- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
بعضى از مستشرقان و ضعیف اندیشان شرقى، حقیقت شخصیتى حسین علیه السلام را نادیده مى گیرند و آن را در داورى خود به محک عیار نمى آورند!. شایسته بود که این گروه از مدعیان دانش، یادآورى کنند که مسأله عقیده دینى در شخصیت حسین علیه السلام چیزى کم ارزش و نوعى معامله نبود!. او عمیقاً به احکام اسلامى اعتقاد داشت و یقیناً معتقد بود که تعطیل حدود دین، بزرگترین بلا و فتنه اى است که او را رنج مى دهد و به ضرر تمامى امت اسلامى است. چه حاضر و چه آینده!
او مسلمان است. نواده پیامبر است. اگر براى مسلمانى، اسلام براى ارشاد و هدایت آدم است، براى حسین علیه السلام، هم هدایت است و هم شرف خاندان. بنى امیه پس از شهادت حسین علیه السلام هفتاد سال در حکومت باقى ماندند. حسین و پدرش على علیه السلام را بالاى منابر سبّ و لعن مى کردند؛ اما کسى در این مدت به ورع و تقواى حسین علیه السلام و رعایت احکام دینى اش، در کوچکترین امور و یا کارهاى مهم، تردید نداشته است. تنها عیبى که بر حسین علیه السلام داشتند این بود که بر علیه حکومت بنى امیه، قیام کرده است. هیچیک از دستپروردگان و مزدوران بنى امیه، عیبى به جز خروج او، نگفته اند. چگونه چنین انسان باتقوایى، با خطرى که دین را در رأس حکومت و تخت خلافت تهدید مى کند، مقابله نکند و بى طرف بماند و آرام بنشیند و در اندیشه امنیّت خود باشد؟! و چگونه با کسى کنار مى آید که براى شرایط رهبرى و خلافت هیچ شایستگى ندارد؛ جز اینکه پسر پدرش -معاویه- است؟!
آرى معاویه -پدر یزید- حداقلّ براى اداره کشور و خلافت، بهره اى از شایستگى و درایت و وقار را داشت. به علاوه او چندین مشاور و صاحب رأى و باتجربه را به همراه داشت که اوضاع را ارزیابى مى کردند. او را در موارد افراط و انحراف بازمى داشتند و در در موارد ناتوانى، واقعیت را به او مى گفتند و واقعگرایش مى کردند! اما این پسر (احمق) که به جایش نشسته است نه لیاقت دارد، نه وقار، و نه از وجود مشاوران باتجربه برخوردار است. جز عده اى چاپلوس و متملق که به نفع خود، او را به اعمال شرّ و خطا وامى دارند و در راه ضلالت و کجراهى، همراهى مى کنند.
قطعاً تأیید صلاحیت چنین آدم احمقى براى پیشوایى مسلمین، فریب دادنِ مردم و قانع شدن به عافیت و سکوت در برابر دریافت پاداشى در برابر این فریبکارى است و هرگز حسین علیه السلام چنین کارى نمى کند! به علاوه اگر حسین علیه السلام تسلیم شود و با یزید بیعت کند، دیگر او هرگز برنمىگردد و زیر قول خود نمى زند. زیرا او مرد وفا و صداقت است. اگر براى یکبار هم که شده با یزید بیعت کند قطعاً بقیه عمرش را نیز باوفا مى ماند. چنانکه با پدرش -معاویه- همان رفتار را کرد! زیرا با او پیمان مصالحه و عدم تعرض داشت (در پیمان صلح برادرش حسن با معاویه) به ویژه اگر با یزید -با همه عیوبى که دارد.
پس حکومت یزید براى حسین علیه السلام امتیازى ندارد که به جهت دین اش یا شرف اش یا براى نفع امت اسلامى با او بیعت کند. کسى که انتظار دارد حسین علیه السلام با یزید بیعت کند و کنار بیاید، انگار چنین درخواست مى کند که حسین علیه السلام از همه ادعاهاى خود، شرف خود و دیانت خود چشم بپوشد!!
پیامدهاى زیانبار سکوت
به علاوه نباید فراموش کرد اگر حسین علیه السلام هم با چنین حکومتى کنار بیاید و با یزید -علیرغم همه کرامتها و شهرت پدر و شیعیان خود- بیعت کند، هرگز مردم نسبت به یزید، خوشبین نخواهند شد و ضعفهاى او را نادیده نخواهند گرفت و پایه هاى حکومت وى، در اذهان مردم، استحکام نخواهد یافت.
مردم دقیقاً به یاد دارند که چگونه بنى امیه، على علیه السلام را بر بالاى منابر سب مى کردند و در حضور آنها به او بد مى گفتند و همواره بنى امیه به دنبال جستجوى انصار و یاران علىعلیه السلام بودند که وادارشان کنند به او ناسزا بگویند و از او تبرّى جویند وگرنه به انواع شکنجه و زجر و عذاب گرفتار خواهند بود. جریان و دوام چنین شکنجه هایى علیه شیعه، در آغاز حکومت جدید، معنایش این است که این روند، هنوز جریان خواهد داشت و نسل به نسل باید آن را ببینند و به آن عادت کنند و امید هیچگونه تغییرى نمىرود.
کسى که این حکومت را با چنین سیاستهاى خصمانهاى تأیید کند، امید خود و امید انصار و یاران خود را از دست مى دهد و هر روزى که مى گذرد به او، بى اعتمادتر مى شوند و در مدت مناسبى، همه پشتیبانى یاران خود را از دست مى دهد و دوستِ دشمن مى شوند.
اینها انگیزه ها و موجبات روانى حسینعلیه السلام هستند که در سینه و قلب او خلجان دارد. آن روزى که اولیاى بنى امیه او را به بیعت یزید فراخواندند و از او خواستند که از همه حق و حقوق خود، حقوق فرزندان و خانواده اش به نفع یزید بگذرد و او را به پیشوایى مسلمین بپذیرد گرچه او هیچگونه داراى شایستگى و امتیاز نیز نباشد، اینها انگیزه هایى است که او را به قیام وامىدارد و به او ابلاغ مى کند که یکى از دو راه را در پیش بگیرد:
قیام یا تسلیم. گرچه شقّ دوم برخلاف میل خود و خاندانش باشد.
شهادت و پیروزى
اگر به قضیه کربلا با دید وسیعى نگاه کنیم، نتایج حرکت امام حسین علیه السلام بسیار درخشان است و بیشتر از آن است که حسین علیه السلام در صورت بیعت یزید به دست مى آورد.
حسین علیه السلام در همان سالِ قیامش به شهادت رسید. یزید هم پس از چندى، تقریباً چهار سال بعد مرد. دقیقاً شش سال از شهادت حسین علیه السلام نگذشته بود که همه کسانى که در قتل و جنگ وى دست داشتند، هر کدام به جزاى خود رسیدند و هر یک به فجیع ترین وضعى – با بدنامى و سوءعاقبت (در قیام مختار)- کشته شدند. دولت بنى امیه هم پس از شهادت حسین علیه السلام عمر چندانى نکرد. حتى به عمر یک شخص معمولى نرسید و پس از هفتاد سال سقوط کرد.
آرى دقیقاً شهادت حسین علیه السلام آفتى بود که به اندام نحیف دولت بنى امیه افتاد تا سرانجام آن را از پا درآورد. نداى انتقام گیرى خون حسین علیه السلام نخستین صداى عدالت خواهان هاىی بود که به دلها راه یافت و هر دولت تازه نفسى آن را بر علیه بنى امیه عنوان مى کرد. از این جهت بعضى از مورخان، نتایج این حرکت را قطعى دانسته اند و اظهار نظر کرده اند که حسین علیه السلام از روز نخست و گامهاى اولیه حرکت خود، مى دانست که به چنین پیروزىاى دست خواهد یافت. او شک نداشت که در آن سال -۶۱ هجرت- به شهادت مى رسد و عاقبت و سرانجام قتل او، به سقوط بنى امیه منجر مى شود.
ماربین آلمانى در کتاب خود «السیاسه الاسلامیه» (سیاست اسلامى) مى گوید:
«حرکت و نهضت حسین علیه السلام در قیامش علیه یزید، نتیجه عزم و اراده اى بوده است که قلب بزرگ یک انسان بزرگ، بر آن تمرکز داشته است و به نتیجه خود نیز رسید. او با فرزندان و خاندانش به این نهضت اقدام کرد و پس از شهادتش به پیروزى رسید و نهضت او، آن چنان پایدار ماند که به جز شهادت، چیز دیگرى آن را جاودان نمى ساخت».
اگر نظر این نویسنده در همه ابعادش درست نباشد، قطعاً در برخى جهات، درست و صحیح است. بنى امیه نگذاشتند که حسین علیه السلام راه خود را برود و او را مجبور کردند که به کربلا برود و سرانجام شهید شود و او مرگ را انتخاب کرد و مى دانست که چه آثارى از شهادت او به بساط حکومت بنىامیه، خواهد رسید. او پیروز شد بیش از آنچه اگر آزادش مى گذاشتند و از حادثه رهایى مى یافت و سالم مى ماند.
مرگ و شهادت، از آن لحظات اولیه قیام امام حسین علیه السلام بر زبانش جارى بود. هنگامى که آماده کوچ مى شد و در مکه با اصحاب و یارانش وداع مى کرد به آنان گفت:
«خُطَّ المَوْتُ على وُلد آدَمَ مَخَطَ القلادهِ على جید الفتاه».
«مرگ بر فرزندان آدم، حتمى است مانند گردن بند بر گردن دختران جوان».
او از مرگ نترسید و بر آن مرکبى سوار شد که مى دانست سرانجامِ او به کجا مى رسد. اما هنوز او، از اقناع مردم مأیوس نبود و مىخواست که نظر مردم را از لحظه اول به سوى خود جلب کند. او مرگ را از ابتدا استقبال نکرد، بلکه او را وادار ساختند و او امتناع کرد از اینکه ذلیلانه تسلیم و به اطاعت شخصى مانند عبیداللَّه بن زیاد درآید.
نظر مورخان متأخر مسلمان
البته آراء و نظریات مورخان متأخر مسلمان درباره قیام امام حسین علیه السلام با اطفال و زنان خود، مختلف است. آیا صلاح و احتیاط و شایسته به کرامت او، این بود که به تنهایى برود و استقبال و استجابت مردم را بیازماید که او را مى پذیرند یا از او اعراض کرده و تأیید نمى کنند؟!
قطعاً متأخران دانشمند مسلمان، چندان حقى ندارند درباره مسأله اى به این مهمى داورى نمایند و به قضاوت بنشینند، مسأله اى که آداب و رسوم عرب و عقل و تفکر عربى، پیش زمینه داورى درباره آن است. معمولاً همراهى زنان و کودکان در مهاجرتهاى جنگى و قبیله اى، یک عادت عربى بود که مرد عرب به هنگام جنگ همراه خود مى برد. البته در مهاجرتى که احتمال صلح و جنگ داشت -مانند مهاجرت حسین علیه السلام- این مسأله واضحتر دیده مى شود.
جنگ ذى قار
مثلاً در جنگ ذى قار (میان عربها و ایرانیان) جنگاوران عرب، همراه زنان و خانواده شان به جنگ مى رفتند و هودج هاى قافله را که زنان را حمل مى کرد، پیش از آغاز جنگ مى فرستادند. مسلمانان و مشرکان هم در جنگها و غزوات پیامبر صلى الله علیه وآله، زنان و فرزندان خود را همراه مى بردند. در جنگ مسلمانان با دولت روم، زنان قریش و بزرگان زنان قبایل حاضر بودند و پیامبر هم غالباً یکى از زنان و یا چند نفر از آنها را همراه مى برد.
همراه بردن زن و فرزند، نشان تصمیم قاطع و عزم راسخ عرب بود که آنها را به عنوان نشانه این تصمیم مى آوردند. در معلّقه ابن کلثوم -از شاعران جاهلى- بر این عادت عربى از زمانهاى قدیم دو شاهد شعرى وجود دارد:
على آثارِنا بیضٌ حِسانٌ
نُحاذِرُ أنْ تُقْتَسَمَ أوْ تَهونا
یَقْتنَّ جِیادَنا و یَقُلْنَ لَسْتُم
بُعُولَتُنا إذا لَمْ تَمْتُعُونا
به دنبال قافله هاى ما، زنان سپیدرو و نیکوصورت همراه است. مى پرهیزیم که آنان پراکنده شوند یا مورد اهانت واقع شوند. بگذار اسبانمان را تغذیه کنند و به ما نیرو بخشند و بگویند: شما شوهران ما نیستید اگر ما را از گزند و حمله دشمن مانع نشوید.
حسین علیه السلام مسلمانان را به جهادى فرامى خواند که اگر حتمى باشد که بجنگند، دیگر باک نداشته باشند که به خودشان یا اموالشان یا ثروتشان چه مى رسد. زیرا آنان با این جنگ، عزیزتر و شریفتر از مال و جان و فرزند، به دست مى آورند و انسان مؤمن، دین را ترجیح مى دهد.
حسین علیه السلام رهبر چنین مسلمانانى است. از مروت و انصاف به دور است که خود جلوتر از آنان نباشد. حسین علیه السلام آنجا که تصمیم به قیام کرده است مى خواهد قوىترین حجّت را در دست داشته باشد و قوى ترین حجّت را نیز بر علیه دشمنانش -اگر اوضاع بر علیه شان برگردد-. داشته باشد و اگر شکست خورد، دشمنان مبغوض ترین کس باشند.
مسلمانى که حسین علیه السلام را به جهت شرافت نسبش یارى مى دهد، شایسته است که او را در حالى که او میان اقوام و عشیره خود است کمک نماید. اگر چنین نباشد هرگز او را کمک نمى کند و در صورت شکست، مسأله برعکس است؛ آنکه پیروز شده است لعنت و نفرین همگان را خریده است و اگر هم روزى اوضاع برگردد، انتقام خون حسین علیه السلام از او گرفته شود.
عباس محمود عقاد
ترجمه :سید محمد ثقفى
منبع :ماهنامه مکتب اسلام ـ شماره ۹ ـ آذر ۱۳۸۶