- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
امام موسی کاظم (علیه السلام) در علم و حلم و تواضع و مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و بخشندگی ضرب المثل بود و بداندیشان را با عفو و احسان بیکران خویش تربیت می فرمود. شب ها به طور ناشناس در کوچه های مدینه می گشت و دینارهای خود را میان نیازمندان قسمت میکرد. کیسه های موسی بن جعفر در مدینه معروف بود و اگر به کسی یک صره (کیسه) می رسید بی نیاز می گشت. با این همه در اتاقی که نماز می خواند جز بوریا و مصحف و شمشیر چیزی نبود.
امام موسی کاظم (علیه السلام) عابدترین اهل زمان
نقل شیخ مفید (ره)
شیخ مفید (رضوان الله علیه) فرموده: ابوالحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) عابدترین و فقیه ترین اهل زمانش بود، از همه سخی تر و از لحاظ کرامت نفس در عالی ترین درجه قرار داشت… نوافل شب را می خواند تا به وقت صبح می رسید، و بلافاصله نماز صبح را میخواند، آنگاه تا طلوع آفتاب به تعقیب و ذکر الله اشتغال داشت، بعد سر به سجده میگذاشت و مشغول دعا و حمد بود تا نزدیکی ظهر.[۱] بسیار اوقات این دعا را می خواندند: «اللهمّ اِنّی اسالک الرّاحهَ عند الموت و العفو عندالحساب» و آن را تکرار می فرمود و از جلمه دعاهایش آن بود که: «عظُم الذّنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک.»
از ترس خدا گریه میکرد تا جایی که اشک از محاسنش جاری می شد، از همه مردم بیشتر به خانواده اش و ارحامش می رسید، به فقرای اهل مدینه شب ها سر می زد و زنبیل های حاوی مال و پول نقره و آرد و خرما برای آنها می برد، آنها نمی دانستند آورنده این ها کیست… موقع احسان دویست دینار تا سیصد دینار احسان میکرد، کیسه های احسان موسی بن جعفر (علیه السلام) ، ضرب المثل بود…
مردم از او بسیار روایت نقل کرده اند و او افقه اهل زمان و کتاب خدا را از همه بهتر حافظ بود، صوتش در قرائت قرآن از همه نیکوتر بود، چون قرآن می خواند محزون می شد، آنها که قرائت او را می شنیدند گریه می کردند. مردم مدینه او را «زین المتهجّدین» می نامیدند، کاظم لقب یافت زیرا که خشم خود را فرو خورد و بر ظلم ظالمان صبر کرد.[۲]
نقل عبدالله قروی
عبدالله قروی از پدرش نقل کرده گوید: محضر فضل بن ربیع رفتم، او در پشت بام نشسته بود، گفت: نزدیک بیا، نزدیک رفتم تا محاذی او شدم، گفت: به آن اتاق نگاه کن، نگاه کردم، گفت: چه چیز می بینی؟ گفتم: یک لباس که به زمین انداخته اند. گفت: دقت کن، به دقت نگاه کردم، گفتم: مردی را می بینم که در حال سجده است.
گفت: او را می شناسی؟ گفتم: نه، گفت: او مولای تو است، گفتم: مولای من کیست؟ گفت: خود را به نادانی می زنی؟! گفتم: نه، ولی برای خود مولایی نمی شناسم. گفت: این ابوالحسن موسی بن جعفر است، من شب و روز حال او را زیر نظر دارم، او را همیشه در این حال یافته ام، او نماز صبح را میخواند، تا طلوع آفتاب به تعقیب می نشیند، بعد سر به سجده میگذارد تا ظهر می رسد، به بعضی از خدمتکاران زندان گفته است چون ظهر شود او را خبر کند. وقتی که غلام، اعلام ظهر می کند، برخاسته بدون وضو شروع به نماز می کند، از آن میدانم که در سجده نخوابیده است.
پیوسته در همین حال هست تا نماز عصر بعد از نماز عصر باز به سجده می رود تا خورشید غروب کند، پس از غروب خورشید سر از سجده بر می دارد و نماز مغرب را می خواند بدون اینکه احتیاج به وضو داشته باشد، همین طور در نماز و تعقیب است تا نماز عشا را می خواند پس از نماز شب برایش مقدارى گوشت بریان می بریم افطار مى کند باز دو مرتبه وضوى خود را تجدید می کند، بعد به سجده می رود پس از سجده سر بر می دارد و مختصر خوابى می کند باز حرکت می نماید و وضو را تجدید می کند آن گاه شب زنده دارى می کند و در دل شب به نماز مشغول مى شود تا سپیده دم، نمی دانم غلام چه وقت به او اطلاع می دهد که اذان صبح شده، مى بینیم به نماز ایستاده از وقتى که به زندان من تحویل داده شده پیوسته همین طور است.
گفتم: از خدا بترس مبادا در مورد این آقا کارى از تو سر بزند که موجب زوال نعمت شود. می دانى که هر کس نسبت به دیگرى کار بدى بکند نعمتش زائل مى شود. گفت: چندین مرتبه به من دستور داده اند که او را بکشم. من این کار را نپذیرفته ام و گفته ام این کار از من ساخته نیست اگر مرا هم بکشند چنین کارى را نمی کنم.
نقل ثوبانی
ثوبانى گفت: موسى بن جعفر علیه السّلام چهارده پانزده سال هر روز از سفیدى آفتاب تا هنگام ظهر به سجده می رفت. گاهى از اوقات هارون روى پشت بامى می رفت که درون زندان را از آن بالا می دید؛ موسى بن جعفر را در حال سجده می دید. روزى به ربیع گفت: این جامه اى که هر روز میان زندان افتاده چیست؟ گفت: یا امیرالمومنین جامه نیست او موسى بن جعفر (ع) است در حال سجده هر روز از طلوع آفتاب تا ظهر سر به سجده می گذارد. هارون گفت: او واقعا از راهب هاى بنى هاشم است. ربیع گفت: چرا پس این قدر به او سخت گرفته اى. هارون گفت افسوس که چاره ندارم.[۳]
دعای امام موسی کاظم (علیه السلام) برای مومنین
علی بن ابراهیم از پدرش نقل کرده: عبدالله بن جندب را در موقف حج (ظاهرا عرفات) دیدم، بهتر از او کسی را در آن جا ندیدم، دست به آسمان برداشته مرتب دعا میکرد و اشک چشمانش بر صورتش جاری بود و به زمین می ریخت چون مردم از وقوف برگشتند، گفتم یا ابا محمد! من بهتر از موقف تو ندیدم. گفت: به خدا قسم دعا نکردم مگر برای برادران مومن، چون ابوالحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) به من فرمود: هر که برای برادر مومنش در پشت سر دعا کند، از عرش ندا میشود: آگاه باش برای تو صد هزار برابر آن است، من خوش نداشتم صد هزار برابر ضمانت شده را بگذارم برای یک دعایی که نمیدانم مستجاب خواهد شد یا نه. [۴]
فتوای امام موسی کاظم (علیه السلام)
حسن بن علی بن نعمان گوید: وقتی که مهدی عباسی مسجدالحرام مکه را توسعه داد، خانه ای در مربع شدن مسجد باقی ماند، مهدی از صاحبان خانه خواست که آن را بفروشند تا داخل مسجد الحرام کند، ولی آنها حاضر به فروش نشدند.
مهدی از فقها فتوا خواست، همه گفتند: چیز غصبی نمیشود داخل در مسجدالحرام شود و جزء آن باشد، علی بن یقطین گفت: یا امیرالمومنین! اگر به موسی بن جعفر بنویسم، از چاره این امر به تو خبر خواهد داد.
مهدی عباسی به حاکم مدینه نوشت از موسی بن جعفر بپرس: خانه ای است میخواهیم داخل در مسجدالحرام بکنیم، صاحبانش حاضر به فروش نیستند، در این امر چاره چیست؟ حاکم آن را از امام (علیه السلام) پرسید، حضرت فرمود: ناچاریم که جواب بدهیم؟ گفت: آری، ضرورتی است که پیش آمده است.
فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم، اگر کعبه بعد از خانه ساختن مردم ساخته شده است، مردم به اطراف آن سزاوارترند و اگر مردم به اطراف کعبه آمده اند، کعبه به اطرافش اولی است.
مهدی چون نامه را خواند بوسید و دستور داد خانه مزبور را خراب کرده داخل مسجد نمایند، صاحبان خانه محضر امام موسی کاظم (علیه السلام) آمدند که به مهدی نامه بنویسد اقلا قیمت خانه را بدهد، امام مرقوم فرمود: مقداری به آنها پول بدهد، مهدی آنها را با پول راضی کرد.[۵]
امام موسی کاظم (علیه السلام) و قیام علمی
متناسب با شرایط زمانه امام موسی کاظم (علیه السلام) فعالیت خویش را در دو جبهه آغاز فرمود، یکی مبارزه منفی و عدم تسلیم در برابر طاغوت و متنفر کردن مردم از دستگاه ظلم و جور؛ دلیل این مدعا زندانی شدن آن حضرت و سال ها در زندان ماندن و شهادت در زندان است و دیگر آنکه آن حضرت صفوان جمال را وادار به فروش شترهایش کرد تا هارون الرشید حتی در رفتن به حج آن ها را کرایه نکند و امام به وی فرمود: هر که بقا هارون را دوست دارد ولو به مدت دادن کرایه شتران، در قیامت با او محشور خواهد بود.
دیگری در جهت ارشاد و هدایت مردم و نشر احکام و تربیت افراد؛ شیخ مفید در ارشاد فرموده: مردم روایات بسیاری از آن حضرت نقل کرده اند و آن حضرت افقه اهل زمان خویش بود.[۶]
امام موسی کاظم (علیه السلام) رهبر فکری و معنوی شیعیان را بر عهده داشت. مرحوم شیخ طوسی در رجال نام دویست و هفتاد و دو نفر از روایان را ذکر کرده که همه از آن حضرت نقل حدیث کرده اند و از اصحاب ایشان هستند، مطالعه نام آنها در همان کتاب بسیار دیدنی است، با مراجعه به کتب اربعه و بحار و امثال آن خواهیم دید که بخش قابل توجهی از احکام و اعتقادات و اخلاق اسلامی و تفسیر توسط آن جناب بوده است.
وصیت آن حضرت به هشام که در کافی کتاب العقل و الجهل ص ۱۳ و در تحت العقول در ذکر ارشادات آن حضرت نقل شده، حائز اهمیت است. علی بن جعفر برادر آن حضرت که از تربیت شدگان آن حضرت و از خواص آن بزرگوار بود همه «کتاب المناسک و المسائل» را از آن حضرت نقل کرده است.
مرحوم مجلسی همه آن کتاب را در بحارالانوار ج ۱۰، از صفحه ۲۴۹ تا صفحه ۲۹۱ یعنی در چهل و یک صفحه آورده است تحت عنوان «ما وصل الینا من اخبار علی بن جعفر عن اخیه موسی علیه السلام…» و آنها حدود چهار صد و هیجده سوال و جواب است که به صورت: «سالته…قال» منقول است شیخ طوسی در اختیار الرجال فرموده: امامیه اتفاق دارند بر شش نفر از فقها از اصحاب امام کاظم و امام رضا (علیه السلام) و آنها عبارتند از: یونس بن عبدالرحمان، صفوان بن یحیی، بیاع سابری، محمد بن ابی عمیر، عبدالله بن مغیره، حسن محمود سراد و احمد بن ابی نصر بزنطی.[۷]
چند مکالمه فوق العاده زیبا امام موسی کاظم (علیه السلام) با یاران خویش
موعظه امام موسی کاظم (علیه السلام) و بشر حافی و ماجرای توبه او
ابونصر بُشر بن الحارث معروف به «بشر حافی» از اولاد درباریان بود، اغلب به لهو و لعب و بی عاری و کارهای قبیح اشتغال داشت، چنان که رسم این گونه اشخاص است.
روزی امام موسی کاظم (علیه السلام) در بغداد از خانه او عبور می کرد، صدای ساز و آواز و ملاهی شنید، در این بین کنیزی از خانه بشر بیرون آمد تا خاکروبه را بیرون ریزد.
امام موسی کاظم (علیه السلام) به او فرمود: صاحب این خانه آزاد است یا عبد؟ گفت: آزاد است. امام فرمود: راست گفتی، اگر عبد بود از مولایش می ترسید. کنیز به خانه برگشت، بشر که بر سفره شراب نشسته بود، گفت: چرا تاخیر کردی؟!
گفت: با مردی سخن می گفتم که چنین گفت. بشر که معنی کلام را فهمید پا برهنه به دنبال امام موسی کاظم (علیه السلام) دوید، تا خود را به امام رسانید و بدست آن حضرت توبه کرد و اعتذار نمود و گریست.
او از زهاد عصر خود گردید، مواعظ بسیاری از او در کتب اخلاق نقل شده است. گویند: بعد از آن دیگر کفش نپوشید و پیوسته پا برهنه بود که لقب حافی (پا برهنه) یافت.
امام موسی کاظم (علیه السلام) و صفوان بن مهران
صفوان بن مهران جمال گوید: روزی به خدمت ابوالحسن اول (امام موسی کاظم علیه السلام) رسیدم، فرمود: صفوان! همه چیز تو خوب است، مگر یک چیز. گفتم: فدایت شوم، آن کدام است؟!
فرمود: آن که شتران خود را به هارون رشید کرایه می دهی، گفتم: به خدا قسم من برای تکبر، افتخار، شکار و لهو کرایه نمیدهم، بلکه فقط برای سفر مکه کرایه می دهم، وانگهی خودم با شتران نمی روم، بعضی از غلامان خود را میفرستم.
فرمود: یا صفوان! آیا پول کرایه را مقروض می مانند یا در اول می دهند؟ گفتم: بعد از عمل حج می دهند. فرمود: دوست داری زنده بمانند تا کرایه تو را بدهند؟ گفتم: آری. فرمود: هر که بقا آنها را دوست دارد، با آنهاست و هر که با آنها باشد اهل آتش است.
صفوان گوید: رفتم همه شتران را فروختم، هارون چون از این کار مطلع شد، مرا خواست و گفت: گزارش رسید که شتران خود را فروخته ای، گفتم: آری، گفت: چرا؟ گفتم: خودم پیر شده ام، غلامان نیز درست کار نمیکنند.
گفت: هیهات هیهات، میدانم کدام کس به این کار دلالت کرده است، موسی بن جعفر به این عمل اشاره کرده است. گفتم: مرا با موسی بن جعفر چه کار؟ گفت: ساکت باش، به خدا اگر حسن مصاحبتت نبود تو را میکشتم.[۸]
نگارنده گوید: صفوان بن مهران اسدی از روایان موثق و از اهل کوفه بود، او از احادیث امامان (صلوات الله علیهم) کتابی نوشته است، او از کرایه دادن شتران امرار معاش میکرد، که صفوان جمال نام گفته بود، او دفعات متعددی حضرت صادق (علیه السلام) را از مدینه به کوفه و بغداد آورده است. او همان است که زیارت وارث و دعای علقمه و زیارت رجبیه امام حسین (علیه السلام) را از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است.
امام موسی کاظم (علیه السلام) و حماد بن عیسی
حماد بن عیسی گوید: در شهر بصره به خدمت حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر رسیدم، گفتم: فدایت شوم، از خدا بخواه به من خانه ای و همسری و فرزندی و خدمتکاری و پنجاه دفعه زیارت حج روزی فرماید، امام دست به دعا برداشت که: «اللهم صل علی محمد و آل محمد و ارْزُق حمّادبن عیسی داراً و زوجهً و ولداً و خادماً والحّج خمسین سنهً»
حماد گوید: چون حج را پنجاه بار گفت، دانستم که بیشتر از پنجاه بار حج نخواهم کرد، آنگاه حماد به راوی حدیث من در اثر دعای امام چهل و هشت بار حج رفته ام، این خانه من است که خدا روزی کرده و این همسر من است که در پس پرده سخن مرا می شنود و این پسر من و این خدمتکار من است، که خدا عطا فرموده است.
راوی گوید: حماد بعد از آن دو بار نیز به حج رفت که پنجاه حج شد، بار پنجاه و یکم برای حج حرکت کرد و با ابوالعباس نوفانی هم کجاوه بود، چون به میقات رسید، داخل آب شد که غسل کند، در آن بین سیل آمد و او را غرق کرد و قبرش در «سیاله» (محلی در حجاز) واقع است.[۹]
بدین طریق نتوانست حج پنجاه و یکم را به جا بیاورد، حماد بن عیسی یکی از روایان موثق راستگوست، ابوالعباس نجاشی در رجال خود میفرماید: او از امام صادق و امام کاظم و امام رضا (علیهم السلام) حدیث نقل کرده و در زمان امام جواد (علیه السلام) فوت کرده است.
امام موسی کاظم (علیه السلام) و علی ابن یقطین
مردی به نام محمد بن علی صوفی نقل میکند: ابراهیم جمال که شغل شترداری داشت برای عرض حاجتی محضر علی بن یقطین وزیر آمد، علی او را اجازه ورود نداد و رد کرد. اتفاقا در آن سال علی بن یقطین به حج مشرف شد و در مدینه به زیارت امام موسی کاظم (علیه السلام) آمد، امام به او اجازه ورود نداد، علی بن یقطین در روز دوم امام را ملاقات کرد و گفت: مولای من! گناه من چیست؟!
امام فرمود: من از ورود تو مانع شدم، زیرا که تو از ورود برادرت ابراهیم جمال مانع شدی و نگذاشتی پیش تو بیاید، خدا عمل تو را قبول نخواهد فرمود، مگر آن که ابراهیم جمال از تو بگذرد.
علی گفت: سرور من و مولای من! این چطور ممکن است، من در مدینه هستم و او در کوفه! امام فرمود: چون شب رسید به تنهایی به قبرستان بقیع برو، بی آن که کسی از یارانت بداند، خواهی دید در آن جا اسب اصیلی زین کرده آماده است، آن تو را به کوفه خواهد رسانید. علی بن یقطین شب به بقیع آمد و به آن مرکب سوار شد، بعد از کمی، آن اسب او را در کوفه به درخانه ابراهیم جمال رسانید، علی در را زد و گفت: من علی بن یقطین هستم.
ابراهیم از درون خانه صدا زد: علی بن یقطین وزیر در خانه من چه میکند؟ علی بن یقطین گفت: کار من بزرگ است، آنگاه اجازه گرفت و داخل شد گفت: ای ابراهیم! سرورم امام موسی کاظم (علیه السلام) مرا قبول نکرده مگر آن که تو از من عفو کنی. گفت: خدا تو را بیامرزد.
علی بن یقطین گفت: من صورتم را به زمین میگذارم، تو قدم بر صورت من بگذار. ابراهیم گفت: این کار را نکنم، علی بن یقطین اصرار کرد که بکن، ابراهیم پا به صورت علی میگذاشت و علی میگفت: خدایا! شاهد باش.
بعد از خانه ابراهیم بیرون آمد، سوار آن اسب شد و اسب همان شب، او را به در خانه امام رسانید، امام موسی کاظم (علیه السلام) به او اجازه ورود داد و قبولش فرمود.[۱۰]
عبدالله بن سنان گوید: روزی هارون الرشید مقداری لباس به عنوان تحفه به وزیرش علی بن یقطین داد، از جمله جبه سیاهی زر دوخت از لباس پادشاهان بود، علی بن یقطین همه آن لباس ها و همان جبه را با مقداری پول از خمس مالش طبق معمول، محضر امام موسی کاظم (علیه السلام) فرستاد.
امام موسی کاظم (علیه السلام) پول و لباس ها را قبول کرد ولی جبه را بر گردانید و در نامه خود نوشت: این جبه را حفظ کن و از دستت خارج نکن، بزودی کاری پیش میآید که به آن ضرورت پیدا میکنی، علی بن یقطین از این جریان به تردید افتاد و ندانست سبب آن چیست، به هر حال جبه را نگاه داشت.
او بعد از چندی به غلام مخصوص خویش خشم گرفت و او را از خدمتش معزول کرد، غلام می دانست که ابن یقطین از ارادتمندان امام موسی کاظم (علیه السلام) است و از ارسال پول و لباس و غیره به محضر آن حضرت مطلع بود، او پیش هارون رفت، سعایت کرد و گفت: علی بن یقطین معتقد به امامت موسی بن جعفر است. و هر سال خمس مال خویش را به وی ارسال میکند، حتی جبه مخصوص را که هارون به او داد به مدینه فرستاده است.
هارون با شنیدن این سخن از خشم آتش گرفت و گفت: در این رابطه تحقیق خواهم کرد، اگر درست باشد، خونش را خواهم ریخت، در دم به احضار علی بن یقطین فرمان داد. چون او به دربار آمد، هارون گفت: جبه ای را که به تو داده بودم چه کرده ای؟
گفت: یا امیرالمومنین، آن در یک ظرف مهر زده و معطر کرده در نزد من است. اغلب در وقت بامداد آن را باز کرده و به عنوان تبرک تماشا میکنم و می بوسم و به محلش بر میگردانم. گفت: الان آن را بیاور، گفت: آری، یا امیرالمومنین !
آنوقت به خدمه اش گفت: برو به فلان اتاق در خانه من، کلید آن را از دربان من بگیر، پس از آنکه اتاق را باز کردی، فلان صندوق را نیز باز کن و ظرف مهر شده ای را که در آن است بیاور، غلام بعد از کمی آن ظرف را آورد و در پیش هارون به زمین نهاد، هارون گفت: مهر را برداشته، ظرف را باز کنند، چون باز کردند، دید جبه در آن جا و در میان عطر است، غضب هارون فرو نشست، گفت آن را به محلش باز گردان و پی کار خود برو، دیگر هیچ سعایتگری را درباره تو تصدیق نخواهم کرد و گفت: جایزه خوبی نیز به علی بن یقطین دادند.[۱۱]
پی نوشت ها
[۱] . ظاهرا سر به سجده گذاشتن در ایام حبس بوده است.
[۲] . ارشاد مفید، ص ۲۷۷ . ۲۷۹.
[۳] . بحار؛ ج ،۴۸ ص ۲۱۰. عیون اخبار الرضا، ص ۹۶ و ۱۰۷.
[۴] . کافی: ج ۴، ص ۴۶۵ کتاب الحج.
[۵] . تفسیر عیاشی: ج ۱، ص ۱۸۷ ذیل آیه «ان اوّل بیت وضع للناس» آل عمران: ۹۶.
[۶] . ارشاد: ص ۲۷۹.
[۷] . مناقب: ج ۴، ص ۳۲۵.
[۸] . رجال کشی: (صفوان).
[۹] . رجال کشی: (حماد).
[۱۰] . بحار الانوار: ج ،۴۸ ص ۸۵ از عیوان المعجزات.
[۱۱] . ارشاد مفید: ص ۲۷۴.