- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 28 دقیقه
- توسط : امیرعباس قاسمی
- 0 نظر
حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم)، فرزند عبداللّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف، در مکّه به دنیا آمد.
پیش از ولادت، پدرش عبداللّه درگذشته بود.
محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) شش سال داشت که مادرش آمنه را نیز از دست داد.
او تا هشت سالگى زیر سرپرستى جدّش عبدالمطّلب بود و پس از مرگ جدّش در خانه عمویش ابوطالب سُکنا گزید.
رفتار و کردار او در خانه ابوطالب، نظر همگان را به سوى خود جلب کرد و دیرى نگذشت که مهرش در دلها جاى گرفت.
او برخلافِ کودکانِ همسالش که موهایى ژولیده و چشمانى آلوده داشتند، مانند بزرگسالان موهایش را مرتّب مى کرد و سر و صورتِ خود را تمیز نگه مى داشت.
او به چیزهاى خوراکى هرگز حریص نبود، کودکان همسالش، چنان که رسم اطفال است، با دستپاچگى و شتابزدگى غذا مى خوردند و گاهى لقمه از دست یکدیگر مى ربودند، ولى او به غذاى اندک اکتفا و از حرص ورزى در غذا خوددارى مى کرد.
در همه احوال، متانت بیش از حدِّ سنّ و سالِ خویش از خود نشان مى داد.
بعضى روزها همین که از خواب برمى خاست، به سر چاه زمزم مى رفت و از آب آن جرعهاى چند مى نوشید و چون به وقت چاشت به صرف غذا دعوتش مى نمودند، مى گفت: احساس گرسنگى نمى کنم.
او نه در کودکى و نه در بزرگسالى، هیچ گاه از گرسنگى و تشنگى سخن به زبان نمى آورد.
عموى مهربانش ابوطالب او را همیشه در کنار بستر خود مى خوابانید.
همو گوید: من هرگز کلمهاى دروغ از او نشنیدم و کار ناشایسته و خنده بیجا از او ندیدم.
او به بازیچه هاى کودکان رغبت نمى کرد و گوشه گیرى و تنهایى را دوست مى داشت و در همه حال متواضع بود.
آن حضرت در سیزده سالگى، ابوطالب را در سفر شام، همراهى کرد.
در همین سفر بود که شخصیّت، عظمت، بزرگوارى و امانتدارى خود را نشان داد.
بیست و پنج سال داشت که با خدیجه دختر خویلد ازدواج کرد.
محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) در میان مردم مکّه به امانتدارى و صداقت مشهور گشت تا آنجا که همه، او را محمّد امین مى خواندند.
در همین سنّ و سال بود که با نصب حجرالاسود و جلوگیرى از فتنه و آشوب قبایلى، کاردانى و تدبیر خویش را ثابت کرد و با شرکت در انجمن جوانمردان مکّه (= حلف الفضول) انسان دوستى خود را به اثبات رساند.
پاکى و درستکارى و پرهیز از شرک و بتپرستى و بىاعتنایى به مظاهر دنیوى و اندیشیدن در نظام آفرینش، او را کاملاً از دیگران متمایز ساخته بود.
آن حضرت در چهل سالگى به پیامبرى برانگیخته شد و دعوتش تا سه سال مخفیانه بود.
پس از این مدّت، به حکم آیه «وَ أَنـْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقـْرَبینَ»; یعنى: «خویشاوندان نزدیک خود را هشدار ده!»، رسالت خویش را آشکار ساخت و از بستگان خود آغاز کرد و سپس دعوت به توحید و پرهیز از شرک و بتپرستى را به گوشِ مردم رساند.
از همین جا بود که سران قریش، مخالفت با او را آغاز کردند و به آزار آن حضرت پرداختند.
حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) در مدّت سیزده سال در مکّه، با همه آزارها و شکنجه هاى سرمایه داران مشرک مکّه و همدستان آنان، مقاومت کرد و از مواضع الهى خویش هرگز عقب نشینى ننمود.
پس از سیزده سال تبلیغ در مکّه، ناچار به هجرت شد.
پس از هجرت به مدینه زمینه نسبتاً مناسبى براى تبلیغ اسلام فراهم شد، هر چند که در طىّ این ده سال نیز کفّار، مشرکان، منافقان و قبایل یهود، مزاحمت هاى بسیارى براى او ایجاد کردند.
در سال دهم هجرت، پس از انجام مراسم حجّ و ترک مکّه و ابلاغ امامت على بن ابى طالب(علیه السلام) در غدیر خم و اتمام رسالت بزرگ خویش، در بیست و هشت صفر سال یازدهم هجرى، رحلت فرمود.
اخلاق و سیره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) کاملترین انسان و بزرگ و سالار تمام پیامبران است.
در عظمت آن حضرت همین بس که خداوند متعال در قرآن مجید او را با تعبیر «یا ایّها الرّسول» و «یا ایّها النّبى» مورد خطاب قرار مى دهد و او را به عنوان انسانى الگو براى تمام جهانیان معرّفى مى نماید: «لَقَدْ کانَ لَکُم فی رَسُول اللّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ»; «در] سیره و سخن[ پیامبر خدا براى شما الگوى نیکویى است.»او به حقّ داراى اخلاقى کامل و جامعِ تمام فضایل و کمالات انسانى بود.
خدایش او را چنین مى ستاید: «إِنّک لَعَلى خُلُق عَظیم»; «اى پیامبر تو داراى بهترین اخلاق هستى.» «وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»; «اگر تندخو و سخت دل مى بودى مردم از اطرافت پراکنده مى شدند.» از این رو، یکى از مهمترین عوامل پیشرفت اسلام، اخلاق نیکو و برخورد متین و ملایم آن حضرت با مردم بود.
در طول زندگانى او هرگز دیده نشد وقتش را به بطالت بگذراند.
در مقام نیایش همیشه مى گفت: «خدایا از بیکارگى و تنبلى و زبونى به تو پناه مى برم.»، و مسلمانان را به کار کردن تحریض مى نمود.
او همیشه جانب عدل و انصاف را رعایت مى کرد و در تجارت به دروغ و تدلیس، متوسّل نمى شد و هیچ گاه در معامله سختگیرى نمى کرد و با کسى مجادله و لجاجت نمى نمود و کار خود را به گردن دیگرى نمى انداخت.
او صدق گفتار و اداى امانت را قوام زندگى مى دانست و مى فرمود: این دو در همه تعالیم پیغمبران تأکید و تأیید شده است.
در نظر او همه افراد جامعه، موظّف به مقاومت در برابر ستمکاران هستند و نباید نقش تماشاگر داشته باشند.
مىفرمود: برادرت را چه ظالم باشد و چه مظلوم، یارى نما! اصحاب گفتند: معنى یارى کردن مظلوم را دانستیم، ولى ظالم را چگونه یارى کنیم؟ فرمود: دستش را بگیرید تا نتواند به کسى ستم کند!خواننده گرامى! از آنجا که ما در روزگار تباهى اخلاق و غلبه شهوات و آفات به سر مى بریم، مناسب است که در اینجا سیماىِ صمیمى پیامبرانِ الهى را عموماً و چهره تابناک و حقیقتِ انسانىِ محمّد پیامبر اسلام را خصوصاً در تابلوىِ تاریخىِ مستند و شکوهمندى بیابیم که به حقّ در عصر ما برترین تصویر انسانىِ نزدیک به حقیقت از آن حضرات است.
منشور سه بُعدى تاریخ، سه چهره را نشان مى دهد: قیصران، فیلسوفان و پیامبران.
پیامبران «سیمایى دوست داشتنى دارند، در رفتارشان صداقت و صمیمیّت بیشتر از اُبّهت و قدرت پیداست، از پیشانیشان پرتو مرموزى که چشمها را خیره مى دارد ساطع است ، پرتویى که همچون «لبخندِ سپیده دم» محسوس است امّا همچون راز غیب مجهول.
ساده ترین نگاهها آن را به سادگى مى بینند امّا پیچیده ترین نبوغها به دشوارى مى توانند یافت.
روحهایى که در برابر زیبایى و معنا و راز حسّاسند، گرما و روشنایى و رمز شگفت آن را همچون گرماى یک «عشق»، برق یک «امّید» و لطیفه پیدا و پنهان زیبایى حس مى کنند و آن را در پرتو مرموز سیمایشان، راز پرجذبه نگاهشان و طنین دامن گستر آوایشان، عطر مستى بخش اندیشه شان ، راه رفتن شان، نشستن شان، سخن شان، سکوتشان و زندگى کردن شان مى بینند، مى یابند و لمس مى کنند.
و به روانى و شگفتى، «الهام» در درونشان جریان مى یابد و از آن پُر، سرشار و لبریز مى شوند.
و این است که هر گاه بر بلندى قلّه تاریخ برآییم انسانها را همیشه و همه جا در پى این چهره هاى ساده امّا شگفت مى بینیم که «عاشقانه چشم به آنان دوخته اند.» ابراهیم، نوح، موسى و عیسى، پیامبران بزرگِ تاریخ این چنین بوده اند ، امّا محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم)که خاتم الانبیا است چگونه است؟«در برابر کسانى که با وى به مشاجره برمى خاستند وى تنها به خواندن آیاتى از قرآن اکتفا مى کرد و یا عقیده خویش را با سبکى ساده و طبیعى بیان مى کرد و به جدل نمى پرداخت.
زندگى اش، پارسایان و زاهدان را به یاد مى آورد.
گرسنگى را بسیار دوست مى داشت و شکیباییش را بر آن مى آزمود.
گاه خود را چندان گرسنه مى داشت که بر شکمش سنگ مى بست تا آزارِ آن را اندکى تخفیف دهد.
در برابر کسانى که او را مى آزردند چنان گذشت مى کرد و بدى را به مِهر پاسخ مى داد که آنان را شرمنده مى ساخت.
هر روز، از کنار کوچه اى که مى گذشت، یهودى اى طشت خاکسترى گرم از بام خانه بر سرش مى ریخت و او بى آنکه خشمگین شود، به آرامى رد مى شد و گوشه اى مى ایستاد و پس از پاک کردن سر و رو و لباسش به راه مى افتاد.
روز دیگر با آنکه مى دانست باز این کار تکرار خواهد شد مسیر خود را عوض نمى کرد.
یک روز که از آنجا مى گذشت با کمال تعجّب از طشت خاکستر خبرى نشد! محمّد با لبخند بزرگوارانه اى گفت: رفیق ما امروز به سراغ ما نیامد! گفتند: بیمار است.
گفت: باید به عیادتش رفت.
بیمار در چهره محمّد که به عیادتش آمده بود چنان صمیمیّت و محبّت صادقانه اى احساس کرد که گویى سالها است با وى سابقه دیرین دوستى و آشنایى دارد.
مرد یهودى در برابر چنین چشمه زلال و جوشانى از صفا و مهربانى و خیر، یکباره احساس کرد که روحش شسته شد و لکّه هاى شومِ بدپسندى و آزارپرستى و میل به کجى و خیانت از ضمیرش پاک گردید.
چنان متواضع بود که عرب خودخواه و مغرور و متکبّر را به اعجاب وامى داشت.
زندگى اش، رفتارش و خصوصیّات اخلاقى اش محبّت، قدرت، خلوص، استقامت و بلندى اندیشه و زیبایى روح را الهام مى داد.
سادگى رفتارش و نرمخویى و فروتنى اش از صلابت شخصیّت و جذبه معنویتش نمى کاست.
هر دلى در برابرش به خضوع مى نشست و هر غرورى از شکستن در پاى عظمتِ زیبا و خوبِ او سیراب مى شد.
در هر جمعى برترى او بر همه نمایان بود.»
صفات و ویژگیهاى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)
از آشکارترین صفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این بود که غرورِ پیروزى او را نمى گرفت، چنان که در بازگشت از نبرد بدر و فتح مکّه نشان داد، و نیز از شکست نا امید نمى شد، همان طور که شکست احد بر وى تأثیر نداشت، بلکه پس از آن به سرعت براى جنگ «حمراءالأسد» آماده شد و نیز نقض پیمان بنى قریظه و پیوستن آنان به سپاه احزاب بر روحیه او تأثیرى نگذاشت، بلکه او را ثابت قدم گردانید.
از صفات دیگر او احتیاط و پرهیز بود که نیروى دشمن را بدین وسیله ارزیابى کرده، براى مقابله با او به تهیّه ابزار و تجهیزات دست مى زد.
حتّى هنگام اقامه نماز نیز احتیاط را از دست نمى داد، بلکه مراقب و هوشیار بود.
صفت دیگر او نرمى همراه با صلابت بود که در شرایط متغیّر جنگى از آن برخوردار بود و به سبب سرعت تغییر این شرایط، دستورها و احکام جدیدى صادر مى کرد.
سرعت در فرماندهى نزد او، براى مقابله با مسائل جدّى، شرطى اساسى بود و به تمرکز فرماندهى، توجّه و تأکید فراوان داشت.
با یاران و قوم خود رفتارى مبتنى بر جذب و اصلاح داشت و روح اعتماد و آرامش را در میان آنها تقویت مى کرد.
به کوچک رحم مى کرد، بزرگ را گرامى مى داشت، یتیم را خشنود کرده و پناه مى داد، به فقیران و مسکینان نیکى و احسان مى کرد، حتّى به حیوانات هم ترحّم مى نمود و از آزار آنها نهى مى کرد.
از مهمترین نمونه هاى انسانیّتِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این بود که آن حضرت نیروهایى را که براى سرایا و جنگ با دشمن اعزام مى کرد به دوستى و مدارا با مردم و عدم یورش و شبیخون علیه ایشان وصیّت و سفارش مى فرمود.
او بیشتر دوست داشت دشمن را به سوى صلح منقاد کند، نه این که مردانِ ایشان را بکشد.
آن حضرت سفارش مى کرد تا پیر مردان، کودکان و زنان را نکشند و بدن مقتول را شکنجه و مُثله نکنند.
وقتى قریش به او پناه آوردند، محاصره اقتصادى آنان را لغو و با تقاضاى ایشان، براى تهیّه گندم از یمن، موافقت فرمود.
او به صلح کامل در جهان دعوت مى کرد و از جنگ، جز به هنگام ضرورت و ناچارى، پرهیز داشت.
نامه هایى که به سوى پادشاهان مى فرستاد به سلام و صلح، آراسته و مزّین بود و آن را براى آغاز کلام در دیدار بین فرزندان آدم قرار داده بود.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در جنگها بیش از یک فرمانده تعیین مى کرد، ضوابطى دقیق براى فرماندهى لشکر و تقویت آن قرار مى داد و بین اصول سیاسى و نظامى ارتباط برقرار مى ساخت و اطاعت از فرماندهان را رمزى براى انضباط، انقیاد و فرمانبردارى مى دانست.
او برنامه ریزى جدّى، سازماندهى نمونه و فرماندهى برتر را بنیاد گذاشت، و فرماندهى لشکر را بر اساس شایستگى و شناخت برگزید.
لشکر را به طور یکسان در فرماندهى خود جمع کرد، و از آنچه که در وسع و توانایى رزمندگان بود بیشتر به آنان مى بخشید.
تلاش براى تحقّق انسانیّت
وجود رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى همه مردم مایه رحمت بود و هیچ کس را به سبب رنگ و جنس از شمول آن مستثنى نمى کرد.
همه مردم نزد او روزى خورِ خداوند بودند.
آن حضرت به این رهنمودها دعوت مى کرد:
۱ ـ رشد و اعتلاى انسانیّت، مى فرمود: «همه مردم از آدم هستند و آدم نیز از خاک است.»
۲ ـ صلح و سلامتى قبل از جنگ.
۳ ـ گذشت و بخشش قبل از مجازات.
۴ ـ آسان گیرى و گذشت قبل از مجازات.
از این رو، مشاهده مى کنیم که جنگهاى او همگى براى اهداف والاى انسانى بوده و به منظور تحقّق انسانیّت انجام مى شده است.
آن حضرت به نیکى، و احسان به مردم و دوستى و مدارا با آنان فرمان مى داد.
او نمونه هاى کامل از رحمت را در فتح مکّه نشان داد که با وجود پیروزى بر دشمنان با ایشان برخوردى نیکو کرد، با توجّه به این که مى توانست از همه آنان انتقام گیرد، ولى آنان را بخشید و فرمود: بروید شما آزاد هستید! در جنگ «ذات الرّقاع» به «غوث بن الحارث» که براى قتل آن حضرت مى کوشید، دست یافت، ولى از او گذشت و او را آزاد کرد.
پیامبر با اسیران با مدارا و رحمت برخورد مى کرد، بر بسیارى از آنان منّت مى گذاشت و آزادشان مى ساخت و لشکریان را به آنان سفارش مى کرد.
از جمله در یکى از جنگها، با دست خود، دست اسیرى را – که صداى ناله او را شنید ـ باز کرد.
اخلاق فرماندهى
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به اخلاقى آراسته بود که خداوند او را چنین مى ستاید: «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُق عَظیم».
موصوف بودن به این اخلاق، از او یک فرمانده موفّق ساخته بود که مى توانست او را به مقصود رسانده و در بسیارى از جنگها پیروزى را براى او به ارمغان آورد.
آن حضرت به تمامى مردم مهربان بود و در همه شرایط با لشکریان و مردم خود مدارا مى کرد، راستگویى امین، وفادار به عهد و پیمان خود بود، هنگام غضب خشم خود را فرو مى برد و هنگام قدرت از مجازات چشم پوشیده و مى گذشت.
او بین مردم «صلح و دوستى» برقرار مى ساخت و از آنان کینه، دشمنى و فتنه را دور مى کرد و هر کسى را در جایگاه خود قرار مى داد.
برجسته ترین صفات عقلى آن حضرت عبارت بود از: تدبیر، تفکّر و دور اندیشى.
این صفات در عملکردهاى او نمایان است.
با تفکّر و اندیشه در مورد وضع قوم او مى توان فهمید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) عاقلترین مردم جهان بوده است; زیرا قومى را به رغم خشونت و تندى اخلاق و فخرفروشى و سخت خویىاى که داشتند، چنان تربیت و رهبرى کرد که، با همه این اوصاف، از حامیان جدّى او گشتند و همراه با او پرچم اسلام را برافراشتند و به جهاد برخاستند.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، روشهاى جدیدى را در جنگ، حکومت، مدیریت، سیاست، اقتصاد و مسائل اجتماعى به وجود آورد.
در جنگ احزاب به کندن خندق پرداخت، در غزوه حدیبیّه با قریش مذاکره کرد و با انعقاد پیمانى به نتایج عملى آن، که بعدها نمایان شد، دست یافت و به همین گونه در هر میدان جنگى به ابتکارى جدید دست مى زد که او را در پیروزى بر دشمن یارى مى کرد و آنان را از اقدامات و تاکتیکهاى خود در بُهت و سرگردانى فرو مى برد.
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) موفّق گردید حاکمیّتى از هر جهت با شکوه و محترم برپا دارد تا همه مردم از زعامت و رهبرى او بهرهمند گشته و به اوامر او، پس از رهایى از طاعت رهبران مختلف، گردن نهند.
دعوت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به اسلام، مبتنى بر صلح و سلامت بود و جنگ را جز هنگامى که قساوت دشمن و سختگیرى آنان بر مسلمانان زیاد شد، مورد توجّه قرار نمى داد.
در حقیقت، براى دفعِ زور، به زور متوسّل مى شد.
از این رو، جنگهاى او از آغاز بر اساسى ثابت و استوار قرار داشت که لشکر اسلامى از آن غفلت نمى کرد، از جمله: دعوت مردم به دین جدید، انعقاد پیمان صلح و پرداخت جزیه یا فتح سرزمین آنان، و نبرد با کسانى که با او دشمنى کنند.
نظافت
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به پاکیزگى علاقه فراوان داشت و در نظافت بدن و لباس بى نظیر بود.
علاوه بر آداب وضو، اغلب روزها خود را شستشو مى داد و این هر دو را از عبادات مى دانست.
موى سرش را با برگ سدر مى شست و شانه مى کرد و خود را با مشک و عنبر خوشبو مى نمود.
روزانه چند بار، مخصوصاً شبها پیش از خواب و پس از بیدارى، دندانهایش را با دقّت مسواک مى کرد.
جامه سفیدش که تا نصف ساقهایش را مى پوشانید همیشه تمیز بود.
پیش از صرف غذا و بعد از آن دست و دهانش را مى شست و از خوردن سبزى هاى بد بو پرهیز مى نمود.
شانه عاج و سرمه دان و قیچى و آینه و مسواک، جزء اسباب مسافرتش بود.
خانه اش با همه سادگى و بى تجمّلى همیشه پاکیزه بود.
تأکید مى نمود که زباله ها را به هنگام روز بیرون ببرند و تا شب به جاى خود نمانَد.
نظافت تن و اندامش با قُدسِ طهارتِ روحش هماهنگى داشت و به یاران و پیروان خود تأکید مى نمود که سر و صورت و جامه و خانه هایشان را تمیز نگهدارند و وادارشان مى کرد خود را، به ویژه در روزهاى جمعه، شستشو داده و معطّر سازند که بوى بد از آنها استشمام نشود و آن گاه در نماز جمعه حضور یابند.
آداب معاشرت
در میان جمع، بشّاش و گشاده رو و در تنهایى، سیمایى محزون و متفکّر داشت.
هرگز به روى کسى خیره نگاه نمى کرد و بیشتر اوقات چشمهایش را به زمین مى دوخت.
اغلب دو زانو مى نشست و پاى خود را جلوى هیچ کس دراز نمى کرد.
در سلام کردن به همه، حتّى بردگان و کودکان، پیشدستى مى کرد و هر گاه به مجلسى وارد مى شد نزدیکترین جاى را اختیار مى نمود.
اجازه نمى داد کسى جلوى پایش بایستد و یا جا برایش خالى کند.
سخن همنشین خود را قطع نمى کرد و با او طورى رفتار مى کرد که تصوّر مى شد هیچ کس نزد رسول خدا از او گرامىتر نیست.
بیش ا ز حدِّ لزوم سخن نمى گفت، آرام و شمرده سخن مى گفت و هیچ گاه زبانش را به دشنام و ناسزا آلوده نمى ساخت.
در حیا و شرمِ حضور، بى مانند بود.
هر گاه از رفتار کسى آزرده مى گشت ناراحتى در سیمایش نمایان مى شد، ولى کلمه گِله و اعتراض بر زبان نمى آورد.
از بیماران عیادت مى نمود و در تشییع جنازه حضور مى یافت.
جز در مقام داد خواهى، اجازه نمى داد کسى در حضور او علیه دیگرى سخن بگوید و یا به کسى دشنام بدهد و یا بدگویى نماید.
بخشایش و گذشت
بد رفتارى و بى حرمتى به شخصِ خود را با نظرِ اغماض مى نگریست، کینه کسى را در دل نگاه نمى داشت و در صدد انتقام برنمى آمد.
روحِ نیرومندش عفو و بخشایش را بر انتقام ترجیح مى داد.
در جنگ اُحد با آن همه وحشیگرى و اهانت که به جنازه عمویش حمزه بن عبدالمطّلب روا داشته بودند و از مشاهده آن به شدّت متألّم بود، دست به عمل متقابل با کشتگان قریش نزد و بعدها که به مرتکبین آن و از آن جمله هند زن ابوسفیان دست یافت، در مقام انتقام برنیامد، و حتّى ابوقتاده انصارى را که مى خواست زبان به دشنام آنها بگشاید از بدگویى منع کرد.
پس از فتح خیبر جمعى از یهودیان که تسلیم شده بودند، غذایى مسموم برایش فرستادند.
او از سوء قصد و توطئه آنها آگاه شد، امّا به حال خود رهاشان کرد.
بار دیگر زنى از یهود دست به چنین عملى زد و خواست زهر در کامش کند که او را نیز عفو نمود.
عبدالله بن ابّى سر دسته منافقان که با اداى کلمه شهادت مصونیّت یافته بود، در باطن امر از این که با هجرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)به مدینه بساط ریاست او برچیده شده بود، عداوات آن حضرت را در دل مى پرورانید و ضمن همکارى با یهودیان مخالف اسلام، از کار شکنى و کینه توزى و شایعه سازى بر ضد او فرو گذار نبود.
آن حضرت نه تنها اجازه نمى داد یارانش او را به سزاى عملش برسانند، بلکه با کمال مدارا با او رفتار مى کرد و در حال بیمارى به عیادتش مى رفت! در مراجعت از غزوه تبوک جمعى از منافقان به قصد جانش توطئه کردند که به هنگام عبور از گردنه، مرکبش را رم دهند تا در پرتگاه، سقوط کند و با این که همگى صورتِ خود را پوشانده بودند، آنها را شناخت و با همه اِصرارِ یارانش، اسم آنها را فاش نساخت و از مجازاتشان صرفنظر کرد.
حریم قانون
آن حضرت از بد رفتارى و آزارى که به شخص خودش مى شد عفو و اغماض مى نمود ولى در مورد اشخاصى که به حریم قانون تجاوز مى کردند مطلقاً گذشت نمى کرد و در اجراى عدالت و مجازات متخلّف، هر که بود، مسامحه روا نمى داشت.
زیرا قانونِ عدل، سایه امنیت اجتماعى و حافظ کیان جامعه است و نمى شود آن را بازیچه دستِ افراد هوس ران قرار داد و جامعه را فداى فرد نمود.
در فتح مکّه، زنى از قبیله بنى مخزوم مرتکب سرقت شد و از نظر قضایى جرمش محرز گردید.
خویشاوندانش – که هنوز رسوبات نظام طبقاتى در خلایاى مغزشان به جاى مانده بود – اجراى مجازات را ننگِ خانواده اَشرافى خود مى دانستند، به تکاپو افتادند که مجازات را متوقف سازند، امّا آن حضرت نپذیرفت و فرمود:«اقوام و ملل پیشین دچار سقوط و انقراض شدند، بدین سبب که در اجراى قانونِ عدالت، تبعیض روا مى داشتند، قسم به خدایى که جانم در قبضه قدرت اوست در اجراى عدل درباره هیچ کس سستى نمى کنم، اگر چه مجرم از نزدیکترین خویشاوندان خودم باشد.»او خود را مستثنى نمى کرد و فوقِ قانون نمى شمرد.
روزى به مسجد رفت و در ضمن خطابه فرمود:«خداوند سوگند یاد کرده است در روز جزا از ظلم هیچ ظالمى نگذرد، اگر به کسى از شما ستمى از جانب من رفته و از این رهگذر حقّى بر ذمّه من دارد، من حاضرم به قصاص و عمل متقابل تن بدهم.» از میان مردم شخصى به نام سواده بن قیس به پاخاست و گفت: یا رسول الله! روزى که از طائف برمىگشتى و عصا را در دست خود حرکت مى دادى به شکم من خورد و مرا رنجه ساخت.
فرمود: «حاشا که به عمد این کار را کرده باشم. معهذا به حکم قصاص تسلیم مى شوم!» فرمان داد همان عصا را بیاورند و به دست سواده داد و فرمود: «هر عضوى که از بدن تو با این عصا ضربت خورده است به همان قسمت از بدن من بزن و حقّ خود را در همین نشئه دنیا از من بستان.» سواده گفت: نه، من شما را مى بخشم.
فرمود: «خدا نیز بر تو ببخشد.» آرى چنین بود رفتار یک رئیس و زمامدار تامّ الاختیار دین و دولت در اجراى عدل اجتماعى و حمایت از قانون.
احترام به افکار عمومى
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در موضوعاتى که به وسیله وحى و نصِّ قرآن، حکم آن معیّن شده بود، اعمّ از عبادت و معاملات، چه براى خود و دیگران، حقِّ مداخله قائل نبود و این دسته از احکام را بدون چون و چرا به اجرا در مى آورد; زیرا تخلّف از آن احکام، کفر به خداست: «وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَاؤُلئِکَ هُمُ الْکافِروُنَ»; «و کسانى که به آنچه خدا فرو فرستاده داورى نکرده اند ، آنان خود کفر پیشه گانند .»امّا در موضوعات مربوط به کار و زندگى، اگر جنبه فردى داشت و در عین حال یک امر مباح و مشروع بود، افراد، استقلال رأى و آزادى عمل داشتند.
کسى حقّ مداخله در کارهاى خصوصى دیگرى را نداشت، و هر گاه مربوط به جامعه بود حقّ اظهار رأى را براى همه محفوظ مى دانست و با این که فکر سیّال و هوش سرشارش در تشخیص مصالح امور بر همگان برترى داشت، هرگز به تحکّم و استبدادِ رأى رفتار نمى کرد و به افکار مردم بى اعتنایى نمى نمود.
نظر مشورتى دیگران رامورد مطالعه و توجّه قرار مى داد و دستور قرآن مجید را عم تأیید نموده و مى خواست مسلمین این سنّت را نصب العین خود قرار دهند.
در جنگ بدر در سه مرحله، اصحاب خود را به مشاوره دعوت نموده و فرمود نظر خودتان را ابراز کنید.
اوّل درباره این که اصحاب با قریش بجنگند و یا آنها را به حال خود ترک کرده و به مدینه مراجعت کنند.
همگى جنگ را ترجیح دادند و آن حضرت تصویب فرمود.
دوم محّل اردوگاه را به معرض مشورت گذارد که نظر حباب بن منذر مورد تأیید واقع شد.
سوم در خصوص این که با امراى جنگ چه رفتارى شود به شور پرداخت.
بعضى کشتن آنها را ترجیح دادند و برخى تصویب نمودند آنها را در مقابل فدیه آزاد نمایند و رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)با گروه دوم موافقت کرد.
در جنگ اُحد روش مبارزه را در معرض شور قرار داد که آیا در داخل شهر بمانند و به استحکامات دفاعى بپردازند و یا در بیرون شهر اردو بزنند و جلوى هجوم دشمن را بگیرند، که شقّ دوم تصویب شد.
در جنگ احزاب، شورایى تشکیل داد که در خارج مدینه آرایش جنگى بگیرند و یا در داخل شهر به دفاع بپردازند.
پس از تبادل نظر بر این شدند که کوه سلع را تکیه گاه قرار داده و در پیشاپیش جبهه جنگ، خندق حفر کنند و مانع هجوم دشمن گردند.
در غزوه تبوک امپراطور روم از نزدیک شدن مجاهدان اسلام به سر حدّ سوریه به هراس افتاده بود و چون به لشکر خود اعتماد نداشت به جنگ اقدام نمى کرد.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به مشورت پرداخت که آیا پیشروى کند و یا به مدینه برگردند که بنا به پیشنهاد اصحاب، مراجعت را ترجیح داد.
چنان که مى دانیم همه مسلمانان به عصمت و مصونیّت او از خطا و گناه، ایمان داشتند و عمل او را سزاوار اعتراض نمى دانستند، ولى در عین حال، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)انتقاد اشخاص را ـ اگر چه انتقاد بى مورد ـ با سعه صدر تلقّى مى نمود و مردم را در تنگناى خفقان و اختناق نمى گذاشت و با کمال ملایمت با جواب قانع کننده، انتقاد کننده را به اشتباه خود واقف مى کرد.
او به این اصل طبیعى اذعان داشت که آفریدگار مهربان، وسیله فکر کردن و سنجیدن و انتقاد را به همه انسانها عنایت کرده و آن را مختصّ به صاحبان نفوذ و قدرت ننموده است.
پس چگونه مى توان حقّ سخن گفتن و خرده گرفتن را از مردم سلب نمود؟ آن حضرت به ویژه دستور فرموده است که هر گاه زمامداران، کارى بر خلاف قانون عدل مرتکب شدند، مردم در مقام انکار و اعتراض بر آیند.
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به لشکرى از مسلمانان مأموریت جنگى داد و شخصى را از انصار به فرماندهى آنها نصب کرد.
فرمانده در میان راه بر سر موضوعى بر آنها خشمگین شد و دستور داد هیزم فراوانى جمع کنند و آتش بیفروزند.
همین که آتش برافروخته شد گفت: آیا رسول خدا به شما تأکید نکرده است که از اوامر من اطاعت کنید؟ گفتند: بلى.
گفت: فرمان مى دهم خود را در این آتش بیندازید.
آنها امتناع کردند.
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از این ماجرا مستحضر شد فرمود: «اگر اطاعت مى کردند براى همیشه در آتش مى سوختند! اطاعت در موردى است که زمامداران مطابق قانون دستورى بدهند.»در غزوه حنین که سهمى از غنائم را به اقتضاى مصلحت به نو مسلمانان اختصاص داد، سعد بن عباده و جمعى از انصار که از پیشقدمان و مجاهدان بودند زبان به اعتراض گشودند که چرا آنها را بر ما ترجیح دادى؟ فرمود: همگى معترضین در یک جا گِرد آیند، آن گاه به سخن پرداخت و با بیانى شیوا و دلنشین آنها را به موجبات کار، آگاه نمود، به طورى که همگى به گریه افتادند و پوزش خواستند.
همچنین در این واقعه، مردى از قبیله بنى تمیم به نام حُرقوص (که بعدها از سردمداران خوارج نهروان شد) اعتراض کرده، بالحن تشدّد گفت: به عدالت رفتار کن! عمر بن خطاب از گستاخى او برآشفت و گفت: اجازه بدهید هم اکنون گردنش را بزنم! فرمود: نه، او را به حال خودش بگذار و رو به سوى او کرده و با خونسردى فرمود: «اگر من به عدالت رفتار نکنم چه کسى رفتار خواهد کرد؟»در صلح حدیبیّه عمربن خطّاب در خصوص معاهده آن حضرت با قریش انتقاد مى نمود که چرا با شرایط غیر متساوى پیمان مى بندد؟ رسول اکرم با منطق و دلیل، نه با خشونت، او را قانع کرد.
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با این روش خود، عدل و رحمت را به هم آمیخته بود و راه و رسم حکومت را به فرمانروایان دنیا مى آموخت تا بدانند که منزلت آنها در جوامع بشرى مقام و مرتبه پدر مهربان و خردمند است نه مرتبه مالک الرّقابى! و مى باید همه جا صلاح امر زیر دستان را در نظر بگیرند نه اینکه هوس هاى خودشان را بر آنها تحمیل نمایند.
مىفرمود: «من به رعایت مصلحت مردم از خود آنها نسبت به خودشان اولى و شایسته ترم و قرآن کریم مقام و منزلت مرا معرّفى کرده است أَلنَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ پس هر کس از شما از دنیا برود چنانچه مالى از خود بجا گذاشته، متعلّق به ورثه اوست و هر گاه وامى داشته باشد و یا خانواده مستمند و بى پناهى از او بازمانده باشد دَیْنِ او بر ذمّه من و سرپرستى و کفالت خانواده اش بر عهده من است.»آرى، این است سیماى صمیمى و چهره تابناک پیامبر بزرگوار اسلام، و چنین است سیره عملى آن حضرت.
او کسى است که اخلاق انسانى و ملکات عالیه را در زمانى کوتاه آن چنان در دل مسلمین گسترش داد که از هیچ، همه چیز را ساخت! او با رفتار و کردارش گردن کشان عرب را به تواضع، و زورگویان را به رأفت، و تفرقه افکنان را به یگانگى، و کافران را به ایمان، و بت پرستان را به توحید، و بى پروایان را به پاکدامنى، و کینه توزان را به بخشایش، و بیکاران را به کار و کوشش، و درشتگویان و درشتخویان را به نرمخویى، و بخیلان را به ایثار و سخاوت، و سفیهان را به عقل و درایت، رهنمون و آنان را از جهل و ضلالت، به سوى علم و هدایت رهبرى فرمود.
صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْهِ وَ عَلى آلِهِ اَجْمَعینَ.
اینک از میان سخنانِ فراوانِ آن بزرگوار، چهل حدیث برگزیده، به پیروان و شیفتگانِ آن «هادى سُبُل» و «پرچمدار توحید» و «انسان کامل» تقدیم مى گردد.
چهل حدیث اخلاقى از پیامبر گرامى اسلام
۱- فضیلت دانش طلبى
« مَنْ سَلَکَ طَریقًا یَطْلُبُ فیهِ عِلْمًا سَلَکَ اللّهُ بِهِ طَریقًا إِلَى الْجَنَّهِ… وَ فَضْلُ الْعالِمِ عَلَى الْعابِدِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سائِرِ النُّجُوم لَیْلَهَالْبَدْرِ.»:
هر که راهى رود که در آن دانشى جوید، خداوند او را به راهى که به سوى بهشت است ببرد، و برترى عالِم بر عابد، مانند برترى ماه در شب چهارده، بر دیگر ستارگان است.
۲- دین یابى ایرانیان
« لَوْ کانَ الدِّینُ عِنْدَ الثُّرَیّا لَذَهَبَ بِهِ رَجُلٌ مِنْ فارْسَ ـ أَوْ قَالَ ـ مِنْ أَبْناءِ فارْسَ حَتّى یَتَناوَلَهُ.»:
اگر دین به ستاره ثریّا رسد، هر آینه مردى از سرزمین پارس ـ یا این که فرموده از فرزندان فارس ـ به آن دست خواهند یازید.
۳- ایمان خواهى ایرانیان
« إِذا نَزَلَتْ عَلَیْهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) سُورَهُ الْجُمُعَهِ، فَلَمّا قَرَأَ: وَ آخَرینَ مِنْهُمْ لَمّا یَلْحَقُوا بِهِمْ. قَالَ رَجُلٌ مَنْ هؤُلاءِ یا رَسُولَ اللّهِ؟ فَلَمْ یُراجِعْهُ النّبِىُّ(صلى الله علیه وآله وسلم)، حَتّى سَأَلَهُ مَرَّهً أَوْ مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلاثًا. قالَ وَفینا سَلْمانُ الفارْسىُّ قالَ فَوَضَعَ النَّبِىُّ یَدَهُ عَلى سَلْمانَ ثُمَّ قالَ: لَوْ کَانَ الاِْیمانُ عِنْدَ الثُّرَیّا لَنالَهُ رِجالٌ مِنْ هؤُلاءِ.»:
وقتى که سوره جمعه بر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نازل گردید و آن حضرت آیه وَ آخَرینَ مِنْهُمْ لَمّا یَلْحَقُوا بِهِمْ را خواند.
مردى گفت:اى پیامبر خدا! مراد این آیه چه کسانى است؟ رسول خدا به او چیزى نگفت تا این که آن شخص یک بار، دوبار، یا سه بار سؤال کرد.
راوى مى گوید: سلمان فارسى در میان ما بود که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)دستش را روى دوش او نهاد، سپس فرمود: اگر ایمان به ستاره ثریّا برسد، هر آینه مردانى از سرزمین این مرد به آن دست خواهند یافت.
۴- مشمولان شفاعت
« أَرْبَعَهٌ أَنَا الشَّفیعُ لَهُمْ یَوْمَ القِیمَهِ:
۱ـ مُعینُ أَهْلِ بَیْتى.
۲ – وَ الْقاضى لَهُمْ حَوائِجَهُمْ عِنْدَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیْهِ.
۳ ـ وَ الُْمحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ.
۴ـ وَ الدّافِعُ عَنْهُمْ بِیَدِهِ.»:
چهار دسته اند که من، روز قیامت، شفیع آنها هستم:
۱ـ یارى دهنده اهل بیتم،
۲ـ برآورنده حاجات اهل بیتم به هنگام اضطرار و ناچارى،
۳ـ دوستدار اهل بیتم به قلب و زبان،
۴ـ و دفاع کننده از اهل بیتم با دست و عمل.
۵- ملاک پذیرش اعمال
« لا یُقْبَلُ قَوْلٌ إِلاّ بِعَمَل وَ لا یُقْبَلُ قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ إِلاّ بِنِیَّه وَ لا یُقْبَلُ قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ وَ لا نِیَّهٌ إِلاّ بِإِصابَهِ السُّنَّهِ.»:
نزد خداوند سخنى پذیرفته نمى شود، مگر آن که همراه با عمل باشد، و سخن و عملى پذیرفته نمى شود، مگر آن که همراه با نیّت خالص باشد، و سخن و عمل و نیّتى پذیرفته نمى شود، مگر آن که مطابق سنّت باشد.
۶- صفات بهشتى
« أَلا أُخْبِرُکُمْ بِمَنْ تَحْرُمُ عَلَیْهِ النّارُ غَدًا؟ قیلَ بَلى یا رَسُولَ اللّهِ.
فَقالَ: أَلْهَیِّنُ الْقَریبُ اللَّیِّنُ السَّهْلُ.»:
آیا کسى را که فرداى قیامت، آتش بر او حرام است به شما معرّفى نکنم؟ گفتند: آرى، اى پیامبر خدا.
فرمود: کسى که متین، خونگرم، نرمخو و آسانگیر باشد.
۷- نشانه هاى ستمکار
« عَلامَهُ الظّالِم أَرْبَعَهٌ: یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَهِ، وَ یَمْلِکُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَهِ، وَ یُبْغِضُ الْحَقَّ وَ یُظْهِرُ الظُّلْمَ.»:
نشانه ظالم چهار چیز است :۱ـ با نافرمانى به مافوقش ستم مى کند،۲ـ به زیردستش با غلبه فرمانروایى مى کند،۳ـ حقّ را دشمن مى دارد،۴ـ و ستم را آشکار مى کند.
۸- شعبه هاى علوم دین
« إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَهٌ: آیَهٌ مُحْکَمَهٌ أَوْ فَریضَهٌ عادِلَهٌ أَوْ سُنَّهٌ قائِمَهٌ وَ ما خَلاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ.»:
همانا علم دین سه چیز است، و غیر از اینها فضل است:
۱ـ آیه محکمه (که منظور از آن علم اصول عقائد است).
۲ ـ فریضه عادله (که منظور از آن علم اخلاق است).
۳ ـ و سنّت قائمه (که منظور از آن علم احکام شریعت است).
۹- فتواى نااهل
« مَنْ أَفْتى النّاسَ بِغَیْرِ عِلْم… فَقَدْ هَلَکَ وَ أَهْلَکَ.»:
کسى که بدون صلاحیّت علمى براى مردم فتوا دهد، خود را هلاک ساخته و دیگران را نیز به هلاکت انداخته است.
۱۰- روزه واقعى
« أَلصّائِمُ فى عِبادَه وَ إِنْ کانَ فى فِراشِهِ ما لَمْ یَغْتَبْ مُسْلِمًا.»:
روزه دار ـ مادامى که غیبت مسلمانى را نکرده باشد ـ همواره در عبادت است، اگر چه در رختخواب خود باشد.
۱۱- فضیلت رمضان
« شَهْرُ رَمضانَ شَهْرُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ شَهْرٌ یُضاعَفُ فیهِ الْحَسَناتُ وَ یَمْحُو فیهِ السَّیِّئاتُ وَ هُوَ شَهْرُ الْبَرَکَهِ وَ هُوَ شَهْرُ الاِْنابَهِ وَ هُوَ شَهْرُ التَّوبَهِ وَ هُوَ شَهْرُ الْمَغْفِرَهِ وَ هُوَ شَهْرُ الْعِتْقِ مِنَ النّارِ وَ الْفَوْزِ بِالْجَنَّهِ.
أَلا فَاجْتَنِبُوا فیهِ کُلَّ حَرام وَ أَکْثِرُوا فیهِ مِنْ تِلاوَهِ الْقُرآنِ….»:
ماه رمضان، ماه خداوند عزیز و جلیل است، و آن ماهى است که در آن نیکیها دوچندان و بدیها محو مى شود، ماه برکت و ماه بازگشت به خدا و توبه از گناه و ماه آمرزش و ماه آزادى از آتش دوزخ و کامیابى به بهشت است. آگاه باشید! در آن ماه از هر حرامى بپرهیزید و قرآن را زیاد بخوانید.
۱۲- نشانه هاى شکیبا
« عَلامَهُ الصّابِرِ فى ثَلاث:أَوَّلُها أَنْ لا یَکْسَلَ،و الثّانِیَهُ أَنْ لا یَضْجَرَ،وَ الثّالِثَهُ أَنْ لا یَشْکُوَ مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ. لاَِنـَّهُ إِذا کَسِلَ فَقَدْ ضَیَّعَ الْحَقَّ،وَ إِذا ضَجِرَ لَمْ یُؤَدِّ الشُّکْرَ،وَ إِذا شَکى مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدْ عَصاهُ.»:
علامت صابر در سه چیز است:اوّل: آن که کسل نشود،دوّم: آن که آزرده خاطر نگردد،سوّم: آن که از خداوند عزّوجلّ شکوه نکند،زیرا وقتى که کسل شود، حقّ را ضایع مى کند،و چون آزرده خاطر گردد شکر را به جا نمى آورد،و چون از پروردگارش شکایت کند در واقع او را نافرمانى نموده است.
۱۳- بدترین جهنمى
« إِنَّ أَهْلَ النّارِ لَیَتَأَذُّونَ مِنْ ریحِ الْعالِمِ التّارِکِ لِعِلْمِهِ وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النّارِ نِدامَهً وَ حَسْرَهً رَجُلٌ دَعا عَبْدًا إِلَى اللّهِ فَاسْتَجابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطاعَ اللّهَ فَأَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّهَ وَ أَدْخَلَ الدّاعِىَ النّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ.»:
همانا اهل جهنّم از بوى گند عالمى که به علمش عمل نکرده رنج مى برند، و از اهل دوزخ پشیمانى و حسرت آن کس سختتر است که در دنیا بنده اى را به سوى خدا خوانده و او پذیرفته و خدا را اطاعت کرده و خداوند او را به بهشت درآورده، ولى خودِ دعوت کننده را به سبب عمل نکردن به علمش به دوزخ انداخته است.
۱۴- عالمان دنیا طلب
« أَوْحَى اللّهُ إِلى داوُدَ(علیه السلام) لا تَجْعَلْ بَیْنى وَ بَیْنَکَ عالِمًا مَفْتُونًا بِالدُّنْیا فَیَصُدَّکَ عَنْ طَریقِ مَحَبَّتى فَإِنَّ أُولئِکَ قُطّاعُ طَریقِ عِبادِى الْمُریدینَ، إِنَّ أَدْنى ما أَنـَا صانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنـْزَعَ حَلاوَهَ مُناجاتى عَنْ قُلوبِهِمْ.»:
خداوند به داود(علیه السلام) وحى فرمود که: میان من و خودت، عالِم فریفته دنیا را واسطه قرار مده که تو را از راه دوستىام بگرداند، زیرا که آنان، راهزنانِ بندگانِ جویاى مناند، همانا کمتر کارى که با ایشان کنم این است که شیرینى مناجاتم را از دلشان برکنم.
۱۵- نتیجه یقین
« لَوْ کُنْتُم تُوقِنُونَ بِخَیْرِ الاْخِرَهِ وَ شَرِّها کَما تُوقِنُونَ بِالدُّنیا لاَثَرْتُمْ طَلَبَ الآخِرَهِ.»:
اگر شما مردم یقین به خیر و شرّ آخرت مى داشتید، همان طور که یقین به دنیا دارید، البته در آن صورت، آخرت را انتخاب مى کردید.
۱۶- نخستین پرسش هاى قیامت
« لا تَزُولُ قَدَمَا الْعَبْدِ یَوْمَ القِیمَهِ حَتّى یُسْأَلَ عَنْ أَرْبَع: عَنْ عُمْرِهِ فیما أَفـْناهُ، وَ عَنْ شَبابِهِ فیما أَبـْلاهُ، وَ عَنْ عِلْمِهِ کَیْفَ عَمِلَ بِهِ، وَ عَنْ مالِهِ مِنْ أَیـْنَ اکْتَسَبَهُ وَ فیما أَنـْفَقَهُ، وَ عَنْ حُبِّنا أَهـْلَ الْبَیْتِ.»:
هیچ بنده اى در روز قیامت قدم از قدم برنمى دارد، تا از این چهار چیز از او پرسیده شود:۱ـ از عمرش که در چه راهى آن را فانى نموده،۲ـ و از جوانىاش که در چه کارى فرسوده اش ساخته،۳ـ و از مالش که از کجا به دست آورده و در چه راهى صرف نموده،۴ـ و از دوستىِ ما اهل بیت.
۱۷- محکم کارى
« وَ لکِنَّ اللّهَ یُحِبُّ عَبْدًا إِذا عَمِلَ عَمَلاً أَحـْکَمَهُ.»:
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) وقتى که با دقّت قبر سعد بن معاذ را پوشاند فرمود: مى دانم که قبر سرانجام فرو مى ریزد و نظم آن بهم مى خورد، ولى خداوند بندهاى را دوست مى دارد که چون به کارى پردازد، آن را محکم و استوار انجام دهد.
۱۸- مرگ، بیدارى بزرگ
« أَلنّاسُ نِیامٌ إِذا ماتُوا انْتَبَهُوا.»:
مردم در خواباند وقتى که بمیرند، بیدار مى شوند.
۱۹- ثواب اعمال کارساز
« سَبْعَهُ أَسـْباب یُکْسَبُ لِلْعَبْدِ ثَوابُها بَعْدَ وَفاتِهِ:رَجُلٌ غَرَسَ نَخْـلاً أَوْ حَـفَـرَ بِئْـرًا أَوْ أَجْرى نَهْـرًاأَوْ بَنـى مَسْجِـدًا أَوْ کَتَبَ مُصْحَفًا أَوْ وَرَّثَ عِلْمًاأَوْ خَلَّفَ وَلَـدًا صالِحـًا یَسْتَغْفِرُ لَـهُ بَعْـدَ وَفاتِـهِ.»:
هفت چیز است که اگر کسى یکى از آنها را انجام داده باشد، پس از مرگش پاداش آن هفت چیز به او مى رسد:۱ـ کسى که نخلى را نشانده باشد (درخت مثمرى را غرس کرده باشد)،۲ـ یا چاهى را کنده باشد،۳ـ یا نهرى را جارى ساخته باشد،۴ـ یا مسجدى را بنا نموده باشد،۵ـ یا قرآنى را نوشته باشد،۶ـ یا علمى را از خود برجاى نهاده باشد،۷ـ یا فرزند صالحى را باقى گذاشته باشد که براى او استغفار نماید.
۲۰- سعادتمندان
« طُوبى لِمَنْ مَنَعَهُ عَیـْبـُهُ عَنْ عُیـُوبِ الْمُـؤْمِنینَ مِنْ إِخْوانِهِ طُوبى لِمَنْ أَنـْفَقَ الْقَصْدَ وَ بَذَلَ الفَضْلَ وَ أَمْسَکَ قَولَهُ عَنِ الفُضُولِ وَ قَبیحِ الْفِعْلِ.»:
خوشا به حال کسى که عیبش او را از عیوب برادران مؤمنش باز دارد، خوشا به حال کسى که در خرج کردن میانه روى کند و زیاده از خرج را ببخشد و از سخنانِ زائد و زشت خوددارى ورزد.
۲۱- دوستى آل محمّد
« مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ شَهیـدًا.
أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ مَغْفُورًا لَهُ.
أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ تائِبـًا.
أَلا وَمَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ مُؤْمِنًا مُسْتَکْمِلَ الإِیمانِ.
أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّد جاءَ یَوْمَ الْقِیمَهِ مَکْتُوبٌ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مَأْیُوسٌ مِنْ رَحْمَهِ اللّهِ.
أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّد لَمْ یَشُمَّ رائِحَهَ الْجَنَّهِ.»:
کسى که با دوستى آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بمیرد، شهید مرده است.
آگاه باشید کسى که با دوستى آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بمیرد، آمرزیده مرده است.
آگاه باشید کسى که با دوستى آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بمیرد، توبه کار مرده است.
آگاه باشید کسى که با دوستى آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بمیرد، باایمان کامل مرده است.
آگاه باشید کسى که با دشمنى آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بمیرد، در حالى به صحراى قیامت مى آید که بر پیشانىاش نوشته شده: ناامید از رحمت خدا.
آگاه باشید کسى که با دشمنى آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بمیرد، بوى بهشت به وى نمى رسد.
۲۲- سزاى زن و مرد همسر آزار
«أَیُّمَا امْرَأَه أَذَتْ زَوْجَها بِلِسانِها لَمْ یَقْبَلِ اللّهُ مِنْها صَرْفًا وَ لا عَدْلاً وَ لا حَسَنَهً مِنْ عَمَلِها حَتّى تُرْضِیَهُ وَ إِنْ صامَتْ نَهارَها وَ قامَتْ لَیْلَها وَ کانَتْ أَوَّلَ مَنْ یَرِدُ النّارَ وَ کَذلِکَ الرَّجُلُ إِذا کانَ لَها ظالِمًا.»:
هر زنى که شوهر خود را با زبان بیازارد، خداوند هیچ جبران و عوض و نیکى از کارش را نمى پذیرد تا او را راضى کند، اگرچه روزش را روزه بگیرد و شبش را به عبادت بگذراند، و چنین زنى اوّل کسى است که داخل جهنّم خواهد شد، و همچنین است اگر مرد به زنش ستم روا دارد.
۲۳- سزاى زن ناسازگار با شوهر
«أَیُّمَا امْرَأَه لَمْ تَرْفُقْ بِزَوْجِها وَ حَمَلَتْهُ عَلى ما لا یَقْدِرُ عَلَیْهِ وَ ما لا یُطیقُ لَمْ تُقْبَلْ مِنْها حَسَنَهٌ وَ تَلْقَى اللّهَ وَ هُوَ عَلَیْها غَضْبانُ.»:
هر زنى که با شوهر خود مدارا ننماید و او را به کارى وادار سازد که قدرت و طاقت آن را ندارد، از او کار نیکى قبول نمى شود و در روز قیامت، خدا را در حالتى ملاقات خواهد کرد که بر وى خشمگین باشد.
۲۴- نخستین رسیدگى در قیامت
«أَوَّلُ ما یُقْضى یَوْمَ القِیمَهِ الدِّماءُ.»:
اوّلین کارى که در روز قیامت به آن رسیدگى مى شود، خون هاى به ناحقّ ریخته شده است.
۲۵- بى رحمى و ترحّم
«إِطَّلَعْتُ لَیْلَهَ أَسْرى عَلَى النّارِ فَرَأَیْتُ امْرَأَهً تُعَذَّبُ فَسَأَلْتُ عَنْها فَقیلَ إِنَّها رَبَطَتْ هِرَّهً وَ لَمْ تُطْعِمْها وَ لَمْ تَسْقِها وَ لَمْ تَدَعْها تَأْکُلُ مِنْ خَشاشِ الاَْرْضِ حَتّى ماتَتْ فعَذَّبَها بِذلِکَ وَ اطَّلَعْتُ عَلَى الْجَنَّهِ فَرَأَیْتُ امْرَأَهً مُومِسَهً یَعنى زانِیَهً فَسَأَلْتُ عَنْها فَقیلَ إِنَّها مَرَّتْ بِکَلْب یَلْهَثُ مِنَ الْعَطَشِ فَأَرْسَلَتْ إِزارَها فى بِئْر فَعَصَرَتْهُ فى حَلْقِهِ حَتّى رَوِىَ فَغَفَرَ اللّهُ لَها.»:
در شب معراج از دوزخ آگاهى یافتم، زنى را دیدم که در عذاب است. از گناهش سؤال کردم. پاسخ داده شد که او گربه اى را محکم بست، در حالى که نه به آن حیوان خوراکى داد و نه آبى نوشاند و آزادش هم نکرد تا خود در روى زمین چیزى را بیابد و بخورد و با این حال ماند تا مُرد.
خداوند این زن را به خاطر آن گناه، عذاب کرده است. و از بهشت آگاهى یافتم، زن آلوده دامنى را دیدم و از وضعش سؤال کردم. پاسخ داده شد این زن به سگى گذر کرد، در حالى که از عطش، زبانش را از دهان بیرون آورده بود، او پارچه پیرهنش را در چاهى فرو برد، پس آن پارچه را در دهان سگ چلاند تا آن حیوان سیراب شد، خداوند گناه آن زن را به خاطر این کار بخشید.
۲۶- عدم پذیرش اعمال ناخالص
«إِذا کانَ یَوْمُ الْقِیمَهِ نادى مُناد یَسْمَعُ أَهْلُ الْجَمْعِ أَیْنَ الَّذینَ کانُوا یَعْبُدُونَ النّاسَ قُومُوا خُذُوا أُجُورَکَمْ مِمَّنْ عَمِلْتُمْ لَهُ فَإِنّى لا أَقـْبـَلُ عَمَلاً خالَطَهُ شَىْءٌ مِنَ الدُّنْیا وَ أَهْلِها »:
چون روز قیامت فرا رسد، ندا دهنده اى ندا دهد که همه مردم مى شنوند، گوید: کجایند آنان که مردم را مى پرستیدند؟ برخیزید و پاداشتان را از کسى که براى او کار کردید بگیرید! چون من عملى را که چیزى از دنیا و اهل دنیا با آن مخلوط شده باشد، قبول نمى کنم.
۲۷- دنیا طلبى، عنصرِ حبط اعمال
«لَیَجیئَنَّ أَقوامٌ یَوْمَ الْقِیمَهِ وَ أَعْمالُهُمْ کَجِبالِ تِهامَه فَیُؤْمَرُ بِهِمْ إِلَـىالنّارِ قالُوا یا رَسـُولَ اللّهِ مُصَلّینَ؟ قالَ نَعَمْ یُصَلُّونَ وَ یَصُومُونَ وَیَأْخُذُونَ هِنْـأً مِنَ اللَّیْلِ فَـإِذا عَرَضَ لَهُمْ شَىْءٌ مِنَ الـدُّنْیا وَثَبُوا عَلَیْهِ.»:
در روز قیامت گروهى را براى محاسبه مى آورند که اعمال نیک آنان مانند کوه هاى تهامه بر روى هم انباشته است! امّا فرمان مى رسد که به آتش برده شوند! صحابه گفتند: یا رسول اللّه! آیا اینان نماز مى خواندند؟ فرمود: بلى نماز مى خواندند و روزه مى گرفتند و قسمتى از شب را در عبادت به سر مى بردند! امّا همین که چیزى از دنیا به آنها عرضه مى شد، پرش و جهش مى کردند تا خود را به آن برسانند!
۲۸- با هر کهاى با اوستى
«أَلـْمَرْءُ مَـعَ مَـنْ أَحَـبَّ.»:
آدمى (در قیامت) با کسى است که او را دوست دارد.
۲۹- دوستى اهل بیت
«مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَحْیى حَیاتی وَ یَمُوتَ مَماتی وَ یَسْکُنَ جَنَّهَ عَدْن غَرَسَها رَبّی فَلْیُوالِ عَلِیًّا مِنْ بَعْدی وَلْیُوالِ وَلِیَّهُ وَلْیَقْتَدِ بِالاَْئِمَّهِ مِنْبَعْدی فَإِنَّهُمْ عِتْرَتی وَ خُلِقُوا مِنْ طینَتی رُزِقُوا فَهْمًا وَ عِلْمًا وَوَیْلٌ لِلْمُکَذِّبینَ بِفَضْلِهِمْ مِنْ أُمـَّتی الـْقاطِعینَ فیهمْ صِلَتی لا أَنـَا لَهُمُ اللّهُ شَفاعَتی.»:
هر کس دوست داشته باشد که چون من زندگى کند و چون من بمیرد و در باغ بهشتى که پروردگارم پرورده جاى بگیرد، باید بعد از من على را و دوست او را دوست بدارد و به پیشوایان بعد از من اقتدا کند که آنان عترت من هستند و از طینتم آفریده شدهاند و از درک و دانش برخوردار گردیده اند، و واى بر آن گروه از امّت من که برترى آنان را انکار کنند و پیوندشان را با من قطع نمایند که خداوند شفاعت مرا شامل حال آنان نخواهد کرد.
۳۰- ولایت على(علیه السلام) شرط قبولى اعمال
«فَوَ الَّذی بَعَثَنی بِالْحَقِّ نَبِیًّا لَوْ جاءَ أَحـَدُکُمْ یَوْمَ الْقِیمَهِ بِأَعْمال کَأَمـْثالِ الْجِبالِ وَ لَمْ یَجىءَ بِوِلایَهِ عَلِىِّ بْنِ أَبیطالب لاََکَبَّهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ فِی النّارِ.»:
سوگند به خدایى که مرا به حقّ برانگیخته، اگر یکى از شما در روز قیامت با اعمالى همانند کوه ها بیاید، امّا فاقد ولایت و قبول حاکمیّت على بن ابیطالب باشد، خداوند او را به رو در آتش افکند.
۳۱- پاداش مریض
«إِذا مَرِضَ الْمُسْلِمُ کَتَبَ اللّهُ لَهُ کَأَحْسَنِ ما کانَ یَعْمَلُ فى صِحَّتِهِ وَ تَساقَطَتْ ذُنُوبُهُ کَما یَتَساقَطُ وَرَقُ الشَّجَرِ.»:
وقتى که مسلمان، بیمار شود، خداوند همانند بهترین حسناتى که در حال سلامت انجام مى داده در نامه عملش مى نویسد و گناهانش همچون برگ درخت فرو مى ریزد.
۳۲- مسئولیت مسلمانى
«مَنْ أَصْبَحَ لایَهْتَمُّ بِأمُوُرِالْمُسْلِمینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنادی یالَلْمُسْلِمینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِم.»:
هر که صبح کند و به امور مسلمین همّت نگمارد، از آنها نیست; و هر کس بشنود که شخصى فریاد مى زند: «اى مسلمان ها به فریادم برسید» ولى جوابش نگوید، مسلمان نیست.
۳۳- پیوستگى ایرانیان با اهل بیت
«قالَتِ الرُّسُلُ مِنَ الْفُرْسِ لِرَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) إِلى مَنْ نَحْنُ یا رَسُولَ اللّهِ؟ قالَ أَنـْتُمْ مِنّا وَ إِلَیْنا أَهْلَ الْبَیـْتِ.»:
فرستادگان باذان، پادشاه یمن، تحت الحمایه ایران که اصالتاً ایرانى بودند به حضور پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) آمدند و گفتند: اى رسول خدا: سرانجامِ ما فارسیان به نزد چه کسى خواهد بود؟حضرت فرمود: شما فارسیان از ما هستید و سرانجامتان به سوى ما و خاندان ما خواهد بود!
قال ابن هشام: فَبَلَغَنى عَنِ الزُّهْرِىِّ إِنّه قالَ: فَمِنْ ثَمَّ قالَ رَسُولُ اللّهِ: سَلْمانُ مِنّا أَهـْلَ الْبَیْتِ.
ابن هشام از قول زهرى گوید: و از همین جا بود که پیامبر فرمود: سلمان از اهل بیت ماست.
۳۴- خیانت بزرگ (تقدّم مفضول)
«مَنْ تَقَدَّمَ عَلَى الْمُسْلِمینَ وَ هُوَ یَرى أَنَّ فیهِمْ مَنْ هُوَ أَفـْضَلُ مِنْهُ فَقَدْ خانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْمُسْلِمینَ.»:
کسى که بر مسلمانان پیشى گیرد، در حالى که مى داند در میان آنها کسى افضل و بهتر از او وجود دارد، چنین کسى به خدا و رسولش و همه مسلمانان خیانت کرده است.
۳۵- ارزش هدایت
«لأََنْ یَهْدِىَ اللّهُ بِکَ رَجُلاً واحِدًا خَیْرٌ لَکَ مِمّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ.»:
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) خطاب به حضرت على(علیه السلام) فرمود:در صورتى که خداوند یک نفر را به دست تو هدایت کند، براى تو از حکومت کردن بر آنچه آفتاب بر آن مى تابد بهتر است.
۳۶- مردمان آخرالزّمان
«یَـأْتى عَلَىالنّاسِ زَمانٌ تَخْبُثُ فیهِ سَرائِرُهُمْ وَ تَحْسُنُ فیهِ عَلانِیَتُهُمْ طَمَعًا فِى الدُّنْیا، لا یُریدُونَ بِهِ ما عِنْدَ رَبِّهِمْ، یَکُونُ دینُهُمْ رِیاءً لا یُخالِطُهُمْ خَوْفٌ، یَعُمُّهُمُ اللّهُ بِعِقاب فَیَدْعُونَهُ دُعاءَ الْغَریقِ فَلا یَسْتَجیبُ لَهُمْ!»:
زمانى بر مردم فرا مى رسد که براى طمعِ در دنیا، باطنشان پلید و ظاهرشان زیبا باشد، علاقهاى به آنچه نزد پروردگارشان است نشان ندهند، دین آنها ریا شود و خوفى ]از خدا[ در دلشان آمیخته نشود، خداوند همه آنان را به عذاب سختى گرفتار کند، پس مانند دعاى شخص غریق دعا کنند، ولى دعایشان را اجابت نکند!
۳۷- راستگوترین صحابه
«ما أَظَلَّتِ الْخَضْراءُ وَ لا أَقَلَّتِ الْغَبْراءُ مِنْ ذى لَهْجَه أَصـْدَقُ مِنْ أَبـى ذَرٍّ.»:
آسمان سایه نینداخته و زمین دربرنگرفته، صاحب سخنى راستگوتر از ابوذر را.
۳۸- پرسش از عالمان و همنشینى با فقیران
«سائِلُوا الْعُلَماءَ وَ خاطِبُوا الْحُکَماءَ وَ جالِسُوا الْفُقَراءَ.»:
از دانشمندان بپرسید و با فرزانگان سخن بگویید و با فقیران بنشینید.
۳۹- دستبوسى نه!
«هذا تَفْعَلُهُ الأَعاجِمُ بِمُلُوکِها وَ لَسْتُ بِمَلِک إِنَّما أَنـَا رَجُلٌ مِنْکُمْ.»:
مردى خواست تا بر دست رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بوسه زند، پیامبر دست خود را کشید و فرمود: این کارى است که عَجَم ها با پادشاهان خود مى کنند و من شاه نیستم، من مردى از خودتان هستم.
۴۰- مهربانى با همنوعان
«ما آمَنَ بى مَنْ باتَ شَبْعانَ وَ جارُهُ جائِعٌ، وَ ما مِنْ أَهـْلِ قَرْیَه یَبیتُ وَ فیهِمْ جائِعٌ لا یَنْظُرُ اللّهُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیمَهِ.»:
به من ایمان نیاورده کسى که سیر بخوابد و همسایه اش گرسنه باشد، و اهل یک آبادى که شب را بگذرانند و در میان ایشان گرسنه اى باشد، خداوند در روز قیامت به آنها نظر رحمت نیفکند.