- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 21 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
چکیده
شیخ مفید برخلاف برخى تاریخ نگاران گذشته و حال، براى نقل و بررسى گزارش هاى تاریخى تنها به گزارش هاى پیشینیان اکتفا نکرده است. وى در کنار گزارش هاى تاریخى، از عناصر دیگرى استفاده کرده و توانسته است متون تاریخى متقن و قابل استنادى را فراهم آورد که پیش از او کمتر وجود داشت. در نوشته حاضر به این پرسش پاسخ داده شده است که تاریخ نگارى شیخ مفید با دیگران چه تفاوتى داشت که سبب شد نقل وقایع تاریخى از حالت نقل بدون بررسى و گزارش صِرف، به شکل متن تاریخى مستدلى در آید. بستر این تحول در گرو به کار بردن عناصر بیرون از متن و جدید بود. امانت دارى در نقل سخنان یا گزارش هاى تاریخى، توجه به قضاوت و داورى عقلانى در پذیرش یا رد گزارش هاى تاریخى، نقد و بررسى روایات و احادیث و تقیه و اثر آن در نقل گزارش هاى تاریخى از جمله عناصر یاد شده است. در این نوشته، این عناصر و برخى موارد کاربرد آن ها در آثار شیخ مفید با تفصیل بیشترى بیان شده است.
کلیدواژه ها: شیخ مفید، تاریخ نگارى، گزارش هاى تاریخى، ویژگى هاى تاریخ نگارى.
مقدمه
مطالعه در زمینه تاریخ، به ویژه تاریخ اسلام و تحلیل وقایع تاریخى باید با استفاده از منابع تاریخى کهن صورت گیرد. بر این اساس، صرف نظر از استثناهایى که وجود دارد و با در نظر گرفتن معیارهایى که منبع مورد استفاده را اعتبار مى بخشد، باید اذعان داشت هرچه منبع مورد استفاده در مطالعات تاریخى به زمان وقوع حوادث نزدیک تر باشد از اتقان و درستى بیشترى برخوردار است. اما این مهم نباید ما را به اشتباه بیندازد و سبب شود هر گزارش تاریخى دست اول و کهنى را به آسانى بپذیریم. به ویژه آن که گزارش هاى تاریخى بسیارى وجود دارند که اسباب و عوامل مختلفى در دگرگون نشان دادن یا تحریف آن ها دخالت کرده و اعتماد بر این گزارش هاى تاریخى را دشوار ساخته اند.
به سبب همین دشوارى هاست که ارزش کوشش و تلاش هاى عالمان کم نظیر و بزرگى چون شیخ مفید نمایان مى شود. شیخ مفید در اواخر قرن چهارم و ابتداى قرن پنجم با تلاش و تبحرى ستودنى، کوشید با نگارش چند اثر تاریخى تا حدودى راه شناخت درست حوادث تاریخى را هموار نماید و در این مسیر توانست نقش بسزایى ایفا کند.
هرچند تعداد محدودى از نوشته هاى شیخ مفید به موضوعات تاریخى اختصاص یافته است، اما چون شیخ مفید با نگاهى متفاوت از دیگران به نگارش و نقد و بررسى مباحث تاریخى پرداخته، توانسته است زوایاى پنهانى از تاریخ اسلام را واکاوى کند. شیخ مفید با این نگاه، گزارش هاى تاریخى را به گونه اى مطرح ساخت که نه دچار جمود بر پذیرش گزارش هاى تاریخى شد و نه چنان بود که گزارش هاى تاریخى را کاملا نادیده بگیرد و در دام تحلیل هاى غیر واقعى و به دور از وقایع گرفتار آید. این ویژگى شیخ مفید سبب شده است وى فرامتنى به گزارش هاى تاریخى نگاه کند و با دخالت عناصرى خارج از متون تاریخى به گزارش تاریخ بپردازد. بر همین اساس وى هر گزارشى را به سادگى نپذیرفته، بلکه آن را با ملاک هاى خود نقادى کرده است. نوشته حاضر، در نظر دارد ملاک ها و معیارهاى موردنظر شیخ مفید را در مباحث تاریخى مطرح کند و با مراجعه به آثار وى میزان پایبندى ایشان را به رعایت این ملاک ها بازگو نماید. البته ملاک هایى که به آن ها اشاره مى شودمهمترین مواردى است که با مطالعه و بررسى آثار ایشان به دست آمده اند. چه بسا معیارهاى دیگرى نیز وجود داشته باشد که در این زمینه از اهمیت کمترى برخوردار باشند که از طرح آن موارد در این نوشته صرف نظر مى شود.
شیخ مفید به مثابه یک مورخ
همان گونه که جانبدارى و تعصب ناروا براى نویسندگان و دانشمندان یک عیب و آفت به شمار مى آید، چنان که ابن خلدون آن را یکى از علل گمراهى مورخان مى داند،[۱] بدون شک نقطه مقابل آن، یعنى رعایت اعتدال و انصاف یک امتیاز خواهد بود و این ویژگى همان چیزى است که در فعالیت هاى علمى و اجتماعى و به ویژه در نوشته ها و تألیفات تاریخى شیخ مفید مورد توجه ایشان بوده است.
شیخ مفید با آن که محور فعالیت هاى خویش را اثبات امامت امامان معصوم (علیهم السلام) و حقانیت ایشان قرار داده بود، اما هیچ گاه در ورطه افراط تعصّب آمیز در اظهار محبت به امامان (علیهم السلام) قرار نگرفت و حتى کسانى را که در این زمینه زیاده روى کرده اند و بیش از اندازه نسبت به امامان (علیهم السلام) اظهار علاقه کرده اند و درجات و مقامات نارواى فوق العاده اى براى امامان (علیهم السلام) بر شمرده اند و به اصطلاح غلات (کسانى که درباره امامان (علیهم السلام) غلو مى کردند) را به شدت نکوهش کرده است.[۲] شاید یکى از دلایلى که ایشان بخشى از نوشته هاى خود را به موضوع غلو و غالیان اختصاص داده نیز همین باشد.[۳]
البته ممکن است عده اى بخواهند به سبب برخى آراى شیخ مفید، مانند برترى امامان (علیهم السلام) بر پیامبران پیشین به جز رسول خدا (صلی الله علیه و آله)،[۴] یا معلم بودن امامان (علیهم السلام) براى بشر،[۵] یا مطالبى از این قبیل، وى را به غلو متهم نمایند، اما با توجه به این که ایشان درباره همه آرا و دیدگاه هاى خویش از استدلال هاى مناسب و استوارى بهره گرفته است این اتهام نمى تواند درست باشد، از این گذشته، ایشان در موارد دیگرى از آثارش به گونه اى از غلو و مبالغه درباره امامان معصوم (علیهم السلام) سخن گفته است که حتى غالیان را به عنوان جاهلان و کافران معرفى کرده [۶] و از آنان، به سبب داشتن برخى اعتقادات، به عنوان کسانى یاد کرده است که نسبت به معانى امور بینش نداشته و حقیقت کلام را درک نمى کنند.
به علاوه آن که نوشته هاى شیخ مفید بهترین شاهد بر نادرستى این اتهام است؛ چرا که ایشان، حتى در بخشى از دیدگاه هاى خود، نظرى متفاوت از برخى عالمان شیعه داشته است. در این باره به عنوان نمونه مى توان به دیدگاه ایشان درباره شهادت ائمه (علیهم السلام) یا علم امام اشاره کرد.
رعایت انصاف چنان مورد توجه شیخ مفید بوده است که علاوه بر آن که در نوشته هاى خود آن را در نظر داشته، در چندین مورد نیز بر رعایت انصاف تأکید کرده است. از آن جمله مى توان به این موارد اشاره کرد؛
ایشان درباره عوامل آغاز جنگ جمل و تلاش امیرالمؤمنین على (علیه السلام) براى پیشگیرى از این رویداد، پس از نقل حوادثى که به جنگ جمل منجر شد مى گوید: «این موضوع چیزى است که سخن گفتن با مخالفان درباره آن جز با انصاف و آگاهى از روایات مربوطه و… نیکو نیست».[۷] یا درباره عوامل شورش مردم بر ضد عثمان، از روایات اهل سنت استفاده کرده، تأکید مى کند که روایت را از راوى منسوب به اهل سنت و مخالف شیعه آورده است.[۸]
وى درباره بیعت شکنى طلحه و زبیر و خروج نیرنگ آمیزشان به طرف مکه به بهانه انجام عمره، با استفاده از گزارش هاى تاریخى، ضمن اثبات این موضوع تأکید کرده است که هرکس از روى انصاف و تدبر به گزارش هاى تاریخى بنگرد، به نتیجه اى که ما بدان دست یافتیم خواهد رسید.[۹]
یکى از بهترین نشانه هاى رعایت انصاف از ناحیه شیخ مفید را در گزینش روایات از سوى ایشان مى توان دید. ایشان در بسیارى از موارد براى اثبات نظرات خود از روایات اهل سنت استفاده کرده است، که گرچه مى تواند از باب الزام خصم باشد، به هرحال نشان دهنده انصاف ایشان نیز مى باشد. چنانکه وى نیز چون به این موضوع و اهمیت آن توجه داشته است در برخى موارد بر آن تأکید ورزیده، مى گوید: «این روایات، اندکى از روایت هاى درست درباره کشته شدن طلحه است که از طریق اهل سنت رسیده و سندهایش از درست ترین سندهاست…».[۱۰] وى همچنین پس از اتمام مباحث اصلى کتاب الجمل مى گوید:
این ها پاره اى از روایات مربوط به جنگ بصره (جنگ جمل) و سبب رخ دادن آن و گفتار صاحب نظران درباره حکم آن بود که ما به صورت کوتاه آوردیم و روایات را از عامه (اهل سنت) نقل کردیم، نه خاصه (شیعه) و آنچه شیعه درباره انکار آن نقل کرده است نیاوردیم….[۱۱]
چنان که پیداست اگرچه شیخ مفید فقط در پاره اى موارد تصریح کرده که روایات را از قول اهل سنت آورده است، اما از این سخن ایشان بر مى آید که حجم بیشترى از گزارش هاى این کتاب بر مبناى روایات اهل سنت است.
شیخ مفید علاوه بر این، عناصر دیگرى را وارد تاریخ نگارى خود کرد که پیش از آن و حتى در برخى آثار تاریخى دوره هاى بعد کمتر بدان توجه شده است. برخى از این عناصر عبارتند از:
امانت دارى در نقل سخنان یا گزارش هاى تاریخى
یکى از امتیازات برجسته شیخ مفید در نگارش هایش، امانت دارى در نقل سخنان افراد یا گزارش هاى تاریخى است، با آن که ایشان با احترام بسیارى از امامان (علیهم السلام) یاد مى کند، اما در مواردى که از سخنان افراد به عنوان شاهدى براى اثبات مدعا و یا استدلالش بهره مى جوید، تلاش مى کند تا آن سخن را همان شکل که صادر شده بیان کند. ازاین رو برخلاف میل باطنى اش خود حتى اگر سخنى محتوایى نامناسب و خلاف شأن امامان (علیهم السلام) داشته باشد آن را تغییر نداده، همان صورت نقل مى کند. به عنوان نمونه مى توان به سخنان عبدالله بن زبیر در آغاز جنگ جمل اشاره کرد. او براى ترغیب مردم به جنگ با امیرالمؤمنین (علیه السلام) براى آنان خطبه اى خواند که سرتاسر اهانت و بى ادبى به ساحت مقدس آن حضرت است. شیخ مفید، با لحاظ امانت دارى، سخنان ابن زبیر را به همان شکل در کتاب خود آورده است.[۱۲]
وى در موردى دیگر نظر «جاحظ» را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ارتباط ایشان با کشته شدن عثمان آورده است و با آن که سخن او جملات نامناسبى همچون تناقض گویى نسبت به آن حضرت را دربردارد با این حال شیخ مفید دقیقا سخن او را نقل کرده است.[۱۳]
همچنین شیخ مفید در جایى دیگر، خطبه اى را که عبیدالله بن زیاد براى مردم کوفه خواند و در خلال آن نسبت به مسلم بن عقیل هتاکى و بى ادبى نمود به همان شکل و بدون تغییر آورده است.[۱۴]
البته براى این موضوع موارد بسیارى در آثار شیخ مفید وجود دارد که این موارد براى نمونه به اختصار بیان شد.
توجه به قضاوت و داورى عقلانى
اگرچه عقل به عنوان دلیل و حجت باطنى انسان معرفى شده است، اما با یک مطالعه و بررسى کوتاه در آثار و فعالیت هاى علمى دانشمندان اسلامى به آسانى به دست مى آید که عقل در نگاه همگان و به ویژه در نظر همه عالمان دینى از جایگاه یک سانى برخوردار نبوده، به همین نسبت، میزان بهره مند شدن از کاربرد عقل و دخالت دادن آن در حل مشکلات و تحلیل حوادث نیز به یک اندازه نبوده است، این تفاوت نگرش در کاربرد عقل نه تنها میان عالمان یک نسل با نسل هاى دیگر، که چه بسا میان عالمان یک نسل و حتى در بین دو شاگرد یک استاد یا میان شاگرد و استادش وجود داشته است.
به عنوان مثال درحالى که شیخ صدوق، یکى از استادان شیخ مفید، به شدت به اخبار و آثار متکى و پایبند بوده، درمقابل، به دخالت دادن عقل در بهره مند شدن از این آثار چندان توجهى نداشته است، اما شیخ مفید در معرفت آدمى و در برداشت از این آثار و اخبار و گزینش آن ها نقش بسیارى براى عقل در نظر گرفته است و این توجه به نقش عقل نه تنها در آثار کلامى، بلکه در بسیارى از نوشته هاى دیگر ایشان نیز موج مى زند.
اساساً بسیارى از نظرات شیخ مفید بر پایه پذیرش عقل و عدم آن استوار است و ازاین روست که به عدم تعقل و تدبر اهل حدیث در روایات خرده گرفته و حتى از استادش شیخ صدوق به سبب پیروى از این روش انتقاد کرده است، و از همین رهگذر، قول به فرشته بودن لوح و قلم، نزول دفعى قرآن،[۱۵] موضوع تحابط که حشویه به آن اعتقاد دارند، اتحاد اقانیم مسیحیان [۱۶] و بسیارى از اعتقادات باطل و نادرست دیگر را به سبب نامعقول بودن آن نمى پذیرد.
البته ممکن است در بسیارى از موارد حدیثى به جز نامعقول بودن، مشکل رجالى و سندى و مانند آن نیز داشته باشد اما شیخ مفید پیش از پرداختن به هر ملاک دیگرى احادیث را ازنظر عقل مى سنجد و در صورت سازگار بودن با اصول عقلانى به دنبال بررسى حدیث از زوایاى دیگر مى رود و ازاین روست که با قاطعیت اعلام مى کند، «اگر ما حدیثى را مخالف احکام عقل یافتیم آن را رها مى کنیم».[۱۷]
قابل توجه است که شیخ مفید، پایه هاى نظریه خود را اصول پذیرفته شده و دلایل غیرقابل خدشه معرفى کرده و براى توجیه ترک این احادیث، به داورى قرآن و اجماع امامان (علیهم السلام) استناد کرده است.[۱۸] وى چنان به قضاوت عقل اعتماد دارد که آن را در کنار قرآن، معیار تشخیص و درستى و نادرستى احادیث برمى شمارد.[۱۹]
نکته قابل تأمل آن که با توجه به این اعتماد شیخ مفید به عقل و دیدگاه روشن ایشان نسبت به بهره مند شدن از عقل، برخى خواسته اند با استناد به پاره اى از سخنان شیخ مفید دایره کاربرد عقل را از نظر ایشان محدود معرفى نمایند و چنان قلمداد کنند که وى ارزش اندکى براى کارایى عقل قایل بوده، و از عقل فقط براى فهم نصوص شرعى بهره مى جسته است و هرگز به آن به عنوان یک دلیل فقهى در کنار قرآن و سنت عقیده نداشته است،[۲۰] درصورتى که از عبارت ها و سخنان شیخ مفید به آسانى مى توان دریافت که ایشان بیش از این به نقش عقل توجه داشته است چراکه وى براى تخصیص عمومات، در ادله استنباط احکام شرعى، همچنان که قرآن را مُخَصِّص مى داند، عقل را نیز در کنار قرآن به عنوان مُخَصِّص عمومات معرفى مى کند. البته ایشان براى این اندازه میدان دادن به عقل دلیل دارد. وى اگر دلیل عقل را مى پذیرد به سبب آن است که عقل را عامل رسیدن به علم و عمل مى داند، همچنان که اگر حجیت خبر واحد را نمى پذیرد درست بدان سبب است که از نظر ایشان خبر واحد براى رسیدن به علم و عمل کافى نیست.[۲۱] دقیقا به همین دلیل اگر خبر واحد را یکى از سه عاملِ دلیلِ عقلى، عرف یا اجماعِ بدون مخالف تأیید کند، آن را حجت مى داند.[۲۲] جالب اینجاست که با آن همه مخالفتى که شیخ مفید با خبر واحد دارد و به خاطر آن حتى از انتقاد به استادش شیخ صدوق نمى گذرد، اما اگر عقل آن را تأیید کند آن را مى پذیرد.[۲۳] شیخ مفید در استفاده از عقل تا آنجا پیش مى رود که در دوران غیبت امام زمان حضرت ولى عصر (علیه السلام) که مسلمانان و به ویژه شیعیان به امام معصوم دسترسى ندارند، در صورت نبودن نصّ شرعى، حکم عقل را قابل استناد مى داند، چنان که در حل اختلاف دعاوى نیز داورى عقل را نافذ و مؤثر مى شمارد،[۲۴] و در اصلِ اثبات امامت نیز عقل را دلیل مى داند.[۲۵]
از همین رو وى در اثبات بسیارى از آراى خود حتى در زمینه پاداش و کیفر کردار آدمیان، این که جاودانه بودن در آتش اختصاص به کفار دارد،[۲۶] نیز باطل بودن حبط عمل انسان [۲۷] و بسیارى موضوعات دیگر به براهین عقلى تمسک جسته است که اگر بخواهد به همه این موارد اشاره شود خود کتاب مفصلى خواهد شد. در اینجا تنها به ذکر چند نمونه از کاربرد عقل و نقش آن در تحلیل مباحث تاریخى، که مورد توجه ایشان بوده است، بسنده مى شود.
– در فتح مکه، رسول خدا (علیه السلام) پرچم را به سعد بن عباده سپرد تا پیشاپیش دیگران وارد مکه شود. پس از آن که یک تندروى از سعد مشاهده شد، رسول خدا (علیه السلام) پرچم را از او گرفت و به امیرالمؤمنین (علیه السلام) سپرد و ایشان از جانب پیامبر (صلی الله علیه و آله) مأمور این کار شد. شیخ مفید پس از نقل این واقعه با یک استدلال عقلانى مى گوید: «اگر در این حادثه کسى جز امیرالمؤمنین (علیه السلام) شایستگى این مأموریت را داشت حتماً پیامبر (صلی الله علیه و آله) این کار را به او مى سپرد».[۲۸]
– در بحثى دیگر، درباره جبران کاستى ها و کم کارى هاى دیگران در جنگ خیبر و آن سخن مشهور پیامبر (صلی الله علیه و آله) که فرمود: «فردا این پرچم را به کسى خواهم سپرد که خدا و رسولش او را دوست دارند و او نیز خدا و رسولش را دوست دارد»؛[۲۹] نیز در باره سپردن پرچم در روز بعد به امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى گوید: «فحواى سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حاکى از آن است که آنان که از جنگ گریختند از این امتیازى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) براى امیرالمؤمنین (علیه السلام) برشمرد، بیرونند… و این جبران کاستى ها از جانب آن حضرت دلالت بر یگانه بودن ایشان دارد».[۳۰]
در جایى دیگر هنگامى که برخى از امتیازات امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بیان مى کند مى گوید: «… و مانند آنچه برشمردیم بسیار است… و آنچه ذکر کردیم در هدفى که در نظر داریم براى صاحبان خرد کافى است».[۳۱]
– در سخنى دیگر پس از گزارش نبرد حنین مى گوید: «اکنون به برترى هاى امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این نبرد بنگر و در باره آن تأمل کن و در مورد آن اندیشه کن خواهى دید که آن حضرت…».[۳۲]
– وى در نگارش نبرد تبوک نیز در باره جانشینى امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مدینه به جاى پیامبر (صلی الله علیه و آله) با تحلیلى عقلانى مى گوید:
«این که پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن حضرت را جانشین خود قرار داد بدان جهت بود که به پلیدى مقاصد اعراب و بسیارى از اهل مکه و… پى برده بود که آنان در کمین اند که در نبودن پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر مدینه دست یابند».[۳۳]
– نیز پس از آن که به حوادثى که در خلال جنگ تبوک رخ داده اشاره دارد، حدیث منزلت را مطرح کرده و با استدلالى عقلانى مى گوید: «اگر خداوند چنین مى دید که پیامبرش در این غزوه به نبرد و امداد نیاز دارد هیچ گاه به ایشان اجازه ن مى داد تا امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در شهر، جانشین خود قرار دهد».[۳۴]
درحقیقت شیخ مفید مى خواهد بگوید چون خداوند مى دانست که در تبوک درگیرى رخ نخواهد داد، به پیامبر (صلی الله علیه و آله) اجازه داد تا امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به جاى خود در مدینه بگذارد.
شیخ مفید در مباحث مربوط به شورش مسلمانان بر ضد عثمان نیز پس از آن که دلایل متعددى براى اثبات عدم نقش امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این حوادث بیان مى کند، از داورى عقل راجع به گزارش هاى مختلف چنین سخن گفته است؛
«آیا بر خردمند پوشیده است مبرّا بودن امیر المؤمنین (علیه السلام) در آن چه که پیمان شکنان وى را به آن متّهم کردند».[۳۵]
و نیز در ادامه همین خبر در مورد حرکتى که طلحه و زبیر انجام دادند تا آن که منجر به کشته شدن عثمان و حوادث پس از آن شد مى گوید: «و آیا هیچ عاقلى تردید دارد در عملى که طلحه و زبیر مرتکب شدند و عثمان را محاصره کردند تا آن که وى کشته شد سپس امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در این کار متهم نمودند و خود را از آنچه انجام داده بودند مبرا دانستند».[۳۶]
نقش عقل از دیدگاه ایشان چندان اهمیت داشت که به اشاره هایى که به طور پراکنده در نوشته هایش درباره عقل دارد اکتفا نکرده، بلکه کتابى مستقل با عنوان «قضیه العقل على الأفعال» نگاشته است.[۳۷]
نقد و بررسى روایات و احادیث
از نکات قابل توجه در تاریخ نگارى شیخ مفید، نقد و بررسى روایات و احادیث از سوى ایشان است. نقد و بررسى احادیث از نظر شیخ مفید چندان اهمیت داشت که نه تنها خود بدان توجه داشته است بلکه کسانى را که بدون دقت در روایات، آن ها را نقل مى کنند مورد انتقاد جدى قرار داده است.[۳۸] به علاوه آن که اهمیت این موضوع سبب شد شیخ مفید آثارى ازجمله «الکلام فى الخبر المختلق بغیر اثر» را درباره نقد و بررسى روایات و ناقلان آن ها تألیف کند.[۳۹] به هرحال شیخ مفید روایات را از ابعاد مختلف مورد نقد قرار مى داده است. از این رو وى هم به محتوا و متن روایت توجه داشت، هم سند روایت را نقد مى کرد و هم منبعى را که روایت از آن نقل مى شد بررسى قرار مى کند. به نظر مى رسد این گونه نقادى شیخ مفید زمینه را براى دستیابى به روایت درست به طور کامل فراهم مى کرده است.
در هریک از محورهاى یادشده در نقادى شیخ مفید نیز شاخص هایى قرار دارند که اطمینان به درستى روایات را افزایش مى دهد. یکى از این شاخص ها قرآن است. وى محتواى روایت را از نگاه قرآن بررسى مى کرد، اگر روایتى موافق قرآن نبود یا اثرى از آن در قرآن یافت نمى شد باصراحت آن را رد مى کرد و براى این کار نیز دلیل محکم داشت. وى مى گوید:
هرگاه حدیثى یافتیم که قرآن با آن مخالف بود و به هیچ صورت با آن موافقت نداشت، آن را کنار مى گذاریم؛ زیرا کتاب (قرآن) و اجماع (امامان ع) چنین حکم مى کند.[۴۰]
برهمین اساس، وى در باره آفرینش لوح و قلم و نگارش در آن گوید:
این که اصحاب حدیث روایت کرده اند که خداوند تعالى قلم و لوحى خلق کرده و با قلم در آن لوح مى نویسد، در قرآن دلیلى براى آن نیست.[۴۱]
شاخص دیگر وى براى نقد روایت، مقایسه روایت با روایتى دیگر است. بنابراین اگر روایتى از نظر ایشان به لحاظ شهرت یا داشتن ناقلان بیشتر یا اسناد و طریق روشن تر در وضعیت بهترى باشد آن را مى پذیرد و در مقابل آن، روایت دیگر را شاذ و نادر مى داند و از پذیرفتن آن صرف نظر کرده و روایت نخست را ترجیح مى دهد.
شاخص دیگر مورد نظر شیخ مفید براى بررسى حدیث، اجماع است. بر این اساس ایشان حدیث حاکى از خواب ماندن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تا طلوع آفتاب را نپذیرفته، و مى گوید: این حدیث خبر واحدى است که موجب علم و عمل نمى شود؛ به علاوه آن که برخلاف نظر گروه برحق (امامیه) است؛ زیرا آنان اختلافى در این که اگر کسى نمازش فوت شود هر وقت از شب یا روز که یادش بیاید باید آن را قضا کند درصورتى که وقت نماز واجب حاضر نباشد.[۴۲] البته از نظر شیخ مفید خبر واحد در برخى موارد قابل قبول است [۴۳] اما آنجا که موجب علم و عمل نباشد آن را نمى پذیرد.
البته شیخ مفید براى بررسى حدیث، شاخص هاى دیگرى در نظر داشته است که براى اختصار به همین مقدار بسنده مى شود.
تقیه و اثر آن در نقل گزارش هاى تاریخى
یکى از عناصرى که در نوع نگاه شیخ مفید به تاریخ تأثیر داشته است و باید به دقت بررسى شود دیدگاه ایشان به تقیه است؛ براى این منظور باید از دو جهت به بررسى این موضوع پرداخت:
۱. نخست باید دید اساسا نظر شیخ مفید درباره تقیه چیست و ایشان درخلال مباحث خود چه جایگاهى را براى تقیه در نظر گرفته و چگونه آن را مطرح کرده است.
۲. در مرحله بعد باید دانست شیخ مفید در مقام عمل، در طول فعالیت هاى علمى و اجتماعى خویش به چه شکل با موضوع تقیه روبه رو شده، چقدر به عمل کردن بر مبناى رعایت تقیه پایبند بوده است.
آن چه در مرحله اول به نظر مى رسد این که شیخ مفید صفحات بسیارى از تألیفات خود را به این موضوع اختصاص نداده، اما همان مقدارِ موجود در نوشته هاى ایشان تصویر روشن و گویایى از این مطلب ارایه کرده است، ایشان برخلاف برخى از عالمان چون شیخ صدوق که فقط به مطرح کردن برخى از مصادیق و پاره اى از احکام تقیه پرداخته اند،[۴۴] نخست تعریف کاملى از تقیه ارایه کرده،[۴۵] که مى توان گفت تعریف ایشان، به شکلى، حتى از تعریف هایى که عالمان پس از وى نیز به دست داده اند، کامل تر است.[۴۶] وى سپس، علاوه بر آن که براى تقیه نیز احکام پنجگانه وجوب، حرمت، اباحه، استحباب و کراهت را بر شمرده است،[۴۷] چنان که برخى از فقهاى دیگر نیز چنین کرده اند، درعین حال آنجا که تقیه موجب کشته شدن مؤمن گردد یا دانسته شود یا احتمال بسیار داده شود که باعث ایجاد زمینه فساد در دین است، آن را جایز نمى داند.[۴۸] البته این عدم جواز را در بسیارى از روایات نیز مى توان مشاهده کرد.[۴۹]
بنابراین تقیه به عنوان یک تدبیر مناسب براى دفع ضرر دینى و دنیوى و یک حرکت بسیار مهم در دیدگاه شیخ مفید مطرح است. البته ایشان نیز همچون فقهاى دیگر براى بررسى و بیان تقیه، محدوده هاى مختلف فقهى، سیاسى و اجتماعى را در نظر دارد وبه تقسیمات مشهور تقیه به تقیه مداراتى و امثال آن توجه داشته است [۵۰] که چون این نوشته درصدد بیان گسترده این موضوع نیست به همین مقدار بسنده کرده، علاقه مندان را به کتاب هاى مربوطه ارجاع مى دهد.[۵۱]
اما در محدوده دوم، رعایت تقیه از ناحیه شیخ مفید، باید گفت شیخ مفید در فعالیت هاى اجتماعى و علمى خود که بیشتر از طریق برگزارى جلسات بحث و مناظره یا از راه نوشته ها و تألیفات صورت گرفته، همواره به رعایت تقیه توجه داشته است.
با آن که ایشان هیچ گاه از بیان حقایق و واقعیات طفره نرفته، عقاید بنیادین شیعه را که جامعه آن روز، به ویژه در بغداد، آن را بر نمى تافت به بهترین شکل مطرح کرده است، اما بیان این مطالب به گونه اى نبود که دستاویزى براى مخالفان شود و آنان بتوانند از روش شیخ مفید و پاسخ هاى ایشان سوءاستفاده نمایند.
از این روست که در بغداد ملتهب آن روزگار که از هر فرصتى براى تضعیف شیعیان استفاده مى شد و در دورانى که اظهار سرور به مناسبت بزرگترین عید شیعیان، غدیر، گناهى نابخشودنى به شمار مى آمد و اشک ریختن و سوگوارى بر شهیدان کربلا خطایى آشکار، در زمانى که کمترین بهانه اى کافى بود براى آن که به خانه و کاشانه شیعیان هجوم آورند[۵۲] و روزگار را بر ایشان چون شب تار نمایند، این بزرگ پرچمدار شیعه از بیان هیچ حقیقتى در دفاع از امامت فروگذار نکرده، در حالى که بهانه اى نیز به دست مخالفان نداده است و این ممکن نبود مگر به سبب تدبیر شایسته اى که شیخ مفید به کار مى برده و با استفاده از سلاح تقیه، زمان و مکان بیان مطالب را به خوبى مى سنجیده است.
بدیهى است این بدان معنا نیست که ایشان اعتقادات اساسى شیعه را مطرح نکرده باشد، یا بیان مطالب به گونه اى باشد که تنها ذهن پرسشگر را اقناع کند، یا اسباب تألیف نوشته اى را فراهم آورد. بلکه اتفاقا درلابه لاى نوشته هاى شیخ مفید مباحثى وجود دارد که بسیار جنجال برانگیز بوده است و مى توانسته زمینه فتنه اى بزرگ را فراهم سازد که به عنوان نمونه مى توان به چگونگى ایمان شیخین و روش آن دو نفر از دیدگاه شیخ مفید اشاره کرد.[۵۳]
اما این مباحث به گونه اى مطرح شده است که مشکلات یادشده را به دنبال نداشت. از بهترین نمونه هاى رعایت تقیه شیخ مفید را مى توان در گزینش و تنظیم مباحث کتاب امالى ایشان دید. امالى، حاصل چهل ودو مجلس است که در زمان هاى مختلف به وسیله شیخ مفید برگزار شده، مطالبى از ناحیه وى براى شاگردان ایشان و شیعیان املا شده است.
شیخ مفید در این کتاب با زیرکى و هوش ویژه اى که داشته، مجالس نخستین را که در منزل شخصىِ برخى از شیعیان برگزار شده است به بیان موضوعات خاص شیعى، مانند شایسته نبودن خلفاى پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امامت بلافصل امیرالمؤمنین على (علیه السلام)، ممانعت ابوبکر از برگرداندن فدک به حضرت زهرا علیها السلام، عزل ابوبکر از ابلاغ سوره برائت و سپردن آن به امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ماجراى آخرین پنج شنبه عمر پیامبر (صلی الله علیه و آله) که آن حضرت در نظر داشت با نوشتن مطلبى، آینده رهبرى را روشن کند؛ اما عمر با طرح «حسبنا کتاب الله» مانع از آن شد، نقش عمر در هجوم به خانه حضرت فاطمه علیها السلام، برخى مثالب عثمان و امورى از این دست اختصاص داده است. البته وى در همان مجالس اولیه، با نقل روایتى، از مطرح کردن حدیث غدیر، که جنجال برانگیز بوده، به شدت نهى کرده است.
اما هنگامى که برگزارى این مجالس از منزل به مسجد، که جنبه عمومى تر دارد، منتقل شده است، شیخ مفید با رعایت اصل تقیه و به اقتضاى مصلحت آن زمان، موضوعات دیگرى را برمى گزیند، مانند، اعتراض پدر ابوبکر به خلافت وى، شکایت حضرت فاطمه علیها السلام از اولیاى امور، نزاع عایشه و عثمان بر سر میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله)، نقش عایشه در منع حضرت فاطمه علیها السلام از میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله)، تحریک عایشه در کشتن عثمان و تبعید ابوذر به وسیله عثمان، درحالیکه مجالس پایانى این کتاب از طرح این گونه روایات کاملا دور است.
بنابراین به آسانى مى توان دریافت که توجه شیخ مفید به زمان و مکان مجالس تا چه اندازه در گزینش موضوعات دخالت داشته است. اگرچه، به استثناى مجلس بیست وسوم، هیچ یک از این مجالس بى ارتباط با موضوع خلافت و امامت نیست، اما چگونگى گزینش و بیان مطالب در آن ها از اهمیت ویژه اى برخوردار است و از همین روست که نوشته هاى ایشان باعث دامن زدن به تنش و اختلافات اهل سنت و شیعیان در بغداد یا مناطق دیگر نشده است. البته در این زمان چنان که اشاره شد چندین بار بین شیعیان و اهل سنت درگیرى هایى رخ داد و حتى در همین زمان گویا سه مرتبه شیخ مفید را از بغداد تبعید کردند؛ اما این مسایل با فعالیت هاى علمى و اجتماعى شیخ مفید ارتباط نداشت بلکه بیشتر معلول جو حاکم بر آن زمان یا برخوردهایى بود که در گوشه وکنار پیش مى آمد. حتى نویسندگان متعصبى که رویدادهاى این دوران را به تصویر کشیده اند، شیخ مفید را از دست داشتن در این ماجراها مبرا دانسته اند.
البته بسیار طبیعى است که چون شیخ مفید ریاست شیعه را در زمان خود به عهده داشته است،[۵۴] بسیارى از اتهامات و حملات دشمنان متوجه وى باشد و حتى به همین بهانه او را تبعید کنند،[۵۵] اما این که طرح مسایل و موضوعات از ناحیه ایشان، به شکل خاص، منشا بروز فتنه اى شده باشد یا دستاویزى براى حمله به شیعیان شده باشد، پذیرفتنى نیست و حمله به شیعیان در بغداد یا مناطق دیگر موضوعى عمومى بوده که پیش از شیخ مفید نیز به شکل شدیدترى رواج داشته است. همچنان که پس از وى نیز ادامه داشت. در حالى که اگر شیخ مفید منشا این درگیرى ها مى بود بایستى پس از ایشان آرامش کامل براى همیشه برقرار مى شد، اما چنین نشده است.
نتیجه گیرى
برخلاف رویه معمول عموم مورخان، که به طور معمول به نقل وقایع پرداخته اند و آن را مى پذیرند و در بسیارى از موارد به درستى یا نادرستى آن توجه ندارند چه رسد به آن که آن را مورد نقادى قرار دهند، شیخ مفید گزارش هاى تاریخى را به سادگى نمى پذیرد، بلکه آن ها را با ملاک ها و معیارهاى خاصى و بررسى مى کند و درصورتى که با این ملاک ها هماهنگ
باشند نقل کرده و مى پذیرد. این تفاوت دیدگاه شیخ مفید سبب شده است که او بتواند در برخى موارد تحلیلى متفاوت از دیگران به دست دهد و یا گزارشى را که سایرین پذیرفته اند، حتى اگر مشهور و رایج باشد، به کلى کنار گذاشته و نپذیرد. در این باره نیز بین آن که گزارش تاریخى در منابع اهل سنت باشد یا در منابع شیعه نقل شده باشد تفاوتى قائل نیست چنان که در باره شهادت امام جواد (علیه السلام) بدان اشاره شد. بر این اساس، نگاه متفاوت شیخ مفید سبب پدید آمدن روشى جدید در تاریخ نگارى نیز شده است که تنها به نقل حوادث اکتفا نمى کند بلکه مى کوشد با معیارهاى مشخصى به نقل، نقد و تحلیل حوادث بپردازد. امانت دارى در نقل سخنان یا گزارش هاى تاریخى، توجه به قضاوت و داورى عقلانى در پذیرش یا رد گزارش هاى تاریخى، نقد و بررسى روایات و احادیث و تقیه و اثر آن در نقل گزارش هاى تاریخى از مهم ترین معیارهاى یاد شده است.
پی نوشت:
[۱]. ناصف، اندیشه واقعگراى ابنخلدون، ص ۱۰۷.
[۲]. مفید، تصحیح الاعتقاد، ص ۱۳۱؛ همو، اوائل المقالات، ص ۶۷.
[۳]. همو، تصحیح الاعتقاد، ص ۱۳۱- ۱۳۶.
[۴]. همو، اوائل المقالات، ص ۷۰.
[۵]. همو، اوائل المقالات، ص ۶۵.
[۶]. مفید، تصحیح الاعتقاد، ص ۱۳۱.
[۷]. همو، الجمل، ص ۱۳۶.
[۸]. همو، الجمل، ص ۱۳۷.
[۹]. همو، الجمل، ص ۱۶۸.
[۱۰]. مفید، الجمل، ص ۳۸۶.
[۱۱]. همو، الجمل، ص ۴۲۳.
[۱۲]. مفید، الجمل، ص ۳۲۶.
[۱۳]. همو، الجمل، ص ۲۰۵.
[۱۴]. همو، الارشاد، ج ۲، ص ۵۶.
[۱۵]. مفید، تصحیح الاعتقاد، ص ۱۰۲.
[۱۶]. همو، تصحیح الاعتقاد، ص ۹۳.
[۱۷]. همو، تصحیح الاعتقاد، ص ۱۴۹.
[۱۸]. همو.
[۱۹]. همو، تصحیح الاعتقاد، ص ۱۴۶.
[۲۰]. فیض، مبادى فقه و اصول، ص ۴۳.
[۲۱]. کراجکى، کنزالفوائد، ج ۲، ص ۲۳.
[۲۲]. همو، کنزالفوائد، ج ۲، ص ۲۹.
[۲۳]. همو.
[۲۴]. همو، کنزالفوائد، ج ۲، ص ۲۹.
[۲۵]. مفید، الفصول العشره، ص ۴۲.
[۲۶]. همو، تصحیح الاعتقاد، ص ۹۷.
[۲۷]. همو، المسائل السرویه، ص ۲۱۶.
[۲۸]. مفید، الارشاد، ج ۱، ص ۶۱.
[۲۹]. ابنهشام، السیره النبویه، ج ۳، ص ۷۹۷؛ احمد بن حنبل، المسند، ج ۵، ص ۳۳۳؛ بخارى، صحیح، ج ۴، ص ۲۰.
[۳۰]. مفید، الارشاد، ج ۱، ص ۶۴.
[۳۱]. همو، الارشاد، ج ۱، ص ۶۶.
[۳۲]. همو، الارشاد، ج ۱، ص ۱۴۹.
[۳۳]. مفید، الارشاد، ج ۱، ص ۱۵۵.
[۳۴]. همو، الارشاد، ج ۱، ص ۱۵۸.
[۳۵]. همو، الجمل، ص ۱۴۲.
[۳۶]. مفید، الجمل، ص ۱۴۲.
[۳۷]. نجاشى، رجال النجاشى، ص ۴۰۱؛ آقا بزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱۷، ص ۱۵۵.
[۳۸]. مفید، المسائل السرویه، ص ۷۳.
[۳۹]. ر. ک: نجاشى، رجال النجاشى، ص ۴۰۱.
[۴۰]. مفید، تصحیح الاعتقاد، ص ۱۴۹.
[۴۱]. همو، المسائل العکبریه، ص ۱۰۱.
[۴۲]. همو، عدم سهوالنبى (صلی الله علیه و آله)، ص ۲۷.
[۴۳]. ر. ک: علم الهدى، الفصول العشره فى الغیبه، ص ۹۷.
[۴۴]. صدوق، الإعتقادات، ص ۱۰۷ و ۱۰۸.
[۴۵]. مفید، تصحیح الاعتقاد، ص ۱۳۷.
[۴۶]. ر. ک: انصارى، رساله التقیه، ص ۱۲۸.
[۴۷]. مفید، اوائل المقالات، ص ۱۲۷.
[۴۸]. همان..
[۴۹]. ر. ک: حر عاملى، وسائل الشیعه، باب ۳۱ از ابواب امر به معروف و نهى از منکر.
[۵۰]. مفید، اوائل المقالات، ص ۱۱۸.
[۵۱]. براى اطلاع بیشتر، ر. ک، انصارى، رساله التقیه، ص ۱۲۸ به بعد.
[۵۲]. ر. ک: ابناثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۵، ص ۶۲۸؛ ابنعماد حنبلى، شذرات الذهب، ج ۳، ص ۳۹.
[۵۳]. ر. ک: علم الهدى، الفصول العشره فى الغیبه،، ص ۲۷ و ۱۶۷.
[۵۴]. ابنندیم، الفهرست، ص ۲۲۶.
[۵۵]. ابنجوزى، المنتظم فى تاریخ الامم و الملوک، ج ۵۱، ص ۳۳؛ ذهبى، دول الاسلام، ص ۲۱۲.
منابع.
۱.ابن اثیر، على بن محمد، الکامل فى التاریخ ، بیروت: دار صادر و دار بیروت، ۱۳۸۵ ق.
۲.ابن جوزى، عبدالرحمن بن على، المنتظم فى تاریخ الامم و الملوک ، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبد القادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ ق.
۳.ابن عماد حنبلى، عبد الحسن بن أحمد، شذرات الذهب فى أخبار من ذهب ، بیروت: داراحیاء التراث العربى، [بى تا].
۴.ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست ، تحقیق رضا تجدد، [بى تا]، [بى جا].
۵.ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه، تحقیق محمد محیى الدین عبدالحمید، قاهره: مکتبه محمد على صبیح و اولاده، ۱۳۸۳ ق.
۶.انصارى، مرتضى بن محمد أمین، رساله التقیه، قم: المؤتمر العالمى بمناسبه الذکرى المئویه الثانیه لمیلاد الشیخ الانصارى، ۱۴۱۴ ق.
۷.آقا بزرگ طهرانى، محمد محسن آقابزرگ، الذریعه الى تصانیف الشیعه ، بیروت: دار الاضواء، ۱۴۰۶ ق.
۸.حرّ عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، تحقیق: عبد الرحیم ربانى شیرازى، تهران: مکتبه الاسلامیه، ۱۴۱۰ ق.
۹.ذهبى، محمد بن أحمد، دول الاسلام ، بیروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۵ ق.
۱۰.صدوق، محمد بن على بن الحسین بن بابویه قمى، الإعتقادات ، تحقیق عصام عبد السید، قم: المؤتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.
۱۱.علم الهدى، شریف مرتضى على بن حسین، الفصول العشره فى الغیبه ، تحقیق فارس حسون، قم: المؤتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.
۱۲.فیض، علیرضا، مبادى فقه و اصول ، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۲ ش.
۱۳.کراجکى، محمد بن على، کنزالفوائد، به کوشش عبدالله نعمه، بیروت: دارالاضواء. ۱۴۰۵ ق.
۱۴.مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فى معرفه حجج الله على العباد، تحقیق مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم: المؤتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.
۱۵.الجمل و النصره لسید العتره فى حرب البصره، تحقیق سید على میر شریفى، قم: المؤتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.
۱۶.الفصول المختاره من العیون و المحاسن ، قم: المؤتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.
۱۷.المسائل السرویه ، تحقیق صائب عبد الحمید، قم: المؤتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.
۱۸.المسائل العکبریه ، تحقیق على اکبر الهى خراسانى، قم: المؤتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.
۱۹.أوائل المقالات فى المذاهب و المختارات ، تحقیق ابراهیم انصارى زنجانى خوئینى، قم: المؤتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.
۲۰.تصحیح الإعتقاد، تحقیق حسین درگاهى، قم: المؤتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.
۲۱.عدم سهو النبى (صلی الله علیه و آله)، تحقیق مهدى نجف، قم: المؤتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.
۲۲.نجاشى، احمد بن على، رجال النجاشى ، تحقیق سید موسى شبیرى زنجانى، قم: مؤسسه النشر الاسلامى، ۱۴۰۷ ق.
۲۳.ناصف، نصار، اندیشه واقع گراى ابن خلدون ، ترجمه یوسف رحیم لو، تهران: مرکز نشر دانشگاهى، ۱۳۶۶ ق.
منبع: کتاب نقش شیعیان در تاریخ پژوهى و تمدن
نویسنده: قاسم خانجانى