- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 13 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره
تشکیل حکومت و به عهده گرفتن زمام اداره امور جامعه از مواردى است که علاوه بر هدایت و نجات انسانها، نقش قابل تأمّلى را در جهت حفظ آیات الهى و آرمانهاى جامعه مسلمین ایفا می کند. از این رو نبىّ مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بلافاصله پس از هجرت براى تشکیل حکومت و دولت اسلامى اقدام نمود. این حکومت اسلامى هر چند بعد از ارتحال آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) عمرش کوتاه بود، امّانمونه کامل حکومت دینى با ویژگىهاى خاص خود بود که در این نوشتار بر جسته آن به عنوان شاخصه هاى آموزنده و سازنده اشاره می شود:
عدالت خواهى
مطالعه تاریخ زندگى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیانگر این است که آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) در روزگارى که در مدینه قدرت بزرگى پدید آورد، تمام سعى و تلاشش برقرارى عدالت و احیاى ارزشهاى الهى و انسانى بود. ایشان در یک منشور جهانى، عدالت خواهى و تساوى حقوق انسانها را در جوامع اعلام کرده و ملاک احترام به حقوق بشر را معین نمود.
آن منادى راستین عدالت و آزادى هنگامى که مشاهده کرد یکى از اصحاب عرب وى «سلمان فارسى» را به خاطر غیر عرب بودن تحقیر می کند، در کلمات حکیمانه و معروفى می فرمود: «انّ الناس من عهد آدم الى یومنا هذا مثل اسنان المشط لافضل للعربى على العجمى و لا للاحمر على الاسود الا بالتقوى؛ (۱) همه مردم از زمان حضرت آدم (علیه السلام) تا به امروز همانند دانه هاى شانه مساوى و برابر هستند. عرب بر عجم و سرخ برترى ندارد مگر با تقوى».
آن حضرت در اجراى قانون عادلانه الهى اهتمام خاصّى داشت و اگر کسى از ایشان تقاضاى غیر قانونى می کرد، شدیداً ناراحت می شد.
بعد از جنگ احزاب در مورد تقسیم غنایم بعضى از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تقاضاى غیر معمول کردند، لذا آن بزرگوار ناراحت شد و حدود یک ماه از آنان فاصله گرفت. خداوند متعال نیز به این مناسبت آیاتى را بر آن حضرت نازل کرد و فرمود: «یا ایهّا النبى قل لازواجک ان کنتن تردن الحیوه الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا؛ (۲) اى پیامبر به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنیا و زرق و برق آن را می خواهید، بیایید با هدیه اى شما را بهره مند سازم و شما را به طرز نیکویى رها سازم». و به این ترتیب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حتى به نزیکترین افراد خانواده اش اجازه نداد از قانون الهى تخطّى کرده و عدالت اجتماعى را در حکومت اسلامى آن حضرت خدشه دار سازند.
قاطعیّت و شهامت
در سیره حکومتى رسول گرامى اسلام قاطعیّت و شهامت در مورد اجراى قانون و حدود الهى به بهترین وجه انعکاس یافته است. در فتح مکه زنى از قبیله «بنى مخزوم» مرتکب سرقت شد و از نظر قضایى جرمش محرز گردید. خویشاوندان آن زن که هنوز رسوبات نظام طبقاتى دوران جاهلیت در مغزشان مانده بود، اجراى مجازات (حد سرقت) را نسبت به آن زن، ننگ خانواده اشرافى خود می دانستند؛ به همین دلیل براى متوقف ساختن اجراى حد سرقت به تلاش افتادند و به همین منظور «اسامه بن زید» را که مانند پدرش نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محبوبیت داشت، وادار به شفاعت نمودند. اما همین که اسامه زبان به شفاعت گشود، آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) خشمگین شد و فرمود: چه جاى شفاعت است؟ مگر می توان حدود و قانون را بلااجرا گذاشت و فوراً دستور مجازات صادر نمود. اسامه متوجه لغزش خود شد و عذرخواهى نمود. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) براى این که فکر تبعیض در اجراى قانون را از ذهن مردم بیرون نماید، عصر همان روز به ایراد خطبه اى پرداخت و به مسأله اجراى قانون الهى اشاره نمود و فرمود: «اقوام و ملل پیشین دچار سقوط و انقراض شدند؛ زیرا در اجراى قانون تبعیض روا می داشتند. هرگاه یکى از طبقات بالا مرتکب جرم می شد، او را از مجازات معاف می کردند و اگر کسى از زیر دستان به جرم مشابه آن مبادرت می ورزید، او را مجازات می کردند. قسم به خدایى که جانم در دست اوست در اجراى قانون در باره هیچ کس کوتاهى و سستى نمی کنم. اگر چه مجرم از نزدیکان من باشد» (۳) چنان که ملاحظه می شود رسول گرامى (صلی الله علیه و آله و سلم) در اجراى قوانین هیچ گونه تبعیضى روا نمی داشتند؛ شفاعت احدى را نمی پذیرفت و تحت تأثیر نظرات دیگران قرار نمی گرفت. آن حضرت به شدّت مسلمانان را از تعطیل شدن حدود الهى نهى می کرد و می فرمود: «انّما هلک بنو اسرائیل لانّهم کانوا یقیمون الحدود على الوضیع دون الشریف؛ (۴)بنى اسرائیل نابود شدند از آن جهت که حدود الهى را براى زیر دستان اجرا می کردند نه براى اشراف!»
وفاق اجتماعى
با آغاز دولت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه، وفاق اجتماعى به عنوان یک ساز و کار مهم از سوى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح گردید.
با درنگ در حیات سیاسى آن حضرت پس از تشکیل حکومت اسلامى و همپاى سامان دهى به ساختار دولت، نمونه هاى فراوانى از وفاق اجتماعى را می توان یافت که در جهت یک دلى و سازگارى مسلمانان شکل گرفت؛ همچون ساختن مسجد، پیمان عمومى میان مسلمانان، یهودیان و مشرکان یثرب، همدلى با قبایل عرب و قرارداد برادرى.
وفاق اجتماعى در دولت کریمه پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر چند اصل راهبردى و بدون تغییر استوار بود که عبارت است از:
۱. ایمان به خداى یکتا و اعتقاد به آموزه هاى دینى و قوّت بخشیدن به گرایش توحیدى که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را مهمترین رکن وفاق و اتحاد می دانست. (۵)
۲. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بهترین و استوارترین راستى را تنها در گروه مؤمنان می دانست و با چنین دیدگاهى وفاق را در محدوده آنان تلقى می نمود. این اصل در سال نهم هجرى و در اوج اقتدار دولت اسلامى و با الهام از آیه: «انّما المؤمنون اخوهٌ… » (۶) نهادینه گردید؛ آیه اى که تمامى مؤمنان را بایکدیگر برادر می داند.
۳. سازگارى با غیر مسلمانان به عنوان یک تاکتیک و در جهت پیش برد منافع اسلام وجود داشته است و چنین وفاقى عارى از امتیاز دهى یک سویه بوده و برترى اسلام و مسلمانان در آن لحاظ شده است. (۷)
شایستگى معنوى
معیار مورد نظر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در انتخاب مدیران و مسؤولان، تقوا، سابقه خوب و پاى بندى به ارزشهاى دینى و سایر ملاکهاى شایسته بود. آن چه براى آن بزرگوار در انتخاب مدیران اهمیت نداشت، ملاک خویشاوندى و قوم گرایى بود؛ چنان که اصحاب خاص آن حضرت یعنى؛ سلمان فارسى، بلال حبشى، ابوذر غفارى و عمّار عربى هر یک از یک منطقه و نژاد بودند و وقتى آیه زکات (توبه. آیه ۱۶۰) نازل شد چون سهمى براى کسانى که زکات جمع آورى می کردند، داده شد، عدهاى از بنى هاشم نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و از ایشان تقاضا کردند که به سبب خویشاوندى جمع آورى زکات را به آنان واگذار نماید. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنان فرمود: صدقه و زکات بر من و بنى هاشم حرام است، یعنى نه تنها به سراغ زکات نیایید، بلکه انتظار آن را هم نداشته باشیدکه از کارمندان جمع آورى آن شوید. سپس فرمود: آیا گمان می کنید من دیگران را برشما ترجیح مىدهم؟ خیر بلکه من خوبى و صلاح شما را مى خواهم. (۸)
خدمت رسانى
یکى از برنامه هاى زندگى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدگى به کارها و گرفتارىهاى مسلمانان بود. آن حضرت در بر آوردن حاجات مردم کوشش بسیار داشت و در این مورد اهل فضل و تقوا را بر دیگران ترجیح مىداد و نیازهاى آنان را برآورده مىساخت.
روزى بایکى از یاران خود درصحراى مدینه قدم می زد که پیرزنى رابر سر چاهى مشاهده کرد؛ او می خواست از چاه آب بکشد و به خیمهاش ببرد، امّادر کار خود ناتوان بود. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیک رفت و فرمود: اى مادر آیا مىخواهى برایت از چاه آب بکشم ؟آن بانوى سالخورده از پیشنهاد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خوشحال شد.
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بر سر چاه آمد و مشک را پر از آب کرد و تا خیمه آن پیرزن حمل نمود. شخصى که همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، هر چه اصرار کرد که مشک را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بگیرد، آن حضرت قبول نکرد و فرمود: من به تحمّل مشقت و زحمات امت خود سزاوارترم!
بعد از این که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خداحافظى کرد و به راه افتاد، پیرزن به فرزندانش گفت، مشک را از بیرون خیمه به داخل بیاورید
آنها با تعجب پرسیدند: اى مادر! این مشک سنگین را چگونه به خیمه آوردى؟ او پاسخ داد: جوانمردى زیبا روى و خوش سخن با کمال مهربانى آن را به این جا آورد.
آنها وقتى پیامبر را شناختند، به دنبالش دویدند و به دست وپاى آن حضرت افتادند و عذرخواهى نمودند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را دعا کرد و با لطف ومهربانى خویش نوازش داد. (۹)
آرى! روش زندگى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گرهگشایى و نیکى و احسان بود، سیره حکومتى آن حضرت نشان می دهد که ایشان پیروان خود را به کارگشایى و برآوردن حاجات برادر مؤمن تشویق و ترغیب می کرد.
آن حضرت مى فرماید: «من قضى لاخیه المؤمن حاجه کان کمن عبدالله دهرا؛ (۱۰) هر کس یک حاجت برادر خود را برآورد، چنان است که در همه روزگار خدا را عبادت کرده است».
تفقد واحوال پرسى
بزرگوارى و عنایت نبى اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به افراد را نباید فقط به خدمت رسانى جهت پیش برد امور جامعه دانست، بلکه تمام اقشار جامعه به نوعى از لطف و بزرگوارى آن حضرت برخوردار بودند و دراین میان تکریم آن رهبر بزرگوار نسبت به اصحاب از همه چشم گیرتر است. سیره کریمانه ایشان با اصحاب باعث ایجاد ارتباط عاشقانه و وحدت فکرى و اجتماعى می شد که همه، خود را وابسته به این کانون عشق و ایثار و کرامت مىدیدند. و هیچگاه پیامبررااز خود جدا نمی دانستند.
«انس بن مالک» نقل می کند: هرگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یکى از اصحاب را سه روز نمىدید، در باره او سؤال می کرد؛ اگر آن فرد در شهر نبود برایش دعا می کرد؛ اگر حضور داشت به دیدن او مىرفت و اگر مریض بود از او عیادت می نمود. (۱۱)
احترام به نظرات دیگران
در مسایل مربوط به جامعه با این که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هوش سرشارش در تشخیص امور بر همگان برترى داشت، امّا هرگز با تحکّم و استبداد رأى به افکار مردم بى اعتنایى نمی کرد. نظر مشورتى دیگران را مورد توجه قرار مىداد و دستور قرآن مجید را در عمل اجرا می کرد و از مسلمانان می خواست که این سنت را نصب العین قرار دهند.
یکى از نمونه هاى مشورت آن حضرت با اصحاب در جنگ «بدر» است. مسلمانان به قصد مصادره کردن اموال کاروان تجارى قریش که از شام برمی گشت از مدینه بیرون آمدند، امّا در حال حرکت به سمت بدر خبر رسید که سپاه قریش عازم آن منطقه است. با این خبر اوضاع به کلى دگرگون شد و مسلمانان که خود را براى حمله به کاروان قریش آماده کرده بودند، در مقابل یک لشکر مسلح که در تعداد افراد سه برابر بودند، رو به رو شدند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از همراهان پرسید که آیا حاضرند در این شرایط در برابر قریش بایستند یا نه؟ «ابوبکر» و «عمر» هر کدام برخاستند و سخنانى گفتند که بوى تهدید و ترس مىداد، ولى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به حرف آنها اعتنایى نکرد.
سپس «مقداد بن عمرو» سخنانى در اطاعت از حضرت بیان کرد، امّا باز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از مردم مشورت خواست، مخاطب آن بزرگوار در اصل «انصار» بودند، زیرا آنها در بیرون مدینه نسبت به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تعهدى نداشتند. درنهایت با اعلام حمایت انصار، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور حرکت صادر نمود و پرچم جنگ برافراشته شد. (۱۲)
دیگر مشورت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با اصحاب در جنگ «احد» بود. وقتى خبر لشکرکشى قریش درمدینه به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مسلمانان رسید، آن حضرت با مسلمانان مشورت کرد. عدهاى که تعدادشان اندک بود و درمیان آنها «عبدالله بن ابى» حضور داشت، معتقد بودند در مدینه بمانند و از شهر دفاع کنند، اما عدهاى از جوانان و کسانى که در بدر نبودند وبرخى بزرگ سالان مانند حضرت «حمزه» و «سعد بن عباده» اصرار داشتند که در بیرون مدینه با دشمن روبرو گردند تا مبادا متهم به ترس شوند.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)نظر اکثریت را قبول کرد و زره جنگ پوشید. در این هنگام، صحابه. که احساس کردند با خواست رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالفت کردهاند. پشیمان شدند و نزد حضرت رفتند و اظهار ندامت کردند، ولى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اکنون که زره به تن کردهایم، سزاوار نیست آن را بیرون بیاوریم. (۱۳)
پس از اتمام جنگ و شکست مسلمانان شبه هاى مطرح شد که در این موضوع جاى مشورت نبوده است، لذا آیه «. . . وشاورهم فى الامر. . . » (۱۴) نازل شد تااین شبهه را بر طرف کند؛ زیرا در هر صورت فایده مشورت بالا بردن شخصیت و تکریم آنهاست.
مهر و عطوفت
راز پیروزى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدیریت حکومتى، مهرورزى و عشق به مردم بود. اگر این شیوه کارآمد در مدیریت رسول خدا نبود، هرگز توفیق رفع مشکلات و موانع طاقت فرسا را پیدا نمی کرد. به همین جهت خداوند فرمود: «فبما رحمهٍ من اللّه لنت لهم و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لا نفضّوا من حولک…؛ (۱۵) به موجب رحمتى که خداوند به تو عنایت کرده بود، براى آنان نرم شدى که اگر تندخو و سخت دل بودى، همه از اطراف تو پراکنده می شدند… ».
در سال هشتم هجرى که پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) با اقتدار و پیروزى کامل به شهر مکه وارد شد و آن را از دست کفّار و مشرکان خارج نمود، طرفداران جبهه باطل به ویژه کسانى که در مدت بیست سال گذشته، بدترین ستم ها و جسارت ها و دشمنی ها را در حق آن حضرت و یارانش کرده بودند، در هاله اى از رعب و وحشت گرفتار شدند و بعد از فتح مکه منتظر انتقام و عکس العمل متقابل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. این نگرانى و اضطراب هنگامى به اوج خود رسید که اهل مکه از سعد بن عباده (پرچم دار پیامبر) شنیدند که فریاد می زد: امروز روز جنگ و خونریزى و اسارت است. (۱۶)
هنگامى که این شعار به گوش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید، آن حضرت ناراحت شد و دستور داد پرچم اسلام را از او گرفته و به دست حضرت على (علیه السلام) بسپارند، سپس با سخنان آرام بخش و ملاطفت آمیز خود، دشمنان دیرینه خویش را آرامش داد. آن حضرت فرمود: شما در مورد من چگونه می اندیشید؟ مشرکان گفتند: ما جز نیکى و محبّت از تو انتظارى نداریم! ما تو را برادرى بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود می دانیم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من آنچه را برادرم یوسف (علیه السلام) در مورد برادران ستمگر خود انجام داد، همان می کنم و همانند او می گویم: «… لا تثریب علیکم الیوم…؛ (۱۷) امروز ملامت و سرزنشى بر شما نیست… »
هنگامى که آن رهبر مهربان، مردم هراسناک و نگران را آرام نمود، اضافه کرد که امروز روز نبرد و انتقام نیست، بلکه روز رحمت و محبت است و من از تمام جنایات و گناهان شما گذشتم. آن گاه جمله معروفش را فرمود: «اذهبوا فانتم الطّلقاءُ؛ (۱۸) به دنبال زندگیتان بروید که همه شما آزاد هستید».
تمامى آنان گویا دوباره متولد شدند؛ بنابراین نفس راحتى کشیدند و به غیر از افراد معدودى، همگى محبت و عشق رسول خدا در اعماق وجودشان نفوذ کرد و مسلمان شدند.
مدارا با مخالفان
عصر نبوى، عصر تأسیس نظام اسلامى و تکوین اعتقادات اسلامى در میان مردم بود. به همین دلیل رفتارهاى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیشتر با مدارا همراه بود تا مردم بتوانند اصل دین را در جامعه بپذیرند. به همین جهت مخالفت ها، استهزاها و تمسخرها با گذشت نبى مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه بود.
بیشترین تحمل و مداراى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با منافقان مدینه بود؛ زیرا برخورد شدید با آنها خطرى جدّى علیه حکومت اسلامى به شمار مى آمد. عبد بن ابى رئیس منافقان مدینه بود که به رغم اقدامات و خیانت هایش در مراحل گوناگون، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علیه او اقدامى نکرد. او در مدینه از جایگاهى بر خوردار بود و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با او مدارا می کرد. پس از غزوه «بنى مصطلق» او گفت: اگر به مدینه برگردیم، پیامبر را از آنجا بیرون مى کنیم!
این خبر به آن حضرت رسید و اصحاب خواستار بر خورد شدید با او شدند تا جایى که مسأله قتل او شایع گردید؛ بنابراین پسرش از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خواست: اگر چنین است، او خود عامل این حکم باشد تا مبادا او بخواهد قاتل پدرش را بکشد و دستش به خون مسلمانى آغشته گردد، امّا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در پاسخ او فرمود: چنین حکمى مطرح نیست. (۱۹)
زهد و ساده زیستى
زهد و ساده زیستى از کردارهاى ستوده اى است که موجب بسیارى از کمالات روحى در وجود انسان می باشد. از بارزترین صفات نبى مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) که ایشان را در امر تشکیل حکومت موفق ساخت، زهد و ساده زیستى بود.
حضرت على (علیه السلام) در تشریح سیره نبوى به این ویژگى آن حضرت می پردازد و می فرماید: «رسول گرامى اسلام همواره بر روى زمین غذا می خوردو همانند بندگان مىنشست و با دست خود کفشش را وصله می زد و لباس خود را مىدوخت و بر الاغ برهنه سوار می شد و شخص دیگرى را نیز به همراه خود سوار می کرد. روزى متوجه شد که پرده اى بر خانه اش آویخته شده که نقش و نگار و تصویر داشت. به یکى از همراهانش فرمود: این پرده را از برابر چشمانم دورکن که هرگاه نگاهم به آن می افتد، به یاد دنیا و زینت هاى آن می افتم». (۲۰)
«زید بن حارث» روایت کرده است که در یکى از روزها رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روى حصیر خوابیده بود و نشانه هاى زبرى حصیر بر بدن مبارکش اثر گذاشته بود. عایشه از روى دلسوزى به آن حضرت عرضه داشت: یا رسول الله! پادشاهان ایران وروم از همه گونه نعمت دنیوى برخوردار هستند، ولى شما که رسول خدا و پیامبر الهى هستید، از همه چیز تهى دست می باشید تا آنجا که روى حصیر استراحت می کنید و لباس ارزان قیمت می پوشید! حضرت فرمود: عایشه! چه خیال می کنى! هرگاه من بخواهم، کوه ها طلا می شوند و با من به حرکت در می آیند.
روزى جبرئیل (علیه السلام) بر من نازل شد و کلید خزینه و گنجینه هاى جهان را در اختیار من گذاشت، اما من نپذیرفتم. سپس حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) براى این که این حقیقت را آشکارا به عایشه نشان دهد، به او فرمود: اى عایشه! حصیر را بلند کن. او نیز دستور آن حضرت را اجرا کرد و مقدار زیادى طلا را مشاهده نمود. سپس به عایشه فرمود: نگاه کن و طلاها را از نزدیک ببین! اما بدان که دنیا و تمام زیبایى هاى فریبنده و ظاهرى آن از نظر خداوند متعال ارزش بال یک پشّه را ندارد. (۲۱)
البته بهره گرفتن از دنیابراى آخرت امرى مذموم نیست، بلکه علاقه به دنیا و دوست داشتن آن در مقابل آخرت و ارزشهاى معنوى ناپسند است.
فرجام سخن
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با هجرت به مدینه حکومت و دولت اسلامى را تشکیل داد و وجود خود را وقف اصلاح جامعه مسلمانان نمود، اما متأسفانه عمر این حکومت کوتاه بود و با ارتحال جانگداز آن رسول گرامى، مردم به عقب برگشتند؛ افراد نالایقى روى کار آمدند و جامعه مسلمین را به هر سویى که مى خواستند، کشاندند؛ دلها از یاد خدا غافل و احادیث نبوى دستخوش کتمان و تحریف قرار گرفت.
در چنین وضعیّتى جامعه از نور هدایت منقطع گردید و معنویت افول کرد و سرانجام آن باعث شد که حضرت على (علیه السلام) خانه نشین شده؛ امام مجتبى (علیه السلام) مسموم و سر منّور امام حسین (علیه السلام) در گودال غربت با تیغ کین از بدن جدا شد.
پى نوشت ها
۱. مستدرک الوسایل، میرزا حسین نورى، ج ۱۲، ص ۸۹؛
۲. سوره احزاب، آیه ۲۸؛
۳. صحیح بخارى، محمد بن اسماعیل بخارى، ج ۵، ص ۲۶۹؛
۴. مستدرک الوسایل، ج ۱۸، ص ۷؛
۵. سیره رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، رسول جعفریان، ص ۴۳۶؛
۶. سوره حجرات، آیه ۱۰؛
۷. فصلنامه فرهنگ کوثر، شماره ۵۰، تابستان ۱۳۸۱، ص ۱۲۷؛
۸. اصول کافى، کلینى، ج ۴، ص ۵۸؛
۹. تفسیر منهج الصادقین، ذیل آیه ۴ سوره قلم.
۱۰. بحارلانوار، مجلسى، ج ۹۳، ص ۳۸۳؛
۱۱. همان، ج ۱۶، ص ۲۳۲؛
۱۲. سیره ابن هشام، ج۱، ص ۶۱۵؛
۱۳. همان، ج۳، ص ۶۷ و ۶۸؛
۱۴. سوره آل عمران، آیه ۱۵۹؛
۱۵. همان.
۱۶. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱۷، ص ۲۷۲؛
۱۷. سوره یوسف، آیه ۹۲؛
۱۸. بحارلانوار، ج ۲۱، ص ۱۳۲؛
۱۹. سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۳۷۲؛
۲۰. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه ۱۶۰، ص ۳۰۱؛
۲۱. حلیه الاولیاء، ابونعیم اصفهانى، ج ۸، ص ۱۳۸؛
منبع: پاسدار اسلام؛ شماره ۲۹۴؛ خرداد ۸۵؛ نویسنده: اسماعیل نسّاجى زواره