- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
تاریخ زندگانی پیغمبر اعظم و ائمه طاهرین(علیهمالسلام) بر آن دلالت دارد که علم و دانش این بزرگواران موهبت الهی بوده است. پیغمبر(صلی الله علیه و آله) رنج دبستان ندید و تعلیم از معلم و استادی نگرفت و بهواسطه علم الهی مصدر اینهمه علوم عالیه و معارف حقیقیّه و شرایع محکمه گردید. نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت * به غمزه مسئلهآموز صد مدرّس شد
رسول الله صلی الله علیه و آله مکتبی باز کرد که نزدیک چهارده قرن است، فلاسفه و علمای عالیمقام در آن مکتب افتخار شاگردی دارند و از خرمن معارف و علوم آن خوشهچینی مینمایند و از دریای دانشهای آن جرعهنوشی میکنند.
همینگونه، علوم امامعلی(علیهالسلام) و سایر ائمه(علیهمالسلام) نیز به افاضه ربّانی و بخشش الهی و تعلیم خاص شخص پیغمبر اعظم(صلی الله علیه و آله) بود وگرنه کدام مدرسه در آن دنیای پر از جهل و نادانی میتوانست چنین فارغالتحصیلانی را به دنیا تحویل دهد که در علوم و فنون متعدده متشعّبه، استاد و از زمان صباوت و کودکی مرجع مردم و علما در مسائل علمی باشند و تا امروز کلماتشان برای رجال علم و فلسفه حلال مشکلات گردد.
احادیث معتبره دلالت دارد بر اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله)، علی و فرزندانش(علیهمالسلام) را به دانشهایی مخصوص گردانید و کتابی که به خط علی(علیهالسلام) و املای پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بود، همواره در این خاندان مورد استناد و مراجعه بوده است و درحقیقت، تبلیغات و تعلیمات امامان(علیهمالسلام) و سیره و روش آنها تکمیل و اتمام هدف پیغمبر(صلی الله علیه و آله) در تربیت جامعه و هدایت بشر بوده است.
از مثل حدیث ثقلین متواتر و مشهور که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) جمیع امّت را ارجاع به این بزرگواران داده است، صلاحیت تامّه علمی ایشان ظاهر و آشکار میگردد.
علاوه بر اینها روایات بسیار دیگر از طرق اهلسنّت دلالت دارند بر آنکه علی(علیهالسلام) در بین تربیتشدگان مکتب نبوت بیشتر از همه صحابه، از تابش انوار نبوّت مستفیض بود و بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) مرجع عموم در مسائل مشکله علمی بود و علوم شرعیه همه منتهی به آن سرور میشود.
علی(علیهالسلام) اعلم صحابه بود؛ علم تمام صحابه پیش علم او چیزی شمرده نمیشد و همه به علم او محتاج بودند. او علاوه بر آنکه آمادگی خاص و استعداد
خدادادی داشت که کسی از صحابه در این فضیلت با او برابر نبود، و به این جهت در فهم و درک احکام و معارف و علوم غامضه و مسائل مشکله و حقایق وحی و کلیات قواعد دینی ممتاز و یگانه بود؛ بهواسطه اختصاص فراوان و طول معاشرتی که با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) داشت و اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) اهتمام خاص در افاضه علوم به او داشت؛ همواره از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اخذ علم میکرد و خداوند به او شرح صدری بخشیده بود که از یک راهنمایی پیغمبر(صلی الله علیه و آله) هزار باب علم به روی او باز میشد.
او در خدمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و شاگردی او، بیمانند و نسخهای مطابق اصل گردید.
توحید اسلام، عدالت اسلام، شکل حکومت و نظام اسلام همه از وجود علی(علیهالسلام) و از کردار و گفتارش نمایان شد.
بعد از علی(علیهالسلام) این منصب الهی و رهبری علمی و دینی با فرزندانش حضرت امامحسن مجتبی و حضرت امامحسین سیدالشهدا(علیهماالسلام) بود. آنها ملجأ و پناه مردم در مسائل اسلامی و علوم تفسیر و احکام شرعی بودند، سخنشان قاطع و مقبول و روششان سرمشق و میزان بود.
در حالات سیدالشهدا(علیهالسلام) هرچه انسان دقیقتر شود بیشتر به این رمز میرسد که یک بصیرت خارقالعاده و بینش غیبی در امر دین راهنمای آن حضرت بوده است.
علم و دانش آن حضرت از احتجاجات او با دشمنان اهلبیت(علیهم السلام) بهخصوص معاویه و مروان، و نامههایی که به معاویه مرقوم فرموده و خطبههایی که به مناسباتی انشا نموده و از دعای عرفه، و دعاهای دیگر که از آن حضرت در کتابهای شیعه و اهلسنّت نقل شده ظاهر و آشکار است.
چنانچه میدانیم ابوذر یکی از کبار صحابه و فضلا و از سابقین است که بنا به نقل ابناثیر در اسدالغابه پنجمین کسی است که اسلام آورد و فضایل و مناقبش بسیار است.[۱]
هنگامی که بهخاطر اعتراض به اعمال ناهنجار حکومت، و دعوت مردم به روش پیغمبر(صلی الله علیه و آله)، عثمان او را به ربذه تبعید کرد، علی و حسن و حسین(علیهمالسلام) بهاتّفاق عقیل و عمّار برای مشایعت و وداع او آمدند، حسین(علیهالسلام) در وقت وداع به او فرمود:
«یَا عَمَّاهُ! إِنَّ اللهَ قَادِرٌ عَلَی أَنْ یُغَیِّرَ مَا قَدْ تَرَی، وَاللهُ کُلُّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ، وَقَدْ مَنَعَکَ الْقَوْمُ دُنْیَاهُمْ، وَمَنَعْتَهُمْ دِینَکَ، فَماَ أَغْنَاکَ عَمَّا مَنَعُوکَ، وَأَحْوَجَهُمْ إِلَی مَا مَنَعْتَهُمْ فَاسْأَلِ اللهَ الصَّبْرَ وَالنَّصْرَ، وَاسْتَعِذْ بِهِ مِنَ الْجَشَعِ وَالْجَزَعِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الدِّینِ وَالْکَرَمِ، وَإِنَّ الْجَشَعَ لَا یُقَدِّمُ رِزْقاً، وَالْجَزَعَ لَا یُؤَخِّرُ أَجَلاً»؛[۲]
«ای عمو! خداوند قدرت دارد وضعی را که مشاهده میکنی تغییر دهد و خداوند هر روز در شأنی است و این قوم تو را از دنیاشان محروم ساختند، تو هم دینت را از آنها حفظ کردی، تو از آنچه که آنها تو را از آن محرومت ساختند چقدر بینیازی! ولی آنان به دین تو چقدر محتاجند! پس از خدا صبر و پیروزی بطلب و از حرص و بیقراری به او پناه ببر، پس بهدرستیکه صبر از ارکان دین و بزرگواری است و بهراستی حرص نه روزی را جلو میاندازد و نه اجلی را تأخیر میاندازد»!.
این کلمات حکمتآمیز و رسا، مرتجلاً و بالبداهه در وقتی که سن مبارکش از سی تجاوز نکرده، خطاب به یک پیرمرد عالیمقام و باسابقه و جلیلالقدری که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) او را ستوده، درعینحالی که به گفته عقاد، شعار زندگی حسین و برنامه کار و زندگی خودش بود؛ قدس مقام و روحانیت فوقالعاده و علم و دانش و روح غنی و بینیاز و کمال معرفت و بصیرت حسین(علیهالسلام) را اعلام میدارد.
ابنعساکر[۳] روایت کرده که نافع بن ازرق رهبر فرقه ازارقه خوارج به حسین(علیهالسلام) عرض کرد: خدایی را که میپرستی برای من توصیف کن!
حسین(علیهالسلام) فرمود:
«یَا نَافِعُ! مَنْ وَضَعَ دِینَهُ عَلَی الْقِیَاسِ لَمْ یَزَلِ الدَّهْرَ فِی الْإِلْتِبَاسِ، مَائِلاً نَاکِباً عَنِ الْمِنْهَاجِ ظَاعِناً بِالْإِعْوِجَاجِ، ضَالًّا عَنِ السَّبِیلِ، قَائِلاً غَیْرَ الْجَمِیلِ یَا ابْنَ الْأَزْرَقِ أَصِفُ إِلَهِی بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ،… لَا یُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ، وَلَا یُقَاسُ بِالنَّاسِ، قَرِیبٌ غَیْرُ مُلْتَصِقٍ، وَبَعِیدٌ غَیْرُ مُسْتَقْصٍ، یُوَحَّدُ وَلَا یُبَعَّضُ، مَعْرُوفٌ بِالْآیَاتِ، مَوْصُوفٌ بِالْعَلَاماتِ، لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْکَبِیرُ الْمُتَعَالُ».
«ای نافع هرکس دین خود را بر پایه قیاس بگذارد همواره در عمرش در اشتباه خواهد بود و به بیراهه رفته و به رو خواهد افتاد و به اعوجاج و کژی کوچ کرده و گمراه گردد و سخنان نازیبا گوید. ای پسر ازرق! من خدایم را وصف میکنم به آنچه او خود را وصف فرموده است. او به حواس ادراک نشود و به مردم قیاس نگردد. نزدیک است ولی به چیزی چسبیده نیست، دور است اما دوری نجسته (یعنی قرب و نزدیکی او به ملامسه و به مکان، و مانند قرب ممکنات به یکدیگر نیست و دوری او دوری به مکان، و مثل دوری کسی که دوری جسته باشد نیست، بلکه مقصود از قرب و نزدیکی او، احاطه علم و دانایی او به همه است، و مقصود از دوری او از اشیا، تنّزه او بالذات از صفات ممکنات است، این بعد بالذّات حاصل، و به استقصا نیست، پس در عین آنکه به اشیا نزدیک است قرب مکانی و زمانی با آنها بالذّات ندارد؛ زیرا منزّه از مکان و زمان است و در عین آنکه از همه چیز دور است دوری او مثل
دوری ممکنات از یکدیگر که معرض قرب و بعد هر دو هستند نیست بلکه این دوری بالذّات است و توهّم قرب در آن نمیشود) او یگانه است و تبعیض و تجزیه و ترکیب در او راه ندارند، و به نشانها شناخته شده و به علاما ت وصف شده است غیر از خداوند بزرگ و بلندمرتبه، خدایی نیست».
ابنازرق گریست و گفت:
مَا أَحْسَنَ کَلَامَکَ؛
چقدر نیکوست کلام تو!.
حسین(علیهالسلام) فرمود:
«به من رسیده که تو بر پدر و برادرم و بر من گواهی به کفر میدهی».
ابنازرق گفت:
أَمَا وَاللهِ یَا حُسَیْنُ لَئِنْ کَانَ ذَلِکَ لَقَدْ کُنْتُمْ مَنَارَ الْإِسْلَامِ وَنُجُومَ الْأَحْکَامِ.[۴]
سوگند به خدا ای حسین! اگر این ناسزا از من صادر شده، بهیقین که شما چراغ اسلام و ستارگان احکام خدایید (یعنی مردم باید از انوار علوم و معارف شما روشنی بجویند و در تاریکیها به ستارههای وجود شما هدایت گردند).
سپس حسین(علیهالسلام) به آیه شریفه:
﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ﴾[۵]
استشهاد فرمود، و حجّت را بر او تمام کرد.
معاویه وقتی میخواست حلقه علم و تدریس حسین(علیهالسلام) و مجمع مردم را در گرد شمع وجود آن حضرت در مسجد پیغمبر(صلی الله علیه و آله) معرفی کند به مردی از قریش میگوید:
إِذَا دَخَلْتَ مَسْجِدَ رَسُولِ اللهِ فَرَأَیْتَ حَلْقَهً فِیهَا قَوْمٌ کَأَنَّ عَلَی رُؤُوسِهِمُ الطَّیْرُ فَتِلْکَ حَلْقَهُ أَبِی عَبْدِ اللهِ مُؤْتَزِراً إِلَی أَنْصَافِ سَاقَیْهِ.[۶]
علایلی میگوید: حقیقت زنده در محل قدسی مثل حسین(علیهالسلام) اینگونه بر مؤمنین ظهور میکند که اشعه سیمایشان در دل نگاهکننده خشیت و بیمی با اطمینان و سکون و وقار پدید میآورد. مثل آنکه کسی که به آن سیما و منظر نگاه میکند تماشای ابدیت مینماید یا در آفاق لانهایت سیر میکند یا مثل آن است که لانهایت در خانه و مجلس آنها جمع شده است.
سپس میگوید: افق فکر معاویه از درک این سرّ الهی و غیبی دور بود، بعد میگوید: مقصود معاویه از این کلام این است که: دنیا با همه اسباب عظمتهایش در درگاه حسین جمع شده و تمام افتخارات برای حسین فراهم آمده مثل آنکه تمام دنیا در یک مکان جمع شده باشد.
معاویه خود را میبیند با آنچه او را احاطه کرده از زخارف و زیورها و حکومت و پادشاهی دنیا، و حسین را میبیند با آنچه او را احاطه کرده از حقیقت عظمی، پس نسبتی مثل عدم و وجود میبیند؛ نگاه میکند طرف عظمت حسین را مطلع انوار و مشرق خورشید هدایت میبیند و ناحیه خودش را تاریکیهای روی هم انباشتهشده مشاهده میکند.
محضر حسین حلقهای بود که صفوف مردم تا آنجا که چشم میدید نشسته بودند و در نهایت آرامش بدن و سکوت و خاموشی که حاکی از خضوع بیمانندشان نسبت به عظمت حسینی بود، چشم خود را به حسین دوخته و گوششان را به او سپرده بودند. گویی میخواستند از اسارت شهوات و پرستش
هواهای نفسانی ساعتی را به پناه معنویت آن حضرت بروند، و مانند مرغانی که در هوای گرم و سوزان، زمین نمناکی بیابند و بر آن بیفتند تا خود را خنک کنند، و از زحمت گرما خلاص نمایند، میخواستند با خلوص نیت در آن محضر عالی کلمه ایمانی بگویند. همچنانکه اصحاب پیغمبر(صلی الله علیه و آله) میگفتند:
هَیَّا بِنَا لِنُؤْمِنَ بِرَبِّنَا سَاعَهً؛[۷]
بیایید یک ساعت به پروردگارمان ایمان آوریم.
البتّه مؤمن در همه حالات مؤمن است، اما آنگونه که در محضر رسول(صلی الله علیه و آله) و حلقه افاده و افاضه فرزند گرامیاش حسین(علیهالسلام) ، حلاوت ایمان چشیده میشود و بر معرفت و علم افزوده میگردد و آنطور که در آن محضر عالی، شعور وجدانی نسبت به عوالم غیب تازه و زنده میشود، در هیچ حال و در هیچ محفل و مجلسی حاصل نمیشود.
ابنکثیر میگوید:
إِنَّ الْحُسَیْنَ خَرَجَ وَابْنُ الزُّبَیْرِ مِنَ الْمَدینَهِ إِلَی مَکَّهَ، وَأَقَامَا بِهَا عَکَفَ النَّاسُ عَلَی الْحُسَیْنِ یَفِدُونَ إِلَیْهِ، وَیَقْدِمُونَ عَلَیْهِ وَیَجْلِسُونَ حَوَالِیهِ، وَیَسْتَمِعُونَ کَلَامَهُ، وَیَنْتَفِعُونَ بِمَا یُسْمَعُ مِنْهُ، وَیَضْبِطُونَ مَا یَرْوُونَ عَنْهُ.[۸]
حسین و ابنزبیر از مدینه بهسوی مکه بیرون شدند و در مکه اقامت گزیدند، مردم متوجّه به حسین و ملازم خدمت او شدند. مردم بهسوی او میآمدند و بر آن حضرت وارد میشدند و در اطراف او مینشستند و سخنش را میشنیدند و از آنچه از او میشنیدند، بهرهمند میشدند و ضبط میکردند و مینوشتند تا از او روایت کنند.
علایلی میگوید:
تعبیری که در این خبر است (عکف) دلالت بر آن میکند که مردم چنان شیفته معنویت و عظمت روح حسین بودند و چنان حسین محبوبیت داشته که از همهکس و همهجا منصرف و منقطع میشدند و بهسوی حسین میرفتند، کسی جز حسین نبود که همه مردم به او علاقهمند بوده و ارادت داشته باشند، گویی مردم در وجودش حقیقت دیگر از عالم ابداع الهی تماشا میکردند، پس وقتی حسین سخن بگوید مثل آن است که زبان عالم غیب باز شده، و آنها را از رموز و اسرار پنهان و حقایق نهان آگاه سازد؛ و وقتی خاموش میشد، سکوتش بهطور دیگر آنها را از حقایق دیگر باخبر میساخت؛ زیرا پارهای از حقایق را جز با خاموشی عمیق نمیتوان اظهار کرد؛ مثل نقطه و فاصلهای که در میان سطرها و کلمات و جملهها میگذارند که همان نقطه خالی از نوشته، مانند نوشتههای کتاب معنایی میدهد که جز با آن نقطه با هیچ نوشتهای آن معنا را نمیتوان بیان کرد.
این خبر ابنکثیر یک صورت کامل از مقام حسین را در زمانی که مردم در فشار بیداد و طغیان حکومت ستمکار بودند، نشان میدهد، باآنکه مردم در فشار حکومت بودند و جاسوسان و کارآگاهان همهجا در دنبال و تعقیب آنها بودند که با حسین رابطه و تماس نداشته باشند؛ ولی چگونه قدرت سرنیزه و زور نظامی میتواند مردم را از خودشان و دلشان و ضمیرشان جدا کند؟ قدرت هرچه باشد نمیتواند بر شعور بشر مسلط شود و سرنیزه هرچه کاری و نافذ باشد به باطن انسان و معنویت او نفوذ نمیکند.
سپس میگوید:
مطلب دیگری که از این حدیث به دست میآید این است که: حسین کثیرالحدیث و الرّوایه بوده که در آن زمان بااینکه اصحاب پیغمبر کم نبودند و نقل حدیث میکردند، مردم همه آنها را ترک کرده و به مجلس حسین میآمدند. پس از این، علایلی احادیثی را که از آن حضرت روایت شده نقل میکند.[۹]
و هم او میگوید:
اخباری که از حسین(علیهالسلام) در این باب نقل شده (که حاکی از علم و ذوق سرشار، قوّت فطانت، استعداد و قریحه و استحکام منطق است) بیشتر از این است که احصا شده است. آن حضرت به نوعی در مسائل علمیه (با جودت ذهن و حدّت خاطر) اظهارنظر میکرد و فتوا میداد که موجب تحیّر مردم میشد، تا حدّی که عبدالله بن عمر در حقّ او گفت:
إِنَّهُ یَغُرُّ الْعِلْمَ غَرّاً.[۱۰]
همچنان که مرغ جوجه خود را با منقار خود غذا میدهد، حسین(علیهالسلام) نیز در بیت نبوت و ولایت از سرانگشت علوم رسول خدا غذا خورده، و از پستان معارف اسلام شیر مکیده و رشد و نمو یافته است.
پی نوشت:
[۱]. بناثیر جزری، اسدالغابه، ج۱، ص۳۰۱٫
[۲]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۸، ص۲۵۳ ـ ۲۵۴؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۱۲ ـ ۴۱۳؛ امینی، الغدیر، ج۸، ص۳۰۱ ـ ۳۰۲؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص۱۳۶٫
.[۳] ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۴، ص۱۸۳ ـ ۱۸۴٫
[۴]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص۱۴۸٫
[۵]. کهف، ۸۲٫
[۶]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص۹۸، به نقل از: ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۴، ص۱۷۹٫ «وقتی به مسجد رسول خدا وارد شوی جمعی را میبینی که حلقه زدهاند گویا بر بالای سر آنها پرندگان هستند (یعنی واله و مبهوتاند) آن گروه شاگردان ابوعبدالله هستند که آن حضرت ازارش (لنگ) تا نصف ساقهای پایش میباشد».
[۷]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص۱۰۰٫
[۸]. ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۶۲؛ علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص۹۹ ـ ۱۰۰٫ (با تفاوت در نقل).
[۹]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص۱۰۰ ـ ۱۰۲٫
[۱۰]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص۱۴۸٫ نظیر این کلمه را یزید در شأن حضرت امام زینالعابدین(علیهالسلام) گفت، وقتی به او پیشنهاد کردند که درخواست آن حضرت را بپذیرد، و اجازه دهد به منبر برود، یزید اجازه نداد و گفت: اگر به منبر برود ما را رسوا میسازد. به او گفتند: از این نوجوان در چنین حال چه بر خواهد آمد؟ گفت: شما از کار این خاندان بیخبرید: هَذَا مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ قَدْ زُقُّوا الْعِلْمَ زَقَّاً. مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۷ ـ ۱۳۸؛ محدث قمی، نفسالمهموم، ص۴۶۵٫