- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 16 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
تنها تفاوتى که زن و مرد دارند، درجسم و روان آنان است و بس، آن دو در انسانیت و جوهره آفرینش همسان و یکسانند. خداوند مى فرماید: فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی… (۱) «پس وقتى آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم…»
روح آدمى، مجرد است و مذکر و مؤنث نمى شناسد. آنچه نزد خالق متعال اهمیت دارد، خلقت انسان است و تنها چیزى که در این مورد عامل تعیین کننده مى باشد، انسانیت انسان است که زیربناى آن را «روح» تشکیل مى دهد نه تذکیر و تأنیث.
به عبارت دیگر: زن در نظام آفرینش، از همان گوهرى آفریده شده که مرد آفریده شده است و هردوى آنان در جوهر و ماهیت، یکسانند و تمایزى ندارند.
و نیز در کمال یابى، بالندگى معنوى و تقرّب جستن به خداوند، بین زن و مرد فرقى نیست. کمال یابى در واقع، میدان مسابقه اى است که زن و مرد، استعداد رقابت و سبقت را دارند و هرکدام که ویژگى ها و شایستگى هاى بیشترى کسب کرده باشند و پلکان ترقّى کمال را تسخیر کرده باشند، به مرتبه «اسوه و الگو» بودن مى رسند. از آغاز تاریخ تا اکنون، الگوهاى بشرى گاه مرد بوده و گاه زن. این نکته، ریشه در قرآن دارد:
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَهَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیتًا فِى الْجَنَّهِ وَ نَجِّنى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ* وَ مَرْیمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتى أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فیهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتینَ(۲)
«خداوند براى کسانى که ایمان آورده اند، زن فرعون را مثل مى زند؛ آنگاه که گفت: اى پروردگار من! براى من در بهشت نزد خود، خانه اى بنا کن و مرا از فرعون و عملش نجات ده و مرا از مردم ستمکار برهان. و مریم دختر عمران را که شرم گاه خویش را از زنا نگه داشت و ما از روح خود در آن دمیدیم و او کلمات پروردگار خود و کتاب هایش را تصدیق کرد و از فرمانبرداران بود.»
در تاریخ اسلام، زنان الگو و شایسته زیادى داریم. هزاران بانوى عالم و عابدى که هر کدام، دنیایى از خدامحورى، پرهیزگارى، ایثار، عفاف، دانش، تربیت و… بودند و در جهت تسخیر قله هاى انسانیت، دوش به دوش مردان نیکنام تاریخ حرکت مى کردند.
یکى از این بانوان سرآمد و خودساخته، بانوى راوى و دانشمندى به نام «حَبّابه والبیه» بود. در این نوشتار، با گوشه هایى از زندگى پربار آن یگانه روزگار و معجزه عینى امامان معصوم :آشنا مى شویم.
حَبّابه کیست؟
نام این بانوى گرامى «حَبّابه»، کنیه اش «امّ النّدى»(۳) بود. نام پدرش «جعفر»، و جدّ اعلایش «والبه بن حارث بن ثعلبه بن دودان (ذودان) بن اسد بن خزیمه» است. به مناسبت نام بزرگ این خاندان، حَبّابه و طایفه اش را که بنى اسد نام دارد، به «والبیه» مى شناسند. زیرا «والبیه» منسوب به «والبه»، نام جدّ اعلاى حَبّابه، است.
«صاحبه الحصاه»*یکى از القاب و نام هایى است که این بانوى پاکدامن به آن شناخته مى شود. البته این لقب، منحصر به او نیست و لقب دو بانوى بزرگوار دیگر نیز «صاحبه الحصاه» مى باشد. آن دو نفر، «امّ غانى»(۴) و «ام ّاسلم (۵) یا ام ّسلیم»(۶)مى باشند.
در این مورد، على بن یونس نباطى بیاضى مى نویسد:
«صاحبان الحصاه ثلاث هذه هى امّ غانم والثانیه حبّابهالوالبیه والثالثه أمّ سلیم.»(۷)
علت نام گذارى آنها به این لقب، نقل معجزات شگفت انگیزى شبیه سنگریزه حَبّابه والبیه از پیامبر و امام على علیهم السلام مى باشد.
از زمان تولد این بانوى بزرگوار اطلاع دقیقى در دست نیست ولى این را مى دانیم که وى ۲۳۵ سال عمر کرده و تا ۹ ماهِ نخست امامت امام رضاعلیه السلام زنده بوده؛ مى توان از مقایسه سال شهادت امام کاظم علیه السلام و آغاز امامت امام رضا علیه السلام (۱۸۳ ق.)، حدّس زد که وى در حدود ۵۲ سال قبل از هجرت و در حدود ۴۰ سال قبل از بعثت به دنیا آمده باشد. با این حساب، او در زمان پیامبراکرم )ص( بانوى کاملى بوده که اوضاع و احوال عصر پیامبر(ص) و چگونگى ظهور اسلام و گسترش آن را درک کرده است. با این وجود، در منابع روایى و تاریخى از او در این سال ها خبرى نیست و براى نخستین بار، در زمان امام على علیه السلام با نقل روایت «حصاه» وارد متون روایى و تاریخى شده است و بعد از آن نیز حضور خود را با ملاقات هاى امامان و نقل روایت از آنها، حفظ کرده است.
در مجموع، او را به عنوان یکى از یاران و راویان امامان (حضرت على تا حضرت رضا: مى شناسیم؛ هرچند نقلى از او در مورد برخى از این امامان :به دست ما نرسیده است. آنچه که به نام او در منابع روایى ثبت شده، حاکى از صداقت، وثاقت و امانتدارى او است. به همین جهت، محدّثان و مورّخان بزرگ شیعه، چون: شیخ کلینی، شیخ طوسى، علامه طبرسى و علامه مجلسى، او را محدّث و راوى موثّق و مورد اعتماد شمرده اند.(۸)
بنابراین، از افتخارات این بانوى عالیقدر این است که محضر مبارک امام معصوم :را درک نموده و از آنان حدیث نقل نموده است.
مأموریت خطیر
حَبّابه از طرف امام على علیه السلام مأموریت ارزشمندى پیدا کرد. آن حضرت، قطعه سنگى به دست او سپرد که نقش انگشترى مبارکش بر آن نقش بسته بود. مأموریت او این بود که این سنگ را نگه دارى کند و خدمت یکایک امامان معصوم علیهم السلام شرفیاب شود و از آنها بخواهد تا آن سنگ را با نقش انگشتر خویش مزین نمایند.
این، در واقع یکى از دلایل اثبات «امامت» ائمه هدى علیهم السلام و سند اثبات ولایت آنها بود که حَبّابه مأمور آن شد. شاید براى همین مأموریت خطیر بود که وى بارها دچار ضعف، بیمارى و پیرى مى شد؛ ولى با دعاى ائمّه معصوم علیهم السلام شفا مى یافت و به سنّ جوانى برمى گشت.
نجات از بیمارى و بازگشت جوانى
این بانوى مؤمن و ولایتمدار، در مسیر مأموریت خویش چندین مرتبه به امراض لاعلاج مبتلا شد و چندین بار در آستانه مرگ قرار گرفت ولى با الطاف الهى و معجزه ائمّه معصوم : از مرگ نجات یافت و از سالخوردگى به جوانى رسید. که به برخى از این موارد، اشاره میکنیم.
در دوره امامت حضرت حسین علیه السلام
حَبّابه در زمان امام حسین علیه السلام بیمار شد و با دمیدن روح قدّسیه آن حضرت، شفا یافت. روایات زیر، انعکاس همین نکته است:
الف) اسحاق بن عمار روایت مى کند که صالح بن میثم گفت:
من و عبایه اسدى نزد حَبّابه والبیه رفتیم. وى نقل کرد که: خدمت امام حسین علیه السلام رسیدم و سلام کردم، جواب سلام مرا داد و مرا در نزد خود طلبید و فرمود:
حَبّابه! چرا دیر به نزد ما مى آیى؟
عرض کردم: یابن رسول اللّه! علت تأخیر در شرفیابى، به خاطر بیمارى است که بر من عارض شده است.
حضرت فرمود: آن بیمارى چیست؟
من به مرض برص مبتلا شده بودم و آن را پوشیده مى داشتم؛ لذا پوشش را برداشتم و به حضرت نشان دادم. امام علیه السلام به وسیله پارچه اى دست مبارکش را روى آن موضع نهاد و دعایى قرائت نمود. هنوز دعایش به پایان نرسیده بود که دستش را برداشت. مشاهده کردم، بیمارى ام برطرف شده و اثرى از آن باقى نمانده است…(۹)
ب)و نیز صاحب کتاب «بصائرالدرجات» از صالح بن میثم اسدى نقل نموده است:
دَخَلْتُ أَنَا و عبایهُ بنُ رِبعىٍّ عَلَى امْرَأَهٍ مِنْ بَنِى والبیهَ قَدِاحْتَرَقَ وَجْهُها مِن السُّجُود…(۱۰)
بین ما و حَبّابه گفت و گویى انجام شد. او گفت:
آیا آنچه که از حسین به على علیهم السلام شنیدم را به شما نگویم؟
بعد از اعلام موافقت ما، گفت:
من به دیدن امام حسین علیه السلام رفتم. در میان چشمانم پیسى پیدا شده بود و این امر بر من ناگوار بود. به این جهت، چند روزى به دیدن آن حضرت نرفته بودم. سراغ من را گرفته بود؛ به آن حضرت گفته بودند:
میان چشمان او عارضهاى پیدا شده است.
به اصحابش فرموده بود:
برخیزید به دیدن او برویم.
من در مسجد و عبادتگاهم نشسته بودم که با اصحابش وارد شد. فرمود:
اى حَبّابه! چرا نزد من نیامدى؟
چارقد را عقب زدم و گفتم:
این علت بر من حادث شده.
آنگاه آب دهان مبارکش را به آن کشید و فرمود:
حَبّابه! خدا را شکر کن که آن علت را از تو دور کرد.
از خوشحالى به سجده افتادم و خدایم را سپاس گفتم. آن حضرت فرمود:
اى حَبّابه! سر بردار و در آیینه نگاه کن.
به آیینه نگاه کردم، اثرى از آن ندیدم و خدا را شکر کردم.(۱۱)
در دوره امامت حضرت سجاد علیه السلام
او در زمان امام سجادعلیه السلام ، در حالى که ۱۱۳ سال از عمرش مى گذشت، دچار مرض و پیرى شد؛ به طورى که بر اثر ضعف و ناتوانى رعشه بر اندامش افتاده بود، از برکت دعاى آن امام بزرگوار سلامتى اش را بازیافت و به سنّ جوانى برگشت.
الف) از حضرت امام باقرعلیه السلام روایت شده که فرمود:
اَنَّ حبابه الوالبیهَ دَعا لَها عَلىُّ بن الحسین فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیها شَبابَها و اَثارَ اِلَیها بِاِصْبَعِهِ فَحاضََتْ لِوَقْتِها وَ لَها یومَئِذٍ مِأَهُ سَنَهٍ و ثلاثَ عَشَرَهَ سَنَهً(۱۲)؛ حضرت سجادعلیه السلام در حقّ حَبّابه والبیه دعا کرد و خداوند، جوانى او را برگرداند. حضرت، با انگشت به او اشاره نمود فوراً حیض شد با اینکه ۱۱۳ سال از عمرش گذشته بود.
ب) همچنین امام باقرعلیه السلام فرمود:
روزى زنى به نام «حَبّابه والبیه» که از شیعیان مخلص بود و به بیمارى بَرَص (پیسى) مبتلا شده بود، گریان و نالان خدمت پدرم (امام سجادعلیه السلام ) رسید. پدرم پرسید: چرا گریان هستى؟
گفت: فدایت شوم! اهل کوفه، مرا ملامت مى کنند و مى گویند: اگر امام تو داراى ولایت مطلقه و امام حق مى بود، هر آینه دعا مى کرد و این مرض بَرَص را از چهره تو نابود مى کرد.
پدرم فرمود: حَبّابه! نزدیک بیا.
آنگاه دعایى به آهستگى تکلّم کرد و فرمود:
اى حَبّابه! اینک حرکت کن و در آیینه بنگر که اصلاً اثرى از مرض در خود نخواهى دید.
حَبّابه گوید: هنوز به منزل نرسیده بودم که شفا یافتم و چون در مجالس زنان شرکت مى کردم، همگان متعجّب و متحیر میشدند که چگونه بیماری صورت من به بهترین شکل، شفا یافته بود.(۱۳)
در دوره امامت باقرالعلوم علیه السلام
ابراهیم بن هاشم از على بن معبد نقل مى کند:
حَبّابه والبیه به حضور امام باقرعلیه السلام شرفیاب شد. حضرت به او فرمود:
حَبّابه! چرا دیر به نزد ما آمدى؟
عرض کرد: چون در مفرق سرم پیسى پیدا شده و بسیار از آن نگرانم!
امام فرمود: آن را به من نشان بده.
حَبّابه گفت: پس، نزدیک حضرت رفتم و سرم را به او نشان دادم. به وسیله پارچه اى، دست مبارکش را بر سرم گذاشت و فرمود: آیینه اى بیاورید.
زمانى که آیینه را آوردند، دیدم موى سرم سیاه شده است. خوشحال شدم، و آن حضرت نیز فرحناک شد.(۱۴)
در دوره امامت صادق آل محمّد علیه السلام
امراض حَبّابه، در زمان امام صادقعلیه السلام نیز عودت کرد و او را رنجور نمود. روایت زیر که نقل به مضمون شده، گویاى همین نکته است.
از داود رقّى نقل شده، گفت: در محضر امام صادق علیه السلام بودم؛ حَبّابه والبیه وارد شد و گفت:
یابن رسول الله! یکى از دردهاى بدى که به انبیا و اولیا عارض مى شد، به من نیز عارض شده است؛ خویشانم مى گویند: درد بدى به تو عارض شده است. امام تو چنانکه مى گوید واجب الطاعه است، اگر برایت دعا مى کرد، شفا مى یافتى. به خدا! من به آن خشنودم و مى دانم که امتحان و کفاره گناهان و درد صالحان است.
امام فرمود: گفتند: درد بدى به تو رسیده است؟
عرض کرد: آرى، یابن رسول الله!
حضرت، لبان مبارک خود را حرکت داد. دعائى خواند که من نفهمیدم و سپس فرمود: برو در خانه زنان تا بدن تو را ببینند.
حَبّابه نزد زنان رفت و لباسش را بالا زد و ایستاد. هیچ اثرى در سینه و بدن او نمانده بود.
آنگاه امام خطاب به حَبّابه فرمود: اینک نزد خویشانت برو و به آنها بگو: این چنین اعتقاد به امامت، موجب قرب به خداست.(۱۵)
شایان ذکر این که: به احتمال قوى، تمام این شفا یافتن ها و به سنّ جوانى برگشتن ها به این خاطر بوده که او بتواند وظیفه مهم و مأموریت خطیرش را به انجام برساند. به راستى وظیفه مهمّ او، چه بود؟
دلیل امامت
شایسته است که مشروح مأموریت سنگین او را از زبان خودش بازخوانى کنیم.
شیخ کلینى از زبان حَبّابه مى نویسد: یک روز در جمع ارتشیان(۱۶)، امیرالمؤمنان علیه السلام را ملاقات کردم، در حالى که آن حضرت تازیانه دوسرى را به دست داشت و به فروشندگان ماهى جِرّى (بدون فَلس) و مارماهى و سگ ماهى، نهیب مى زد و مى فرمود:
«یا بَیاعِى مُسُوخُ بَنى اسرائیلَ وَ جُنْدِ بَنِى مَرْوان؛ اى فروشندگان مسخ شدگان بنى اسرائیل و لشکر بنى مروان!»
و با بیان این جمله، آنان را از فروختن ماهى هاى حرام و غیر مجاز باز مى داشت. در این حال، شخصى به نام «فُرات بن اَحنف» از جاى خود برخاست و پرسید:
اى امیرمؤمنان! لشکر بنى مروان چه کسانى هستند؟!
حضرت پاسخ داد: جمعیتى که ریش ها و موهاى صورت خود را مى تراشیدند و سبیل هاى خود را رها مى کردند و آنها را مى تابیدند. و خداوند هم آنان را مسخ کرد و به صورت سوسمار در آورد!(۱۷)
آنگاه حَبّابه مى گوید: من تا آن روز سخنگو و ناطقى را مثل على ابى طالب علیه السلام خوش سخن ندیده بودم. بدین جهت، وقتى آن حضرت از آنجا عبور کرد، من هم به دنبالش رفتم. همین که در محوطه جلو مسجد نشست، به حضورش رسیدم و عرض کردم: خداوند، شما را مشمول لطف و رحمت خویش قرار دهد، براى من توضیح دهید که دلیل «امامت» شما چیست؟
آن حضرت با دست به ریگى که روى زمین افتاده بود، اشاره کرد و فرمود: آن را نزد من بیاور.
من آن ریگ را برداشته و به آن حضرت دادم. ریگ را در کف دستش گذاشت و با دست خود آن را نرم کرد و سپس نگین انگشترى خود را که نامش در آن نقش بسته بود، روى شنهاى نرم شده گذاشت و آن را مهر کرد و افزود:
اى حَبّابه! امام برحق کسى است که بتواند چنین کند. هرکس چنین کرد، او امام و اطاعتش واجب مى باشد؛ زیرا چیزى بر او پنهان و پوشیده نیست.
حَبّابه مى افزاید: آن سنگریزه را با خود نگهداشتم تا وقتى که امیرمؤمنان علیه السلام به شهادت رسید. خودم را نزد امام حسن مجتبى علیه السلام رساندم. آن حضرت بر مسند پدر گرامى اش نشسته بود و به سؤال هاى مردم پاسخ مى داد. عرض کردم:
اَرِنی دِلالَهَ الإمامَهَ؛ علامت امامت خویش را به من نشان دهید.
فرمود: حَبّابه والبیه! آنچه را که با خود دارى، بیاور.
سنگریزه را به آن حضرت دادم و مثل پدر بزرگوارش بر آن مهر زد. بعد از شهادت آن حضرت، نزد برادرش امام حسین علیه السلام رفتم. آن حضرت در مسجد رسول خدا(ص) بود. وقتى نظرش به من افتاد، مرا به نزدش طلبید و فرمود: آیا دلیل امامت را مى خواهى؟ عرض کردم: آرى، آقاى من! فرمود: آنچه همراه دارى، بیاور.
سنگریزه را به آن حضرت دادم. او نیز مانند پدر و برادر ارجمندش بر آن مهر نهاد. بعد از شهادت او، منتظر شدم تا فرزندش حضرت على بن الحسینعلیه السلام از سفر شام برگردد و به نزدش بروم و دلیل امامت را از وى نیز بخواهم. در آن وقت ۱۱۳ سال از عمرم مى گذشت. رعشه، اندامم را فراگرفته بود. به نزد آن حضرت که رسیدم؛ مشغول عبادت بود. مدام به رکوع و سجود مى رفت. از دریافت نشانه امامت، مأیوس شدم. تصمیم گرفتم که محضرش را ترک کنم؛ اما او با انگشت سبابه اش به من اشاره کرد، و جوانى ام بازگشت. خود را دخترى جوانى با گیسوان مشکین یافتم.
آنگاه امام سجّاد علیه السلام فرمود: اى حَبّابه! آنچه همراه دارى، بیاور.
سنگریزه را تقدیمش نمودم. او نیز چون امامان پیشین، مهر مبارکش را بر آن نهاد. بعد از شهادت امام سجادعلیه السلام ، نزد امام باقرعلیه السلام رفتم و آن سنگریزه را به آن حضرت دادم. او نیز بر آن مهر زد. همین طور، آن سنگریزه را نزد امام صادق، امام کاظم و امام رضا: بردم و آن بزرگواران نیز چون پدران خویش با خاتم مبارک، بر آن مهر نهادند.(۱۸)
فرجام نیکو
همانطور که قبلاً اشاره شد، این بانوى عالیقدر و امام شناس، سرانجام وظیفه خطیر خویش را به شایستگى به پایان رساند و در زمان امامت امام رضاعلیه السلام به نزد آن حضرت مشرّف شد و مأموریتى که امام علىعلیه السلام به عهده اش نهاده بود را به محضر آن حضرت عرضه داشت. امام رضاعلیه السلام بر آن سنگریزه مهر نهاد و آنگاه خطاب به او فرمود:
«اینک، مهیاى سفر آخرت باش که بهزودى از دنیا خواهى رفت.»(۱۹)
این بانوى سعادتمند پس از ۹ ماه، در سنّ ۲۳۵ سالگى از دنیا رفت و امام رضاعلیه السلام بر جنازه اش نماز گزارد و پیراهن مبارکش را بر بدن پاک آن بانوى گرامى، کفن نمود و او را به دست خویش به خاک سپرد.(۲۰)
آنچه که در اینجا مهم و قابل توجه به نظر مى رسد، عمر طولانى این بانوى گرامى است. راستى هدف از کثرت عمر او چه مى تواند باشد؟
حقیقت این امر را جز خدا، و منصوبان الهى کسى نمى داند؛ ولى برخى قرائن و شواهد، گویاى این است که دلایل زیر، میتواند باعث طولانى شدن عمر او باشد:
۱. هدف خداوند از ایجاد این گونه استثنائات، حفظ و تثبیت حقایقى است که مى خواهد در بین مردم باقى باشد. این حقیقت در اینجا، تثبیت ولایت و امامت امامان معصوم : است. البته نه به دست قدرتمندانِ با نام و نشان، بلکه به دست بانوى گمنام و نحیفى که هیچ گونه امیدى بر انجام چنین وظیفه اى به وسیله او نیست. و این، مى تواند به عنوان یک حجّت و برهان قاطع مطرح شود و به صورت یک «نصّ»، امامت و ولایت پیشوایان دین را ثابت کند.
البته این، بار اوّل نیست که خداوند، امامت برگزیدگانش را با ازدیاد عمر یک فرد ضعیف، ثابت کرده است. گاه سنّت لایزالش حکم نموده و به وسیله یک پشه و حتى پست تر از آن، حقیقت مورد نظرش را در ذهن ها، تثبیت نموده است.
۲. طولانى شدن عمر حَبّابه، به معناى امکان داشتن و طبیعى بودن ازدیاد عمر برخى از افراد نیز مى تواند باشد. به عبارت دیگر: خداوند متعال، عمر افراد را از جهت کمیت، یکسان قرار نداده است. پیام این نکته، این است که با وجود چنین عمرهاى طولانى، کسى از ازدیاد عمر امام زمان علیه السلام تعجّب نکند و به این حقیقت تاریخى و اعتقادى، شک نورزد. شیخ صدوق۱، بعد از نقل ملاقات هاى حَبّابه با امامان : و طرح طولانى بودن عمر او، از این حقیقت پرده برداشته، مى نویسد: «فلم ینکر من أمرها طول العمر فکیف ینکر القائمعلیه السلام ؟!»۲۱
و این، به معناى ایجاد آمادگى و زمینه سازى غیبت کبراى حجّت خدا، امام زمان علیه السلام و نیز باورمند نمودن شیعیان و مسلمانان مى باشد…
بازماندگان
از نام شوهر و تعداد فرزندان حَبّابه اطلاع دقیقى در دست نیست. آنچه که در منابع روایى و تاریخى آمده، این است که: وى، دخترى دانشمند به نام «فاطمه» داشته که نام او نیز در ردیف راویان حدیث از امام على و امام حسن مجتبى علیهم السلام ثبت و ضبط شده است.
و نیز از روایت زیر استفاده مى شود که یکى از نوادگان او، که مرد شایسته و پاک طینتى بوده، به حضور امام حسن عسکرى علیه السلام شرفیاب شده است.
ابوهاشم جعفرى مى گوید:
خدمت امام حسن عسکرى علیه السلام بودم. اجازه ورود یکى از اهالى یمن را گرفتند. مردى ستبر، بلند قامت و تنومند وارد شد. به امام علیه السلام سلام کرد. حضرت، جواب سلامش را گفت و تشیع او را قبول نمود و دستور نشستن داد. او پهلوى من نشست. با خود گفتم: اى کاش مى دانستم این مرد کیست!
در همین اثنا بود که امام فرمود:
این مرد، از نژاد و نوادگان آن زن اعرابى صاحب ریگى است که پدرانم مهر خود را بر آن ریگ نهادند و نقش برداشت. او اکنون آن ریگ را آورده و مى خواهد تا من نیز مهر زنم.
آنگاه خطاب به آن مرد یمنى، افزود: آن ریگ را به من بده.
آن مرد، ریگى که یک طرفش صاف بود را در آورد و به امام داد. حضرت، مهرش را بر آن نهاد. گویا السّاعه نقش مهرش را مى بینم که نوشته بود: «حسن بن على».(۲۲)
قابل توجه این که: سنگریزه مورد اشاره در روایت حَبّابه، بعد از مرگ او در دست بازماندگانش بوده و به وسیله آنها به دست امامان بعد از امام رضاعلیه السلام نیز رسیده و آن بزرگواران چون پدرانشان بر آن مهر نهاده اند. دلیل این نکته، علاوه بر روایت ابوهاشم جعفرى – که گویاى رسیدن آن سنگ، به نزد امام حسن عسکرى علیه السلام مى باشد- روایتى است که آن سنگریزه به محضر امام جوادعلیه السلام رسید و آن حضرت بر آن مهر نهاد.(۲۳)
راوى نور
«حَبّابه والبیه» روایاتى چند، از پیشوایان معصوم : نقل نموده است. هرچند تعداد این روایات زیاد نیست؛ ولى آنچه از او به دست ما رسیده، عمق فهم و درک آن بانوى گرامى را نشان مى دهد. خبرى که از داود رقّى رسیده، میزان توجه او به چگونگى طرح سؤال از محضر امام صادق علیه السلام و نیز ژرفاى اندیشه و حسّاسیت دینى و اسلامى او را نشان مى دهد. داود رقّى مى گوید:
نزد امام صادق علیه السلام بودم که حَبّابه والبیه داخل شد و سؤالاتى در مورد حلال و حرام خدا پرسید. از سؤالهاى او به شگفت آمدم و در دل، او را تحسین کردم. در همین هنگام، امام صادق علیه السلام فرمود:
أَرَأَیتُمْ مَسائِلَ أَحْسَنَ مِنْ مَسائِلِ حبابهَ ألوالِبیهُ؟…(۲۴)
شایان ذکر است که: بیشتر روایاتى که او نقل نموده، پیرامون احکام و اعتقادات است. پس، شایسته است حسن ختام این نوشتار، بیان برخى از این روایات باشد:
امام على علیه السلام
«ثابت ثُمالى» از حَبّابه والبیه نقل کرده که گفت: از مولایم على علیه السلام شنیدم که فرمود:
«اِنَّا أَهْلُ بیتِ لا نَشْرَبُ الْمُسْکِرُ وَ لا نَأْکُلُ الْجِرِّىَّ وَ لا نَمْسَحُ عَلىَ الْخُفیینِ فَمَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنا فَلْیقْتَدِبِنا وَلْیسْتَنَّ بِسُنَّتِنا؛(۲۵) ما، اهل بیتى هستیم که هرگز چیز مست کننده را نمى خوریم، ماهىِ بدون فَلس را مصرف نمى کنیم و به هنگام وضو، مسح روى پا را از روى کفش انجام نمى دهیم و هر کسى که از شیعیان و پیروان ماست، باید در اینگونه رفتارها مقید به اطاعت و پیروى ما باشد و پیوسته سنّت و شیوه هاى رفتارى ما را الگو و ملاک عمل خود قرار دهد.»
و نیز «حسین بن حمدان حضینى» در کتاب «الهدایه فى الفضائل» نوشته است:
حَبّابه والبیه خدمت امام على علیه السلام وارد شد و گفت:
شما مى دانید من چه مى خواهم؟
حضرت، دست به جانب او دراز کرد و ریگى از دستش بیرون آورد و مهر خود را بر آن زد و فرمود:
«اى حَبّابه! با این ریگ فرزندم حسن، حسین، على بن حسین، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر و على بن موسى را ملاقات مى کنى. وقتى نزد هریک رفتى، این ریگ را از تو طلب مى کند و مهرش مى زند و در زمان حضرت رضا برهان عظیمى از او خواهى دید»
و همان طور شد؛ زیرا امام رضاعلیه السلام دعا کرد و خداوند، جوانى را به او برگرداند و دوباره باکره شد.(۲۶)
امام حسین علیه السلام
«عمران بن میثم» مى گوید:
من و عبایه اسدى نزد حَبّابه والبیه رفتیم. عبایه در حالى که به من اشاره مى کرد، از او پرسید:
آیا این جوان را مى شناسى؟
حَبّابه گفت: نه.
عبایه گفت: دست بردار! این، پسر برادرت میثم است.
حَبّابه گفت: آرى به خدا، آرى به خدا!
آنگاه افزود: آیا شما را بر حدیثى که از اباعبدالله الحسین علیه السلام شنیده ام، آگاه نسازم؟
گفتیم: بله، بفرمایید.
حَبّابه ادامه داد: از حسین بن على علیهم السلام شنیدم که فرمود:
«نحن و شیعتنا على الفطره التى بعث اللّه علیها محمّدا(ص) و سائرالناس منها براءِ؛ ما و شیعیان ما، بر فطرتى هستیم که خداوند، محمّد(ص) را بر آن فطرت مبعوث گردانیده و سایر مردم از آن جدا مى باشند.»
و نیز در پایان حدیثى که از صالح بن میثم نقل شده، امام حسین علیه السلام خطاب به حَبّابه والبیه فرمود:
«یا حبَّابَهُ اِنَّهُ لَیسَ اَحَدٌ عَلى مِلَّهِ ابراهیمَ فِى هَذِهِ الاُمَّهِ غَیرُنا و غَیرَ شِیعَتِنا وَ مَنْ سِواهُمْ مِنْها بِراءٌ؛ اى حَبّابه! بدان که در حقیقت، هیچ کس به ملت ابراهیم خلیل نیست مگر ما و شیعیان ما، و خداوند متعال از غیر شیعیان ما بى زار است.»(۲۸)
امام باقر علیه السلام
از «ثابت ثُمالى» نقل شده که گفت: حَبّابه والبیه را دیدم که نزد امام باقرعلیه السلام آمد و عرض کرد:
اَخْبِرنِى یابْنَ رسولِ اللّهِ أَىَّ شى ءٍ کُنْتُمْ فِى الْأَظِلَّهِ؟
امام در پاسخش فرمود:
کُنَّا نُوراً بَینَِ یدَىِ اللهِ قَبْلَ خلق خلقِهِ (۲۹).
و به نقل دیگر، امام در پایان پاسخ به سؤال حَبّابه، افزوده است:
… فَلَمَّا خَلَقَ سَبَّحْنا فَسَبَّحُوا وَ هَلَّلْنا فَهَلَّلُوا وَ کَبَّرْنا فَکَبَّرُوا وَ ذلِکَ قَولُهُ عَزَّوَجلَّ: )وَ أَنْ لَوِاسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَهِ لأَسْقَینا هُمْ ماءً غَدَقاً(۳۰) اَلطَّرِیقَهُ حُبُّ عَلىِّ صَلواتُ اللَّهِ عَلیهِ وَ الْماءُ الْغَدَقُ الْماءُ الْفُراتُ و هُوَ وَلایهُ آلِ محمّدٍ:.(۳۱)
امام صادق علیه السلام
ابوبصیر از امام صادق علیه السلام روایت مى کند که فرمود:
اَنَّ حبابه الوالبیهَ کانَ اذا وَفَدَ النّاسُ اِلى معاویهَ وَفَدَتْ هِىَ اِلىَ الحسین(ع) و کانَتِ امْرَأَهٌ شَدیدَهُ الاجتهادِ قَدْ یبِسَ جِلْدُها عَلى بَطْنِها مِنَ الْعِبادَهِ وَ أَنَّها خَرَجَتْ مَرَّهً وَ مَعَها ابنُ عَمٍّ لَها غُلامٌ فَدَخَلَتْ بِهِ عَلَى الحسین(ع) فقالَتْ لَهُ: جُعِلْتُ فِداکَ فَانْظُرْ هَلْ تَجِدُ ابنَ عَمِّى هَذَا فِیما عِنْدَکُمْ وَ هَلْ تَجِدُهُ ناجِیاً، قالَ: فقال: نَعَمْ نَجِدُهُ عِنْدَنا وَ نَجِدُهُ ناجِیاً.(۳۲)
نکته پایانى اینکه: همانطورى که گذشت، حَبّابه به نزد امامان قبل از امام جوادعلیه السلام رسیده است. مؤید این مطلب، دهها حدیث و اشارات تاریخى و روایى است که تا حدّى در این نوشتار به آن پرداختیم؛ در این بین، به حدیثى که حَبّابه از امام مجتبى و امام موسى کاظم علیهم السلام نقل کرده باشد، دست نیافتیم. البته به جز همان روایت سنگریزه که آن بزرگواران نیز آن را از حَبّابه دریافت نموده و مهر و خاتم مبارک خویش را بر آن زده اند.
پى نوشت:
۱. حجر / ۲۹.
۲. تحریم / ۱۱ و ۱۲.
۳. ریاحین الشریعه، شیخ ذبیح الله محلاتى، ج ۴، ص ۱۳۷، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۷۴ ش.
*. حصاه: شن، سنگریزه، ریگ (المنجد، ترجمه مصطفى رحیمی اردستانی، چ۲، ج۱، ص ۱۸۳.
۴. اثبات الهداه، شیخ حرّ عاملى، ج ۶، ص ۲۸۰ و ۲۸۱، المطبعهالعلمیه، قم، بى تا.
۵. شاگردان مکتب ائمّه(ع)، محمدعلى عالمى دامغانى، ج ۱، ص ۲۱۶ و ۲۱۷، سمنان، ۱۳۶۸ ش.
۶. اتبات الهداه، ج ۶، ص ۲۸۱.
۷. الصراط المستقیم، على بن یونس نباطى بیاضى، ج ۲، ص ۲۰۶؛ کتابخانه حیدریه، نجف، ۱۳۸۴ ق.
۸. زنان نمونه، على شیرازى، ص ۹۶ و ۹۷، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، چاپ چهارم، ۱۳۷۸ ش. و منابع دیگر.
۹. شاگردان مکتب ائمه، ص ۳۴۰، به نقل از رجال کشى، ص ۱۰۶ و قاموس الرجال، ج ۱۰، ص ۴۱۹.
۱۰. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۸۰؛ اثبات الهداه، ج ۵، ص ۱۸۵.
۱۱. همان.
۱۲. بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۱۷۸؛ مناقب، ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۱۳۵.
۱۳. کرامات امام سجاد(ع)، سید على حسینى، ص ۹۸، به نقل از مدینهالمعاجز، سید هاشم بحرانى، ص ۳۰۱.
۱۴. بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۲۳۷؛ کشف الغمه، ج ۲، ص ۱۴۲، با اندکى تفاوت.
۱۵. اثبات الهداه، ج ۵، ص ۴۳۸ و ۴۳۹. این حدیث را کشّى نیز در رجال خود آورده است.
۱۶. شرطهالخمیس.
۱۷. یکى از روایاتى که بر حرمت تراشیدن ریش دلالت دارد، همین روایت معتبر مى باشد و بزرگانى از علماى شیعه آن را نقل کرده اند.
۱۸. اصول کافى، محمد بن یعقوب کلینى، ج ۱، ص ۳۴۶ و ۳۴۷؛ کمال الدین، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۵۳۶، دارالکتب الاسلامیه، قم، ۱۳۹۵ ق؛ شاگردان مکتب ائمه، ج ۱، ص ۳۴۰ و ۳۴۱؛ ریاحین الشریعه، ج ۴، ص ۱۳۷ و ۱۳۸؛ زنان دانشمند و راوى حدیث، احمد صادقى اردستانى، ص ۲۴۷ و ۲۴۸، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، ۱۳۷۵ ش.
۱۹. اصول کافى، ج ۲، ص ؟
۲۰. زنان دین گستر، طاهره روحانى، ج ۱، ص ۲۳۸، مرکز جهانى علوم اسلامى، قم، ۱۳۸۲ ش؛ تحفهالاحباب، شیخ عباس قمى، ص ۸۱ و ۸۲، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۷۰ ش.
۲۱. کمال الدین، ج ۲، ص ۵۳۵.
۲۲. اثبات الهداه، ج ۶، ص ۲۷۹ و ۲۸۰. (لازم به یادآورى است که شیخ در الغیبه این حدیث را از ابوهاشم جعفرى به همین نحو نقل نموده است. طبرسى نیز در اعلام الورى به همین شکل نقل مى کند ولى سپس از ابوعبدالله بن عیاش نقل مى کند که این زن، ام غانم بود نه حَبّابه والبیه.)
۲۳. اثبات الهداه، ج ۶، ص ۱۶۷.
۲۴. طبّ الائمّه، عبدالله و حسین ابنا بسطام، ص ۱۰۳ و ۱۰۴، انتشارات شریف رضى، قم، ۱۴۱۱ ق؛ بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۱۲۱.
۲۵. من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج ۴، ص ۴۱۵ و ۴۱۶، جامعه مدرسین، قم، ۱۴۱۳ ق.
۲۶. اثبات الهداه، ج ۵، ص ۲۵.
۲۷. شاگردان مکتب ائمه(ع)، ص ۳۳۹، به نقل از رجال کشّى، ج ۴، ص ۳۸۳.
۲۸. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۸۶ و ۱۸۷؛ شاگردان مکتب ائمه(ع)، ص ۳۴۰، به نقل از رجال کشّى، ص ۱۰۶؛ ریاحین الشریعه، ج ۴، ص ۱۳۹.
۲۹. بحارالانوار، ج ۳، ص ۳۰۷.
۳۰. جن / ۱۶.
۳۱. بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۲۵.
۳۲. همان، ج ۲۶، ص ۱۲۲.
منبع: ماهنامه کوثر – تابستان ۱۳۸۵، شماره ۶۶
سیدعلی نقى میرحسینى