- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
هبوط انسان به زمین، او را در شرایطى قرار داد که توازن قوا در وجود او به نفع غرایز بشرى به هم خورد. بنابراین، خداوند متعال به وسیله وحى و ارسال پیامبران سعى کرده است که نیروى عقل و قوای مثبت انسانى را بر غرایز او تفوق بخشیده و انسان را آماده ورود به بهشت و سعادت ابدى نماید.
در مقاله حاضر، نویسنده سعى کرده است نگاهى اجمالى به قواى متعدد انسان و راه رهایى او به سوى سعادت بپردازند. مطلب را با هم از نظر میگذرانیم:
پیچیدگى خلقت انسان
انسان در بینش و نگرش قرآنی، شگفتانگیزترین آفریده خداوند است. ظرفیت وجودى انسان که از پستترین عناصر وجود (گل و منی) و برترین آن (روح) آفریده شده، (مؤمنون آیه۱۲ و حجر آیه۲۹) به گونهاى است که میتواند در عالیترین مقام وجودى ممکن براى ممکنات یعنى قاب قوسین او ادنى (به اندازه فاصله دو سوى یک کمان یا نزدیکتر از نظر وجود شناختى به خداوند نزدیک شود) بنشیند.
یا در پستترین مقامات وجودى یعنى کالانعام بل هم اضل (همانند چارپایان و گمراهتر و پستتر از ایشان شود؛ اعراف آیه۱۷۹) قرار گیرد.
آفرینش انسان، به گونهاى است که بتواند مقام خلافت الهى را به عهده گیرد (بقره آیه۳۰) و توانایى آن را داشته باشد تا هم درک درستى از همه آفریدههاى والا و پست داشته باشد و به ربوبیت طولى و پروردگار عرضى هر آفریدهاى را به کمال لایق ایشان برساند. این جز داراى همه اسماى وجودى الهى ممکن نمیشود.
از این رو همه اسمای وجودى را نخست در حوزه معرفتى و شناختى به انسان به کرامت و عنایت داده شد تا به کدح و تلاش سخت و توکل و عنایت الهى از نظر وجودى آن تحقق و فعلیت بخشد و بتواند از قرارگاه زمین بر همه کائنات خلافت و ولایت کند.
البته در بینش و نگرش قرآن، خلافت انسانى دو بعد دارد، بعدى که از آن همه بشر و انسان است و آن ظرفیت معرفتى و شناختى و استعداد ذاتى اولى است که از این لحاظ خداوند میفرماید: لقد کرمنا بنی آدم (اسراء آیه۷۰) ما فرزندان آدم را تکریم کرده و برایشان بزرگوارى کرده و کرامت بخشیدیم؛ بعد دیگر آن که خلافت ولایتى است تنها از آن انسانهاى کامل است و فقط کسانى به این مقام دست مییابند که همه اسماى معرفتى را به فعلیت برسانند.
از سویى خداوند، انسان را در همه چیز از اعضا و جوارح گوناگون و رنگها و اندازههای متفاوت متعادل و متناسب آفریده است: الذى خلقک فسویک فعدلک فى اى صوره ما شاء رکبک (انفطار، آیه ۷ و ۸) و آفرینش او به عنوان نیکوترین ساختارساز در جهان آفرینش مطرح میشود: لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم (تین، ۴) زیباترین ساختار میتواند در شکل ظاهر و اعضا و یا عقل و تمیز و یا سیرت باطن و صورت ظاهر باشد.
به هر حال بهترین ساختار میتواند به جهت نحوه آفرینش و همه شئون و جهات وجودى انسان باشد که بدان شایستگى عروج به فراترین مرتبه را دارا شده است. از این رو خداوند خود را به عنوان بهترین آفریننده ستایش میکند و میفرماید: فتبارک الله احسن الخالقین (مؤمنون آیه۱۴)
طبیعتهاى انسان
بنابراین در بینش و نگرش قرآنى و در آموزههاى وحیانى انسان برخوردار از دو طبیعت و عنصر متفاوت است که از آن به جان و تن و یا فطرت و غریزه تعبیر میکنند.
این عناصر دوگانه و متضاد متأثر از الهامات تقوایى و فجورى در وجود انسانى فعالیت میکنند و هر یک میکوشد تا قواى خود را بر انسان چیره کند و زمام امور دیگر قواى موجود در انسان را در دست گیرد. اما پرسش اساسى، این است که آیا در بینش قرآنى هم مطلب آن چه گفته شد میباشد؟
یا این که به طور طبیعى چیرگى از آن قواى طبیعى و غریزى است؛ زیرا با هبوط انسان به زمین با توجه به مقتضیات و شرایط زیستی، قواى غریزى تقویت شده و به نوعى چیرگى دست یافتهاند، از این روست که تلاش دو چندانى نیاز است تا قواى غریزى مهار و در راستاى تکاملى بشر به کار گرفته شود؟
به نظر میرسد که با هبوط انسان و شرایط زیستى در زمین و غلبه و چیرگى قواى غریزی، انسان در نوعى گرایش طبیعى به سوى فجور قرار گرفته است و براى رهایى آن نمیتواند تنها به عقل و قوای فطرى و روحى خود تکیه کند، بنابراین نیاز است تا از سوى امر دیگرى مورد حمایت و پشتیبانى قرار گیرد. امرى که در پس هبوط انسان به عنوان عنصر هدایت الهى از آن یاد شده است و ما به عنوان آموزههاى وحیانى با آن آشنا هستیم (بقره آیه۳۸)
برای دستیابى به واقعیت طبیعت بشرى و نقش آموزههاى وحیانى در مسیر تکاملى بشر باید در اینجا به گزارههاى خبرى و معرفت شناختى قرآن درباره انسان و وضعیت او در خلقت و آفرینش مراجعه کرد. بنابراین مسئله در این بخش از نوشتار شناخت طبیعت بشرى و وضعیت او بر پایه دادههاى وحیانى است.
انسان در طبیعت دنیا
چنان که دیدیم قرآن کریم با آن که براى انسان مقاماتى را بیان میکند که بیانگر جایگاه و ارزش انسان در ساختار هستى است و از کرامت (اسراء آیه۷۰)، خلافت (بقره آیه۳۳)، امانتدارى (احزاب آیه۷۲) نیک سرشتى و فطرت پاک (روم آیه۳۰)، قابلیت تکلیفبرداری و حس مسئولیت (بقره آیه۳۸ و نیز ۳۵ و ۲۵۶)، قابلیت تعلیم و تربیت (نحل آیه ۷۸ و نساء آیه ۱۱۳ و بقره آیه ۱۲۹ و الرحمن آیه۲ و ۴)، قابلیت تزکیه و پرورش (بقره آیه۱۵۱ و ۱۲۹ و جمعه آیه ۲) برخوردار میباشد، با این همه از اوصافى برخوردار است که قرآن از آن به طبیعت بشرى یاد میکند.
این خصلتها و صفات که به لفظ خلق از آن یاد میشود، بیانگر آن است که انسان در طبیعت خود به گونهاى است که این صفات غریزى و طبیعى بر او چیره است و طبیعت زمینى نیز وى را یارى میکند تا این بخش تقویت و نیرومند شود.
اوصاف و خصلتهاى ناپسند دنیایى که بر او حاکم میشود و چه بسا موجبات سقوط خویش را فراهم میسازد. این صفات که قرآن به آن اشاره میکند عبارتند از:
۱- ضعف و سستی
انسان، موجودى ضعیف و ناتوان است. این سستى و ناتوانى، به اصل خلقت و آفرینش انسانى باز میگردد؛ زیرا قواى شهوانى و غرایز طبیعى بشر که در انسان وجود دارد، همواره وى را به سوی خواستههاى خود هدایت میکند (المیزان، ج ۴ ص ۲۸۸ و مجمع البیان ج ۳ ص ۵۸) و غریزه زمام امور بشر را در دست میگیرد و حتى بر عقل و هوش او چیره شده و بر آنها حکومت میکند.
این ناتوانى انسان در برابر غرایز است که وى را از گرایش به سوى فطرت باز میدارد و نمیگذارد تا به خواستههاى فطرت پاسخ دهد و با عقل همراهى کند. از این روست که قرآن به این ویژگى طبیعى بشر اشاره کرده و میفرماید: خلق الانسان ضعیفا (نساء آیه۲۸)
۲- زیان و خسران
قرآن، همه انسانها را در زیان میبیند و بیان میدارد که انسان به طور طبیعى به سوى زیان خود حرکت میکند؛ (عصر آیه ۲) زیرا اگر هدف از خلقت و آفرینش بشر، شناخت و بندگى خدا باشد (لیعبدون) به طور طبیعى انسان گرفتار و ضعیفالنفس به سوى خواستههاى دنیوى میرود و از بندگى و عبودیت دور میشود، از این رو، گرفتار زیان و خسران میگردد و از هدف والا باز میماند.
در آیه یک همین سوره سخن از عصر به میان آمده است که به نظر میرسد اشاره به دورهاى باشد که انسان در طبیعت و دنیا زندگى میکند و بخش کوچکى از زندگى بشر در هستى به شمار میآید.
در این دوره که از آن عصر یاد شده است، انسان به جهت زیست طبیعى به سوى خواستهها و امیال طبیعى گرایش مییابد و از هدف اصلى خلقت و آفرینش خود که بندگى و تکامل و لقاى الهى است باز میماند.
طبرسى در مجمع البیان، خسران آدمیان را از آن جهت دانسته است که هر روزى که از وى به غفلت میگذرد از عمر وى کاسته میشود و انسان گمان میکند که بر عمر او افزوده شده است و از گناه نمیگذرد ولى انجام اطاعت را به فردا میافکند و این گونه است که گرفتار خسران و زیان میشود و عمر شریف خود را به پوچى تباه میسازد. (مجمع البیان ج ۳ ص ۵۸ و نیز ج ۱۰ ص ۸۱۵)
۳- فراموشى و غفلت
خداوند، انسان را به فراموشى نسبت میدهد و طبیعت را با غفلت و نسیان پیوند میزند. این خصلت موجب میشود تا غافل از هدف آفرینش خود گردد و حتی از نعمتهایى که به وى میبخشد، غافل شده و از خدا سپاسگزار نباشد.
خداوند درباره این خصلت انسانى میفرماید: اذا خوله نعمه منه نسى ما کان یدعوا الیه من قبل و جعل الله انداد (زمر آیه ۸) پس از آن که به وى نعمت بخشیدیم، گویى در آن گرفتارى و پریشان حالى ما را هرگز نخوانده بود و براى خدا شریک قرار میدهد.
۴- تردید و دودلی
انسان درباره حقایق، واکنش تردیدآمیزى از خود بروز میدهد و به جای آن که حقایق ثابت و آشکار را بپذیرد، با ایجاد تردید و دودلى میکوشد تا آن را بپوشاند و کتمان کند و به سوى خواستههاى نفسانى و اجابت آن روى آورد. این گونه است که انسان طبیعت خود را به گونهاى میپروراند که از فطرت دور گردد. (مریم آیه ۶۶ و ۶۷)
۵- یاس و نومیدى از خدا
کفران نعمت، ظلم و ناسپاسى، از دیگر ویژگى و خصلتهاى طبیعت بشرى است که قرآن بدان اشاره میکند درباره ناسپاسى انسان میفرماید: و کان الانسان کفورا (اسراء آیه ۶۷) و نیز: ان الانسان لکفور (حج آیه ۶۶) و درباره نومیدى از رحمت خدا میفرماید: لا یسئم الانسان من دعاء الخیر… فیئوس قنوط (فصلت آیه ۴۹) این گونه خصلتها و نیز صفت کفران نعمت وى را به سوى ظلم و ناسپاسى سوق میدهد و خداوند بدین سبب وى را به عنوان ظلوم و جهول نامیده و به این ویژگى وى اشاره میکند تا با هدایت الهى آن را مهار و کنترل کند. (هود آیه ۹ و ابراهیم آیه ۳۴ و احزاب آیه ۷۲)
۶- فخرفروشى
(هود آیات ۱۰ و ۱۱) بیتابى و شتاب ناروا (انبیاء آیه ۳۷ و اسراء آیه ۱۱) حرص و آز (معارج آیه ۱۹) ناله و فریاد (همان ۲۰) بخل و منع خیر از دیگرى (همان ۲۱ و اسراء آیه ۱۱۰)، غرور (انفطار آیه ۶) طغیان (قیامت آیه ۵ علق آیه ۶ و ۸)، جدال و جدل (کهف آیه ۵۴) از دیگر خصلت و خصوصیات طبیعتگراى انسان است که وى را از فطرت دور میسازد و نمیگذارد تا بعد فطرى و روحانى انسان نیز پرورش یابد.
۷- اختلاف و منفعتجویی
استاد مطهرى با استفاده از آیات قرآنى بیان میدارد که طبیعت انسان، اختلاف و اختلافخواهى و منفعتجویى است. وى درباره ریشهیابى اختلاف میان بشر بر این باور است که ریشه اختلاف را میبایست در مسئله منفعت جویى بشر دانست.
به نظر میرسد استاد در اینجا نیم نگاهى به دیدگاه استادش علامه طباطبایى(ره) درباره ریشه اختلافات بشری دارد؛
زیرا علامه طباطبایى(ره) با عنایت به آیه ۳۲ سوره زخرف بر این باور است که انسان به جهت غریزه استخدامگرى که در ذات وى نهاده شده، موجودى استخدامگر و تسخیرگر میباشد و میکوشد تا به هر وسیلهاى دیگرى را به استخدام خود درآورده و از منافع او بهرهمند شود؛ از این رو روحیه استخدامگرى وى را وا میدارد تا به تشکیل اجتماع اقدام کند تا از منافع بیشترى از این طریق بهرهمند شود.
به نظر استاد مطهری، اختلاف، عنصر اصلى زندگى بشر را تشکیل میدهد و انسان به طور طبیعى و غریزى، موجودى است که با دیگرى (هر کس که باشد) اختلاف دارد. مراد ایشان، اختلاف در شکل ظاهرى و روحیات و مانند آن نیست، بلکه منظور و مقصود ایشان، اختلاف در رفتار و کنش و واکنشهاى فردى است.
وى اختلاف را به عنوان اصل در زندگى بشر شناسایى میکند و از این اصل، به عنوان عامل یاد میکند. مراد وى از عاملیت در اینجا، همان اصالت و عنصر اصلى بودن است. به این معنا که اختلاف میان دو فرد اصالت دارد و امرى عارضى نیست تا بتوان به آسانى آن را از میان برداشت و یا مهار و کنترل کرد و یا به شکلى از اشکال آن را تغییر داد.
به سخنى دیگر، اختلاف در میان افراد بشری، امرى طبیعى و مولفه اصلى است و از اصالت برخوردار میباشد. اگر بخواهیم برای آن همانند بجوییم، میتوانیم از بخل و حرص بشر سخن بگوییم که آن نیز در تحلیل قرآنی از انسان و بشر به عنوان امر اصیل شمرده شده است و خداوند در قرآن انسان را موجودی دانسته است که این گونه آفریده شده است؛
از این روست که از این خصوصیات به خلقت و آفرینش تعبیر میکند تا اصالت و فطرى و یا غریزى بودن موضوع را بنمایاند، چنانکه درباره حرص و آز انسانى میفرماید: ان الانسان خلق هلوعا؛ اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا؛ انسان این گونه آفریده شده که حریص و آزمند باشد، از این روست که هرگاه شر و بدى با او تماس بگیرد ناله میکند و هرگاه خیرى به او برسد، از دیگرى باز میدارد و براى خود میخواهد. (معارج آیه ۱۹)
وی در تبیین این مساله، بر این باور است که ریشه این اختلاف را باید در طبیعت بشر جست؛ زیرا منفعتخواهى انسان، موجب میشود تا هر کس دنبال منافع خود حرکت کند و دیگرى را به استخدام و تسخیر خود درآورد؛ از آنجایى که منافع افراد، با هم تضاد دارد و هر کس میکوشد تا به منافع بیشتر و آسانتر دست یابد، اختلاف و درگیرى و تضاد میان افراد افزایش مییابد.
نقش آموزههاى وحیانى در تعدیل و مهار طبیعت بشر
اکنون که دانسته شد انسان به طور طبیعى در طبیعت زمین گرایش به سوى شر دارد و فجور در او به جهت قواى طبیعى و غریزى و شرایط زیستى تقویت میشود، این پرسش مطرح میشود که چرا راهکارى براى دستیابى به خوبى و اهداف خلقت بشر میتوان جست؟ در دیدگاه و تحلیل قرآنى چگونه میتوان این غرایز را تعدیل و یا مهار کرد؟
در آیه ۳۸ سوره بقره که درباره مساله وضعیت بشر پس از هبوط از بهشت عدن بیان شده است، خداوند میفرماید: قلنا اهبطوا منها جمیعاً فاما یاتینکم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ پس از بهشت هبوط کرده و فرود آیید پس اگر از جانب من راهنمایى برایتان آمد، بر آنها که از راهنمایى من پیروى کنند بیمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمیشود.
در این آیه، آموزههاى وحیانى و هدایت الهى به عنوان تنها راه براى نجات بشر و رسیدن به سعادت که به عنوان عدم خوف و حزن بیان شده، مطرح است.
بنابراین آموزههای وحیانى، به عنوان راهنما و دستور عمل کنترل و مهار و تعدیل طبیعت بشرى و نیز هدایت او به سوى کمال و فطرت الهى، نقش مهم و اساسى بازى میکند.
به این معنا که بدون آموزههاى وحیانى و عمل به آن انسان در خسران و زیان قرار میگیرد و به جهت غلبه طبیعت و غریزه انسان از رسیدن به هدف باز میماند. از این روست که قرآن، تنها کسانی را موفق و دور از خسران و زیان مییابد که به آموزههاى وحیانى ایمان آورده و بدان عمل کنند (عصر آیه ۳ و ۴)
اگر در انسان، فجور و تقواى الهامى به هم آمیخته است، تنها زمانى میتواند فجور یعنی قواى غریزى و طبیعت شهوانى بشر که به جهت بودن در طبیعت تقویت شده را کنترل، مهار و تعدیل کند که با استفاده از آموزههاى وحیانى قواى تقوایى (نگهدارنده) را تقویت کند.
آموزههای وحیانى در تحلیل قرآنى، به هدف ایجاد تعدیل و مهار قواى شهوانى و غرایز بشرى فرو فرستاده شده است از این رو براى مهار و تعدیل هر یک از قواى شهوانى و غریزی، آموزهای از سوى خداوند هدایتگر فرو فرستاده شده است که به شکل ایمان و عمل صالح خودنمایی میکند.
انسان اگر بخواهد خود را در مسیر کاملى قرار دهد، میبایست از قواى غریزى و شهوانى خود در مسیر کامل بهرهمند گردد و براى مهار و تعدیل آن نیازمند راهنمایى خداوندى است که خالق و آفریننده و پروردگار اوست.
استاد مرتضى مطهرى در تبیین نقش آموزههاى وحیانى، با اشاره به مساله ذاتى و طبیعى اختلاف در میان انسانها و منعفت جویی، به عوامل بیرونى توجه میدهد که این امور ذاتى و طبیعى را مهار و تعدیل میکند و آن را در راستاى کاملى و تکاملى بشر قرار میدهد.
به نظر وى، عامل بیرونى میبایست آن چنان نیرومند و قوى باشد تا بتواند عامل طبیعی و درونى را مهار و هدایت کند. این عامل بیرونی، به کمک عامل درونى دیگرى میرود که عقل و فطرت نامیده میشود. در این هنگام است که عامل بیرونى به یارى و کمک عقل میتواند طبیعت ذاتى و غریزى انسان را مهار کند و آن را به عاملى سازنده و مفید تبدیل سازد.
عامل بیرونیاى که وى بر پایه آموزههاى قرآنى شناسایى میکند، عامل ایمان است که بر پایه آموزههاى وحیانى شکل میگیرد.
از این روست که وى اتحاد و اجتماع و همدلى انسانى را به عنوان یک کنش مثبت و مفید زمانى محقق مییابد که انسان از اختلاف و منفعت شخصى دست بکشد و به سوى اتحاد و منفعت جمعى روى آورد. این کارى است که تنها مومنان به صورت واقعى آن میتوانند ایجاد کنند و در صورت دیگرى اجتماعى و اتحادى تنها مقطعى و ناپایدار است و به زودی پس از کسب منفعت جمعى فرو میپاشد.
هدایت الهى است که موجبات همدلى و همروحى واقعی و اتحاد و انسجام را فراهم میآورد از این روست که قرآن از آن به نعمت یاد کرده است. نعمتى که همانند نعمت هدایت الهى در بستر و قالب آموزههاى وحیانى تجلى یافته و خود را نشان میدهد.
تقوا عامل کنترل و مهار غرایز
اگر به واژگانى چون تقوا توجه شود، به خوبى میتوان دریافت که این واژه به معناى کنترل و مهار غرایز و طبیعت بشر است. از این رو برخى تقوا را مهار و کنترل معنا کردهاند.
استاد دانشمند مرحوم آیت الله بدلا(ره) در نشست خصوصى درباره تقوا این مطلب را تاکید کرده است. به نظر وى تقوا چیزى همانند دستگاه کنترل کننده است.
اگر به آموزههای قرآنى براى شناخت مفهوم تقوا دقت و تامل شود میتوان دریافت که همه گزارههای شناختى و ایمانى و نیز همه آموزههاى دستورى قرآن در گستره مصداقى تقوا قرار میگیرند؛
از این رو در همین آغازین سوره بقره درباره این که متقین چه کسانى هستند بیان میدارد که متقین ایمان به غیب دارند و به همه آموزههاى وحیانى باور داشته و پایبند به دستورهاى وحیانى از آدم(علیه السلام) تا خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) میباشند و این که نماز میخوانند و زکات میدهند و به کمک مردم میروند و انفاق مالى میکنند و این که همه رفتار و کردار خود را با توجه به جهتگیرى آخرت و رستاخیز انجام میدهند. در سوره مومنون و بسیارى دیگر از آیات قرآنى همین مفهوم با ذکر مصادیق جزیى و یا کلى بیان میشود.
در سوره معارج به عنوان نمونه وقتى سخن از خصلتهاى ذاتى بشر در مانع شدن بهرهمندی دیگران به خیر و برکت الهى و یا حرص و آز بشر و یا جزع و فزع وى در هنگام گرفتاریها و مصیبتها به میان میآید با یک استثنا در پى این ویژگیهاى بشر به خوبى نشان میدهد
که تقوا چه نقش مهم و تاثیرگذارى در هدایت و مهار و تعدیل خصلتهاى ذاتى و یا ذاتی نما (ذاتیات) دارد. از این رو میفرماید: الا المصلین الذین هم على صلاتهم دائمون و الذین فى اموالهم حق للسائل و المحروم؛ جز نمازگزاران دایمى و کسانى که حق برای سائل و محروم در میان اموالشان هست و به رستاخیز ایمان دارند، از این خصلتها رهایى یافتهاند. (معارج آیات ۱۹ تا ۲۶)
در این آیات به خوبى نقش و کارکرد آموزههاى قرآنى جهت تعدیل و مهار خصلتهاى ذاتى و ذاتیات انسانى بیان شده است. از این رو میتوان گفت که نقش آنها در راستاى هدایت بشر به سوى کمال و رهایى از خصلت زشت و ناپسند انسانى است که بدون تقوا الهى و عمل به آموزههاى وحیانى امکانپذیر نیست.
براى رهایى از هر یک از خصلتها و ویژگیها ناپسند و یا تعدیل قواى فجور و شهوانى و مهار آنهاست که آموزههاى وحیانى از سوی خداوند نازل شده است تا انسان با عمل به این آموزهها خود را به سوى کمال برساند.
منبع: روزنامه کیهان؛ محسن حسینى