- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
یکی از ارکان تصوف طریقت و حقیقت در برابر شریعت است. صوفیه برای مراحل کمال به این روایت استناد می کنند که پیامبر اسلام (صلیالله علیه و آله) فرمود: «الشریعه اقوالی و الطریقه افعالی الحقیقه احوالی» بنابراین از دیدگاه فرقه صوفیه شریعت، طریقت و حقیقت از دین اسلام گرفته شده است. در مقاله این باور صوفیه مورد نقد و برسی قرار گرفته است.
مکتب تصوف در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم قمری در ابتداء با پدیدار شدن بعضی افراد به تبعیت و پیروی از فرهنگ رائج بین ترسایان، بودائیان و افلاطونیان جدید در سرزمین عراق، خراسان و آفریقا به عنوان صوفی و پشمینه پوش ظهور نموده و سپس به صورت یک مکتب جدید با عقاید و رسم و رسومات بدیع در میان جوامع اسلامی پا به عرصه وجود گذاشت.(۱) و بعد از آن با فرقه سازیها و سلسله ساختن های مختلف و متعدد توأم با ایجاد تفرقه و تضعیف مسلمین تا امروز به زندگی خود در قالب ها و عناوین مختلف ادامه داده است.
به رغم تلاش ها و کوشش هایی که از طرف صوفیه انجام شده هیچگونه ارتباطی بین اسلام و تصوف ثابت نشده است بلکه دلایل متعددی برخلاف آن وجود دارد خصوصاً بعضی از عقاید آنان مثل وحدت وجود، ولایت اقطاب و نیز برنامه ها و مراسم خانقاهی آنان صریحاً با اصول دین مبین اسلام منافات دارند و به همین دلیل فقهاء شیعه و سنی اتفاق بر این دارند که تمام گروه های صوفیه اهل بدعت هستند(۲) و حتی برخی از علماء اهل سنت کشتن آنان را به خاطر بعضی عقایدشان بهتر از کشتن صد کافر می دانند.(۳)
صوفیه به خاطر اینکه این نقص و خلاء را از مکتب تصوف بزدایند و از برای آن اعتبار دینی درست کنند به اموری متمسک شده اند.
مثلاً آنان برای اینکه اقطاب شان را از اعتبار الهی برخوردار نموده تا اطاعت شان بر مریدان لازم و واجب گردد، به پندار خودشان قائل به ولایت آنان شده و می گویند که این ولایت از پیامبر اسلام (صلیالله علیه و آله) به اقطاب انتقال پیدا کرده و برای این مدعا روایتی جعل نموده اند که هیچ اثری از آن نه در کتاب های تاریخی و نه در کتاب های روائی سنی و شیعه دیده نمی شود. مثلاً فرقه اویسیه در این رابطه می گوید که پیامبر اسلام (صلیالله علیه و آله) در آخرین روزهای حیات خود خرقه مبارک شان را که نمودار ارشاد و تعلیم می باشد به حضرت علی (علیهالسلام) و عمر بن خطاب می سپارد و به آنها می فرماید که بعد از من شما اویس نامی را خواهید دید این خرقه را به او داده و از او بخواهید که امت مرا دعا کند»(۴).
حدیث طریقت و حقیقت نیز از جمله احادیثی است که فرقه های صوفیه برای توجیه عقاید خاص شان درباره شریعت، طریقت و حقیقت که می گویند شریعت به منزله پوست بادام است و طریقت مغز بادام و حقیقت مغز مغز است که همان تصوف باشد، به این حدیث چنگ زده اند. و می گویند که پیامبر فرمود: «الشریعه اقوالی، والطریقه افعالی، و الحقیقه احوالی»(۵).
این حدیث که از طرف صوفیه برای مشروعیت این اعتقادشان مطرح شده است در هیچ کتاب معتبر روائی شیعه و سنی نقل نشده است. و لذا عجلونی این حدیث را در کتاب خودش بنام «کشف الخفاء و مزیل الالباس عما اشتهر من الاحادیث علی ألسنه الناس» در زمره روایاتی قرار داده است که فقط بر سر زبان های مردم قرار دارند و می گوید: من کسی را ندیده ام که این روایت را ذکر کرده باشد تا چه رسد که از حال ذکر کننده آن اطلاع داشته باشم بلی بعضی ها می گویند این روایت را در کتاب های بعضی از صوفیه دیده است.(۶)
منشأ و مصدر اصلی این حدیث کتاب عوالی اللئالی تألیف ابن ابی جمهور احسائی است که بدون هیچ سندی در این کتاب ذکر شده است.(۷) و در مستدرک الوسائل(۸) و میزان الحکمه(۹) نقل این حدیث به همین کتاب استناد شده است. و در شرح اسماء الحسنی بدون اینکه از مستندی نام برده شده باشد این روایت ذکر گردیده است.(۱۰)
به هرحال در هر کتابی که این حدیث نقل شده باشد در نهایت استناد آن به کتاب عوالی اللئالی بر می گردد.
بر کتاب عوالی اللئالی به دلائلی که ذکر می شود، خصوصاً در مسائل مهم دینی نمی توان اعتماد نمود زیرا :
اولاً مؤلف این کتاب خودش صوفی و دارای فرقه و سلسله تصوف بوده است. محمدتقی مجلسی در این باره چنین می گوید: شیخ ابن جمهور لحساوی (ابن ابی جمهور احسائی) که از افاضل علمای شیعه است، حقیقت تصوف و علو شأن آن طبقه عظمی را و تحقیقات و تدقیقات آن را به قدر آنکه در حیز بیان در آید در کتاب «مجلی المرآت» که در علم کلام نوشته، بیان نموده و در آنجا نسبت فرقه و سلسله خود را با باقی مشایخ صوفیه به حضرات ائمه هدی _ علیهم السلام _ اثبات نموده و همچنین در عوالی اللئالی و غیره از تصنیفات خود سخنان و احادیث معتبره و تعریف تصوف را نقل کرده است.(۱۱)
ثانیاً طبق آنچه که در مقدمه کتاب عوالی اللئالی بیان شده، هم کتاب و هم مؤلف آن ابوجعفر محمدبن علی بن ابراهیم بن جمهور احسائی (متوفای ۹۴۰ هـ . ق) در معرض رد و نقد قرار دارد هرچند از این نقدها جواب داده شده لکن نمی تواند کتاب را از مظان بی اعتباری خارج نماید و آن را قابل اعتماد کند.
نقدهایی که بر خود کتاب وارد شده عبارت اند از :
الف) این کتاب محتوی روایاتی است که با مذهب امامیه تناسب ندارند.
ب) تمام روایات این کتاب مرسل اند و خبر مسند در آن وجود ندارد.
ج) دراین کتاب روایاتی وجود دارد که بوی مطالب عرفانی از آنها بلند می شود.
د) این کتاب مشتمل بر روایات دال بر غلو است.
ه) مشتمل بر روایاتی است که از طریق اهل سنت و مخالفین نقل شده اند.
و) متفرد به نقل احادیثی است که در غیر این کتاب پیدا نمی شود.
نقدهایی که بر صاحب و مؤلف کتاب وارد است برخی از آنها قرار ذیل می باشند :
الف) مؤلف کتاب از غلاه بوده است.
ب) او در نقل روایات سهل انگار بوده و هرچه را که می یافته، آن را نقل می کرده است.
ج) در نقل حدیث غیر ضابط بوده است.(۱۲)
به هرحال نمی توان در این امر مهم به کتابی که از چنین وضعیتی برخوردار است متمسک شد. و برای روشن تر شدن مطلب کلامی را از علامه طباطبائی در اینجا نقل می کنیم که می فرماید:
وقتی که بعضی از مشایخ صوفیه گفتند که هرچند طریقه معرفت نفس یک امر ابداعی است و شارع آن را تشریع ننموده است لکن مورد پسند خداوند می باشد همانطوریکه رهبانیت نصاری را پسندید،(۱۳) جمهور صوفیه این قول مشایخ را قبول نمودند و سپس راه و رسومی را برای طریقت به وجود آورده و آداب خاصی را که در شریعت هیچ اثری از آنها وجود ندارد جعل نمودند و پیوسته از یک طرف سنت جدیدی برای طریقت ابداع می کردند و از طرف دیگر سنت شرعی را ترک می گفتند تا اینکه شریعت در یک طرف قرار گرفت و طریقت در طرف دیگر و بالطبع کارشان به جایی رسید که ارتکاب محرمات و ترک واجبات و رفع تکالیف از شعایر دینی آنان قرار گرفت و در نهایت از تصوف جز تکدی و استعمال افیون و بنگ چیزی باقی نماند که این مرحله همان مرحله فناء تصوف می باشد.(۱۴)
پی نوشت:
۱.نفیسی، سعید، سرچشمه تصوف در ایران، ص ۳۲-۳۵، ۶۰-۷۰.
۲.گلپایگانی، ارشاد السائل، ص ۱۹۷، و حنفی، ابن نجیم مصری، البحر الرائق، ج۴، ص۲۴۳،
۳.عبدالمجید الشربینی، حواشی الشربینی،ج۳، ص۸۸.
۴.mto shahzagh soudi. Orglold _ languageolfa:hiistory
۵.مؤذن خراسانی، محمدعلی ، تحفه عباسی، ص ۲۸.
۶.العجلونی، اسماعیل بن محمد، کشف الخقاء،ج۲، ص۵.
۷.ابن ابی جمهور احسائی، عوالی اللئالی، ج۴، ص۱۲۴.
۸.محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۱۷۳.
۹.محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، دارالحدیث،ج۲، ص۱۴۲۸.
۱۰.سبزواری، هادی، شرح اسماء الحسنی، ج۱، ص۲۳۳، ج۲، ۳۲.
۱۱.مجلسی، محمدتقی، تشویق السالکین، ص۱۲.
۱۲.ابن ابی جمهور احسائی، عوالی اللئالی، ج۱، ۳۷ – ۳۹.
۱۳.حدید: ۲۷.
۱۴.طباطبائی، محمدحسین، المیزان، ج۵، ۲۸۱ – ۲۸۲
نویسنده: حمید رفیعی.