- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
ایشان ملاى عجیبى بود. ملاى مجهول القدرى بود. در زمان ما جایشان خیلى خیلى در حوزه خالى است. رضوان الله تعالى علیه…»[۱] ولادت شیخ محمد حسین کاشفالغطا در سال ۱۲۹۴ ق. در محله عمّاره نجف دیده به جهان گشود.[۲] جدّ او آیت الله شیخ جعفر کاشفالغطا (متوفی ۱۲۲۸ ق.) سرشناسترین و پرآوازهترین فرد این خاندان است و فرزندان و نوادگان وى از دانشمندان و مجتهدان بزرگ عراق بودند.
آیت الله شیخ على کاشفالغطا (متوفاى ۱۳۲۰ ق.) ـ پدر قهرمان این دفتر ـ از مراجع بلندپایه تقلید عراق بود.[۳] سالهایِ سبز محمد حسین در ده سالگى وارد حوزه علمیه نجف شد. ادبیان عرب، حساب، نجوم، فقه و اصول را با پشتکار و شوق فراوان فرا گرفت. عطش یادگیرى او را بیقرار کرده بود. نوجوان بود و آرزومند فراگیرى علوم بیشتر. محمد حسین در کنار تحصیل علوم حوزوى به مطالعه عمیق در ادبیات عرب پرداخت. ذوق ادبى خوبى داشت. نثر و نظم زیباى نوشتهها و سرودههاى او از ابتداى نوجوانی، هویدای روح لطیف و مهربانش بود. محمد حسین از ابتداى نوجوانى به سرودن شعر و نویسندگى پرداخت. پانزده ساله بود که کتاب «العبقات العنبریه…» را درباره خاندان خود نوشت.
هنوز هیجده بهار بیش ندیده بود که دروس سطح حوزه را به پایان برد و به درس خارج فقه و اصول آیت الله سید محمد کاظم یزدى و آیت الله آخوند خراسانى راه یافت. روح ناآرامى داشت. ادبیات عرب و تاریخ نتوانست عطشِ ذهنش را فرونشاند. به امیر اینکه گمشدهاش را در اشعار شاعران و تاریخ خاندانش بیاید، سالها در وادى شعر و ادب و تاریخ گام نهاد. اما باز تشنه بود. شگفت که خود نمیدانست تشنه چیست! به سراغ برکه حکمت و فلسفه رفت تا روحِ تشنهاش را سیراب نماید. وى در این باره میگوید: تمام کتابهاى صدرالمتألهین، ملاصدرا شیرازى ـ از مشاعر، عرشیه و شرح هدایه گرفته تا اسفار و شرح اصول کافى ـ را نزد استادان برجسته آموختم… زمانی نیز به یادگیرى علم حدیث، تفسیر و عرفان پرداخت تا بتواند اندکى از عطش خود بکاهد. به کتابهای فصوص، نصوص، فکوک و دیوان اشعار مولوی، جامى و…. پناه برد. سالها نزد استادان برجسته حوزه علمیه نجف مانند آیات بزرگوار مصطفى تبریزی، میرزا محمد باقر اصطهباناتی، احمد شیرازی، على محمد نجف آبادی، ملا على اصغر مازندرانی، حاج آقا رضا همدانی، محمد تقى شیرازى و علامه حسین نورى (محدث نوری) به شاگردى پرداخت.
[۴] در این میان، کاشفالغطا علاقه وافرى به محدث نورى داشت. محدث نورى از کارشناسان سرشناس علم حدیث بود. کاشفالغطا هماره با استاد نشست و برخاست داشت. از پندهاى استاد براى سیر و سلوک و پیمودن راه هاى سعادت بهره میجست. روزى به استاد گفت: رطوبت جوانى در جان من رسوخ کرده و مرا از برخاستن براى نماز شب سنگین نموده است. از این رو، در برخى از شبها، نماز شب از دستم میرود. استاد فریاد برآورد: چرا؟ برخیز! برخیز! کاشفالغطا سالها پس از رحلت استاد، از آن سرزنش استاد یاد میکند و میگوید: صداى استاد مرحومم، در هر شب، پیش از سحر مرا براى نماز شب بیدار میکند.[۵] کاشفالغطا چند دوره در درس خارج فقه و اصول آیت الله سید محمد کاظم یزدى و آیت الله آخوند خراسانى شرکت کرد[۶] تا توانست قله اجتهاد را فتح نماید. وی شرحى بر کتاب «العروه الوثقی» نوشته آیت الله سید محمد کاظم یزدى نگاشت که احتمالاً نخستین شرحى است که بر این کتاب نوشته شده باشد، این شرح چهار جلد است.[۷] آیت الله کاشفالغطا پس از سالها تحصیل و رسیدن به مقام اجتهاد، به تدریس آموختههایش برای طلاب جوان پرداخت. دهها طلبه در مسجد هندى و مقبره میرزاى شیرازى در صحن حرم حضرت على ـ علیه السّلام ـ گرد میآمدند و در درس او شرکت میجستند.
مدرسه کاشفالغطا – برخی ازم مقلّدان آیت الله سید محمد کاظم یزدى که پس از فوت او، از کاشفالغطا تقلید میکردند، نزدش آمدند و با اصرار از او خواستند که رساله عملیّه خود را چاپ کند. «شرح تبصره المتعلّمین» و «وجیزه الاحکام» نوشته اوست که در پى اصرار مقلّدانش نوشته شده است. حاشیه بر «سفینهالنجاه» نوشته برادرش، حاشیه بر «مجمعالرسائل» که حاوى فتواهاى مراجع تقلید مشهور است، «مناسک حج» و… از کتب فقهى وى و «سؤال و جواب» و «زاد المقلدین» پاسخ استفتائات مقلّدان اوست.
کاشفالغطا در طول سالیان دراز تدریس شاگردان بسیار تربیت نمود. آیتالله العظمی سید محسن حکیم، آیتالله محمد جواد مغنیه (نویسنده معروف) و شهید آیتالله قاضی طباطبایى «امام جمعه تبریز» از شاگردان اویند. تولیت مدرسه علمیّه «معتمد» با پیشینه یک قرن بر عهده خاندان کاشفالغطا بود. این مکان که زمانى رونقى چشمگیر داشت به مرور زمان رو به خرابى نهاد اما ایشان آن را بازسازى کرد و رونقى تازه بخشید.[۸] کتابخانه مدرسه کاشفالغطا از کتابخانههاى بزرگ نجف بود که کتابهاى خطى کمیابى در آن وجود داشت. کاشفالغطا هر روز به مدرسه میآمد و بیشتر دیدارهاى سیاسى او و گفتگوهاى علمیاش با نویسندگان و دانشمندان عراق در مدرسه صورت میگرفت. ایشان هماره در اندیشه حلّ مشکلات طلاب بود و با زحمات فراوان توانست براى طلاب مدرسه، معافیّت تحصیلى بگیرد.[۹] برای وحدت «اصل الشیعه و اصولها» از زیباترین نوشتههاى کاشفالغطاست. کاشفالغطا درباره انگیزه نگارش این کتاب مینویسد: «دو سال پیش، یکى از جوانان پرشور که با هیأتى علمى از سوى دولت عراق، براى تحصیل در «دارالعلوم العلیا» به مصر رفته بود، در نامهاى طولانى به من نوشت: … من با برخى از دانشمندان دانشگاه الازهر رفت و آمد دارم. گاه و بیگاه از نظام آموزشى و دانشمندان حوزه علمیه نجف سخن به میان میآید. استادان الازهر از اندیشمندان حوزه علمیّه نجف به بزرگى یاد میکنند، ولى میگویند: متأسفانه شیعه هستند! من از این سخنان آنها شگفت زده شدم. به آنها گفتم: مگر شیعه بودن گناه است؟! مگر شیعیان مسلمان نیستند؟! برخى از آنها در پاسخ گفتند: شیعیان مسلمان نیستند و… من جوانى هستم که از پیدایش شاخههاى گوناگون مذهبها در اسلام آگاهى ندارم.
اکنون از سخنان دانشمندان بزرگ اهل تسنن به تردید افتادهام که آیا شیعه فرقهاى از اسلام است؟ اگر مرا از این سرگردانى نجات ندهید مسؤولیت لغزش و گمراهى من بر عهده شماست. من به وسیله نامه درباره تاریخ شیعه و پاسخ به تهمت هاى آنان، او را راهنمایى کردم. ولى در شگفت بودم که چگونه برخى از دانشمندان بزرگ اهل سنت، این گونه سخن میگویند! تا اینکه کتاب «فجرالاسلام» نوشته احمد امین، نویسنده بزرگ مصرى به دستم رسید. مغزم از دروغهای شاخدار این کتاب سوت کشید. احمد امین، سال پیش (۱۳۴۹ ق.) همراه شمارى از استادان، دانسجویان و دانشمندان مصر، به نجف، شهر دانش آمد.
او در نجف همراه دوستانش در یکی از شبهاى ماه مبارک رمضان به دیدن من آمد. من او را به نرمى سرزنش کردم که چرا چنین دروغهایى را به شیعه نسبت داده است! آخرین عذر احمد امین این بود که آگاهى کافى درباره شیعه نداشتم. من گفتم: این بهانه پذیرفته نیست. نویسنده باید در موضوعى که میخواهد بنویسد، خوب بررسی کند. چرا کتابخانههاى نجف، از جمله کتابخانه خصوصی خودم که ۵۰۰۰ جلد کتاب دارد که بیشتر نویسندگان آنها از اهل سنت هستند، ولى در کتابخانههاى قاهره کتابهایى که نویسندگان آنها شیعهاند، بسیار کم پیدا میشود؟! چند ماه پیش، یکى از جوانان پاک شیعه بغداد، در نامهاى به من نوشت سفرى به استان «دلیم»، همسایه استان بغداد داشتم، بیشتر مردم آنجا سنّى هستند. من با مردم نشست و برخاست داشتم. آنها از سخنان و ادب من بسیار خوشحال بودند. اما هنگامى که فهمیدند من شیعه هستم، گفتند: ما گمان نمیکردیم شیعیان با ادب باشند، چه رسد به دانش و دین آنها! ما آنها را یک مشت وحشیان بیابان میپنداشتیم! مدتى بعد به سوریه و مصر رفتم. شگفتآور بود. مسلمانان سنّى مصر نیز همان سخنان مردم «دلیم» را گفتند. آیا موقع آن نرسیده است که به دفاع از شیعه بپردازید؟[۱۰] روزنامههاى مصر، سوریه و… مقالههاى مسمومى درباره شیعه مینویسند.
دیگر تاب نیاوردم و سکوت نکردم. نه از این نظر که ستمی بر شیعه شده باشد و من بخواهم در برابر سیل تهمتها از آن دفاع کنم. بلکه از این نظر که پردههاى نادانى را از برابر چشم مسلمانان کنار بزنم تا افراد با انصاف در داورى درباره شیعه راه عدالت پیش بگیرند و عذر و بهانهاى هم براى آن دسته از دانشمندان که یاوههایى بر زیان شیعه میگویند و مینویسند، باقى نماند که بگویند دانشمندان شیعه، مذهب خود را معرفى نکردند. (این جمله را احمد امین در دیدار با کاشفالغطا گفت) و از همه مهمتر امید میرود در سایه این کتاب پیوندهاى دوستى در میان مسلمانان استوار گردد و دشمنى از بین آنها برچیده شود. شاید پس از نوشتن این کتاب، نویسنده کتاب «فجر الاسلام» دگربار ننویسد «تشیّع پناهگاه دشمنان اسلام بوده و هست. تشیّع پناهگاه افرادى است که میخواهند اندیشههاى پدران یهودی، نصرانى و زردشتى خود را وارد اسلام کنند.»[۱۱] «اصل الشیعه و اصولها» در سال ۱۳۵۱ ق. چاپ شد و مورد استقبال خوانندگان قرار گرفت.
کاشف الغطا در این کتاب مینویسد: نخستین فردى که بذر تشیع را در سرزمین اسلام کاشت بنیانگذار اسلام، حضرت محمد ـ صلّى الله علیه و آله ـ بود. ده ها حدیث در کتابهاى اهل سنت آمده است که در آنها پیامبر ـ صلّى الله علیه و آله ـ، على ـ علیه السّلام ـ و شیعیانش او را رستگاران جهان آخرت یاد کرده است… اندیشه شیعى از زمان پیامبر آغاز شد… شیعه در لغت به معناى «پیرو» است و به پیروان حضرت على ـ علیه السّلام ـ در زمان پیامبر، شیعیان على ـ علیه السّلام ـ میگفتند… سلمان فارسى که پیامبر دربارهاش فرمود سلمان از اهلبیت ماست و ابوذر که پیامبر دربارهاش فرمود آسمان سایه نیفکنده و زمین در برنگرفته کسى را که راستگوتر از ابوذر باشد، هر دو از یاران حضرت على بودند.
ابوالاسود دوئلی، بنیانگذار علم نحو از شیعیان حضرت على ـ علیه السّلام ـ است. خلیل بن احمد فراهیدی، بنیانگذار علم لغت و عروض نیز از یاران اوست. ابومسلم معاذ بن مسلم هراء، پایهگذار علم صرف و عبدالله مفسر بزرگ قرآن نیز شیعه بودند. محمد بن عمر واقدى نخستین فردى که علوم قرآنى را گردآورى کرد، شیعه بود. ابورافع بنیانگذار علم حدیث و پسرش على که نخستین فردى است که کتابى در علم فقه نوشت و پسر دیگرش عبدالله که نخستین مسلمانى است که کتابى در علم تاریخ نوشت، شیعه بود. ابان بن عثمان الاحمر شیعى نخستین فردى است که کتابى در علم تاریخ اسلام نوشت… نابغه جعدی، کعب بن زهیر، فرزدق، کمیت، حمیری، دعبل، ابونواس و… بسیارى از شاعران بزرگ عرب در دامان مکتب شیعه پرورش یافتند.[۱۲] آیا این بزرگان میدان دانش، ادب و جهاد میخواستند اسلام را نابود کنند؟! ولایت فقیه کاشفالغطا بخوبى نقش زمان و مکان در اجتهاد را یافته بود و بر این باور بود که نباید احکام اسلام در تنگناى سلیقه مجتهد قرار بگیرد، زیرا فرجام چنین کارى این است که احکام اسلام، به صورت خشک و بیروح درآید. کاشفالغطا در مورد اختیارات ولایت فقیه نظرات بسیار بلندى دارد. امام خمینى (ره) میفرماید: ولایتی که براى پیامبر ـ صلّى الله علیه و آله ـ و امامان است، براى فقیه نیز ثابت است. موضوع ولایت فقیه چیز تازهاى نیست که ما آورده باشیم. بلکه این مسئله از اول مورد بحث بوده است… به طورى که نقل کردهاند، مرحوم کاشفالغطا نیز بسیارى از مطالب را فرمودهاند
.[۱۳] او درباره حدود اختیارات ولى فقیه مینویسد: ولایت فقیه همه مواردى را که به مصلحت اسلام و مسلمانان است، در برمیگیرد. اهل سیاست – آیتالله کاشفالغطا هماره در مسایل سیاسى دخالت میکرد. برخى از کجاندیشان که دین را از سیاست جدا میدانستند. از او میپرسیدند چرا در سیاست دخالت میکند. او در پاسخ میگفت: اگر سیاست به معنای پند، راهنمایی، نهى از فساد، نصیحت و مبارزه با استعمار است من اهل سیاستم. آری، من تا فرق سر غرق در سیاستم. چنین سیاستی از واجبات است. پدر، پدربزرگ، جد و تمام خاندان من، بیش از سیصد سال رهبرى دینى جهان اسلام را بر عهده داشتند. در زیارت جامعه، درباره ائمه معصوم آمده است: انتم ساسه العباد:شما سیاستمداران مردم هستید. سیاست ما سیاست پیامبر و امامان است. زمانی هم کاشفالغطا نامهاى به محمد على جناح، اولین نخستوزیر پاکستان مینویسد و هدف هاى استعماری پیمانهاى نظامى آمریکا را به او گوشزد میکند.[۱۴] سرجان تروتبیک، سفیر انگلیس در عراق، در تاریخ ۲۷ محرم ۱۳۷۳ ق. به دیدار کاشفالغطا میرود. گفتگو بین آنها درباره کمونیسم، اسرائیل و مسایل دیگر صورت میگیرد. کاشفالغطا جنایتهاى انگلیس در جهان را به او گوشزد میکند.
سفیر که درمانده بود، میگوید: آیا در این کتابخانه بسیار بزرگ شما که هزاران جلد کتاب در آن هست، کتابى علیه ما هست. سفیر فکر میکرد که کاشفالغطا پاسخى نخواهد داشت. زیرا کتابهاى او درباره فقه، اصول، تفسیر، حدیث و دیگر علوم اسلامى است که در آنها اسمى از انگلیس هم نیامده است. کاشفالغطا فریاد برآورد: کتاب که چیزى نیست. قلبهاى همه ما علیه شماست. از دل یکایک ما به خاطر نیزهاى که شما به جهان عرب زدید، خون میچکد. گفتگوى کاشفالغطا با سفیران انگلیس و آمریکا با نام «محاوره الامام مع السفیرین»، سه بار در نجف و یک بار در آرژانتین چاپ شد.[۱۵] وفات آیتالله العظمى شیخ محمد حسین کاشفالغطا سرانجام پس از عمرى تلاش خستگیناپذیر در ذیقعده ۱۳۷۳ ق.، رخت از جهان بربست. تشییع جنازه باشکوه او در نجف تا قبرستان وادیالسلام گویاى علاقه وافر مردم به او بود. مراسم یادبود رحلت او در عراق، ایران، پاکستان، لبنان و بسیارى از کشورهاى مسلمان برگزار شد.[۱۶] کاشفالغطا از نوجوانى به سرودن شعر پرداخت. بیش از هشت هزار بیت شعر از او به یادگار مانده است. او کتابهاى بسیار سودمندى نیز به نگارش درآورد، که چندى از آنها چاپ شده است.
پی نوشت:
[۱] . تلخیص از زندگانى «سردار کابلی»، ستاره خاور، چاپ ۱۳۷۲ سازمان تبلیغات اسلامى تألیف نگارنده سید حسن احمدى نژاد بلخی (بلخابی).
[۲] . آواى بیدارى (ویژه نامه روزنامه جمهورى اسلامی)، فروردین ۱۳۷۲، ص ۱۲.
[۳] . همان، ص ۱۱ و ۱۹ و ۹۴.
[۴] . همان، ص ۱۲، ۱۵ و ۷۹؛ جنهالمأوی، مقدمه.
[۵] . آوای بیداری، ص ۱۱۸.
[۶] . همان، ص ۷ و ۱۲.
[۷] . همان، ص ۳۱.
[۸] . ماضی النجف و حاضرها، ج ۱، ص ۱۲۸ و ۱۲۹، ۱۵۲ـ ۱۵۳، ۱۶۳ و ۱۶۴؛ موسوعه العتبات المقدسه، جعفر خلیلی، ج ۶، ص ۱۸۲؛ آواى بیداری، ص ۳۳، ۳۲ ـ ۳۴ و ۱۱۷.
[۹] . شخصیت و اندیشههاى کاشفالغطا، ص ۸.
[۱۰] . این است آیین ما، محمد حسین کاشفالغطا، ترجمه آیتالله ناصر مکارم شیرازی، ص ۷۱ ـ ۷۴.
[۱۱] . همان، ص ۸۱ ـ ۸۳.
[۱۲] . همان، ص ۳۷ ـ ۸۶. [۱۳] . همان، ص ۴۰. [۱۴] . همان، ص ۸۹ و ۹۰. [۱۵] . آوای بیداری، ص ۶۱، ۱۲۶ و ۱۲۷. [۱۶] . همان، ص ۱۵.
محمد رضا سماک اوانى