- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
در گفتگو با «سارا بوکر» بانوی تازه مسلمان آمریکایی
من یک زن امریکائی هستم که در مرکز امریکا بدنیا آمده ام. من مانند هر دختر دیگری بزرگ شدم. با علاقه و تعلق خاطرزدگی شدید به زرق و برق زندگی در “گران شهرها”. در نهایت من به فلوریدا و از آنجا به ساحل جنوبی میامی نقل مکان کردم. یک منطقه پرشور برای آنهائی که در جستجوی “زندگی پر زرق و برق” هستند. طبیعتا، من آنچه که یک دختر معمولی غربی انجام می دهد را انجام می دادم.
براساس ارزیابی ارزش خودم بر مبنای میزان جلب توجه دیگران من به ظاهر و جذابیت و گیرائی خودم توجه داشتم. من مرتبا ورزش می کردم و یک مربی شخصی شدم. یک خانه شیک لب دریا خریدم و یک ساحل برویه دائم “خود نما” شدم و توانستم یک سبک زندگی “با کلاس” برای خود فراهم کنم.
سالها گذشت تا متوجه شوم که هر چه بیشتر در “جذابیت زنانگی ام” پیشرفت می کنم درجه رضایت شخصی و خوشبختی ام افت می کند. من برده مد بودم. من گروگان ظاهرم بودم.
به علت افزایش مستمر فاصله میان رضایت شخصی من و سبک زندگی ام، من در فرار از الکل و مهمانی ها (پارتی ها) به مراقبه (مدیتیشن) و مذاهب غیرمتعارف پناه می بردم. اما یک فاصله کوچک به یک دره تبدیل گشت. و در نهایت متوجه شدم که تمامی انها فقط یک مسکن هستند و نه یک درمان موثر.
یازده سپتامبر ۲۰۰۱، زمانی که من شاهد رگبار پی در پی اسلام، ارزشها و فرهنگ اسلامی، و اعلام شرم آور “جنگ صلیبی جدید” بودم، توجه ام به چیزی بنام اسلام آغاز شد. تا آن زمان، تمام چیزهائی که برای من با اسلام تداعی می گردید عبارت بودند از: زنان پوشیده در “چادر”، کتک زنندگان زنان (همسران)، حرام ها، و یک دنیا ترور و وحشت.
بعنوان یک فمینیست آزادیخواه، و یک مبارز فعال که در جستجوی یک دنیای بهتر برای همه بود، با عضو فعال دیگری که در آن زمان پیشگام فراتر بردن حرکت اصلاحات و عدالت برای همگان بطور دستچین نشده بود آشنا شدم. من به این معلم جدیدم در فعالیت هائی چون مبارزه در راه تحقق اصلاح انتخابات و حقوق مدنی و اجتماعی پیوستم. اکنون فعالیت های من اساسا متفاوت بودند.
بجای دفاع از عدالت بطور “دستچین شده” فقط برای عده ای، من یاد گرفتم که ایده هائی چون عدالت، آزادی، و احترام ضرورتا باید فراگیر باشند، و این که حق شخصی و حق عمومی در معارضه نمی باشند. برای اولین بار من معنای “همه مردم بطور مساوی خلق شده اند” را درک کردم. اما از همه مهمتر من آموختم که فقط با ایمان می توان دنیا را بصورت واحد دید و وحدت آفرینش را دریافت.
یک روز من با، قرآن، کتابی که در غرب بطور منفی کلیشه ئی معرفی شده است برخورد کردم. در ابتدا سبک و نحوه برخورد قرآن مرا تحت تاثیر قرار داد، و سپس نگاه آن به هستی، زندگی، آفرینش، و ارتباط میان خالق و مخلوق مرا به شگفتی آورد. من قرآن را خطابه ای مملو از بصیرت و بینش برای قلب و روح، بدون نیاز به هیچ مترجم (مفسر) و کشیشی یافتم.
سرانجام من حقیقت را دریافتم: فعالیت ارضاء کننده جدید من چیزی جز قبول مذهبی بنام اسلام، که می تواند سرچشمه آرامش برای من بعنوان یک مسلمان “فعال” باشد، نبود.
من یک ردای زیبای بلند ویک پوشش سر که شبیه لباس عرفی زنان مسلمان است خریداری کردم ودر خیابان ها و محله هائی که روزهای پیشین با شلوار کوتاه، بیکینی، و یا با لباس کار “شیک” سبک غربی در آنها راه میرفتم، ظاهرشدم. اگر چه مردم، چهره ها، و مغازه ها همه همان ها بودند، اما یک چیز بطرزی چشمگیر و استثنائی متفاوت بود، من همان نبودم، و نه آرامشی که من برای اولین بار در زن بودن تجربه کردم.
من احساس کردم که همه زنجیرها پاره شده اند و من بالاخره آزاد شده ام. من از چهره های حیرت زده جدید مردم، در مکانی که زمانی چهره هائی که پر از نگاه های شکارچی برشکار بود را تجربه کرده بودم، لذت می بردم. ناگهان یک بار از دوش من برداشته شد. من دیگر تمامی وقت ام را صرف خرید، آرایش، درست کردن موهایم، و تمرین بدنی برای خوش اندام شدن نمی کردم. سرانجام، من آزاد شدم.
آنچه یافتن من اسلام را، باارزش تر و خاص تر می کند یافتن آن، از همه جاهای دنیا، در قلب آنجائی ست که بعضی آنرا “فاسد ترین مکان عالم” می نامند.
من از حجاب رضایت داشتم، اما دیدن روبه افزایش زنان مسلمانی که از نقاب استفاده می کنند کنجکاوی مرا در باره نقاب برانگیخت. من نظر همسر مسلمانم را، که پس از اسلام آوردن با او ازدواج کردم، درباره گذاشتن نقاب و یا بسنده کردن به حجاب را جویا شدم. به نظر او حجاب در اسلام امری واجب است، در حالی که نقاب نیست. در آن زمان، حجاب من شامل پوشش سری که تمامی سر مرا بجز صورتم رامی پوشاند، و یک ردای سیاه بلند گشاد بنام “عبا” که تمامی بدن مرا از گردن تا نوک پا را می پوشانده بود.
یک سال و نیم گذشت، و من به همسرم گفتم که من می خواهم نقاب بگذارم. دلیل من این بار این بود که من احساس کردم نقاب بیشتر موجب رضایت خداوند، خالق، خواهد شد، و این دریافت بیشتر محجوب شدن را در من تقویت نمود. همسرم از تصمیمی که گرفته بودم حمایت نمود، و در خرید یک “ایسال”، که یک ردای بلند سیاه گشاد است و از سر تا نوک انگشتان را می پوشاند، و نقاب، که سر و صورت، بجز چشم ها، را می پوشاند مرا همراهی کرد.
خیلی زود، اخبار بین سیاستمداران، کشیشان واتیکان، آزادیخواهان، و باصطلاح طرفداران حقوق بشر و فعالان آزادیخواه منتشر گردید، و آنها شروع به محکوم کردن حجاب و نقاب بعنوان ظلم به زنان، یک مانع یکپارچگی و اتحاد اجتماعی، و اخیرآ، همانگونه که یک مقام رسمی مصری اظهار نموده “یک نشانه عقب افتادگی” نمودند.
من این را یک تزویر وقیحانه و فاحش می یابم وقتی حکومت های غربی و باصطلاح گروه های حقوق بشر با عجله به دفاع از حقوق زنان می پردازند زمانی که بعضی حکومت ها یک سری کد لباس برای زنان معین می نمایند، اما همین “مبارزان آزادی”، وقتی زنان از حقوق شان، از کار کردن، و تحصیل محروم می گردند فقط برای اینکه میخواهند از حق شان برای انتخاب حجاب و یا نقاب استفاده نمایند، بطرز کاملاّ متفاوتی با مسئله برخورد می نمایند. امروزه، زنان باحجاب و یا با نقاب بطرز فزاینده ای از کار کردن و تحصیل منع می شوند نه فقط توسط حکومت های دیکتاتوری ئی چون تونس، مراکش، و مصر، بلکه در کشورهای دمکرات غربی مثل فرانسه، هلند، و انگلیس.
امروز من هنوز یک فمنیست هستم، اما یک فمینست مسلمان، که زنان مسلمان را به انجام مسئولیت هایشان در فراهم نمودن تمامی حمایت های ممکن در جهت کمک به همسرانشان برای یک مسلمان خوب بودن دعوت می نمایم. (من از آنها تقاضا می کنم) کودکان شان را مسلمانان درستکار بار بیاورند تا آنها بار دیگر چراغ راه برای تمامی بشریت گردند.
امر به خوبی کنند- هر خوبی ای- و منع هر شری کنند- هر شری. سخن به عدالت بگویند و جسورانه در مقابله با خلاف اظهارنظر کنند. برای حق ما برای پوشیدن نقاب و یا حجاب و (حق ما) در جلب رضایت خالق مان به هر شکلی که خود انتخاب می کنیم، مبارزه کنند. اما انتقال تجربه مان با نقاب و حجاب به دوستان زن مان که ممکن است هرگز شانس درک اینکه حجاب و یا نقاب داشتن چه معنا و مفهومی برای ما دارد و چرا ما این چنین عاشقانه به آن باورداریم به همان اندازه اهمیت دارد.
بیشتر زنانی که من می شناسم و نقاب استفاده می کنند زنان غربی ئی هستند که به اسلام گرویده اند، و برخی از آنها حتی ازدواج هم نکرده اند. بعضی از آنها حتی بدون حمایت اقوام و اطرافیانشان از نقاب استفاده می کنند. آنچه ما همه در آن مشترک هستیم آن است که این یک انتخاب شخصی تک تک ما می باشد، و هیچکدام از ما حاضر به دست برداشتن از آن نیستیم.
خواسته یا ناخواسته، زنان با سبک هائی که “پوشش حداقل- تا هیچی” هستند با هر وسیله ممکن ارتباطات عمومی در همه جا بمباران می شوند. بعنوان یک غیرمسلمان سابق من بر حقوق برابری زنان بر داشتن حجاب، فضیلت اش، و به آرامش و شادی ئی که به زندگی یک زن عرضه می کند آنچنان که به من هدیه نمود، اصرار دارم. دیروز، بیکینی نشانه آزادی من بود، در حالیکه در واقع امر آن فقط مرا از روحانیت ام و ارزش واقعی ام بعنوان یک انسان قابل احترام آزادم نموده بود.
هیچ چیز مرا از تعویض بیکینی ام در ساحل جنوبی و زندگی پر زرق و برق سبک غربی ام با زندگی کردن در آرامش با خالقم و لذت بردن از زندگی در میان همنوعآنم بعنوان یک شخص با ارزش، خوشحال نمی کند. بدین دلیل است که من استفاده از نقاب را انتخاب کرده ام، و تا پای مرگ از حق لاینفک ام برای پوشیدن اش دفاع خواهم نمود.
امروز، نقاب نشانه جدید آزادی زن جهت یافتن خود، اهدافش، و انتخاب نوع رابطه اش با خالق می باشد. به شما زنانی که مفاهیم زشت کلیشه ای علیه حجاب فروتنآنه اسلامی را می پذیرید، می گویم که: شما نمی دانید که چه چیزی را دارید از دست می دهید. و به شما، فاتحان فاسد بخت برگشته تمدن، باصطلاح سربازان جنگهای صلیبی می گویم که: شروع کنید (بجنگ تا بجنگم).
منبع :پایگاه صادقین