- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
هر انسانی در زندگی روزمره ی خود، با بی شماری از خواسته ها و آرزوها رو به روست؛ از این رو تمامی تلاش را برای نیل و دستیابی بدان ها به کار می بندد. به راستی چرا این خواسته ها تا این حدّ اهمیّت دارند؟ به عنوان مثال: چرا افراد، ساعتهای طولانی کار می کنند؟ و یا چه چیزی افراد را وا می دارد تا جان خود را برای نجات فردی دیگر به خطر اندازند؟ احساس نیاز به بقا، رشد و پیشرفت در هر دو بعد آدمی، یگانه پاسخ به این سؤالات است.
در بعد جسمی برای زنده ماندن و رشد و سلامت جسمانی باید به دنبال غذا گشت و نیازهای جسمانی را برآورده ساخت. در بعد دوم برای دستیابی به سلامت روحی و روانی، نیاز به ایمن بودن از خطرات و دوری از موقعیتهای هراسناک ودلهره آور داریم. این موقعیت خطرناک، گاهی برای دیگران رخ می دهد ولی ما برای آن به کمال روحی و آرامش خاطر به عنوان یکی از نیازهای انسانی مان پاسخ دهیم به کمک وی می شتابیم؛ پس رضایت خاطر خودمان و بالاتر از آن، رضای خداوند متعال برای ما یک نیاز به شمار می رود.
بی شک برای هر یک از ما، موقعیتهایی از این دست، رخ داده است که از کنار فرد ناتوانی و ماشین در راه مانده ای گذشته ایم و تا مدّتی دچار عذاب وجدان بوده ایم و با خود گفته ایم: «ای کاش به او کمک کرده بودم!». مخصوصاً اگر در نتیجه ی بی توجهی ما، به او آسیبی نیز رسیده باشد.
یکی از روان شناسان مشهور به نام «مازلو» (۱) برای سلسله مراتب نیازها در انسان، پنج طبقه را بر می شمرد که نظریه ی وی به نظریه ی «سلسله مراتبی نیازها» شهرت دارد. او در طبقه بندی خود آخرین طبقه ی نیاز را نیاز به «خودشکوفایی» بیان می دارد؛ نیازی که به عقیده ی وی هر فرد دارای گرایش ذاتی برای رسیدن به آن است و دوست دارد به آن دست یابد.
این نظریه بیان می دارد که نیازهای انسان از مراتب و طبقاتی مطابق مثلث ترسیم شده تشکیل شده است که نیازهای اولیه و زیستی در پایین ترین مرتبه هستند و تا زمانی که این نیازها برآورده نشوند، نوبت به طرح نیازهایی که در بالای هرم قرار دارند و متعالی هستند، نمی رسد.
بنابراین نظریه، وقتی دستیابی به غذا و امنیت جسمانی مشکل باشد، نیازهای ذوقی نظیر شعر و موسیقی، و یا نیازهای عزت نفس و سایر نیازهای طبقههای بالاتر، اهمیّت چندانی در نظر فرد ندارند. شاید عبارت عامیانه «اوّل وجود، بعداً سجود» هم، مؤیّد همین مطلب باشد.
برآورده نشدن نیازها
آنچه در این بین، اهمیّت دارد نیازهایی است که برآورده نشده و فرد را در جنبه ی مربوطه، دچار نقص و کمبود ساخته اند.این کمبودها شرایط عادی را در فرد و ذهن او برهم زده، ایجاد تنش می نماید.
فرد در اثر تنش ایجاد شده، میزان تلاش خود را در جهت رفع تنش، افزایش می دهد؛ اما چنانچه نتواند تنش مذکور را به نحوی صحیح- بی آن که خود را از ناحیه ای دیگر به مخاطره اندازد – بر طرف سازد، تنش، عمق بیشتری خواهد یافت و عوارض آن تا نفوذ در سطح شخصیت وی، عمق خواهد یافت. «مازلو» دلیل می آورد که انسان در زندگی خود همان قدر به زیبایی، عدالت، خیر، جامعیت و نظم نیاز دارد که به غذا، هوا، امنیت و … . (۲)
البته امکان دارد که هر فرد بنابر سلیقه و علاقه ی خود، فهرستی از نیازها را برای خود و یا دیگران مرتب کند، ولی در تشخیص آنها به عنوان نیازهای واقعی خود، اشتباه کند؛ بدین معنا که او می پندارد در صورت برآورده شدن این نیازها به این نوع پیشرفت یا کمال دست می یابد اما در واقع، پس از دست یافتن و برطرف شدن آن نیاز، هیچ پیشرفتی هم صورت نگیرد.
پس می توان آن را از فهرست نیازهای حقیقی انسان حذف کرد؛ چه آن که در پاره ای موارد، نه تنها هیچ پیشرفتی صورت نمی گیرد بلکه او را ورطه ی هلاک نیز خواهد افکند؛ همچون کسانی که برای دست یافتن به آرامش روانی، به مواد مخدر پناه می برند. آنها در این تشخیص نیاز خود، اشتباه کرده و عمر خود را تباه ساخته اند و نه تنها به پیشرفتی نایل نگشته اند بلکه از هر پیشرفتی بازمانده اند و مرگ بر سرآنان، سایه افکنده است.
مراجع تشخیص نیازها
از آنجا که نیازها باید ارزشمندن باشند و یا چیز ارزشمندی را به بار آورند که سعادت افراد بدان بستگی دارد، فقط قوانین الهی می توانند امر تشخیص نیازهای حقیقی را به دست گرفته، مردم را در تشخیص و احساس خود راهنمایی کنند. بنابراین حتی گاهی پدران و مادران از سر دلسوزی در مسیری اشتباه، گام بر می دارند؛ همچون مادرانی که به بچههای خود، آزادی بی حد و حصر می دهند تا به خیال خود، فرزندشان به حدّ بالایی از تجارب و کارآزمودگی دست یابد؛ غافل از آن که خطرات فراوانی در کمین او نشسته است.
ضرورت توجّه به نیازهای دوره جوانی
از آن جا که جوانی دوره ای زیربنایی برای دوران بزرگ سالی به شمار می آید و مرحله ای است که شخصیت در آن شکل می گیرد، بنابراین، توجّه به نیازهای ایشان با هدف کمک به تأمین آنها ونیز شناخت مشکلات این نسل، کانون همت روان شناسان، فیلسوفان، جامعه شناسان و علمای دینی قرار دارد.
از طرفی آنها بالاترین سرمایه ی هر ملّتی محسوب می گردند و آینده و سرنوشت فرهنگی، اقتصادی و سیاسی کشورها به این نسل، بستگی دارد؛ لذا دولت مردان هم با آگاهی از تواناییهای ویژه ی ایشان سعی در برآورده کردن نیازهای این نسل دارند.
بر متولّیان است که به جوان بیاموزند نیازهای لذتجویانه ی هر زمان را در ارتباط با نیازهای آینده ی خویش در نظر گیرد و سپس به برآورده شدن آنها بپردازد. پس او باید به زندگی به عنوان یک زنجیره ی پیوسته و نه مقطعی و زودگذر نگاه کند. در این صورت است که اهداف کوچک و زودگذر را به نفع اهداف بزرگ و اساسی رها می سازد.
او باید بیاموزد که در تأمین نیازهای خود جامع نگر باشد. به عنوان مثال، ورزش و تفریحات، کاملاً لذتبخش اند، اما نیازهایی دیگر نیز هست که غفلت از آنها آینده ی ما را تیره و تار خواهد ساخت؛ لذا به همان میزان در جهت تحصیلات هم باید سرمایه گذاری کرد.
همچنین او باید از واقعیات، برداشت روشن داشته باشد و ضمن داشتن تخیلات، هرگز واقعیت را با خیال پروری یاتفکر رویایی، مخدوش نکند.
مثلاً در انتخاب الگو برای خود، واقعیت الگوی مورد نظر را جستجو کند و نه آن که به صورت گزینشی، بخشی از واقعیت را ببیند؛ چه در این صورت، با نادیده گرفتن تمامی ابعاد، فرد در نظر وی قهرمان جلوه خواهد کرد و چنانچه در این انتخاب، هدایت نگردد، توجهش به قهرمان ورزشی و هنرپیشه و دیگر کسانی خواهد شد که با راه و روش خود، نوجوان وجوان را به ورطه ی افسانه انگاری دنیا وادار خواهند ساخت؛ چیزی که از دنیای واقعی، فرسنگ ها دور و دست نایافتنی است.
در این صورت، رفته رفته عادت می کنند که همه ناکامیهای عالم واقع را در دنیای خیال جستجو کند و این نوعی تسلیم شدن در برابر مشکلات است. (۳)
نیازهایی از جنس هوس
آنچه تا به حال گفته شد، فهرستی مختصر از نیازهایی بود که شخصیت انسانی با برآورده شدن آنها می تواند به کمال، دست یابد و سعادتمند گردد. بنابراین، آنها حقیقتاً نیاز هستند؛ چون پلههای رشد دنیوی و اخروی فرد در گروه آنهاست. اما با نگاهی به مشکلات پسران و دختران درخواهیم یافت که برخی از مشکلات، برآمده از احساس نیازهایی است که پایه در تمایلات بحران زده دارد؛ خواه آنچه بدان دامن زده است، بحران بلوغ باشد و یا بحرانهای ناشی از محیط و اطرافیان.
این دسته از نیازها (که کاذب هستند)، در صورت برآورده شدن، نه تنها نقشی دررشد فرد ندارند، بلکه در اکثر موارد، باعث انحراف و انحطاط و در نهایت، ایجاد تعارض و تنشهای بعدی می گردند؛ تنشهایی که افراد در موقعیت عادی زندگی هرگز با آن برخورد نخواهند کرد و وقتی را بدان اختصاص نخواهند داد تا آن را برطرف سازند.
در غالب موارد، جوّ هراسانگیز و هیجانی گروه ها و اجتماعات خرد وکلان، به وجود آورنده ی مؤثر این احساس نیاز هستند. از سویی نوجوان و جوان هنوز تکلیف خود را نمی دانند و شناخت آنها کامل نیست و از سوی دیگر، عوامل درونی غریزی، کارهای خود را به خوبی انجام می دهند و زمینه ی مساعدی برای چنین هوسهایی به شمار می آیند. لذا می توان میزان سرمایهگذاری و انگیزههای سودجویانه ی گروههای منحرف و سازمان یافته را بر روی جوانان، از میان جملات حدس زد.
بی شک دنیای جوانی، دنیای هوس ها و خواستن هاست؛ دنیای پروراندن آروزها و خیالاتی که بسیاری از آنها واهی است، مثل آرزوی دست یافتن به پول و درآمد به گونه ای سریع و برق آسا، بی هیچ تلاش و سرمایه گذاری فکری و مالی و در اختیار داشتن همسری آرمانی و یا به عبارتی پولدار، زیبا و جامع همه ی جاذبههای ممکن.
از سوی دیگر روحیه ی کنجکاوی و بی پروا بودن که موتور حرکت و پویایی جوان است، گاه با سوء مدیریت خود وی و یا اعمال سوء از ناحیه ی دیگران، سیری کاملاً انحرافی در پیش گرفته، او را با مشکلاتی بزرگ مواجه می سازد.
نقش خانواده
نقش خانواده در این بین، بسیار پررنگ است. خانواده ای که در عین اقتدار، خشک و مستبد است و رابطه ی میان آنها انعطاف پذیر نیست. اگرچه فرزندان لایق و مسئول تربیت نماید اما تمایل به کناره گیری از اجتماع در آنان موج می زند و نیز فاقد انگیزه ی پیشرفت بالا هستند.
دختران در این خانواده ها کاملاً وابسته به والدین تربیت می شوند و نیازهای حقیقی آنها برآورده نمی شود و به اختلالاتی چون افسردگی، انزواطلبی و خلأ عاطفی و هیجانات افراطی مبتلا می گردند که این خلأ، گاهی به ارتباطات نامشروع ناشی از سرمایهگذاری عاطفی در خارج از حوزههای عرف و شرع پسند، منجر خواهد شد و در نتیجه، به سوی ولنگاری و بی عفتی می روند.
پسران در این نوع خانواده ها از عزّت نفس پایینی برخوردارند و به دنبال جایی که به اصطلاح «آنها را تحویل بگیرند» می گردند.
دسته ای دیگر از خانواده ها که مراقبت کمی نسبت به فرزندان خود دارند و در آن، محوریت با فرزند است، پدر و مادر نسبت به فرزندان آسان گیرند و فرزندان به اصطلاح «هرکاری دلشان بخواهد می کنند». این بچه ها گرچه سرزنده تر و خوش خلق تر از جوانان گروه قبل به نظر می رسند اما به لحاظ خامی وعدم انتقال و فراگیری تجارب از والدین به سادگی در خارج از محیط خانواده به کنترل دیگران درخواهند آمد و به ورطه ی نیازهای کاذب، فرو خواهند افتاد.
این والدین به آنها مسئولیت پذیری را یاد نداده اند و فرزندان این خانواده، لاابالی و بی توجّه به وظایف اجتماعی شان بار خواهند آمد. پسران و دختران این خانواده ها هیچ کدام، الگوی مناسبی برای رفتار خود ندارند و فاقد تکیه گاه مناسب در داخل خانواده هستند؛ در نتیجه، تکیه گاه به خارج از نهاد خانواده سوق داده می شود که این ، خود، زمینه ساز بروز آشنایی با بزهکاری ها و انحرافات است.
گاهی خانواده نیز از اصول ارزشی و اعتقادی پیروی نمی کند و نسبت به مسائل شرعی، پایبند نیست؛ به همین دلیل، فرزندان، آداب دینی و واجبات را فرا نمی گیرند و با مشکلاتی در زمینه ی اخلاقی دست به گریبان خواهند شد؛ مسائلی چون: اعتیاد به سیگار و مواد مخدر، ولگردی، قمار، ارتباطات نامشروع با جنس مخالف، فحّاشی، دزدی، فرار از منزل، آرایش ها و پوششهای نامناسب، چشم چرانی و متلک گویی، شرکت در مجالس هوس بازی و… که به زودی به مشکلاتی روانی و اجتماعی مبدّل خواهند شد و دست آخر، جوان را از ترقی و پیشرفت باز نگه می دارند و در جنبه ی معنوی نیز او را از حیطه ی انسانیت باز خواهند داشت.
نقش اجتماع
در پایان می توان دست کم از عامل مهم دیگری که «اجتماع» نام دارد سخن گفت؛ چه جوان هم به عنوان عضوی از جامعه در میان شبکه ای از روابط متقابل، زندگی می کند و بسته به دگرگونی و ایجاد تغییر در چنین روابطی، الگوهای خود را از میان آنان برمیگزیند. بر اساس تحقیقات انجام شده، بسیاری از بزهکاران، در واقع آسیب دیدگان بهنجار جامعهای نابهنجارند؛ افرادی که از نظر روانی، طبیعی و بهنجارند ولی چون جامعه، وضع نابهنجار دارد، آنها دست به بزهکاری می زنند.
عوامل اجتماعی دیگری نیز از قبیل: مطبوعات (رمانهای عشقی و پلیسی)، رادیو، تلویزیون، سینما با آن که محدودند ولی چون جزو عناصر محیط هستند، مهم به شمار می آیند. این عوامل می توانند با ایجاد هیجانات کاذب و بالا بردن سطح آن در سازمان ادراکی فرد نفوذ کنند و او را به سمت و سویی متمایل سازند که رهایی از آن، چندان هم آسان نخواهد بود. در مقابل، الگویی را می توان نشان داد که در آن، جوانان بایستی از وابستگی به چنین شیوه ی نامطلوبی فاصله گیرند.
در ابتدا به نظر می رسد جوانان باید شیوه ی نگاه به مسائل و محیط خود را بیاموزند و در آن، تأمّل نمایند و ارتباط آن مسئله را با مسائل و نیازهای ضروری خود بیابند. در این صورت، فارغ از هر گونه جبر محیط و تحمیل شدن شرایط بر وی، خواهند توانست به درستی تصمیم گرفته، مبادرت به عمل نمایند. این روش، کمک خواهد نمود تا جوانان، مسائل را به دور از هر گونه هیجانات کاذب بررسی نمایند و در نتیجه، نیازهای کاذب در ایشان رو به افول نهد.
باشد تا با برآورده شدن نیازهای حقیقی انسانی، آنها به گوهر سعادت دست یابند.
پینوشتها
۱- Abraham Maslow
۲- راهنمای نظریههای روان شناسان بزرگ، ورنون هال، تهران: رشد، ۱۳۶۹،ص ۱۶۴؛
۳- ر.ک به: رفتار با نوجوان، زهرا معتمدی، تهران: لک لک، ۱۳۷۶، ص ۵۲؛
منبع: نشریه حدیث زندگی؛ رامین ترابی