- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
از برترى هاى اهل بیت علیه السلام
از فضایل و برترى هاى اهل بیت علیه السلام حدیث مباهله است. خداوند متعال مى فرماید:
( فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ)؛(۱)
هر گاه پس از علمى که ( پیرامون حضرت عیسى) به تو رسیده است، به کسانى که با تو به محاجّه و ستیر برخیزند بگو: بیایید ما فرزندان خود و شما فرزندان خود، ما زنان خود و شما زنان خود و ما جان خود و شما نیز جان خود را فرا خوانیم. آن گاه مباهله نماییم و لعنت خدا را براى دروغ گویان قرار دهیم.
پس از نزول این آیه، رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به همراه على، فاطمه و حسنین علیه السلام براى مباهله در وعده گاه حضور یافتند.
حدیث مباهله پیامبر خدا به همراه اهل بیت
بسیارى از دانشمندان اهل تسنّن این حدیث زیبا را نقل کرده اند. جلال الدین سیوطى در تفسیر الدر المنثور این گونه مى نویسد:
ابن ابى شِیبه، سعید بن منصور، عبد بن حمید، ابن جریر و ابونعیم نقل کرده اند که شَعْبى مى گوید: اعتقاد مسیحیان نجران درباره حضرت عیسى علیه السلام، از گفته دیگر مسیحیان مبالغه آمیزتر بود. آنان همواره با پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله درباره او مجادله مى کردند و از این رو خداوند این آیات را در سوره آل عمران نازل فرمود: ( إِنَّ مَثَلَ عیسى عِنْدَ اللّهِ… فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ).
پس از این رسول خدا صلى اللّه علیه وآله آن ها را به مباهله و ملاعنه فرا خواند. آنان بر این کار فرداى آن روز را وعده کردند. بامداد فردا پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله به همراه على، فاطمه، حسن و حسین علیه السلام به سوى وعده گاه رهسپار شدند.
پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله فرمود:
لقد أتانی البشیر بهلکه أهل نجران حتّى الطیر على الشجر لو تمّوا على الملاعنه؛(۲)
بشارت دهنده اى نزد من آمد و اعلام کرد: اگر نجرانیان به ملاعنه مبادرت مى کردند، همه آنان حتّى پرندگان روى درختان نابود مى شدند.
سیوطى در ادامه مى نویسد: مسلم، تِرمذى، ابن منذر، حاکم نیشابورى و بیهقى ـ در السنن الکبرى ـ نقل کرده اند که سعد بن ابى وَقّاص مى گوید:
هنگامى که آیه: ( قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ) نازل شد، پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله على، فاطمه، حسن و حسین علیه السلام را فرا خواند و فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهلی؛(۳)
بارالها! اینان خاندان من هستند.
وى در ادامه مى نویسد: در این باره حاکم نیشابورى حدیثى نقل کرده و آن را صحیح دانسته است. ابونعیم اصفهانى در دلائل النبوه هم چنین ابن مردویه نقل کرده اند که جابر مى گوید:
عاقب و سید از بزرگان مسیحى نزد پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله آمدند… رسول خدا صلى اللّه علیه وآله بامدادان در حالى که دست على، فاطمه، حسن و حسین علیه السلام را گرفته بود به وعدگاه روانه شد. آن گاه کسى را در پى عاقب و سید فرستاد؛ ولى آن ها از حضور در این محفل خوددارى کرده و در مقابل ایشان تسلیم شدند. پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله فرمود:
والّذی بعثنی بالحقّ لو فعلا لأمطر الوادی علیهما ناراً؛
سوگند به کسى که مرا به حقّ به پیامبرى مبعوث کرد! اگر این کار را انجام مى دادند، این سرزمین بر آن دو آتش مى بارید.
جابر در ادامه مى گوید: این آیه درباره اهل بیت علیه السلام نازل شد که: ( تعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ…).
جابر مى گوید: منظور از ( أَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ)، رسول خدا صلى اللّه علیه وآله و على علیه السلام، منظور از ( أَبْناءَنا)، حسن و حسین علیه السلام و منظور از ( نِساءَنا)، فاطمه علیه السلام هستند.(۴)
جلال الدین سیوطى در ادامه مى نویسد: ابن جریر، از علباء بن احمر یشکرى این گونه نقل کرده است:
وقتى این آیه نازل شد که ( قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ…)، رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در پى على، فاطمه و دو پسر آنان، حسن و حسین علیه السلام فرستاد و یهودیان را به مباهله و ملاعنه دعوت کرد. جوانى از یهود گفت: واى بر شما! آیا گذشته را به خاطر ندارید که برادرانتان به بوزینه و خوک مسخ شدند! ملاعنه را رها کنید! آنان نیز از ملاعنه خوددارى کردند.(۵)
راویان حدیث مباهله
عدّه اى از راویان مشهور، این حدیث را نقل کرده اند که برخى از آنان عبارتند از:
۱. ابوبکر بن ابى شِیبه؛
۲. سعید بن منصور؛
۳. عبد بن حمید؛
۴. مسلم بن حجّاج؛
۵. ابوعیسى تِرمذى؛
۶. ابوعبداللّه حاکم نیشابورى؛
۷. ابن منذر؛
۸. محمّد بن جریر طبرى؛
۹. ابوبکر بیهقى؛
۱۰. ابونعیم اصفهانى؛
۱۱. جلال الدین سیوطى.
احمد بن حنبل این حدیث را در مسند چنین نقل مى کند:
قُتَیْبَه بن سعید، از حاتِم بن اسماعیل، از بُکَیر بن مسمار، از عامر بن سعد، از پدرش نقل مى کند که مى گوید: رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله در یکى از جنگ ها ( غزوه تبوک) على علیه السلام را جانشین خود قرار داد. على رضى اللّه عنه گفت: آیا مرا همراه زنان و کودکان باقى مى گذارى؟
پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود:
یا علی! أما ترضى أن تکون منّی بمنزله هارون من موسى، إلاّ أنّه لا نبوّه بعدی؟
اى على! آیا راضى نیستى که براى من، همانند هارون براى موسى باشى، جز این که بعد از من پیامبرى نخواهد بود؟
هم چنین سعد مى گوید: از حضرتش شنیدم که در جنگ خیبر مى فرمود:
لاُعطینّ الرایه رجلاً یحبّ اللّه ورسوله ویحبّه اللّه ورسوله؛
البتّه پرچم را به دست مردى خواهم سپرد که خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست مى دارند.
همه ما گردن دراز کردیم تا ببینیم او چه کسى است. ناگاه حضرتش فرمود: على رضى اللّه عنه را برایم فرا خوانید.
على علیه السلام را آوردند، در حالى که چشم درد داشت. پیامبر صلى اللّه علیه وآله از آب دهانش به چشم او مالید و پرچم را به دست آن حضرت داد و خداوند به دست او، فتح و پیروزى را نصیب مسلمانان کرد.
و آن گاه که آیه: (نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ) نازل شد، رسول خدا صلى اللّه علیه وآله على، فاطمه، حسن و حسین رضوان اللّه علیه اجمعین را فرا خواند و فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهلی؛(۶)
بارخدایا! اینان خاندان من هستند.
البتّه پوشیده نیست که این همان حدیثى است که مسلم آن را روایت کرده است و متن آن، در بخش یکم و در بررسى حدیث منزلت گذشت.
اکنون متن این حدیث را با متن حدیث گذشته مقایسه کنید تا تحریف و تصرّف در متن حدیثى را که احمد بن حنبل نقل کرده است روشن شود.
گفتنى است که مفسّران قرآن، حدیث مباهله را ذیل همین آیه مبارکه ذکر کرده اند. براى آگاهى بیشتر مى توان به کتاب هاى تفسیر دانشمندانى هم چون: زمخشرى، فخر رازى، بیضاوى، خازن، جلالین، آلوسى و تفسیرهاى دیگر مراجعه نمود.
حدیث مباهله و تحریف واژگان آن
با توجه به آن چه پیش تر بیان شد، این فضیلت، از فضیلت هاى اختصاصى به اهل بیت علیه السلام است؛ از این رو تعصّب ورزان پس از آگاهى از این موضوع، به ویژه این که این حدیث بیان گر عصمت امیر مؤمنان على علیه السلام و امامت آن حضرت است، و این که حسنین علیه السلام پسران رسول خدا صلى اللّه علیه وآله هستند ـ آن سان که فخر رازى و دیگران در تفسیر این آیه بدان تصریح کرده اند ـ بر آن شدند با جعل حدیثى به همین مضمون ولى براى دیگران، به مقابله با حدیث مباهله و مصادیق حقیقى آن ها پرداخته و این فضیلت را به غیر اهل بیت علیه السلام نسبت دهند.
ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، در شرح حال عثمان بن عفّان مى نویسد: ابو عبداللّه محمّد بن ابراهیم، از ابوالفضل بن کُریدى، از ابوالحسن عتیقى، از ابوالحسن دارقُطْنى، از ابوالحسین احمد بن قاج؛ و از محمّد بن جریر طبرى ـ به روش املاء(۷) ـ از سعید بن عنبسه رازى، از هیثم بن عدىّ، نقل مى کند که وى مى گوید: از جعفر بن محمّد شنیدم که از پدرش نقل مى کرد که آن بزرگوار در مورد این آیه که مى فرماید: ( قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ) فرمود: در این هنگام ابوبکر و فرزندانش، عمر و فرزندانش، عثمان و فرزندانش و على و فرزندانش نزد رسول خدا صلى اللّه علیه وآله آمدند[!!].(۸)
جلال الدین سیوطى نیز در تفسیر این آیه، این حدیث ساختگى را از ابن عساکر نقل کرده است.(۹)
دقّت ها و تأمّلاتى درباره سند این حدیث ساختگى
بدیهى است که این حدیث، دروغى بیش نیست که سند و متنش باطل است. ما به بررسى سند آن اکتفا کرده و از بین راویان این سند، فقط به بررسى دو راوى بسنده مى نماییم تا روشن شود که چگونه این دو فرد دروغ گو به جعل این حدیث پرداخته اند.
۱. سعید بن عنبسه رازى
رجال شناسان سعید بن عنبسه را بررسى کرده اند؛ ابن ابى حاتِم در مورد او مى گوید: پدرم از سعید بن عنبسه (ابوعثمان خزّاز رازى) حدیث شنیده؛ ولى از او روایت نکرده است و مى گفت: درباره وى باید تأمّل کرد.
ابن ابى حاتِم ادامه مى دهد که عبدالرحمان مى گوید: از على بن حسین بن جنید، از یحیى بن مَعین درباره سعید بن عنبسه رازى سؤال شد. وى گفت: او را نمى شناسم.
گفته شد: او از ابوعبیده حدّاد حدیث نقل مى نماید.
گفت: او بسیار دروغ گو است.
ابن ابى حاتِم مى افزاید که عبدالرحمان مى گوید: از على بن حسین بن جنید شنیدم که مى گفت: سعید بن عنبسه بسیار دروغ گو است. از پدرم نیز شنیدم که همواره مى گفت: او راست نمى گوید.(۱۰)
۲. هیثم بن عَدى
همه رجال شناسان اهل تسنّن درباره هیثم بن عدى اتفاق نظر دارند که بسیار دروغ گو بود.
ابن ابى حاتِم در این مورد مى نویسد: از یحیى بن مَعین درباره هیثم بن عَدى سؤال شد. وى در پاسخ گفت: هیثم از اهل کوفه است، مورد اعتماد نیست و بسیار دروغ گو است.
وى مى گوید: از پدرم درباره او پرسیدم. گفت: هیثم متروک الحدیث است؛ ( یعنى علما، حدیث او را ترک کرده اند و بدان عمل نمى کنند).(۱۱)
ابن حجر نیز از او نام برده و سخنان علما را درباره او این گونه نقل مى کند: بُخارى در مورد هیثم مى گوید: او مورد اعتماد نبود و همواره دروغ مى گفت.
یحیى بن مَعین، هیثم را این گونه توصیف مى کند: او مورد اعتماد نبود و دروغ مى گفت.
ابوداوود مى گوید: هیثم دروغگو بود.
نَسائى و دیگر دانشمندان درباره هیثم مى گویند: او متروک الحدیث است.
ابن مَدینى در مورد هیثم این گونه اظهار نظر مى کند: او را در هیچ موردى نمى پسندم.
ابوزُرعه نیز درباره هیثم مى گوید: وى در میان ما هیچ جایگاه و ارزشى نداشت.
عجلى با بیان صریح مى گوید: هیثم بسیار دروغ گو بود.
ساجى فراتر رفته و مى گوید: هیثم همواره دروغ مى گفت.
احمد بن حنبل مى گوید: هیثم همواره در نقل روایات خود تدلیس مى کرد.
حاکم نیشابورى و نقّاش نیز در مورد او این گونه اظهار نظر کرده اند: هیثم از افراد مورد اعتماد، احادیث منکر و ناشناخته اى نقل مى کرد.
محمود بن غیلان مى گوید: احمد بن حنبل، یحیى بن مَعین و ابو خیثمه او را معتبر نمى دانند.
علاوه بر آن برخى دیگر از عالمان هم چون: ابن سکن، ابن شاهین و ابن جارود وى را در زمره افراد ضعیف و غیر قابل اعتماد شمرده اند.
گروه دیگرى نیز این حدیث را به دلیل وجود هیثم در سند آن دروغ شمرده اند، که از جمله مى توان به طَحاوى در مشکل الحدیث، بیهقى در السنن الکبرى، نقّاش و جوزجانى در کتاب هایى که پیرامون حدیث هاى جعلى نگاشته اند و دیگر عالمان رجالى اشاره نمود.(۱۲)
پی نوشت ها :
۱- سوره آل عمران: آیه ۶۱.
۲- الدرّ المنثور: ۲ / ۶۹.
۳- همان: ۲ / ۷۰.
۴- الدرّ المنثور: ۲ / ۶۸.
۵- الدر المنثور: ۲ / ۷۰. گفتنى است برخى از ناصبى ها و دشمنان اهل بیت علیهم السلام نام « على» را از برخى از متن هاى این حدیث حذف کرده اند.
۶- مسند احمد: ۱ / ۳۰۱ و ۳۰۲، مسند سعد بن أبی وقّاص، حدیث ۱۶۱۱.
۷- املاء روشى در نقل حدیث است که روایت گر روایت را به صورت املاء براى دیگران بیان مى کند و آنان نیز روایت را مى نویسند.
۸- تاریخ مدینه دمشق: ۴۱ / ۱۱۵.
۹- الدرّ المنثور: ۲ / ۷۰.
۱۰- الجرح والتعدیل: ۴ / ۵۱.
۱۱- الجرح والتعدیل: ۹ / ۱۰۶.
۱۲- لسان المیزان: ۶ / ۲۷۵ و ۲۷۶.
منبع:میلانی، سیّدعلی؛ (۱۳۹۲)، احادیث واژگونه، قم: الحقایق، چاپ سوم.