- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 15 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
منظور از فقه، قوانین الزامى و غیر الزامى است که از طرف خداوند متعال براى بشر وضع گردیده است. علم فقه علمى است که از منظرهاى مختلف و متعدد به بررسى این قوانین مىپردازد و در پیرامون آن بحث مىکند. ارتباط انسان با خودش و با محیط بیرون از او، منشأ نیازهاى متعدد است. طبیعتاً سازماندهى و پاسخگویى به این نیازها، محتاج قانونمندى و داشتن قوانینى است که بتواند انسان را به مقصود و مقصدش برساند. نیازهاى مختلف بشر جنبههاى مختلف جسمى، روحى، فردى و اجتماعى دارد که باید در زیر چتر حمایتى و راهبردى یک سلسله قوانین منطقى و صحیح تأمین گردد.
در جوامع بدوى، این قانون توسط رئیس گروه و یا قبیله وضع مىشد؛ و در جوامع متمدنتر توسط پیامبران الهى ـ علیهم السلام ـ و در فقدان آنان توسط اندیشمندان و یا پادشاهان به صورتهاى گوناگون تحقق مىیافت.
در زمان کنونى ما، هر دو نوع قانون، در سرزمینهاى مختلف مورد عمل و اجرا است: قوانین الهى و قوانین بشری. امّا کدام برتر است؟ شاید وضع اصل قانون، کار چندان مشکلى نباشد، امّا وضع قانونى که با تمامى ابعاد و جلوههاى گوناگون حیات انسان کاملاً سازگار باشد بسیار دشوار است. بشر مىتواند براى خود قانون وضع کند ولى هیچگاه نمىتواند ادعا کند که سازگارترین و شایستهترین قانونِ مورد نیاز این موجود را وضع کرده است. دلیل آن بسیار روشن است، زیرا اطلاع بشر از زیر و بَم ابعاد وجودىاش و از ریزهکاری هاى مکانیزم هاى حاکم بر روح و جسم، فرد وجمع، بسیار محدود و اندک است. و در مقابل، نقطهاى و نکتهاى از وجود انسان و حیات و مرگ، برزخ و قیامتِ او بر کسى که او را خلق کرده است، یعنى پروردگار، پوشیده نیست. بدین ترتیب آیا نمىتوان ادعا کرد که انسان براى رسیدن به سعادت دنیا و آخرتش باید توجه خود را به سوى خداوند معطوف کند و ریسمان بندگى الهى را بر گردن نهد و تابع قوانین موضوعه او باشد؟[۱]
اسلام کاملترین و آخرین دینى است که توسط پیامبر برگزیده خدا، محمد ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ براى بشر تا روز قیامت به ارمغان آورده شده است.[۲]
تاریخچه و ادوار فقه
ظهور مکتبها همواره با وضع قوانین مبتنى بر عناصر اعتقادى همراه بوده است. اسلام نیز از این امر مستثنا نیست. قوانین اسلام از طریق وحى و توسط پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ به مردم ابلاغ مىشد. این دوره را، دوره یا عصر تشریع احکام[۳] مىنامیم.
بعد از رحلت پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ، بیان حکام به عهده ائمه هدى ـ علیهم السلام ـ بود و آنچه را که توسط پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ و از طریق امام قبل از خود یافته بودند، در اختیار مسلمین قرار مىدادند. این روند تا ابتداى زمان غیبت کبرى ادامه یافت. این دوره را که دوره بعد از رحلت پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ است مىتوان دوره تبیین نامید زیرا بسیارى از قوانین دین توسط امامان ـ علیهم السلام ـ براى مردم بیان گشت.[۴] در این دوره فقهاى به معناى واقعى، خود ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ بودند و شاگردان ایشان بیشتر نقش انتقال دهنده قوانین بیان شده توسط امامان ـ علیهم السلام ـ را برعهده داشتند. اوج دوره تبیین در زمان امام باقر و امام صادق ـ علیهما السلام ـ است.[۵] فضاى باز سیاسى فرصتى را به دست داد تا امام باقر و امام صادق ـ علیهما السلام ـ در مسجد و منزل خود مجالس علم و دانش برقرار کنند و به نشر معارف اسلامى خصوصاً فقه شیعه و تربیت اندیشمندان و فقیهان بپردازند.
با آغاز غیبت کبرى،[۶] فصل جدیدى در فقه شیعه باز مىشود: دوره عدم دسترسى به امام معصوم ـ علیه السلام ـ. این عصر جدید، به حسب تطور و تکاملى که در نحوه کشف حکم شرعى از منابع فقهى صورت مىگیرد، به دورههاى مختلفى تقسیم مىگردد. در آغاز، به علت نزدیکى دانشمندان اسلامى به عصر حضور ائمه ـ علیهم السلام ـ، فعالیت فقهى آنان بیشتر متوجه جمعآورى احادیث ائمه و تدوین آنها در کتب جداگانه و یا دسته بندى کردن موضوعى احادیث بود.[۷] مهمترین این فقیهان عبارتند از:[۸]
۱. محمد بن یعقوب الکُلینى الرازى (متوفاى ۳۲۹ هـ)؛
۲. محمد بن بابْوَیْه (متوفاى ۳۸۱ هـ) معروف به شیخ صدوق. او از رؤساى محدثان شیعه است؛
۳. محمد بن نعمان (متوفاى ۴۱۳ هـ) معروف به شیخ مفید؛
۴. سید مرتضى (متوفاى ۴۳۶ هـ) مقلب به عَلَم الهدی.
دور شدن تدریجى از عصر حضور و ظهور موضوعات جدیدى که حکم فقهى آنها را در میان احادیث نمىتوان یافت و یا در مورد آن، روایات و احادیث متخالف و متعارض وجود داشت، و بعضى مسائل دیگر، موجب گشت اندیشمندان اسلامى براى استخراج و کشف قوانین شرعى این موضوعات بر مبناى منابع اصلى به تکاپو افتند.[۹] یعنى فعالیتى بالاتر و بیشتر از نقل حدیث که تا قبل از این زمان جریان داشت. در حقیقت، اینان، اولین فقیهان واقعى در عصر غیبت هستند.
این فعالیت اجتهادى براى کشف احکام شرعى از میان متون و منابع فقهى با فراز و نشیبهایى تاکنون ادامه یافته است. اولین فقیهى که به طور گسترده و جدى به اجتهاد و استخراج احکام فقهى پرداخت، محمد بن الحسن الطوسى (متوفاى ۴۶۰ هـ)، مشهور به شیخ طوسى است. اولین تحول عظیم فقه اجتهادى شیعه به دست او تحقق یافت. بعد از فوت استادش، سید مرتضى، رهبرى حوزه بزرگ علمى شیعى را عهدهدار شد. عظمت علمى او چنان بود که براى سالیان دراز، شعله اجتهاد فروکش کرد و اندیشمندان و دانشمندان شیعه به جاى اجتهاد به تقلید از فتاواى او پرداختند. کسى را یاراى مخالفت با آراء فقهى او نبود. در علوم مختلف دست داشت. با وجود اشتغالات بسیار سیاسى و اجتماعى، موفق به تألیف آثار ارزشمند بسیارى گشت. از بزرگترین و معروفترین کتابهاى او، تهذیب و استبصار در حدیث، مبسوط و نهایه و خِلاف در فقه، عدهالاصول در اصول فقه، تمهید الاصول و تلخیص الشافى در علم کلام و کتاب التبیان در تفسیر است.[۱۰]
پس از شیخ طوسى، فقیهان بزرگى ظهور کردند که هر کدام به نوبه خود در سیر جریان تفقه تأثیر گذاشتهاند. طلایهداران حرکت اجتهادیِ پس ازایشان عبارتند از:[۱۱]
۱. محمد بن احمد الحلّى (متوفاى ۵۹۸ هـ) معروف به ابن ادریس؛
۲. جعفر بن الحسن الحلّى (متوفاى ۶۷۶ هـ) معروف به محقق حلّى؛
۳. حسین بن یوسف حلّى (متوفاى ۷۲۶ هـ) معروف به علامه حلّى؛
۴. محمد بن مَکّى (متوفاى ۷۸۶ هـ) معروف به شهید اول؛
۵. على بن حسین عاملى (متوفاى ۹۴۰ هـ) معروف به محقق کَرَکى؛
۶. زین الدین بن على عاملى (متوفاى ۹۶۵ هـ) مشهور به شهید ثانی.
همزمان با ظهور و اوج گرایش استدلالى و استنباطى به فقه، فقیهان دیگرى ظهور کردند که به مخالف شدید با رویکرد استدلالى پرداختند و نهضت بزرگ و تأثیرگذارى به نام مکتب اخبارگیرى را که تا یک قرن بر مراکز عمده و مهم فقهى شیعه سلطه مقتدرانه داشت بنیان گذاردند. سردمدار این حرکت پرخروش، مرحوم محمد امین استرآبادى است که با نبوغ سرشار خود به تخریب پایهها و اساس استدلالها و خردهگیرىهاى گرایش عقلى افراطی[۱۲] پرداخت و احکام فقهى را بر پایه مندرجات کتب حدیثى و روایى مستحکم کرد. تلاش او اجتهاد فقهى را براى مدت طولانى عقیم کرد. این مکتب با اندیشه بزرگانى چون مرحوم فیض کاشانى، حرّ عاملى، علامه مجلسى، شیخ یوسف بحرانى تثبیت و تقویت گردید.[۱۳] بزرگانى که فرش این مکتب را گستراندند عبارتند از:[۱۴]
۱. محمد امین استرآبادى (متوفاى ۱۰۳۶ هـ)؛
۲. محمد بن مرتضى (متوفاى ۱۰۹۱ هـ) ملقب به مولى محسن فیض کاشانى؛
۳. محمدبن حسن حرّ عاملى (متوفاى ۱۱۰۴ هـ) معروف به شیخ حرّ عاملى؛
۴. محمدباقر مجلسى (متوفاى ۱۱۱۰ هـ) معروف به علامه مجلسى؛
۵. شیخ یوسف بحرانى (متوفاى ۱۱۸۶ هـ) که او نیز یکى دیگر از بزرگان مکتب اخبارىگرى است. اثر ارزنده او الحدائق الناضره نام دارد. او از کسانى است که با تعدیل آراء خود به افول جریان اخبارىگرى کمک کرد.
زوال اخبارىگرى با درخشیدن اندیشمند بزرگى به نام محمد باقر بهبهانى (متوفاى ۱۲۰۵ هـ) معروف به وحید بهبهانى و شاگردان او آغاز مىشود. او با استعداد وافر خود از طرفى به ردّ شبهات و تشکیکهاى مکتب اخبارىگرى پرداخت و از طرف دیگر به گونهاى منطقى و مستدل پایههاى مکتب اجتهاد را استوار ساخت. کتاب معروف او در رد مکتب حدیث، الفوائد الحائریه نام دارد. نامى در مقابل الفوائد المدنیه تألیف سردمدار نهضت اخبارىگرى، محمد امین استرآبادی. نبوغ او در رد افکار افراطى اخباریان چنان بود که کمکم طلایهداران دفاع از اخبارىگرى را نیز به تردید واداشت و آنان را به تعدیل مواضع فکرى خود متمایل ساخت. بدین ترتیب اخبارىگرى به تدریج از میان حوزههاى فقهى رخت بر بست و اجتهاد و استنباط فقهى دوباره روند حاکم و مسلط در آن مراکز علمى گردید. این سیطره علمى تاکنون نیز ادامه دارد.[۱۵]
بزرگترین فقیهان این نهضت علمى عبارتند از:[۱۶]
۱. سید محمد مهدى طباطبایى (متوفاى ۱۲۱۲ هـ) معروف به بحر العلوم؛
۲. شیخ جعفر کاشف الغطاء (متوفاى ۱۲۲۷ هـ)؛
۳. سید على طباطبایى (متوفاى ۱۲۳۱ هـ) معروف به صاحب ریاض؛
۴. میرزا ابوالقاسم قمى (متوفاى ۱۲۳۱ هـ) مشهور به میرزاى قمى؛
۵. احمد بن محمد مهدى نراقى (متوفاى ۱۲۴۵ هـ)؛
۶. شیخ محمد حسین اصفهانى، (متوفاى ۱۲۵۴ یا ۱۲۶۰ هـ) مشهور به صاحب فصول؛
۷. شیخ محمدحسن اصفهانى (متوفاى ۱۲۶۶ هـ) مشهور به صاحب جواهر.
اوج شکوفایى مکتب اجتهادى را پس از آن، در فعالیتهاى نابغه یگانه، مرحوم شیخ مرتضى انصارى (متوفاى ۱۲۸۱ هـ) مىیابیم.[۱۷] ایشان با تأییدات الهى و عنایات ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ ، تحول عظیمى را در تفکر فقهى و مبانى اصولى آن پایهگذارى کرد که از آن زمان تاکنون بىنظیر بوده است.
شیخ انصارى با استدلالهاى عمیق و اندیشه والاى خود به سرعت به جذب و پرورش انسانهاى مستعدى پرداخت که پس از او پرچم فقاهت اجتهادى را در دست گرفتند و فقه شیعى بر دوش آنان به بالیدن خود ادامه داد.[۱۸] مرحوم شیخ آثار ارزشمندى از خود به یادگار گذاشت. از مشهورترین آنها که هم اکنون نیز از کتب اصلى حوزههاى علمیه است، فرائدالاصول مشهور به رسائل، در اصول فقه و مکاسب در فقه است. این دو کتاب، معرّف دقت نظر و جَوَلان عظیم فکرى مرحوم شیخ است. عظمت علمى این دو اثر، دانشمندان و فقهاء و عالمان پس از او را بر آن داشت که بر شرح و توضیح این دوائر جاویدان بپردازند. این دو کتاب بزرگ در حقیقت موتور محرکه حرکت پرخروش علمى پس از اوست. این نابغه فقه، با نظرات و آراء و دقتهاى بىبدیل و ابتکارى خود، تحولى شگرف را در فقه و اصول فقه شیعه پدید آورد که امواج آن هنوز هم کرانههاى این علوم را در مىنوردد.
چند تن از بزرگترین فقیهان پس از او عبارتند از:[۱۹]
۱. محمد حسن شیرازى (متوفاى ۱۳۱۲ هـ) معروف به میرزاى شیرازى بزرگ؛
۲. محمد کاظم خراسانى (متوفاى ۱۳۲۹ هـ) معروف به آخوند؛
۳. سید محمدکاظم یزدى (متوفاى ۱۳۳۷ هـ)؛
۴. میرزا محمد حسین نائینى (متوفاى ۱۳۵۵ هـ)؛
۵. شیخ عبدالکریم حائرى (متوفاى ۱۳۵۵ ش)، از فقهاى برجسته شیعه است، و به عنوان مؤسسه حوزه علمیه قم شناخته مىشود؛
۶. شیخ محمد حسین اصفهانى (متوفاى ۱۳۶۱ هـ)؛
۷. آقا ضیاء الدین عراقى (متوفاى ۱۳۶۱ هـ)؛
۸. سید ابوالحسن اصفهانى (متوفاى ۱۳۶۵ هـ)؛
۹. حاج آقا حسین بروجردى (متوفاى ۱۳۸۰ هـ)؛
۱۰. سید محسن حکیم (متوفاى ۱۳۹۰ هـ)؛
۱۱. سید ابوالقاسم خویى (متوفاى ۱۴۱۳ هـ)، آثار علمى او هم اینک در حوزههاى معتبر علمى شیعه مورد مدّاقه و بحث و نقد قرار مىگیرد. او از یگانه مجتهدانى است که با آراء متقن خود، نوعى مبناسازى علمى را در فقه و اصول و رجال پایهگذارى کرد.
۱۲. روح الله خمینى (متوفاى ۱۴۰۹ هـ ، ۱۳۶۸ ش)، شخصیت عظیمى که احیاءگر اسلام در قرن ۱۴ هجرى است. مجاهدات دامنهدار، طولانى و خالصانه، او را به رهبر بلامنازع مسلمین جهان مبدل ساخت. تألیفات ایشان هم اکنون مورد مراجعه اندیشمندان در حوزههاى علمیه و دانشگاهها است.
علم فقه
علم فقه از آغاز ظهور و گسترش اسلام و تعالیم آن، از نخستین علومى بوده که مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است. فقه اسلامى به مرور زمان دامن خود را گستردهتر کرد و موضوعات مختلفى را در حیطه مباحث علمى خود گرفت و به تدریج از وسیعترین علوم اسلامى گردید که همواره مورد تحصیل و تدریس بوده است. با تلاش و نبوغ فقیهانى یگانه، تألیفات فوق العاده زیاد و ارزندهاى نگاشته شده این آثار زمینههاى گوناگون حقوق اساسى، حقوق مدنى، حقوق خانواده، حقوق جزایى، ادارى، سیاسى و… مسائل شخصى مثل عبادات را شامل مىشود.[۲۰]
منشأ این گستردگى را در این مىتوان یافت که قوانین اسلامى به نژاد یا قبیله خاص و به زمان یا مکان محدودى اختصاص ندارد، بلکه با توجه به نیازهاى بشر و براى همه زمانها و مکانها و با توجه به مصلحتهایى که براى سعادت هر دو جهان وجود دارد، وضع گشته است.[۲۱]
تعریف فقه در لغت: فقه به معناى مطلق فهم و ادراک و دانش، علم به چیزى، درک و فهم آن چیز، دانستن، فهمیدن؛ فهم دقیق چیزى؛ درک اشیاء مخفى، فهم اشیاء دقیق؛ درک منظور و هدف گوینده؛ فهم دقیق مسائل نظرى؛ جودت ذهن و سرعت انتقال؛ پى بردن از معلومات حاضر به معلومات غایب به کار رفته است.[۲۲]
فقه در قرآن و روایات
در قرآن کریم نیز از کلمه فقه و مشتقات آن، کم و بیش همین معانى لغوى اراده شده است. براى مثال به ذکر دو مورد اکتفا مىکنیم:
۱. فهم چیزهاى دقیق یا مخفی: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ»؛ و هیچ چیز نیست مگر آنکه شاکرانه او را تسبیح مىگوید ولى شما تسبیح آنان را در نمىیابید.[۲۳]
۲. مطلق فهم و درک: «قالُوا یا شُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ»؛ گفتند اى شعیب بسیارى از آنچه مىگویى در نمىیابیم.[۲۴]
«فقه» در روایات و در بعضى آیات قرآنى، به معناى «بصیرت در دین» به کار رفته است. به عنوان مثال:
۱. «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِى الدِّینِ»؛ چرا از هر فرقهاى از آنان گروهى رهسپار نشوند که دین پژوهى کنند.[۲۵]
۲. پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ مىفرماید: «ما عُبِداللهُ بِشَیءٍ اَفضَلَ من فقهٍ فى دینه؛ خداوند به چیزى برتر از بصیرت یافتن در دین او عبادت و پرستش نشده است.»[۲۶]
فقه در اصطلاح فقیهان و اندیشمندان دین: در شریعت اسلام، هر قانون الهى، «حکم» نامیده مىشود.[۲۷] هر حکم، مشخص کننده وظیفهاى است که خداوند متعال در مورد هر یک از کارهاى بندگانش، از آنها انتظار دارد. هدف این احکام، این است که انسان عمل خاصى را در خارج انجام دهد یا ترک کند یا اینکه نسبت به ترک یا انجام آن مخیّر باشد. و منظور از «علم فقه» علم یافتن به احکام شرعى است از راههاى اثبات کننده آن.[۲۸] به عبارت دیگر، فقه، دانستن احکام شریعت است از راه استدلال و برهان.[۲۹]
موضوع علم فقه: همانگونه که از تعریف اصطلاحى فقه بر مىآید، موضوع فقه را تمامى قوانین و مقررات عملى فردى و اجتماعى اسلام تشکیل مىدهد.[۳۰]
هدف علم فقه: هدف فقه کشف احکام الهى است. قوانین الهى، در مورد تمامى وقایع و موضوعات به صورت مشخص و دقیق بیان نشده است. هدف فقه این است که از طریق منابع و براهین فقهى، در تمامى مواردى که بشر نیازمند دانستن حکم الهى آن است به کنکاش پرداخته، قوانین مربوط به هر مورد خاص را کشف کند.[۳۱] فعالیتى را که فقیه براى کشف حکم الهى انجام مىدهد، استنباط و یا اجتهاد مىنامند.
اهمیت علم فقه و نقش و کارکرد آن: هر قانونى چه بشرى و چه الهى بر اساس مصحلت و فایده وضع مىگردد. تبعیت از هر قانون و گردن نهادن به آن، آن مصلحت و فایده را در پى خواهد داشت. قوانین الهى نیز چنین است، مصالح و فواید قوانین الهى، تماماً متوجه بندگان مىشود. این مصلحتها برخى جنبه دنیوى و برخى جنبه اخروى دارد. نقش و اهمیت علم فقه این است که با مشخص ساختن قوانین الهى و کشف و تبیین آنها و تنظیم اعمال فردى و جمعى مسلمانان، راه رسیدن به این مصالح و بهرهمندى از سعادت دنیوى و اخروى را فراهم مىسازد.[۳۲] از این جهت است که بصیرت یافتن در دین همواره مورد تأکید خاص معصومین ـ علیهم السّلام ـ بوده است:
پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ مىفرماید: انَّ لِکُلِّ شَیءٍ دِعامه و دعامه هذا الدین، الفقه؛ هر چیزى پایه و اساسى دارد، پایه و اساس این دین، فقه است.[۳۳]
امیر المؤمنین على ـ علیه السلام ـ مىفرماید: یا بُنیّ… تَفقَّهْ فى الدین فاِنَّ الفقهاءَ، وَرَثَهُ الانبیاء؛ اى فرزندم، به دنبال بصیرت یافتن در دین باش، همانا فقها وارثان پیامبرانند.[۳۴]
شاید اغراق نباشد اگر ادعا کنیم که با توجه به اهداف و اهمیتى که فقه دارد، از جهت ارزشمندى، در جایگاه مقدم بر تمام علوم بشرى است. سایر علوم بشرى، اولاً مصلحتها و منافع محدودى را تأمین مىکنند و ثانیاً، حداکثر نیمى از سعادت بشر یعنى رفاه و آسودگى دنیوى را فراهم مىآورند و تأمین سعادت اخروى بشر از ید کفایت و تشخیص و تقنین آنها خارج است.
قلمرو علم فقه: پیشروى فقه در موضوعات حیات بشرى تا آن جا است که اصل شریعت به پیش مىتازد. تا هر کجا که دین به دخالت در پهنههاى مختلف زندگى بشر پرداخته است، فقه نیز به آنها دست مىیازد و به اظهار نظر و امر و نهى مىنشیند. زندگى بشر و نیازهاى او را مىتوان در سه حوزه تن و جسم، روح و روان، و ارتباط با خدا، با خود، و با سایر موجودات خلاصه کرد. فقه به تناسب هر کدام از این سه حوزه به راهنمایى مىپردازد و فرامین الزامى یا غیرالزامى صادر مىکند.[۳۵]
علوم مربوط به علم فقه: از یک نظر، همگى علوم از جهت تبیین موضوعات فقهى به علم فقه مرتبطند. مثلاً بیمه یک موضوع اقتصادى است. علم اقتصاد، تبیین کننده این است که بیمه چیست؟ تعریف آن کدام است؟ خصوصیات ویژه آن چیست؟ بعد از تبیین این حد و حدود و واضح ساختن حقیقت و ماهیت این موضوع، علم فقه به بیان حکم آن مىپردازد. پس، اصل موضوع را علم فقه از خارج از خود ـ مثلاً از علم اقتصاد ـ گرفته است ولى اینکه حکم فقهى آن چیست، در علم فقه به آن پرداخته مىشود.
البته خود علم فقه نیز موضوعات مشخصى را در درون خود دارد که مىتوان آنها را موضوعات اصیل فقهى یا موضوعات بلاواسطه فقهى نامید؛ مثل عبادات.
علوم پیش نیاز:
براى فراگیرى علم فقه، کما بیش به دانستن علومى نیازمندیم: زبان عرب که زبان قرآن روایات و کتب فقهى است؛ تفسیر قرآن، علم شناخت راویان حدیث (علم رجال)؛ منطق، براى شناخت کیفیت تفکر و استدلال؛ و مهمتر از همه، علم اصول فقه که پایههاى اساسى نحوه استنباط و کشف حکم شرعى را به دست مىدهد.[۳۶]
منابع اصلى علم فقه:[۳۷] وظیفه فقیه، کشف و استنباط حکم شرعى است. فقیه در فقه شیعه، نظر و رأى شخصى خود را ابراز نمىدارد. بلکه کار او، کشف رأى و نظر الهى است که از طریق وحى به پیامبر ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ رسیده، و بسیارى از آنان بر لسان و زبان ائمه هدى ـ علیهم السلام ـ تبیین یافته است. این آراء الهى درمنابعى نهفته است که به عنوان منابع علم فقه شناخته مىشوند. قرآن به عنوان بیان کننده امّهات و کلیات قوانین الهى، اولین و مهمترین منبع فقهى است. پس از آن، روایات و احادیث جایگاه مهمى را از این نظر دارا هستند: از روایات و احادیث به عنوان سنت نام برده مىشود. دو منبع دیگر نیز در فقه امامیه به عنوان منابع علم فقه مورد توجه هستند، اجماع و عقل. منظور از «اجماع» اتفاق نظر تمامى فقها بر یک حکم است. و منظور از «عقل»، آن درکى است که عقل به نحو حتمى و قطعى آن را مىیابد. براى هرکدام از این منابع، شرایطى وجود دارد که تنها در صورت محقق شدن آنها صلاحیت خواهند داشت مستند احکام فقهى قرار گیرند.
احکام فقهی:[۳۸] در یک تقسیم بسیط و اولیه و به طور خلاصه، احکام فقهى به دو دسته مىشوند:
الف. احکام تکلیفی: این احکام قوانینى هستند مشتمل بر امر یا نهى و یا ترخیص. احکام تکلیفى پنج نوعاند:
۱. وجوب: به موجب این حکم، انسان مىبایستى فعل مورد نظر خداوند را حتما انجام دهد و در صورت تخلف از آن، کیفر مىشود.
۲. استحباب: به موجب این حکم، انسان مىتواند فعل مورد نظر شارع را ترک کند بدون اینکه کیفر شود ولى اگر آن را انجام دهد پاداش مىیابد.
۳. حرمت: به موجب این حکم،انسان مىبایستى فعل موردنظر شارع را حتماً ترک کند و در صورت ارتکاب آن، کیفر مىشود.
۴. کراهت: به موجب این حکم، انسان مىتواند فعل مورد نظر شارع را انجام دهد بدون اینکه کیفر شود ولى اگر آن را انجام ندهد، پاداش مىیابد.
۵. اباحه: به موجب این حکم، انسان مىتواند فعل مورد نظر شارع را انجام دهد یا ترک کند، بدون اینکه کیفر شود یا پاداش یابد.
ب. احکام وضعی: هر یک از احکامى که در دایره شمول احکام تکلیفى قرار نگیرد، حکم وضعى نامیده مىشود. مثل سببیّت، شرطیت، جزئیت، مانعیت، صحت، بطلان، زوجیت، ملکیت و… . به عنوان مثال، نجس بودن بدن و لباس، مانع صحت و قبولى نماز است. «مانعیت» یک حکم وضعى است. و یا وقتى معاملهاى مطابق قوانین الهى انجام نشود، به باطل بودن متصف مىشود. بطلان، یک حکم وضعى است.
تقسیمات دیگرى نیز در مورد احکام الهى وجود دارد.
ابواب فقه: موضوعات فقهى مثل نماز، روزه، حج، معاملات و بسیارى از موضوعاتى که در فقه مورد بحث و بررسى قرار مىگیرد، در یک دسته بندى کلى به صورت زیر گرد هم مىآیند:
۱. عبادات: شامل طهارت، نجاست، نماز، روزه، حج، خمس، زکات و… ؛
۲. عقدها (عقود): شامل تجارت، اجاره، ازدواج و … ؛
۳. ایقاعات: شامل طلاق، جعاله، نذر، عهد و… ؛
۴. احکام: شامل صید، کشتار حیوانات، ارث و… .
این تقسیم بندى را مرحوم محقق حلى در کتاب شرائع الاسلام ارائه کرده است و از زمان ایشان تاکنون تقریباً دستهبندى رایج مجموعههاى فقهى بوده است.
پى نوشت:
[۱] . اندیشمندان اسلامى بر این باورند که تنها وحى مىتواند منشأ و مرجع قوانین فردى و اجتماعى باشد و تمامى قوانینى که به وحى بازگشت نکنند، از ارزش و اعتبار تهى هستند. ر. ک: در آمدى بر حقوق اسلامى، ص ۲۹۶: (ابن سینا، الشفاء، الهیات، ج ۱، قاهره، ۱۳۸۰ هـ، ص ۴۴۱)؛ (خواجه نصیر الدین طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح مینوى و حیدرى، تهران: انتشارات خوارزمى، ۱۳۶۰ ش، ص ۲۵۳)؛ ابونصر فارابى، سیاست مدنیّه، ترجمه سید جعفر سجادى، تهران: انجمن فلسفه و حکمت، ۱۳۵۸ ش، ص ۱۵۵)؛ ادوار فقه، ج ۱، ص ۱۱ ـ ۱۹.
[۲] . صحیفه نور، ج ۲۱، ص ۹۸.
[۳] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت (ع)، ص ۳۴؛ تاریخ فقه و فقها، ص ۱۰؛ ادوار فقه، ج ۳، ص ۶۲؛ آشنایى با فقه، ص ۹؛ ادوار فقه و کیفیت بیان آن، ص ۲۵.
[۴] . تاریخ فقه و فقهاء، ص ۱۱۳؛ ادوار فقه و کیفیت بیان آن، ص ۲۲۵؛ موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت (ع)، ص ۳۷.
[۵] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت (ع)، ص ۳۹؛ آشنایى با مبادى فقه یا حقوق اسلامى، ص ۸۰.
[۶] . سال ۳۲۹ هـ ، آغاز غیبت کبرى است. قبل از آن به مدت ۶۹ سال از زمان شهادت امام حسن عسگرى ـ علیه السلام ـ به نام غیبت صغرى نامیده مىشود. در این مدت، امام زمان ـ علیه السلام ـ از طریق نواب چهارگانه خود با شیعیان در ارتباط بودند. به هنگام فرارسیدن فوت ابوالحسن على بن محمد السُمَرى، آخرین نایب خاص حضرت، به ایشان فرمودند: تو به «زودى فوت خواهى کرد؛ کسى را به جانشینى تعیین مکن؛ غیبت تامّه واقع شده است….» ر. ک: کتاب الغیبه، ص ۳۹۵، ح ۳۶۵.
[۷] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت (ع)، ص ۴۹؛ آشنایى با فقه، ص ۱۹؛ الموسوعه الفقهیه المیسره، ص ۴۳؛ ادوار فقه و کیفیت بیان آن، ص ۲۲۵.
[۸] . الکافى، مقدمه حسین على محفوظ؛ تاریخ فقه و فقهاء، ص ۱۳۰ ـ ۱۴۲.
[۹] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت (ع)، ص ۵۰ – ۵۲؛ تاریخ فقه و فقهاء، ص ۱۲۴ ـ ۱۲۵؛ همان، ص ۱۷۵؛ آشنایى با فقه، ص ۱۹؛ الموسوعه الفقهیه المیسره، ص ۴۴؛ ادوار فقه و کیفیت بیان آن، ص ۲۲۹.
[۱۰] . تاریخ فقه و فقهاء، ص ۱۷۸ به بعد.
[۱۱] . تاریخ فقه و فقهاء، ص ۲۲۲ ـ ۲۲۷.
[۱۲] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت(ع)، ص ۶۱.
[۱۳] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت(ع)، ص ۶۰ ـ ۶۴؛ تاریخ فقه و فقهاء، ص ۲۳۰ ـ ۲۳۴؛ همان، ص ۲۳۶ به بعد.
[۱۴] . تاریخ فقه و فقهاء، ص ۲۳۰ ـ ۲۳۳؛ موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت(ع)، ص ۶۲.
[۱۵] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت(ع)، ص ۶۴ ـ ۶۹؛ تاریخ فقه و فقهاء، ص ۲۳۶ به بعد؛ آشنایى با فقه، ص ۱۹.
[۱۶] . تاریخ فقه و فقهاء، ص ۲۳۵.
[۱۷] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت(ع)، ص ۶۹؛ آشنایى با فقه، ص ۱۹؛ ادوار فقه و کیفیت بیان آن، ص ۲۴۶.
[۱۸] . تاریخ فقه و فقهاء، ص ۲۵۸ به بعد.
[۱۹] . تاریخ فقه و فقهاء، ص ۲۷۸ به بعد.
[۲۰] . آشنایى با علوم اسلامى، فقه، ص ۵۲ و ۵۸؛ مجله فقه اهل بیت، ش ۲، ص ۱۹۷ ـ ۱۹۸؛ همان، ص ۲۱۱؛ ادوار فقه و کیفیت بیان آن، ص ۱۰.
[۲۱] . ادوار فقه و کیفیت بیان آن، ص ۹.
[۲۲] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت(ع)، ص ۱۷؛ تاریخ فقه و فقهاء، ص ۷؛ ادوار فقه،ج ۱، ص ۳۰؛ آشنایى با فقه، ص ۷؛ ادوار فقه و کیفیت بیان آن، ص ۳؛ همگى به نقل از فرهنگهاى اصیل و معتبر لغت عرب.
[۲۳] . اسراء، ۴۴.
[۲۴] . هود، ۹۱.
[۲۵] . توبه، ۱۲۲.
[۲۶] . بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۱۳، ح ۸.
[۲۷] . آشنایى با علوم اسلامى، فقه، ص ۵۴.
[۲۸] . معالم الدین، ص ۲۶.
[۲۹] . تاریخ فقه و فقهاء، ص ۷.
[۳۰] . آشنایى با فقه، ص ۹؛ آشنایى با مبادى فقه یا حقوق اسلامى، ص ۴۹.
[۳۱] . ادوار فقه و کیفیت بیان آن، ص ۸.
[۳۲] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت (ع)، ص ۹.
[۳۳] . نهج الفصاحه، شماره ۴۶۳۱ (۸۹۰).
[۳۴] . جامع احادیث الشیعه، ج ۱، ص ۱۴۲، ح ۲۶.
[۳۵] . با کمى اختلاف نظر، ر.ک: مجله فقه اهل بیت، شماره ۲، ص ۲۱۱.
[۳۶] . آشنایى با فقه، ص ۱۳.
[۳۷] . آشنایى با فقه، ص ۱۰؛ مقدمهاى بر فقه شیعه، ص ۱۲.
[۳۸] . اصطلاحات الاصول و معظم ابحاثها، ص ۱۲۰؛ فرهنگ اصطلاحات فقهى، ص ۷۱؛ آشنایى با علوم اسلامى، فقه، ص ۵۵ ـ ۵۶؛ آشنایى با فقه، ص ۴۶.