- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 17 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
مادرى ستوده خصال
از مطالبى که روان شناسان در خصوص دوران رشد کودک شیر خوار مورد تإکید قرار داده اند، این است که طفل تنها از شیر مادر استفاده نمى کند و خصوصیات شخصیتى وى همراه با محبت ها، عواطف و نوازش هاى او به فرزندش انتقال مى یابد و به رشد روانى او کمک مى کند. امام على علیه السلام قرن ها قبل، این ویژگى را مورد توجه قرارداده و فرموده اند:
این مادر است که به تو از عصاره قلبش غذا داد; قوتى که دیگرى از دادن آن امتناع مى کند. این مادر است که که با تمامى اعضإ و جوارحش با نهایت شادمانى و خوشرویى تو را از جمیع حوادث و رخدادها محافظت نمود.(۱)
حضرت على علیه السلام در سیره عملى و زندگانى فردى خویش، این موضوع را مورد توجه قرار داد و چون به سوگ شهادت پاره تن پیامبر(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س) نشست، برادرش عقیل را که از آگاهان به انساب عرب بود و طوایف و قبایل شبه جزیره عربستان و نقاط مجاور را به خوبى مى شناخت، فراخواند و از او خواست براى وى همسرى بیابد که زاده دلاوران باشد تا فرزندى شجاع به دنیا آورد; چرا که به طور مسلم سرشت و خصائص اجداد در فرزند تإثیر یافته و به او منتقل مى شود. عقیل پس از تحقیق، فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربیعه ـ از نوادگان عامر و منسوب به طایفه هوازن ـ را به برادرش معرفى نمود و خاطر نشان کرد: پدران و دایى هاى این زن از دلاوران عرب در قبل و بعد از اسلام بوده و مورخان از آنان در هنگام نبرد، شجاعت و دلیرى و رادمردىها نقل کرده اند; آن چنان که حاکمان زمان آنان در برابرشان سرتسلیم فرود مىآورده اند. در میان عرب شجاع تر و قهرمان تر از پدرانش یافت نشود. و مقصود امیرمومنان علیه السلام نیز چنین همسرى بود; چرا که در میان تیره فاطمه که به ((ام البنین)) هم موسوم است، شخصى وجود دارد به نام عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب ـ جد ثمامه، مادر این زن ـ که به سبب قهرمان سالارى و شجاعتش، او را بازىگیرنده سرنیزه ها (نیزه باز) لقب داده اند.
حزام پدر اُم البنین از استوانه هاى شرافت در میان عرب به شمار مى رفت و در بخشش، دلاورى و حماسه آفرینى شهرت داشت. خاندانش از طوایف و قبایل ریشه دارى بودند که علاوه بر رشادت و شجاعت در میادین نبرد، به دستگیرى از مستمندان، میهمان نوازى و یارى رسانیدن به درماندگان نیز اشتهار داشتند. برخى از برجستگان این خاندان متصف به صفات والا وگرایش هاى عالى انسانى بودند که به حکم قانون وراثت، ویژگى هاى اخلاقى خود را از طریق اُم البنین به فرزندان بزرگوارش انتقال دادند.(۲)
على علیه السلام وقتى از گزارش برادرش درباره خاندان همسر آینده اش مطلع گردید، به وى فرمود تا براى خواستگارى از اُم البنین به نزد بستگانش مراجعه کند. عقیل پذیرفت و به دیدن حزام بن خالد رفت و موضوع را با او مطرح کرد. وقتى حزام از مقصودش باخبرگردید، بدون لحظه اى درنگ، موافقت خود را با این وصلت اعلام داشت و براى این که دخترش را در شادمانى خود شریک نماید، این خبر مهم را به اطلاع او رساند. چون دختر حزام به هویت خواستگار با فضیلت خویش پى برد، در حالى که عرق شرم و حیا بر پیشانى اش نشسته بود، نتوانست از ابراز سرور و شعف خوددارى کند; زیرا این وصلت مبارک براى او و خانواده اش افتخارى بزرگ و سعادتى فوق العاده محسوب مى گردید. عقیل به وکالت از سوى برادرش مولا على علیه السلام خطبه عقد را جارى کرد و بدین ترتیب، فاطمه دختر حزام رهسپار خانه امیرمومنان علیه السلام شد. (۳)
بانویى پارسا و مهربان
اُم البنین پیش از آن که پاى در خانه نخستین فروغ امامت نهد، (فاطمه) نام داشت. او که از خصال نیکو و ایمانى استوار برخوردار بود، در همان نخستین روزهاى زندگى مشترکش با حضرت على علیه السلام، از ایشان خواست تا نام او را تغییر دهد. امیرمومنان علیه السلام با شگفتى علت آن را جویا شدند. اُم البنین با نهایت بصیرت و تیزهوشى، گفت: هرگاه مرا فاطمه صدا مى زنى، حسن و حسین(علیهماالسلام) به یاد مادرشان حضرت فاطمه زهرا(س) مى افتند و خاطره غم بار جدایى از او و رنج بى مادرى، در ذهنشان تداعى مى گردد و من راضى نیستم که آنان از این بابت آزرده شوند. پس نام آن بانوى گرامى به(ام البنین) تغییر یافت.(۴) چون حضرت على علیه السلام در همسرش خردمندى و صفات نیکو مشاهده کرد، در تکریم و احترامش از صمیم قلب کوشید.
گروهى از مورخان در پى اثبات این نکته بوده اند که امیرمومنان علیه السلام پس از شهادت فاطمه(س) با دختر حزام عامریه ازدواج کرد.(۵) و دسته اى دیگر مى گویند:
این وصلت بعد از ازدواج آن حضرت با بانویى به نام (امامه) بوده است.(۶) اما به طور مسلم، این پیمان مبارک بعد از رحلت حضرت صدیقه کبرا(س) مى باشد; زیرا تا فاطمه(س) در قید حیات بود، اختیار همسر دیگرى براى امام على علیه السلام روا نبود. (۷)
اُم البنین از بانوان ارجمند و با معرفت نسبت به جایگاه اهل بیت علیهم السلام و داراى اخلاص و صفا در ولایت و محبت به این خاندان، بود همان طور که نزد اهل بیت علیهم السلام از شإن و مقامى بس والا بهره داشت و زینب کبرى(س) همان گونه که در ایام عید به دیدارش مى آمد، پس از واقعه کربلا و ورود به مدینه، به دیدارش رفت و شهادت فرزندانش را به وى تسلیت گفت.(۸)
از عظمت مقام و موقعیت اهل بیت علیهم السلام نزد او چنین نقل کرده اند که وقتى به عقد ازدواج حضرت على علیه السلام درآمد، امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) بیمار بودند و او همچون مادرى دلسوز و پرستارى مهربان به مراقبت و دل نوازى از آنان مبادرت نمود، و چنین امرى از همسر سرور اهل ایمان که از انوار معارفش بهره ها گرفته، در بوستان علوى پرورش یافته و به اخلاق و آداب مولاى متقیان مودب و متخلق شده، امرى شگفت نمى باشد.(۹)
اُم البنین بر آن بود تا در حد توان جاى مادر را براى نوادگان پیامبر و سروران جوانان بهشت پرکند; مادرى که در اوج جوانى پژمرده شد. فرزندان رسول خدا در وجود این بانوى پارسا، مادر خود را مى دیدند و از فقدان مادر کم تر رنج مى بردند. اُم البنین فرزندان دختر پیامبر را بر کودکان خود مقدم مى داشت و عمده محبت و عاطفه خود را نثار آن نمونه هاى والاى کمال مى نمود. تاریخ، مانند چنین بانوى بزرگوارى که فرزندان زن دیگرى را بر کودکان خویش برترى دهد، کمتر به خود دیده است. او این توجه و رجحان را نه تنها وظیفه اى عاطفى، بلکه فریضه اى دینى مى شمرد و این حقیقت قرآنى را در نظر داشت که خداوند متعال اجر رسالت پیامبر خویش را محبت به خاندان او قرارداده و آنان عزیزترین اهل بیت آخرین فرستاده الهى بودند. و وى با درک چنین عظمتى، کمر به خدمتشان بست و حقشان را در حد توان ادا کرد.
اُم البنین نزد مسلمانان به دلیل این گونه محبت ها و پرورش انسان هایى شجاع و فداکار، جایگاهى ویژه دارد و بسیارى معتقدند او به دلیل پارسایى، در پیشگاه خداوند منزلتى والا دارد و اگر دردمندى، او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهد، لطف خداوند شامل حالش گردیده و حزن و اندوهش برطرف مى شود. از این جهت به هنگام سختى ها و درماندگى ها، این مادر فداکار را شفیع خود قرار مى دهند.(۱۰)
اُم البنین همان زنى بود که حضرت على علیه السلام مى خواست; بانویى که قادر گردید فرزندانى حماسهآفرین به جامعه اسلامى تحویل دهد که از همان سنین طفولیت از خصم نهراسند و در مقابل شمشیرها و نیزه ها مقاومت کنند و بیمى به دل راه ندهند. او براى شوهر گران قدرش، چه در زمان حیات و چه بعد از شهادت آن امام همام، زنى باوفا، فداکار و پاکدامن بود.
نقل کرده اند:
پس از این که حضرت على علیه السلام توسط یکى از شقاوت پیشگان نهروان در محراب عبادت به فوز عظیم شهادت نائل گردید، مغیره بن نوفل و پس از او، ابوهیاج بن سفیان از (امامه) خواستگارى کردند و او در این باره با اُم البنین مشورت کرد. آن زن وفادار در جوابش گفت: سزاوار نیست بعد از مولاى پرهیزگاران، بدن ما با مرد دیگرى تماس پیدا کند. این پاسخ سنجیده آن چنان اثر ژرفى در روح و روان امامه و دیگر زنان حضرت على علیه السلام از جمله لیلا و اسمإ برجاى نهاد که از آن پس، هیچ یک ازدواج نکردند و این زنان فداکار پس از شهادت همسرشان در حال تجرد باقى ماندند تا آن که به داربقا شتافتند و به شوهر ارجمندشان ملحق گشتند.
فاطمه اُم البنین دومین یا سومین زنى است که به حباله نکاح على علیه السلام در آمد و چهار پسر به دنیا آورد که در واقعه کربلا و در رکاب برادر بزرگوارشان، امام سوم، پس از پیکارى عزت آفرین با دشمنان، جام شهادت نوشیدند.
گفته اند: چون اهل بیت امام حسین علیه السلام به مدینه آمدند، اُم البنین برکنار مرقد مطهر رسول اکرم(ص) با زینب کبرى(س) ملاقات نمود و به وى عرض کرد: اى دختر امیرمومنان! از پسرانم چه خبر دارید؟ آن بانوى بزرگ فرمود: همه کشته شدند. اُم البنین با استوارى و بدون آن که تغییرى در روحیه اش پدید آید، عرض کرد: جان همه به فداى حسین علیه السلام! از او چه خبر دارید؟ خواهرش با ناگوارى گفت: او را با لب تشنه کشتند. تا این سخن را شنید، دست هاى خویش را به سر و سینه کوبید و با صداى بلند و به حالت گریان گفت: واحسیناه! زینب کبرى(س) فرمود: از فرزندت عباس یک یادگار آورده ام و آن، سپرى خونین است. با مشاهده آن سپر، اُم البنین طاقت نیاورد و بیهوش شد. چون به هوش آمد به دلیل شهادت آن جانبازان راه حقیقت و مجاهدان طریق انسانیت به گریستن و نوحه سرایى ادامه داد و در چنین حالتى به اطرافیان گفت: به من اُم البنین نگویید; زیرا دیگر پسرى ندارم که مادرشان باشم. و از آن پس، گوشه عزلت گزید و یار و همدمش غصه و اشک بود تا آن که در مدینه دعوت حق را لبیک گفت و در گورستان بقیع دفن گردید که آرامگاهش هم اکنون زیارتگاه شیعیان و اهل ایمان مى باشد.(۱۱)
ولادت با برکت
چهار روز از ماه شعبان سال ۲۶ هجرى مى گذشت; ماهى که براى اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و پیروان آنان با برکت، رحمت و وارستگى توإم است. در این روز در شهر مدینه ستاره اى پرفروغ در آسمان فضیلت هویدا گردید که درخشش آن، خاندان عترت و اصحاب ائمه را در موجى از شادى و شعف فرو برد. این مولود شکوهمند در خانه اى دیده به جهان گشود که ایمان و تقوا در آن حضور داشت و اهلش به نور معنویت آراسته بودند.(۱۲)
با تولد این کودک که (عباس) نامیده شد، مدینه به گل نشست و موجى از سرور، خاندان علوى را فراگرفت. وقتى مژده ولادت این طفل به امیرمومنان علیه السلام داده شد، به خانه شتافت و او را در برگرفت. گونه اش را بوسه باران کرد و مراسم شرعى را درباره اش اجرا نمود; یعنى در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. نخستین کلمات، بانگ روح بخش توحید بود که توسط پیشاهنگ پارسایى و پرهیزگارى بر صفحه ذهن و دلش نشست و سرود جاویدان یکتا پرستى، جانش را نوازش داد و در اعماق وجودش جوانه زد و به درختى بارور از باورها و ایمان و تقوا مبدل گردید تا آن جا که در راه حفظ آن، جان باخت و خونش را به پاى آن ریخت.
در هفتمین روز تولد، بنا به سنتى اسلامى که رسول اکرم(ص) آن را بنیان نهاده بود، حضرت على(ص) سرفرزندش را تراشید و هم سنگ موهایش طلا یا نقره به فقیران و مستمندان داد و همان گونه که نسبت به حسنین(علیهماالسلام) عمل کرده بود، گوسفندى به عنوان عقیقه براى این نوزاد ذبح کرد. پدر تمامى آرمان هاى خدا پسندانه را در سیماى نورانى این کودک خواند و در پس پرده هاى غیب; جنگاورى، دلیرى و فداکارى این فرزند را در عرصه پیکار با پلیدىها دریافت و به همین جهت، او را عباس (شیر بیشه) نامید; چرا که این طفل به همه ثابت کرد که هرگز به اهل باطل روى خوش نشان نمى دهد و در برابر جویندگان حقیقت و پویندگان این مسیر، خندان و شاداب است. (۱۳)
بوسه و گریه
روزى اُم البنین امیرمومنان(ص) را مشاهده کرد که عباس را در آغوش گرفته و بردستانش بوسه مى زند و مى گرید. چون آن بانوى با فضیلت این گونه دید، دچار نگرانى و ناگوارى شد; زیرا سابقه نداشت که فرزندى چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوى، براى پدرش اضطراب و پریشانى به همراه آورد و برحسب ظاهر، عاملى که موجب آشفتگى شود دروى دیده نمى شد. پس اُم البنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت على علیه السلام او را نسبت به حقیقتى که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد و فرمود دستان فرزندش در راه مدد رسانى به امام حسین علیه السلام قطع مى شود. با شنیدن این خبر غیبى، صداى فریاد و شیون آن مادر دلسوخته از خانه على علیه السلام بلند شد و اهل منزل نیز به نوحه گرى پرداختند. حضرت افزود: اى ام البنین! نور دیده ات نزد خداوند منزلتى بزرگ دارد و پروردگار در عوض دو دست بریده اش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با ملائکه در بهشت به پرواز در مىآید، همان گونه که از قبل، این لطف را به جعفر بن ابى طالب عنایت نموده است. اُم البنین با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه، مسرور گردید.(۱۴)
کنیه و القاب
از جمله آداب و سنت هاى مربوط به کودکان در صدر اسلام و در میان خاندان عترت، این بود که براى فرزندان خود، کنیه تعیین مى کردند. مزیت این ویژگى آن بود که از همان دوران کودکى شخصیت فرزند مورد توجه قرار مى گرفت و در اجتماع از اعتماد به نفس بیشترى برخوردار بود. همچنین وقتى طفلى را با کنیه صدا مى کنند، مورد محبت واقع شده و آرامش مى یابد و یاد مى گیرد که بزرگان را چگونه مورد خطاب قرار دهد. امام باقر علیه السلام فرموده اند:
ما براى فرزندانمان در دوران خردسالى کنیه مشخص مى کنیم تا در سنین بالاتر به لقب هاى ناگوار مبتلا نشوند.(۱۵)
حضرت عباس علیه السلام نیز به کنیه ها و لقب هایى اشتهار یافت; کنیه مشهور آن حضرت(ابوالفضل) مى باشد; زیرا که از جهتى، فرزندى به نام (فضل) داشته و از طرف دیگر، به دلیل مکارم اخلاقى و فضیلت هاى انسانى، شایسته چنین کنیه اى مى باشد واگر فضل و سیادت را بنیانى رفیع تصور کنیم، عباس علیه السلام از پایه هاى مهم آن است.
القاب آن حضرت نیز معرف شخصیت و ارزش معنوى وى مى باشد. از آن جا که سیمایى نیکو و با صلابت داشت و چون بدر مى درخشید و از آیات کمال و جمال به شمار مى رفت، او را (قمر بنى هاشم) لقب دادند.
در آن هنگامه اى که جنایت پیشگان آب را بر امام حسین علیه السلام و یارانش بستند، حضرت عباس علیه السلام بارها صفوف دشمن را شکافت و خود را به فرات رسانید و تشنگان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت و به همین دلیل، از بزرگ ترین و بهترین القابش (سقا) مى باشد.
آن حضرت در کنار رودخانه اى که (علقمه) نام داشت، به شهادت رسید; لذا وى را قهرمان (علقمه) لقب دادند.
(باب الحوائج)، (سپه سالار)، (کبش الکتیبه) و (پرچمدار) یا (علمدار) کربلا از دیگر القاب آن حضرت است.(۱۶)
پرورش هاى پرمایه
حضرت على علیه السلام ضمن رعایت اصول تربیت دینى، نظارت دقیق و مداومى در مورد فرزند خود داشت و سعى وافرش براین بود تا وى را به عنوان شخصى اهل دیانت، داراى تعهد و مسئولیت و برخوردار از کرامت هاى انسانى پرورش دهد. امام با عباس همچون دیگر فرزندانش دوست و رفیق بود و با نهایت عطوفت و محبت با او رفتار مى نمود. یار و یاورش بود و در مشکلات و دشوارىها دستش را مى گرفت. هرگز اجازه نمى داد کودکش در مسیر تربیت تحقیر گردد و مى کوشید زمینه هایى فراهم کند تا او احساس شخصیت کند و دوران کودکى و نوجوانى را با اصلاح و تعدیل غرائز و احساسات پشت سر بگذارد; چرا که وقتى فردى گرامى داشته شود و از او به عنوان انسانى صاحب هویت مستقل و کرامت نفسانى سخن گفته شود و با چنین نگرشى به سوى رشد و شکوفایى گام بردارد، براى تکمیل حالات ملکوتى در وجود خویش به فضایل و خصال نیکو روى مى آورد و در میدان معرفت و در عرصه مبارزه با نفس اماره پیروز و سر بلند مى گردد و از ورطه هاى گناه اجتناب مى نماید و تمایلش به بوستان معارف و گلستان معنویت افزون تر مى شود.
امام على علیه السلام عباس علیه السلام را بخصوص در سنین کودکى و دوران رشد، نصیحت و امر به معروف مى نمود و بر این امر، اصرار داشت. در هر فرصتى ذهن پاک فرزندش را با حکمت ها و مطالب سازنده و عمیق بارور مى کرد. و همچون لقمان حکیم، جان کودک خود را با مواعظ و حکمت هاى ژرف مى نواخت، و این توصیه هاى اخلاقى، یا نوازش هاى عاطفى با لحنى صمیمانه توإم بود. بر همین اساس این جوان هاشمى، انسانى برازنده، پرهیزگار، دانشور، مبارز، شجاع و اهل سخاوت بارآمد و آیینه تمام نماى جمال و کمال پدر پاک خود گردید.
در محیط پرورشى عباس علیه السلام چشمه توحید جارى بود و او با دلى لبریز ازعشق الهى و مهر ملکوتى تربیت مى گردید. دوران کودکى او مملو از عنایت و لطف ابراز محبت پدر و برادرانى بود که لحظه اى از پرورش وى به عنوان انسانى والا و صاحب کرامت هاى اخلاقى، غافل نبودند.
روزى حضرت على علیه السلام در منزل خویش نشسته و حضرت عباس و حضرت زینب (علیهماالسلام) در طرف راست و چپ امام بودند. پدر، پسر را مورد خطاب قرار داد و به وى فرمود: بگو یک! گفت: یک. امام فرمود: بگو دو! عرض کرد: حیا مى کنم با زبانى که یک گفته ام، دو بگویم.
این نکته اشاره به یک لطیفه توحیدى است; یعنى انسان یکتا پرست هرگز به شرک و دوگانه پرستى روى نمىآورد. حضرت على علیه السلام به منظور تشویق و تحسین این کودک و به پاس پاسخ جالب و بجاى او، چشمان فرزند خویش را بوسید.(۱۷) زیرا امام متوجه این حقیقت بود که اگر او به طور شایسته مورد تمجید قرار نگیرد و این گونه جواب نغز و زیبایش با بى اعتنایى والدین توإم باشد، امکان دارد، دچار کم رویى و خجالت شود. به علاوه تحسین به موقع، از بهترین وسایل مسرور کردن کودکان است. به همین دلیل على علیه السلام نسبت به عباس علیه السلام مهر و محبت افزون ترى مبذول نمود و در واقع، فزونى عطوفت خود را پاداش او قرار داد.
ابوالفضل علیه السلام از بالندگى شایسته اى برخوردار بود; چرا که در پرتو پدرى پارسا، که حجت خدا بر روى زمین بود، رشد کرد و از گرایش هاى والا جرعه هاى جان بخش و جاودانى نوشید تا در آینده نمونه کاملى از فضایل و مکارم باشد. مادرش نیز در تربیت فرزندش اهتمامى شایسته داشت و بذر همه صفات پسندیده را در مزرعه وجود عباس علیه السلام افشانید. حضرت ابوالفضل علیه السلام ملازم دو نوه گرامى رسول اکرم(ص) یعنى امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) سروران جوانان بهشت بود و در کلاس درس آن دو امام بزرگوار اصول فضیلت و آداب والا را آموخت. بخصوص هماره با سید شهیدان همراه بود و در سفر و حضر، از وى جدا نمى شد و از اخلاق و رفتارش تإثیر مى پذیرفت و الگوهاى رفتارى او را در جان خویش استوار مى ساخت تا آن جا که پرتوى از برادر در خصوصیات و دیدگاه هایش گردید. امام حسین علیه السلام نیز که ارادت بى شائبه و جانبازى برادرش عباس علیه السلام را نیک دریافته بود، او را بر تمامى اهل بیت خود مقدم مى داشت و خالصانه، نسبت به او محبت مى ورزید. اسوه هاى تربیتى ابوالفضل علیه السلام او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت ارتقإ داد، آن بزرگانى که با فداکارىهاى والا و تلاش هاى مستمر براى نجات جامعه انسانى از ذلت و احیاى آرمان هاى بلند انسانى مسیر تاریخ را دگرگون ساختند. این کودک از همان روزهاى آغازین رشد و شکوفایى، آموخت که در راه اعتلاى کلمه حق و اهتزاز پرچم توحید، جانبازى کند و چنین باورى در اعماق جانش ریشه دوانید و با هستى او عجین کشت. و عجیب نبود او چنین مسیر سازنده و پویایى را طى کند; زیرا پدرش امیرمومنان و برادرانش حسن و حسین(علیهماالسلام) و نیز مادر نیکو خصالش، نهال ارزش ها را در کشتزار روح و روانش غرس کرده بودند.
سیماى با صلابت عباس (علیه السلام)
از عنایات الهى در خصوص حضرت عباس علیه السلام این بود که علاوه بر بزرگوارى، کرم، نیک خویى و عطوفت، داراى سیمایى جذاب و چهره اى شکفته و با حسن و جمال بود و در واقع، نور ایمان از پیشانى وى مى درخشید ولواى مجد و شکوه پدرش را بردوش مى کشید و رخسارى زیبا و اندامى متناسب و نیرومند داشت که آثار دلیرى و شجاعت در آن نمایان بود. راویان و مورخان، او را خوب رو و پرجاذبه وصف کرده اند. رشادت اندام و قامت ایشان در حدى بود که براسب نیرومند و بزرگى مى نشست; لکن در همان حال پاهایش بر زمین کشیده مى شد. (۱۸)
از همان ابتداى تولدش، از شدت زیبایى و سیماى نورانى، به(ماه بنى هاشم) موسوم گشت. قبل از او، (عبد مناف)، جد رسول اکرم(ص) به قمر سرزمین حجاز معروف بود و عبدالله پدر حضرت محمد(ص) به قمر خانه کعبه شهرت داشت. این لقب که شایسته آن کودک خوش چهره و مه جبین بود، همچنان برایش باقى ماند.(۱۹)
ملاعلى خیابانى تبریزى در جلد محرم وقایع الایام از کتاب (مظاهر الانوار) میرزا رضا قلى خان هدایت نقل مى کند که: ابوالفضل علیه السلام قامتى بلند و بازوان کشیده داشت و چون بر اسب هاى قوى قرار مى گرفت، زانوهاى او حوالى گردن اسب بود. صورتش مظهر جلال و جبروت کردگار جهان و در شجاعت و مناعت طبع، بعد از امام حسین علیه السلام، سرآمد اولاد امیرالمومنین علیه السلام و سپهسالار و علمدار امام سوم بود. (۲۰)
مادرش اُم البنین که قلبش آکنده از محبت نسبت به عباس بود، از چشم رشک ورزان بر سیماى فرزندش عباس، هراس داشت و مى ترسید که مبادا آن تنگ نظران تنک مایه، بر وى آسیبى برسانند و رنجورش کنند، لذا مدام در دعاها و اذکارى که بر زبان جارى مى ساخت، عباس را در پناه خداوند متعال قرار مى داد و در باره اش دعا مى کرد:
فرزندم را از شر چشم حسودان نشسته و ایستاده، آینده و رونده، مسلمان و منکر، بزرگ و کوچک، زاده و پدر در پناه خداوند یکتا قرار مى دهم.(۲۱)
از منظر ستارگان آسمان امامت
حضرت عباس علیه السلام در بیت امامت و ولایت تربیت نیکویى یافت و حضرت على علیه السلام نظرى ویژه در پرورش او داشت، همانند مقاصد پیامبراکرم(ص) در رشد و شکوفایى امام حسین علیه السلام، یعنى همان گونه که خاتم رسولان، امام سوم را براى تربیت دادن حماسه اى پرشکوه پرورش مى داد و او را بر سر زانوى خویش با نوازش هاى خاص به مراحل رشد و کمال رسانید و سفارش وى را به تمام مسلمانان نمود و حسین را جزئى از خود و خود را جزئى از او معرفى نمود:
(حسین منى و انا من حسین).
حضرت على علیه السلام مى دید که فرزندش در صحراى کربلا به یک فداکار و جانباز نیازى خواهد داشت; از این جهت، از خداوند خواست که او را صاحب پسرى نماید که در زندگانى یاور و مطیع امام حسین علیه السلام باشد. عباس با چنین مقصد مقدسى از مادرى ستوده خصال، زاده شد و با تربیت علوى، به شکوفایى رسید و در عرصه هاى گوناگون در مقابل برادرانش هیچ گاه از ادب خارج نگردید و در فرمان بردارى از امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) از جان و دل مى کوشید و لباس فخر و مباهات را از این بابت بر تن کرده بود و در همه حال ابراز لیاقت و فعالیت خستگى ناپذیرى کرده و در نهایت خضوع و فروتنى، زمین ادب امامت را بوسیده است. امام حسین علیه السلام نیز این حماسه آفرینى ها و وفادارىهاى برادرش عباس را ارج نهاد و براى وى مناصبى معین کرد که از چنین مراتب و مقاماتى معلوم مى شود. حضرت حسین بن على(علیهماالسلام) نظر خاصى به ابوالفضل داشته که فرد دیگرى از بنى هاشم این لیاقت را نداشته اند.(۲۲)
امام سجاد علیه السلام که خود الگوى تقوا و زهد و عبادت است، درباره این جوان هاشمى فرموده است:
خداوند عمویم عباس را رحمت کند که از خود گذشتگى کرد و نیک از عهده آزمایش برآمد. خود را فداى برادر کرد تا دستانش بریده شد… عباس علیه السلام را نزد خداوند متعال منزلتى است که همه شهیدان در روز قیامت بر او غبطه مى خورند.(۲۳)
حضرت امام صادق علیه السلام از عباس علیه السلام تجلیل مى کرد و مواضع افتخارآفرین او را در روز عاشورا، تکریم مى نمود. امام علیه السلام در بیانى عالى، آن استوانه استقامت را این گونه وصف کرده است:
عموى ما عباس بن على، بصیرتى نافذ، بینشى ژرف و ایمانى محکم داشت. همراه با امام حسین علیه السلام و در رکاب او به جهاد پرداخت و به خوبى از بوته آزمایش و ابتلا بیرون آمد. (ایثارى تمام نمود) و با شهادت از دنیا رفت.(۲۴)
امام صادق علیه السلام در زیارتى که به شیعیان آموخته ـ که داراى سند صحیح و مورد اتفاق و تإیید عالمان امامیه است.ـ مقام حضرت عباس علیه السلام را چنین مى ستاید:
“سلام الله و سلام ملائکته المقربین و انبیإ المرسلین و عباده الصالحین و جمیع الشهدإ و الصدیقین، الزاکیات الطیبات فیما تغتدى و تروح علیک یابن امیرالمومنین…”
درود خدا و درود فرشتگان مقربش و سلام پیامبران مرسل و بندگان صالحش و سلام تمامى شهدا و اهل صداقت، سلام هایى پاک و طیب در صبحگاهان و شام گاهان برتو باد اى فرزند امیرالمومنین…
باتوجه به این که متن زیارت فوق با زیارت سرور مظلومان، امام حسین علیه السلام ـ که از امام ششم علیه السلام روایت شده، شباهت زیادى دارد; براى ما این حقیقت روشن مى شود که منزلت قمربنى هاشم، صرف نظر ازمقام ویژه امامت و عصمت که براى امام حسین علیه السلام متصور و محقق است، به مقام امام حسین علیه السلام شبیه است.(۲۵)
مصلح غیبى، حجت خدا و بقیه الله الاعظم(عج) قائم آل محمد در بخشى از زیارت ناحیه مقدسه، حضرت عباس علیه السلام را چنین وصف کرده است:
((السلام على ابى الفضل العباس بن امیرالمومنین، المواسى اخاه بنفسه الاخذ لغده من امسه، الفادى له، الواقى الساعى الیه…))(۲۶)
سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرمومنان; آن که با فداى جان خود نسبت به برادرش، مواسات (هم دردى) کرد و از گذشته اش براى آینده توشه برگرفت. آن که در رکاب برادر فداکارى نمود و با جان خویش از وى حفاظت کرد و به سوى او سعى و اهتمام وافى داشت.
در واقع، حضرت ابوالفضل علیه السلام چشمه فضل و بزرگوارى بود و گویى از خورشید خونین امامت، یعنى حسین بن على(علیهماالسلام) شجاعت، علم، صلاح و تقوا را اخذ کرد و به نحو احسن به ظهور رسانید و از این جهت، قول خداوند در قرآن کریم صادق است که
(والشمس وضحیها والقمر اذا تلیها)(۲۷); سوگند به آفتاب و روشنى اش به هنگام چاشت و سوگند به ماه چون از پىآن برآید.
علامه مجلسى(ره) به نقل از مزار شیخ مفید(ره) و مزار ابن مشهدى از امام صادق علیه السلام روایت مى کند که در زیارت خود خطاب به حضرت ابوالفضل علیه السلام فرموده اند:
((لعن الله امه استحلت منک المحارم وانتهکت فیک حرمه الاسلام(۲۸); خداوند لعنت کند گروهى را که محارم الهى را در شإن تو حلال شمردند و با کشتن تو حرمت اسلام را زیر پا نهادند.
علامه عبدالرزاق مقرم در این باره نوشته است:
((این کلام شریف، ما را به منزلتى عظیم از قمر بنى هاشم واقف مى سازد. زیرا همانند این خطاب در باره هیچ یک از شهیدان کربلا نیامده است; با وجود آن که آنان به برترین مرتبه فضل و ایثار رسیده اند که دیگر شهدا به آن دست نیافته اند. ))(۲۹)
غلامرضا گلى زواره
پى نوشت ها:
۱ ـ راه و روش تربیت از دیدگاه امام على(ع)، على محمد حسین ادیب، ترجمه دکتر سید محمد رادمنش، ص ۲۸۷٫
۲ ـ تاریخ الخمیس، حسین بن محمد بن الحسن دیاربکرى، متوفاى ۹۶۶ ه’ .ق.، ج ۲، ص ;۳۱۷ المعارف، ابن قتیبه دینورى، ص ;۹۲ عمده الطالب فى انساب آل ابى طالب، ابن عتبه، ص ۳۲۷ ـ ۳۲۸٫
۳ ـ زندگانى حضرت ابوالفضل العباس، علامه باقر شریف قرشى، ترجمه سید حسن اسلامى، ص ;۲۸ زندگانى قمربنى هاشم، عبدالحسین مومنى، ص ۱۳۵٫
۴ ـ مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب سروى مازندرانى، ج ۳، ص ۷۶٫
۵ ـ تاریخ ابن اثیر، ج ۳، ص ;۱۵۸ تاریخ ابوالفدإ، ج ۱، ص ;۱۸۱ تاریخ طبرى، ج ۶، ص ۸۹٫
۶ ـ الفصول المهمه، سیدعبدالحسین شرف الدین، ص ;۱۴۵ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۲، ص ۱۱۷٫
۷ ـ مناقب، ج ۲، ص ;۹۳ العباس، علامه مقرم، متن ترجمه، ص ۱۵۷٫
۸ ـ مجموعه شهید اول، محمد بن مکى.
۹ ـ العباس، علامه مقرم، ص ;۱۵۸ حضرت ابوالفضل، حسن مظفرى، معارف، ص ۳۹٫
۱۰ ـ زندگانى حضرت ابوالفضل عباس، علامه باقر شریف قرشى، ص ۲۹٫
۱۱ ـ تذکره الشهدإ، ملاحبیب الله شریف کاشانى، ص ;۴۴۳ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۲، ص ۷۶ و ;۹۲ خصایص العباسیه، شیخ محمد ابراهیم کرباسى، ص ۱۱۸ و ;۱۱۹ کشف الغمه فى معرفه الائمه، ج ۱، ص ۵۹۰٫
۱۲ ـ تاریخ تولد حضرت ابوالفضل را اکثر منابع، چهارم شعبان سال ۲۶ هجرى و برخى سال ۲۷ هجرى نوشته اند. ر.ک: العباس، ص ;۱۵۹ مجالس السنیه، سید محسن امین، مجلس ;۶۱ فرسان الهیجإ، ذبیح الله محلاتى، ج ۱، ص ۱۸۷٫
۱۳ ـ زندگانى حضرت ابوالفضل، علامه باقرشریف قرشى، ص ۳۱٫
۱۴ ـ سفینه البحار، محدث قمى، ج ۲، ص ;۱۵۵ العباس بن على رائد الکرامه و فدإ فى الاسلام، ص ;۲۵ خصائص العباسیه، ص ۱۱۹٫
۱۵ ـ روضه المتقین، محمدتقى مجلسى، ج ۸، ص ;۶۲۶ حیاه الامام حسن(ع)، ج ۱، ص ۶۵٫
۱۶ ـ تاریخ الخمیس، ج ۲، ص ;۳۱۷ العباس، بخش ۶٫
۱۷ ـ مستدرک الوسایل، محدث نورى، ج ۲، ص ۶۳۵٫
۱۸ ـ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانى، ص ۲۲٫
۱۹ ـ زندگانى قمربنى هاشم، عبدالحسین مومنى، ص ۱۳۸٫
۲۰ ـ فرسان الهیجإ، ج ۱، ص ;۱۹۰ قمقام زخار، فرهاد میرزا.
۲۱ ـ المنمق فى اخبار القریش، ص ۴۳۷٫
۲۲ ـ زندگانى قمربنى هاشم و حضرت على اکبر و على اصغر شهید، حسین عمادزاده، ص ۶۳ـ ۶۴٫
۲۳ ـ ذخیره الدارین، سیدعبدالمجید شیرازى حائرى، ص ۱۲۳، به نقل از عمده الطالب; امالى شیخ صدوق، مجلس ۷۰، ص ۳۷۴٫
۲۴ ـ سرالسلسله العلویه، ابى نصر بخارى (زنده در سال ۳۴۱ ه’ .ق) با مقدمه و تعلیقات علامه سید محمدصادق بحرالعلوم، ص ;۸۹ عمده الطالب، ص ;۳۲۷ ذخیره الدارین، ص ۱۲۳٫
۲۵ ـ ر.ک: مجلد مزار بحارالانوار، ص ;۱۴۸ کامل الزیارات، ابن قولویه; مفاتیح الجنان، زیارت حضرت عباس(ع).
۲۶ ـ مفاتیح الجنان، فرازى از زیارت ناحیه مقدسه; المزار، محمد بن مشهدى.
۲۷ ـ شمس / ۱ و ۲٫
۲۸ ـ بحارالانوار، مجلد مزار، ص ۱۶۵٫
۲۹ ـ العباس، علامه مقرم، ص ۲۳۸ ـ ۲۳۹٫
منبع: کوثر ، پاییز ۱۳۸۰، شماره ۵۱