- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 18 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
مطلب پیش روى متن پیاده شده سخنان حضرت آیت الله جوادى آملی است که در جمع گروهى از دستاندر کاران همایش «جستارى در سینماى دینی» و در پاسخ به پرسشهاى مطرح شده از سوى حاضرین ایراد شده است. در اینجا، متن سخنان ایشان را براى تمام علاقهمندان به هنر و سینماى دینى منتشر میسازیم و امیدواریم خداوند متعال وجود گرانقدر این عالم جلیل القدر را حفظ و تمامى دست اندرکاران و هنرمندان این مرز و بوم را در مسیر اهداف متعالیه اسلام و انقلاب یارى فرماید. انشاءالله
تفاوت زیبایى و هنر
جمال که همان زیبایى است با هنر یک فرق اساسى دارد. جمال چیزى است که با دستگاه ادراکى ملائمت داشته باشد، و هنر، خلاقیت این دستگاه است. یعنى اگر موجودى زیبا بود الزاماً هنرمند نیست. موجودى هنرمند است که بتواند زیبایى بیافریند و آنچه هنرمند بیافریند جمال و زیبایى است. پس زیبایى عبارت است از شیء محسوس یا نامحسوس که با دستگاه ادراکى ما هماهنگ باشد، یعنى قواى ادراکى از آن لذت ببرد. جمال یک پدیده ملموس، مثل پرنیان و حریر، در نرمى آن است که لامسه از آن لذت میبرد؛ جمال یک آهنگ در خوشنوایی است که سامعه از آن لذت میبرد؛ جمال شیئى که به بویایى میآید در تلائم آن با حس بویایى است که شامه از آن لذت میبرد و جمال یک مأکول و مشروب در گوارایى آن است که ذائقه از آن لذت میبرد. پس جمال هر شیء نسبت به قوهى ادراکى ماست. اما هنر، خلق یک شیء جمیل است. نقاش ماهر، هنرمندى است که صورت زیبا ترسیم کند تا باصره لذت ببرد، خواننده یا نوازنده هنرمند وقتی در کارش موفق است که نیاز سامعه را تـأمین کند و سامعه از شنیدن آن آهنگ لذت ببرد. همان طور که یک بافنده ماهر میتواند نیاز لامسه را تأمین کند و یک آشپز ماهر میتواند نیاز ذائقه را تأمین کند، کسى هم که بتواند عطر تولید کند شامه را ارضاء کرده است. بنابراین، مطلب اول حاکى از تفاوت جوهرى است که بین جمال و هنر وجود دارد، (چه حق و چه باطل) اما اینها هیچ کدام هنوز در محور دین جاى نگرفتهاند و هر دو زیر مجموعه کمال هستند.
تشریح کمال جمال و جلال
کمال گاهى به صورت جمال و گاهى به صورت خلق جمال ظهور میکند. پس جلال، صبغه دیگرى از کمال مطلق است. کمال گاهى در کارهاى مثبت ظهور میکند که نام آن جمال است و گاهى در کارهاى منفى ظهور میکند که نام آن جلال است. آنجا که جاى قهر است جلال ظهور دارد و جلال، کمال است. آنجا که جاى مهر است، مهر جمال است و جمال، کمال است. در سابق میگفتند کمال یک جراح در جلال و جمال او جلوه میکند. جراح هم رگزن و هم مرهمنه است. به تعبیر مصلح الدین، جایى که رگ میزند یا عضوى را قطع میکند، جلال او جلوه دارد و آنجا که مرهم میگذارد و مداوا میکند جمال او جلوهگر میشود. گاه ذات اقدس الاه با چهرهى قهر ظهور میکند که این جلال اوست، و گاه با چهره مهر ظهور میکند که این جمال اوست. جلال و جمال هر دو ذیل کمال مطلق الهى هستند.
تفاوت هنر و زیبایى از منظر دین و جامعه انسانى کنونى
دیگر اینکه اگر بخواهیم مسأله هنر و جمال و کمال را در مدار دین ارزیابى کنیم این کار فرهنگ خاص خود را می-طلبد؛ اگر بخواهیم در سطح جوامع انسانى و در سطح بین المللى آن را بررسى کنیم این کار فرهنگ مخصوص خود را دارد.
آنچه در سطح بین الملل مطرح است این است که انسان را در مدار و محور و اصل این جهان قرار میدهند. و آنچه نیاز دستگاه ادراکى او را تأمین کند جمال و آفرینش و هنر میدانند.
نتیجه هنر مطرح در سطح بین الملل
چون دستگاه ادراکی انسانها در اثر عادات و آداب و رسوم و سنن در اقلیمها و فرهنگهای مختلف گوناگون است، لذا جمال هم در نظر آنها متفاوت است. به همین دلیل هنر و جمال بین المللى نخواهیم داشت. زیرا هر کس درک خاص خود را از هنر و جمال دارد. و اگر درک خود را محور و مدار قرار بدهیم باز هم در ارزیابى جمال و هنر به یک معنای مشترک نمیرسیم. اگر همین معنا را بخواهیم در موجودات دیگر ارزیابى کنیم هر موجودى برابر با مدار ادراکى خود فتوا میدهد و زیبایى را در همان میداند. هزارپا زیبایى را براى خود به همان حد تلقى میکند که طاووس زیبایى را براى خود. طاووس لذتى که از خود میبرد معادل لذتى است که هزارپا از خود میبرد. قمرى و قنارى از صوت و آهنگ خودشان همان لذتى را میبرند که زاغ یا حمار از صوت خود. هر موجودى دستگاه ادراکى خاص خود را دارد. بنابراین نمیتوان گفت که معیار، صداى عندلیب است یا هزار دستان یا حمار. لذا از آنجا که هر موجودى دستگاه ادراکى خاص خود را دارد از هرچه مطابق با دستگاه ادراکیاش باشد، لذت میبرد. انسان از بوى نافه آهو لذت میبرد و برخى حیوانات از زبالهها، مثل سوسک و مانند آن. این حیوانات طورى در زبالهها غلط میغلتند و از آن لذت میبرند که یک انسان خردمند از نافه و مشک آهوى ختن بهره میبرد. پس اگر بخواهیم سلیقههاى اشخاص را ارزیابى کنیم هر شخصى سلیقه خاص خود را دارد؛ به این معنى که از رنگ و لباس و فرش و نقش خاصى لذت میبرد. مردم اقلیمهاى گوناگون نیز همین طور هستند. در حیوانات هم همینطور است.
با این مقدمه ظاهراً مفهومى جامع براى هنر و جمال و هنرمند خواهیم داشت. چیزى که ملائم با دستگاه ادراکى ادراک کننده باشد در نظر او زیباست، و کسى که چنین شیء هماهنگى را بیافریند هنرمند تلقى میشود. این مفهوم جامع معیار و الگوی مشخصى نخواهد داشت، چون یک مفهوم ذهنى و نظرى محض است که در انسانها و حیوانات و در مردم اقلیمهاى گوناگون متفاوت است اما چون دین داعیه جهانشمولى دارد و همه انسانها را به یک حق و حقیقت دعوت میکند و همه انسانها را :
۱- از یک اصل میداند
۲- مبداء همه را یکی،
۳- منتهای همه را یکی،
۴- مسیر همه را یکی،
۵- و گوهر ذات همه را یکى میداند، پس معلوم میشود که اول باید آن شیء واحدى را که: آغازش یکی، انجامش یکی، مسیرش یکی و گوهرش یکى است ارزیابى کنیم. و تنها بعد از ارزیابى این عناصر محورى چهارگانه است که مشخص میشود جمال این گوهر واحد چیست. تا روشن بشود که آفرینش چنین جمالى هنر است و هنرمند کسى است که بتواند چنین جمالى را که ملائم با این گوهر واحد است بیافریند.
بحثى پیرامون انسان
انسان، که در اینجا طلیعه بحث هنر دینى و هنر در فضای دینى است، از نظر قرآن کریم یک تنى دارد که به طبیعت وابسته است و یک روحى دارد که به فراطبیعت وابسته است. در قرآن کریم، ذات اقدس اله میفرماید: «انى خالق بشرا من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین»[۱] یعنى بشر یک طبیعتى دارد که به گل وابسته است و یک فطرتى دارد که به فراطبیعت وابسته است. چون طبیعت متغیر و متلون و گوناگون است، جهت مشترکى براى جنبه طبیعى انسانها نمیشود فرض کرد و هرکسى در هر اقلیمی به سر ببرد خلق و خوى و آداب و سنن او که بخشى به بدن و طبیعت او برمیگردد رها و آزاد و مجاز است. هر غذایى که بخورد، هر وقت که بخوابد هر زمانى که استراحت کند و هر وقت که کار بکند مانعى ندارد. اما درباره جنبه فراطبیعى انسان است که خداوند میفرماید: «فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین» فرشتگان در پیشگاه آن جنبه فراطبیعى که همان روح الهى است کرنش و سجود دارند، و این روح، مشترک میان همه ابناء بشر است. به همین دلیل، نه غربى است، نه شرقی، نه شمالی، نه جنوبی، نه استوایی، نه قطبی، نه سردسیرى و نه گرمسیری. لذا فصول گوناگون، هواهاى مختلف، زمینهای گوناگون و زمانهاى متنوع در او اثر نمیکند، نظیر مسائل ریاضی. شما مسائل ریاضى را وقتى میخواهید ارزیابى کنید، جدول ضرب را حل میکنید، جبر و مقابله را حل میکنید، دیگر نمیگوئید که این فکر غربى است یا شرقی، شمالى است یا جنوبی، چون این فراطبیعى است و بخش حکمت و کلام که مافوق ریاضى است آن هم یقیناً فراطبیعى است. بنابراین روح مجرد موجودى است فراطبیعى و چنین روح مجردى لوح نانوشته نیست، اگرچه علوم حصولى حوزوى و دانشگاهى در چهره این لوح فطرت نوشته نشده است،یعنى مثلاً فقه و اصول و طب و هندسه هیچ کدام در این لوح نوشته نشده است. اما معرفت خدا، معرفت مبداء، معرفت معاد، معرفت وحى و نبوت و خطوط کلى عبادات و اخلاق و حقوق به عنوان تقوا در او ترسیم شده است. ذات اقدس اله این دو بیان را در سوره مبارکه نحل و سوره شمس تشریح کرده است. در سوره نحل میفرماید انسان یک لوح نانوشته دارد، هرکس که به دنیا میآید چیزى از علوم نمیداند «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً»[۲] و براى اینکه عالم بشود، خواه حوزوى و خواه دانشگاهی، مجارى ادراکى را به او عطا کرد و لذا میفرماید:
«وجعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم تشکرون»[۳]
اینها علومى است که مهمان فطرت است، اما علومى هم وجود دارد که میزبان و صاحب خانه است. و آن علوم الهى است که از آنها به عنوان خداشناسی، معادشناسی، وحى و نبوت شناسى در سوره شمس یاد شده است: «و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها»[۴] انسان با روح الهام یافته به بدن متعلق شده است، این چنین نیست که یک لوح نانوشته باشد. این چهره او به فجور و تقوا ملهم است، که خداوند در سوره مبارکه روم درباره آن میفرماید: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم»[۵] این دو پیام دارد: یکی اینکه لوح جان آدمى گرچه از نظر علوم حوزوى و دانشگاهی نظیر کشاورزی، دامداری، مهندسی، پزشکى و مانند آن نانوشته است، ولى این لوح از در آشنایى به فجور و تقوا و از در آشنایى به مبدأ و معاد جهان و وحى و نبوت یک لوح نوشته است. و این لوح نوشته چون به قلم قدرت حق نوشته شده است، هیچ کس توان تغییر آن را ندارد. همگان با این لوح مکتوب به دنیا میآیند (لاتبدیل لخلق الله). از این مسائل سه مطلب به دست میآید. یکى در سوره نحل است که میفرماید انسان از علوم بیرونى که علوم مهمان است بیخبر است و باید آنها را خود فرا بگیرد، نظیر پزشکی، دامداری، مهندسى و سایر علوم. مطلب دیگر این است که بر لوح وجود او یک سلسله علوم هم به صورت میزبان و صاحب خانه نوشته شده است (که صاحبدل در حقیقت همان علوماند) و آن علوم، همان معارف الهى و خطوط کلی خداشناسى و تقوا و پرهیز از فجور است. مطلب سوم این است که نه آن نانوشتن استثنا است و نه این نوشته شدن. همگان این را دارند (لاتبدیل لخلق الله) هیچ کسى مهندى و طبیب به دنیا نمیآید و هیچ کسى هم غافل و جاهل نسبت به آن علوم فطرى به دنیا نمیآید. پس ما یک سلسله دانشهای میزبان داریم و یک سلسله دانشهاى مهمان. اولاً باید تلاش کنیم که این علوم مهمان ما صاحب خانه را بیرون نکند؛ ثانیاً با او هماهنگ و همدل باشد؛ ثالثاً او را شکوفا کند و این علوم میزبان و مهماندار هم باید مواظب باشد که جاى برای او تنگ نشود، هم مهمانها را بپذیرد و هم با آنها درگیر نشود و آنها را راهنمایى کند که اینها در جاى خود بیارامند. این هم یک وسیله است.
(خوب از اینجا کم کم شروع بخش هنر است. ذات اقدس اله کمال را مشخص کرد. اکنون مشخص شد که حقیقت انسان یگ گوهر اصیل و مشترک است و با او میشود به زبان بین المللى سخن گفت. زبان مشترک بین المللى نه فارسى است، نه تازی، نه رومى است و نه ترکی، چون این زبانها اقلیمى است. زبان فطرت زبان بین المللی است زبان بین المللى کاملاً یکسان است، هماهنگ است، چون از دل برمیخیزد نه از گل) ذات اقدس اله هم جمال را مشخص کرد، هم هنر را. خداوند میفرماید آنچه را اشخاص و انسانها و حیوانها ملائم با دستگاه ادراکى خودشان میدانند معیارى ندارد، زیرا اینها به تن برمیگردد. به همان دلیل که یک عندلیب از صوت خود لذت میبرد، به همان دلیل حمار هم از صوت خود لذت میبرد، زاغ هم از صوت خود لذت میبرد. زاغ اگر قارقار میکند یا عندلیب اى حبیب، هر دو نواخوان کوى حق هستند (به تعبیر استاد الهى قمشهای) خوب زاغ هم دارد ثناگویی حق میکند و عندلیل هم همینطور. پس این مسئله را باید کلاً از بحثهاى علمى خارج کرد و قهراً سینما و امثال آن زبان مشترکى پیدا نمیکنند، براى اینکه هر کسى یا هر گروهى آداب و صور و نقوش خاص خود را میپذیرد و اینها صبغه علمى هم ندارند. اما آنچه دین میتواند ارائه بکند و بین المللى هم میتواند باشد آن است که فطرتپذیر و دلپسند باشد. براى روشن شدن مسأله، اصل جمال و هنر را قرآن کریم تبیین میکند. قرآن آنچه را که نحوه هستى است و به وجود و هستى برمیگردد – نه به اعتبار و قرار داد – آن را کمال میداند. و آنچه که از همین سنخ و صبغه است و در کمال او سهم مؤثرى دارد او را جمال میداند – جمال وجودی. و اگر کسى بتواند چنین کمال و جمالى را ارائه کند او را هنرمند میداند و چنین کارى را هنر میشمارد. پس آنچه به متن هستى برمیگردد میشود کمال و جمال و زیبایی. و ارائه دادن آن زیبایى میشود هنر و هنرمند کسى است که بتواند جمال وجودى را ارائه کند، نه جمال قراردادى را بعضى از امور است که جمال هست اما جمال قوه حسى است، مثلاً قوه باصره لذت میبرد ولى عاقله میرنجد. در اسلام آمده است که «ایّاکم بخضراء دمن» پیغمبر اسلام (ص) به جوانان عزب فرمود که در عین حال که ازدواج و نکاح سنت من است، ولى از آن گلهاى زیبایى که از مزبله میروید پرهیز کنید. عرض کردند خضراء دمن چیست؟ فرمود آن دختران زیبا که در خانوادههاى غیر اصیل رشد میکنند، اینها گلهاى زیبایى هستند که از مزبله روئیدهاند و زیرشان متعفن است. این جمال باصره هست، ولى جمال عاقله نیست. عاقله را میرنجاند. پس چیزی که به کمال هستى برمیگردد میشود جمال حقیقی. و ذات اقدس اله، همان طور که در دعاى سحر و سایر ادعیه آمده است، جمال محض است و جمیل محض است «اللهم انى اسئلک من جمالک باجمله و کل جمالک جمیل. اللهم انى اسئلک بجمالک کله»[۶] جمال ذات اقدس اله، هستى محض است و هستى جمیل است. هستى محض، جمیل محض است. هرجا جمال هست به هستى برمیگردد. هرجا نقص هست به عدم برمیگردد. اینکه ما میگوییم فلان تابلو زیبا نیست، یعنى باصره از دیدن آن میرنجد. رنجش، یعنى آن لذت را از دست میدهد. این از دست دادن لذت رنج است. یا شامه متأثر میشود و رنج میبرد. پس هرچه به اصل هستى برمیگردد میشود کمال وجودى و جمال وجودی. و ذات اقدس اله که هست محض است، جمال محض و جمیل صرف است. و خداوند ما را در بهترین ماهها و در بهترین فرصتهاى ماه مبارک رمضان یعنى سحر به جمال خوانى خود دعوت کرده است. این دستورى است که به ما داده است. بعد وقتى نظام کیهانى را تدوین و تشریح میکند میبینیم که نظام، نظام زیبایى است. در قرآن آمده است:
«الله خالق کل شیء»[۷]
یعنی هرچه مصداق شیء است مخلوق خداوند است و چیزى نیست که در عالم شیء به او اطلاق بشود و آفریده خداوند نباشد. در آیه دیگرى میفرماید: «الذى احسن کل شیء خلقه»، یعنى هرچه آفرید زیبا آفرید؛ همه چیز حسن و زیبا است و نقصى در او نیست، چون زیبایى هر موجودى به آن است که دستگاه و سازمان درونى او با هدفمندى او هماهنگ باشد، یعنى راهى که در پیش دارد، هدفى که پیشاپیش اوست و دستگاه داخلى او با هم هماهنگ باشند، به طورى که بتواند با پیمودن این راه به آن هدف برسد. چیزى که هدف دارد، ولى راه ندارد زیبا نیست. چیزى که هم راه دارد هم هدف ولى ابزار ندارد که بتواند آن راه را طى کند تا به هدف برسد زیبا نیست. اینکه خداوند فرمود همه چیز را زیبا آفرید و از این زیباتر ممکن نیست، سرش آن است. پس در یک آیه فرمود: «الله خالق کل شیء» و در آیه دیگر فرمود:
« الذى احسن کل شیء خلقه»[۸]
هرچه آفرید، زیبا آفرید ولى در بین همه مخلوقات انسان را با زیبایى ویژهاى تشریح کرد و فرمود :
«فتبارک الله احسن الخالقین» یا درباره انسان فرمود:
«خلق الانسان فى احسن التقویم»[۹]
درباره آفرینش انسان در سوره مبارکه مؤمن میفرماید: «فتبارک الله احسن الخالقین»[۱۰] این زیبایى و جمال به روح او برمیگردد. براى اینکه در آفرینش انسان در سوره مبارکه مؤمنون میفرماید:
«انسان نطفه بود» خوب، خیلى از حیوانات نطفه بودند علقه شدند، مضقه شدند، جنین شدند، استخوان شدند، استخوانبندى شدند، و بر استخوانها گوشت روئیده شد. خوب، همه اینها در حیوانات دیگر هم هست. بعد از اینکه فرمود:
«… فکسونا العظام لحماً»[۱۱] نفرمود:
«فتبارک الله احسن الخالقین» بلکه، بعد از اینکه فرمود:
«ثم انشأناه خلقاً آخر» آنگاه فرمود:
«فتبارک الله احسن الخالقین» پس معلوم میشود که احسن الخالقین بودن خداوند به آفرینش احسن المخلوقین است. احسن المخلوقین بودن انسان هم به داشتن روح برتر است، وگرنه جنبه بدنى او در حیوانات دیگر هم هست. لذا خیلى از بیماریها مشترک است بین انسان و دام و نیز خیلى از درمانها مشترک است بین انسان و دام. اما آن بیمارى یا سلامتى که مربوط به روح انسان است، مخصوص به خود انسان است. اینکه خداوند فرمود انسان را در احسن التقویم قرار دادیم با توجه به اینکه بهترین نمونهها بلال حبشى است معلوم میشود آن احسن التقویم بودن به چهره و لب، دهن و دندان و چشم و ابرو نیست. براى اینکه حضرت بلال حبشى را احسن التقویم میداند. پس خداوند اولاً کار خود را جمال محض معرفى کرده است به جمیل صرف؛ ثانیاً کل نظام آفرینش را صنع خود میداند؛ و ثالثاً این صنع خود را زیبا معرفی میکند. ما آنگاه میفهمیم که زیبایی یعنى چه؟ یعنى آنچه به کمال وجودى برمیگردد، وجود حقیقى میشود جمال. و اگر کسى بتواند چنین کمالى را بیافریند میشود هنرمند و کار او را میگویند هنر.
در تعریفى که قرآن از زیبایى کرده است، بهره از لذتهای ماوراء طبیعى را بالاتر از لذتهاى طبیعى شمرده است؛ مثلاً درباره رنگها هنگامى که درباره گاو بنى اسرائیل سخن میگوید میفرماید:
«صفراء فاقع لونها تسر الناظرین»[۱۲]
اینکه نگاه کنندهها را مسرور میکند معلوم میشود که بعضى از رنگها وجود دارد که بینندهها را مسرور میکند. و این هم اختصاصى به باصره ندارد؛ خوب این تمثیل است نه تعیین. بعضى از چیزها شامه را محظوظ میکند و بعضى لامسه را و الى آخر.
یا در اوایل سوره مبارکه نحل وقتى که منافع اقتصادى و غیر اقتصادى دامدارى را گوشزد کرد، هنر و جمال را تشریح میکند و میفرماید:
«و لکم فیها جمال حین تریحون و حین تسرحون»[۱۳]
وقتى که بامداد این گوسفندها را به چرا میفرستید و برهها از مادرها جدا میشود براى شما یک زیبایى است و عصرها که از چرا برمیگردند و بع بع کنان میآیند آن هم یک زیبایى است «و لکم فیها جمال حین تریحون و حین تسرحون» خوب این را براى شیلاتیهاى کنار دریا به صورت دیگر ذکر میکند، براى باغبانهای باغدار به سبک دیگرى است. این به عنوان نمونه است که قرآن این گونه جمالها را تشویق کرده است. اینها را حفظ کرده است، اما همه را به عنوان برکات الهى تأمین میکند. آنگاه هنرى میتواند دینى باشد که بین طبیعت و فطرت هماهنگى برقرار کند، یعنى طبیعت را به سمت فطرت ببرد، یعنى بدن را تابع روح کند، روح را امام بدن کند، بدن را مأموم روح کند، نه بالعکس که روح و فطرت را مأموم کند و تن را امام کند، که او بشود فرمانروا و روح بشود فرمانبردار. در یکى از بیانات نورانی امیرالمومنین (ع) آمده است که «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر» چه بسا عقلى که تحت هوس به اسارت رفته است، یعنى رهاوردهای علمى را باید در اختیار تن و لذتهاى طبیعی قرار بدهد؛ همان لذتى که حیوانات هم دارند. کدام لذت است که از نظر تن انسان دارد و حیوان ندارد؟ اما لذتهایى که مربوط به کمال وجودى است (که از اینجا در حقیقت هنر دینى شروع میشود) آن است که اولاً آنچه که ملائم با فطرت است جمال فطرى است. ثانیاً کارى که فطرتپذیر باشد و خلاقیتى که فطرتپذیر باشد، هنر دینى است. و کسى که چنین خلاقیتی را داشته باشد هنرمند دینى است. این گاهى در ادبیات ظهور میکند؛ گاهى در نقاشى و گاهى در خطاطى و مانند آن؛ گاهى در نحوه نشستن و گاهى در نحوه حرف زدن ظهور میکند. مثلاً عباس (ع) عموى پیامبر (ص) از او بزرگتر بود. کسى سؤال کرد که شما بزرگترید یا پیغمبر «انت اکبرٌ ام رسول الله (ص)؟» فرمود: «هو اکبر و انا اَسَن» یعنی او بزرگتر است ولى سن من بیشتر است.
این ادب در گفتن است که معنویت را حفظ میکند. اینکه او فرمود «هو اکبر و انا اَسَن» یک هنر ادبى است. از این نمونهها فراوان است. از کسى سوال کردند مسواک جمعش چیست؟ گفت:
«ضد محاسنک»، چون «مسواک» جمعش «مساویک» است، معناى دیگر مساویک این است که سیئات و سوءهاى تو (اگر کافش کاف خطاب باشد) اگر این شخص میگفت جمع مسواک مساویک است یعنى سیئات تو. چون مهم آن معنا است، لذا گفت «ضد محاسنک» یعنى محاسن و زیباییهاى تو اصل است و آن مساویک ضد این محاسن است. این یک نحوه حرف زدن است که هنر ادبى است. قرآن که عصاره نظام تکوین است سراسر هنر است، یعنى اگر شما بخواهید نظام هستى را به صورت کتاب دربیاورید میشود قرآن؛ قرآن را اگر بخواهید به صورت تابلو ترسیم کنید میشود نظام آفرینش. قرآن نظام آفرینش را از سماوات و ارض، از دریا و اهل دریا، از صحرا و اهل صحرا از بهشت و اهل بهشت، از دوزخ و اهل دوزخ و از فرشتگان و کارهاى آنها طورى تنظیم کرد که شده قرآن. و این را با زیباترین وجه بیان کرد؛ هم آن پرده نشینان غیب را هنرمندانه در کرسى شهادت نشاند (آن معارف غیبى را) و هم با الفاظ فصیحانه و بلیغانه سخن گفت، که کسى توان آوردن مثل آن را ندارد. هم در انتقال معنا از غیب به شهادت هنرمندانه ارائه کرد (هنر اعجازی) و هم در اینکه آن معانى را به صورت و در قالب الفاظ در بیاورد هنرمندانه ارائه کرد، که شده معجزه. بنابراین خود نحوه ارائه کردن قرآن شده اعجاز. بنابراین هنر دینى عبارت از این است که ما اولاً حقیقت انسان را بشناسیم؛ ثانیاً کمال او را ارزیابى کنیم؛ و ثالثاً کمال او را ملائم با فطرت او بیافرینیم. این میشود هنر دینی. گاهى قرآن کریم نمونههایى به ما ارائه میکند که دال بر همین است، مثلاً میگوید اذان مستحب است، ولى شایسته است که مؤذن صَیِّت باشد، یعنى خوش صدا باشد. و در انتخاب امام جماعت، اگر در یک مسجدى چند نفر بتوانند امامت جماعت را برعهده بگیرند، آن که اعلم است، افقه است، اقرأ است، مقدم است؛ اما اگر دو نفر در علم و فقاهت و قرائت و سیادت و امثال ذلک همتاى هم بودند فرمود: «اصبحُ وجهاً» یعنى آن که زیباتر است امام جماعت بشود، که مردم با یک چهره زیبایى آشنا باشند. پس اگر اذان مسجد است، اذان خوب؛ و اگر امام جماعت مسجد است، خوش چهره. این نشان میدهد که دین میکوشد که خوش چهره را به محراب ببرد نه به جایى دیگر. این هنر را در خدمت دین قرار دادن است. کسى که در محراب میگوید: «اللهم انا اسئلک من جمالک باجمله»، قهراً جمال معنوی خواهد داشت. و ما تلاشمان در هنرها باید این باشد که اولاً وقتى با زبان فطرت که بین المللى است سخن میگوییم آن معارف دین را از پرده بیرون بیاوریم و ترسیم بکنیم؛ یعنى معقول را محسوس بکنیم، نه متخیل را محسوس بکنیم. معقول و دلپذیر را محسوس بکنیم، نه موهوم را دلپذیر بکنیم. مثلاً همین جریان یوسف صدیق (س)، این قصه است و قرآن طورى این قصه را هنرمندانه ارائه کرده است که جز درس عفاف چیزى از آن برنمیآید. قرآن داستان زیبایى را طورى ترسیم میکند که نتیجه آن عفاف است. این میشود هنر دینی. این، معقول را محسوس کردن است، نه متخیل را محسوس کردن، نه موهوم را محسوس کردن. ممکن است هنرمندى تا سقف خیال و وهم پرواز بکند آنگاه هنرش دیگر دینى نخواهد بود، چون وقتى چیزى عقلپذیر نبود دینپذیر هم نیست. آنچه از منابع قوى و غنی دین به شما میرود عقل است نه وهم. اگر هنرمند فقط به دنبال زیبایى باشد معیارى براى چنین هنرى نیست. خوب او زیبایى را این طور تشخیص میدهد و دیگرى آن طور. طاووس خود را زیبا میداند، به همان مقدارى که هزارپا خود را زیبا میداند. عندلیب آواز خود را زیبا میداند همانطور که حمار و زاغ صوت خود را زیبا میدانند. این معیارى ندارد. اما اگر فطرت باشد، معارف غیب را به صورت محسوس درمیآورد، که هم ادراکات حسى تأمین شود، و هم نیروهاى ادراکى و به دنبال آن نیروهاى تحریکی. و بعد وضو بگیرند و به امامت عقل نمازى عاقلانه بخوانند. آنگاه عقل به دنبال وحى نمازى عاشقانه می-خواند. بعد سراسر آن میشود هنر و زیبایی. اما انسان از کسى که چهره زیبا دارد یا آهنگ زیبا دارد اما ادب ندارد میرنجد، همانطور که از مزبله میرنجد، یعنی بینیاش را میگیرد. گاهى بزرگانى از کنار اشخاصى می-گذشتند ممکن بود بینى خود را بگیرند و بگویند چه بوى بدى دارد این شخص. وجود مبارک پیغمبر (ص) از جایى عبور میکردند دیدند کسى حالش به هم خورده و افتاده است و عدهاى اطراف او جمع شدهاند. مرد صرع داشت؛ حضرت فرمود این کیست و چیست؟ عرض کردند دیوانهاى است که حالش به هم خورده. فرمود: او مجنون نیست. عرض کردند اگر او مجنون نیست پس مجنون کیست؟ فرمود او مریض است و او را باید درمان بکنند. مجنون کسى است که «تؤثرون الحیوه الدنیا»[۱۴] دنیا را به آخرت ترجیح میدهد. آن کسى که عمر کوتاه را بر زندگى ابد ترجیح میدهد، چنین آدمی دیوانه است. اگر کسى بتواند آن معارف را حسى بکند، این میشود هنر دینی. این معیار است. از وجود مبارک پیغمبر (ص) نقل شده است: «تعطروا بالاستغفار» خود را با استغفار معطر کنید (لاتفضحنکم روائح الذنوب) تا بوى بد گناه رسوایتان نکند. ممکن است کسى در مجلسى نامحرمی نامحرمانه کارى را انجام بدهد و همه برای او کف بزنند و این کار را زیبا بدانند، لکن پیغمبر میفرماید این بوى بدى دارد، یک وقتى بوى آن در میآید. فرمود خود را با استغفار معطر کنید، تا بوى بد گناه شما را رسوا نکند. بعد هم فرمود: «طهّروا افواهکم فانها طرق القرآن» (پیامبر اکرم) میفرماید: دهن را پاک کنید، دهن غیر از دندان است. یک وقت کسى دندان را تمیز میکند، این یک گوشه از دستورات دینى است، گاهى هم دهان را پاک میکند. غذایى که به این فضا، یعنی مجموعه دندانها، لثهها، زبان و حلق وارد میشود اگر ناپاک باشد آن را آلوده میکند. حرفى که از این فضا بیرون میآید اگر آلوده باشد تباه میشود. لذا فرمود دهن را پاک کنید، برای اینکه قرآن میخواهد عبور کند. وقتى شما میخواهید نماز بخوانید حمد میخوانید؛ سورهاى از قرآن را میخوانید؛ اینها همه قرآن الهى است. بنابراین، محصول بحث این است که جمال، زیبایى است؛ و هنر زیباییآفرین است؛ زیبایى دو قسم است: حسى و عقلی؛ حسّى به طبیعت برمیگردد و عقلی به ماوراء طبیعت. حسّى معیار خاص ندارد، چون مردم اقلیمهای مختلف حواس مختلف و آداب و عادات و رسوم مختلف دارند، پس نمیشود برای آن حدّى مشخص کرد، هرکس براى خود برنامهاى دارد، سینمایى دارد، تئاترى دارد و هنرى دارد، اما هنر بینالمللى با زبان بینالمللى است؛ زبان بینالمللی، زبان دل است. نه زبان زبان، نه زبان چشم، نه زبان گوش، نه زبان بویایی، نه زبان ذائقه. همانطور که همگان عدل را میپذیرند، همگان از ظلم میرنجند؛ همانطور که همگان هنر را میپذیرند. همگان هنر معنوى را هم میپذیرند. برخى از بزرگان اهل معرفت میگویند سرّ پیشرفت هنرهاى تمثیلى و ترسیمی در مسیحیت این است که اصولاً در بخشی از دستورات دینى آنها این هنر ظهور کرده است: در مادر شدن مریم (س) جریان تمثیل و تمثل جلوه کرده است، که فرشته غیب براى او متمثل شد. این یک نمونه و خود عیسی مسیح (ع) به عنوان معجزه از گِل، مجسمهاى به صورت حیوان میساخت، نه تنها مجسمهاى که فقط بیرون بدن را نشان بدهد، بلکه حیوانگونه جسم میساخت، یعنى دستگاه گوارشی داشت و دستگاه بیرونی. بعد در آن میدمید و آن زنده میشد («و اذ تخلق من الطّین کهیه الطیر باذنی فتنفخ فیها فتکون طیراً باذنی»[۱۵] این کارهایى که قرآن کریم از عیسى مسیح (س) نقل کرد نشان میدهد که مثلاً زمینه شکوفایى هنر در مسیحیت چه بوده است. این را بعضى از بزرگان اهل معرفت در کتاب تفسیرشان ذکر کردهاند که مسلمانها این بخش را ندارند. اما این هم البته باید ترمیم و اصلاح بشود، چرا که مسلمانها جامعتر و کاملتر از این را دارند. اما دربارهى مجسمهسازى که بحث فقهى مبسوطى دارد که ساختن آن نارواست، براى اینکه بوى شرک و امثال ذلک می-دهد. ما اگر بتوانیم از راه صحیح بشریت را به سمت هنر معقول ببریم، نیازهاى هنردوستانه آنها را تأمین کنیم و جامعه دیگر از ما توقع هنر کاذب ندارد؛ اگر ما هنر صادق را ارائه کردیم قطعاً این طور میشود. مثل اینکه همین الان علما و روحانیون، قشر کمى هم نیستند، هزاران نفرند که از خواندن غزلهاى پیامدار خیلى بیشتر لذت می-برند تا از خواندنهاى بیپیام. به این چیزها گوش هم نمیدهند. خود ما هم همینطور هستیم، اما وقتى می-بینیم غزلى از حافظ یا سعدی میخواند که پیام دارد کاملاً گوش میدهیم. ما هم از همین مردم هستیم و همین لذایذ را داریم، ولی وقتى که دین آدم را هدایت کرد به سمت دیگری این طور میشود. یکى درس خوانده، یک عالم از یک غزل دلپذیر پندآموز بیش از آن لذت میبرد که دیگرى از یک ترانه. این هست، مطمئن باشید یک متدین از خط خوبى که سورهاى از قرآن را ترسیم کرده است بیشتر لذت میبرد تا دیگرى از خط خوبى که یک تصنیف را نگاشته است. وجود مبارک امیرالمؤمنین (ع) به نویسندهاش دستور داد: «اَلِقِ الدوات»؛ لیقه بگذار؛ «بسم الله» را این چنین بنویس؛ بین حروف فاصله بگذار. این زیبایى خط در اسلام ترسیم داشته است. بنابراین، ما اگر بتوانیم جامعه را به سمت یک هنر معقول هدایت کنیم نیازهاى آنها را تأمین کردهایم. نمیدانم شما در آن شبها و روزهاى عملیات در خط مقدم جبهه بودهاید یا نه؟ در آنجا ترانه یا آهنگهاى دیگر نبود، مرثیه سیدالشهدا بود. این هنر است. هنرى که بتواند انسان را از زن و بچه و زندگى و همه و همه منصرف بکند و جان برکف در اختیار خدا قرار دهد. چه هنرى بالاتر از این است؟ هنرى که باعث بشود کسی یک لبخندى بزند یا کفى بزند، این که هنر نیست. هنر این است که انسان از کل هستى بگذرد. این با مرثیه تأمین میشود. و کشور ما این را نشان داد. این کشور هشت سال با هنر مرثیه شد. من خودم در متن یک عملیات دیدم که آنجا هرچه هست مرثیه است؛ سرودهای دیگر در خطهاى دوم و سوم و چهارم است. خوب کدام هنر بالاتر از این است که انسان از همه چیزش بگذرد. هنر این قدرت را دارد که موجب شود انسان سر خود به دست گیرد و بگوید «چرا دست یازم، چرا پاى کوبم، مرا خواجه بى دست و پا میپذیرد» پس اگر ما بتوانیم جامعه را به سمت هنر دینى و معقول ببریم، آن خلاء پر میشود. البته در مرحله انتقال از هنر حسى به عقلی، از هنر غیر دینى به هنر دینی، یک مقدارى فاصله هست. باید این تلفات را تحمل کرد، ولى بنابراین باشد که ما این هجرت و انتقال را داشته باشیم.
پى نوشت:
[۱] – سوره ص، آیات ۷۱ و ۷۲.
[۲] – سوره نحل، آیه ۷۶.
[۳] – سوره نحل آیه ۷۸.
[۴] – سوره شمس، آیات ۷ و ۸.
[۵] – سوره روم، آیه ۳۰.
[۶] – دعاى معروف سحر
[۷] – سوره زمر آیه ۶.
[۸] – سوره سجده آیه ۷.
[۹] – سوره تین آیه ۴.
[۱۰] – مؤمنون ۱۴.
[۱۱] – سوره مومنون آیه ۱۴.
[۱۲] – سوره بقره، آیه ۶۹.
[۱۳] – سوره نحل، آیه ۶.
[۱۴] – سوره اعلى آیه ۱۶.
[۱۵] – سوره مائده آیه ۱۱۰.
منبع : پایگاه فیروزه
آیتالله جوادى آملى