- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره
هزار و دویست و نود و سه سال از خاطره پرشکوه قیام تاریخى ریحانه باغ ولایت «قتیل جوزجان» امامزاده یحیى بن زید بن على ابن الحسین بن على بن ابیطالب علیهالسلام در ولایت سرپل افغانستان سپرى میگردد. بی تردید، پس از قیام زید بن على علیهالسلام ، این دوّمین انقلاب و رستاخیزى بود که در قلب قاره «آسیا» (افغانستان امروز) در دفاع از حریم امامت و مسلمانان ستمدیده خراسان تحقق یافت. اینک پس از دوازده قرن و اندی، یاد و خاطره سردار بزرگ خراسان آفتاب جوزجان را باز مینگریم بدان امید که همواره انقلابى بمانیم و حسینى فکر کنیم.
تبار نامه
حضرت یحیی فرزند ارشد زید ابن على علیهماالسلام و نوه چهارمین اختر آسمان امامت و ولایت است.
در سال ۱۰۷ ق نوزادی در خانه «حلیف القرآن» زید ابن على علیهالسلام در محله بنی هاشم دیده به جهان گشود. مادرش «ریطه» از زنان قبیله نور بود و در کوفه، در عصر حکومت سیاه یوسف بن عمر، با وضع دلخراشی به شهادت رسید.(۱)
جدّ مادرى وی «ابوهاشم» از تبار امام على علیه السلام بود. وى در یک سفر زیارتى به «بیت المقدس» به وسیله سلیمان بن عبدالملک مظلومانه به شهادت رسید.(۲)
سفرنامه
در دل او یاوه گردد شام و روم مى نگنجد مسلم اندر مرز و بوم
معنى هجرت غلط فهمیده اند قصّه گویان حق زما پوشیده اند
«اقبال»
امامزاده یحیی بن زید علیهماالسلام ، پس از شکست قیام کوفه و بر دار رفتن پیکر خونین پدر، با ده تن از شیعیان انقلابى شهر را به قصد خراسان ترک گفت.(۳)
او در این زمان، چهارده سال بیشتر نداشت؛ ولى در فهم و شعور دینى و سیاسى فوق العاده ورزیده و کار کشته به نظر می رسید. او راوى و امانتدار «انجیل آل محمد(ص)، صحیفه سجادیه» بود. راوى صحیفه عمیربن متوکل بلخى از پدرش متوکل بن هارون داستان خروج یحیى از کوفه را چنین نقل می کند: وی را در حالى ملاقات کردم که پس از شهادت پدرش متوجه خراسان بود. او از حال امام صادق علیه السلام عموزادگان خود، که در مدینه بودند، پرسید و گفت: آیا جعفر بن محمد علیهماالسلام را ملاقات کردی؟
گفتم: آری.
گفت: آیا چیزی درباره من فرمود؟
گفتم: آری، فرمود: تو بر دار آویخته می شوی… .
هارون بلخى می گوید: «یحیى بن زید را در حالى ملاقات کردم که هیچ کس را در عقل و فضل مثل او ندیده بودم.»(۴)
از کوفه تا جوزجان*
«سَلَمه بن ثابت» می گوید: پس از شکست قیام زید در کوفه، به یحیى بن زید گفتم: اینک کجا خواهى رفت؟
فرمود: «بین النهرین». یعنى (کربلا)
آنگاه گفتم: اکنون که چنین قصد کرده ای، بشتاب تا آسمان کوفه روشن نشده از شهر بیرون شوی.
ما نیز همراه وى از شهر خارج شدیم، در حالى که صداى اذان از مناره های مساجد کوفه به گوش می رسید.(۵)
بعد از آن که از کوفه خارج شد، براى وداع کنار تربت خونین قافله سالار کربلا امام حسین علیه السلام حضور یافت و پس از زیارت آن مکان مقدس عازم «مدائن»، شهر تاریخى عراق، گردید. در آن دیار، مدتی در منزل دهقانى از دوستان خاندان على علیه السلام به سر برد و قبل از دستگیری، به یارى والى مدائن از آن شهر خارج شد. اندکى بعد، خبر ورود یحیى به شهر تاریخی «ری» قلب شیعیان را شاد ساخت.
قومس
قافله مهاجران «قبله» آرام، آرام به سمنان، دروازه ورودى خراسان، رسید و در خانه شیعه مخلص آن سامان زیاد بن ابی زیاد قشیرى فرود آمد.(۶)
آوازه ورود پرستوهای مهاجر، خراسان را جانى تازه بخشید. جاسوسان حکومت خراسان سایه به سایه در تعقیب یحیى و انقلابیون همراهش بودند، ولى هرگز بر آنان دست نمی یافتند؛ زیرا مردم مسلمان منطقه نوادگان على را از چشم خود بیشتر دوست داشتند. و از آنها حمایت می کردند.
سرخس
زمان شتابان سپری می شد و خراسان همچنان به حضور «مهتاب خاوران» افتخار می کرد. آتش علاقه به خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله در جاى جای خراسان بزرگ بر افروخته شده بود. و شیعه در خراسان، بیش از دیگر سرزمینها نیرومند و با اقتدار جلوه می کرد.
یحیی بن زید همراه یارانش در سرخس به خانه عمرو تمیمى و حکم بن زید، که از موالیان اهل بیت بودند، وارد شد. از دوستداران خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله دسته دسته محضر مهاجر قبله می رسیدند و از وى استمداد و یارى می طلبیدند. جمعى نیز به محضر وى شتافتند؛ ولى حضرت یحیى بن زید خواسته هاى این فرقه متحجّر و متعصّب را نپذیرفت. و همکاری با آنها را رد کرد.(۷)
امّ القرای خراسان
از سرخس تا «مرو»، مرکز حکومت خراسان، ۱۸۰ کیلومتر بود. کاروان مهاجران کوفه در کاروانسرای «حفصه»، در چند مترى کاخ حاکم خراسان نصر بن سیار، اردو زد. خبر ورود یحیی وحشتى عجیب در دل دولت مروان اموى ایجاد کرد. نصر بی درنگ گروهى را مأمور دستگیرى وى کرد. عصمت، که فرمانده گروه بود، فرمان محاصره کاروان سرا را صادر کرد. خود کنار سکّوى دروازه کاروان سرا قرار گرفت و دستور داد تمام مسافران خسته را از برابر چشمانش عبور دهند. ناگاه یحیی بن زید، امیر کاروان، با کلاه نمدى و لباس پشمین در برابر دیدگان حیرت زده عصمت طلوع کرد. عصمت، که مجذوب سیمای نورانى جوان چهارده ساله علوى شده بود، با دست بر پشت او زد و گفت: هرچه زودتر از این شهر خارج شو که جاى دوستان نیست…!(۸)
قبه الاسلام
کاروان خسته و سوخته دل مدینه پس از ساعتها راه پیمایی، خود را از هُرم ریگزارهاى تشنه مرو نجات داد و به شهر «بلخ» رسید. برج و باروی شهر از چند فرسخى پیدا بود. نگهبانان، در هفت برج، به انتظار ورود کاروانهاى تجارتى و سیاحتى نشسته بودند. بلخ شهرت جهانی داشت و بزرگان آن همه شیعه و از سادات حسینى شمرده می شدند. پرستوهاى مهاجر در خانه یکى از شیعیان شهر به نام «جریش بن عبدالرحمن شیبانی» مسکن گرفتند.(۹)
بلخ، میزبان مهتاب
شهر بلخ میزبان مهتاب و محور ارتباطى مجاهد مردان علوى درآمده بود. دوستان اهلبیت علیهم السلام از گوشه و کنار خراسان به بلخ می آمدند تا با یحیی دیدار کنند. او هنوز خاطره قیام پدرش زید را فراموش نکرده بود و نیک می دانست که داعیان بنى عباس چگونه با نیرنگ در پى قدرت می دوند. او می خواست مردم را بیدار سازد تا فریب شعارهاى دروغین جاه طلبان و دنیاپرستان را نخورند و عمرو عاص ها و ابوموسی ها پرچمداران مسلمین نگردند.
بدین ترتیب، بلخ مرکز فرماندهى و ترویج نشر فرهنگ اهلبیت علیهم السلام شد. هنوز زمینه قیام عمومى شیعیان فراهم نشده بود که حکم دستگیرى وى به نصربن سیار، حاکم بزرگ خراسان، ابلاغ شد. این حکم به وسیله والى کوفه یوسف بن عمر صادر و به تمام ولایات خراسان ابلاغ گردیده بود. به زودى پیکی محرمانه نزد والى بلخ عقیل بن مَعقَل شتافت تا به هر طریق ممکن یحیی بن زید را دستگیر کند.(۱۰)
شانه هاى زخمى
عقیل بن معقل، حاکم مزدور بلخ که حیات ننگین خود را در نابودى جوانمردان علوى و شیعیان می دید، فرمان داد همه ساکنان کوچک و بزرگ شهر در مسجد جامع گرد آیند. اهالى ستمدیده بلخ در مسجد شهر گرد آمدند. حاکم تک تک اهالى را در برابر چشمان حیرت زده خانواده شان شلاّق زد. مزدوران او با کمال وقاهت و بى شرمى ششصد تازیانه بر بازوان جریش بن عبدالرحمن شیبانی، میزبان یحیی، زدند. وی، در حالى که شکنجه را تحمل میکرد، گفت: «به خدا سوگند، حتى اگر یحیى بن زید زیر گامهایم باشد به شما نخواهم گفت!»
فرزند نوجوان او «قریش»، که هنوز لذّت ایمان و مبارزه در راه خدا را نچشیده بود، با مشاهده وضع اسفناک پدر صفوف فشرده جمعیت شکنجه دیده بلخ را گسست و پایگاه یحیى را نشان داد. بدین ترتیب، طرح قیام شکست خورد و یحیى دستگیر شد. او و همراهان دلیرش را به زنجیر کشیدند و به مرو اعزام کردند. یحیى مدتها در سیاه چالهاى مرو به سر برد تا این که ولید بن یزید بر اریکه قدرت تکیه زد و فرمان آزادى وى را صادر کرد.
حاکم خراسان، یک رأس اسب، یک جفت نعلین و مقدارى توشه در اختیار یحیی نهاد و کسانى را گماشت تا وى را شهر به شهر تا عراق همراهی کنند. کاروان آزادگان وارد سرخس گردید. حاکم شهر بیش از یک ساعت به آنان اجازه توقف نداد. ناگزیر راه نیشابور پیش گرفتند.
سرانجام قافله مجاهدان، که شمارشان به هفتاد نفر میرسید، وارد نیشابور شد. فرماندار شهر عمر بن زراره سراسیمه محل فرود کاروان را محاصره کرد و اعلام جنگ داد.(۱۱)
دفاع مقدس
امیر کاروان اظهار داشت: «ما براى جنگ نیامده ایم و از زندان نیز نگریخته ایم. پس از تهیه توشه، شهر را ترک می کنیم و مسیر عراق پیش میگیریم.»
آنها به سخنان حضرت یحیى اعتنا نکردند و ارتش اموى آماده نبرد با هفتاد و دو پرستوى مهاجر شد. شیرمرد بیشه ولایت لباس رزم پوشید و به یاران خود فرمان داد تا آماده دفاع از کیان اسلام باشند. جنگ ناخواسته با پرتاب یک تیر آغاز شد. یاران دلیر یحیی بن زید به قلب اردوگاه دشمن یورش بردند و فرمانده سپاه شیطان عمر بن زراره به دست ابوالفضل و ابراهیم که علمدار و برادران رضاعى یحیی بودند، به قتل رسید. سپاه پیروز اسلام با غنایم به دست آمده از ارتش شکست خورده حاکم نیشابور از عزیمت به عراق منصرف شد و دیگر بار آهنگ بلخ و جوزجان کرد.(۱۲)
انبار، شهر خون و قیام
سپاه کفرستیز یحیى بن زید از مسیر جاده ابریشم وارد هرات شد. از راه مرغاب و میمنه عبور کرد و به انبار، خطّه انقلابیون علوی، و مرکز تابستانى حکّام جوزجان که امروز (سرپل) خوانده می شود، رسید. هفتصدتن از جوانان مؤمن و مسلمان خراسان وى را همراهى می کردند و آماده بودند در برابر سپاه بیش از ده هزار نفرى دشمن از فرزند اهل بیت علیهم السلام دفاع کنند. هرچند سپاه اسلام براى جنگ آمادگی نداشت، ولى به زودى دو سپاه در دو سوى رودخانه ارغوى صف بستند و آتش جنگ زبانه کشید. اردوگاه مجاهد مردان علوى هدف تیرهای ستمگران قرار گرفت و در لحظات آغازین نبرد، دهها تن از یاران یحیی به ملکوت اعلى شتافتند.(۱۳)
حماسه حسینى
دشت سر سبز «ارغوی»* سه روز صحنه کارزار بود. در این مدت، صدها تن از طرفین کشته شدند. مردان و زنان مسلمان با تمام وجود از سربازان زخمى اسلام پذیرایی می کردند. دشمن هر لحظه بر جنایات خود می افزود. آنها اسرا و مجروحان را مورد تهاجم قرار می دادند و حتى پیکرهاى شهیدان را مثله می کردند. در سومین روز نبرد، وقتى صداى مؤذن برخاست، قهرمانان قیام جوزجان اجازه اقامه نماز خواست و با یارانش به نماز ایستاد. پس از نماز ظهر و عصر دوباره جنگ نابرابر آغاز شد. شیر مرد علوى شجاعانه سمت دشمن یورش برد، در حال پیشروى بود که ناگاه تیرى از سپاه کفر بر سجده گاه حضرتش اصابت کرد و چهره اش را غرق خون ساخت. آسمان گریست؛ زمین خراسان لرزید، فریاد وا مظلوما، وامصیبتاى مردم داغده انبار در غم مصیبت جانگاه شهید جوزجان به آسمان برخاست و حضرتش با شمارى از یاران باوفایش در عصر جمعه شعبان سال ۱۲۵ هجرى به شهادت رسید.(۱۴)
چوبه دار*
یزیدیان زمان بر پیکر بیجان شهداى دشت ازغوى اسب تاختند. مردی شامى به نام عنزه سر مبارک یحیى بن زید را از پیکرش جدا ساخت و به عنوان هدیه به «مرو» فرستاد. امیر مرو سر را به دارالخلافه شام گسیل کرد.
پیکر غرقه بخون حضرت یحیى را در دروازه جوزجان، محل فعلى بارگاه، به دار آویختند و چهار سال همچنان آویخته باقى گزاردند. در سال ۱۲۹ ق وقتى داعیان بنى عباس به قدرت رسیدند، ابومسلم خراسانی پیکر یحیى بن زید علیه السلام را از دار به زیر آورد؛ بر آن نماز گزارد و به خاک سپرد.(۱۵) تابدین وسیله مردم خراسان را به حمایت خویش برانگیزد.
مزار آفتاب
و اُخرى بارض الجوزجان محلّهها و قبر بباخمرى لدى القربات(۱۶) «دعبل»
اکنون تربت مطهّر شهید جوزجان، امامزاده یحیى بن زید در هزار و پانصد مترى شرق شهر سرپل در ولایت جوزجان قرار گرفته است. مزار وی چلچراغى است که همه مذاهب و اقوام از آن نور می گیرند و بدان احترام بسیار می نهند. این بارگاه تنها امامزاده افغانستان است که با یک واسطه به امام معصوم علیه السلام میرسد. امامزادگان دیگری نیز در افغانستان وجود دارند؛ ولى به عظمت و بزرگوارى این گوهر تابناک نمی رسند.
باز تاب قیام
پس از خبر شهادت یحیی بن زید علیه السلام ، سرزمین پهناور خراسان یکپارچه در شور و انقلاب فرو رفت؛ پرچمهاى بیشمار به علامت عزا در درخانه ها و مناره هاى مساجد و قلل کوهها بر افراشته شد؛ در خراسان هفتاد روز عزای عمومى اعلام گردید و مردم در سوگ وى سیاه پوش شدند.
شیعیان زنجیر پاى وى را به عنوان تبرّک، در میان خود توزیع کردند و از آن نگین انگشتر ساختند.(۱۷)
پی نوشت:
* جوزجان یکى از ولایات شمال افغانستان است. با جرجان یا گرگان اشتباه نشود که برخى از نویسندگان معاصر دچار این اشتباه فاحش شدهاند.
* نام برگزیده زندگانی یحیى بن زید اثر نگارنده است که چاپ شده است.
* گفتنى است چنار کهنى که هم اکنون نزدیک مرقد وى ایستاده است به گفته مردم همان چوبه دار اوست.
پی نوشت:
۱ ـ زید الشهید، الموسوى المقرّم، ص ۱۷۳.
۲ ـ همان، ص ۱۷۱؛ الکامل، ج ۵، ص ۲۷۲.
۳ ـ همان، ص ۲۷۱.
۴ ـ مقدمه صحیفه سجادیه.
۵ ـ زید الشهید، الموسوى المقرّم، ص ۱۷۵.
۶ ـ همان، ص ۱۷۶.
۷ ـ زید الشهید، ص ۱۷۶.
۸ ـ همان.
۹ – همان، ص ۲۷۸.
۱۰ ـ الانتفاضات الشیعه، هاشم معروف الحسین، ص ۵۰۴.
۱۱ ـ الکامل، ج ۵، ص ۲۷۱.
۱۲ ـ عمده الطالب فى انساب آل ابیطالب، ج ۲، ص ۲۹؛ طبری، ج ۵، ص ۵۳۷.
۱۳ ـ عمده الطالب، ج ۲، ص ۲۹۰.
۱۴ ـ عمدهالطالب، ج ۲، ص ۲۹۰؛ آثار باستانی خراسان، ج ۱، ص ۴۱۸.
۱۵ ـ عمده الطالب، ج ۲، ص ۲۹۰.
۱۶ ـ دیوان دعبل خزاغی، اشعار تائیه.
۱۷ ـ الانتفاضات الشیعه، ص ۵۰۶؛ تاریخ سیاسى و اجتماعى خراسان، ص ۳۸.
منبع :فرهنگ کوثر شماره ۳۰
سیدحسن احمدی نژاد