- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 22 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
پس از در گذشت رسول خدا تلاش هاى زیادى براى دستیابى به خلافت به وقوع پیوست که مهمترین آن در سقیفه خود را بروز داد وعده ای بدون در نظر داشت سفارشات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در امر جانیشنى آن حضرت با ابى بکر بیعت کردند وسپس از مخالفین با زور سر نیزه و تهدید خواستار بیعت شدند.اشکالات متعدد بر سقیفه وارد است که عمده ترین آن مخالفت با نص صریح رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در امر خلافت و جانیشینى مى باشد.امام على(علیه السلام) پس از واقعه اى سقیفه به دفاع از حق خویش بر خواست ولى شرایط حساس و خطیر جامعه اى اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) او را ازهرگونه بر خورد تند و تنش زا باز داشت.ما در این نوشته کوشش نموده ایم وقایع بعد از وفات پیامبر را بررسی کنیم(واینکه چگونه خلافت وجانشینی پیامبر بدست افراد غاصب افتاد وگروه هایی، هم از مهاجرین وهم از انصارتشکیل شدند تا مهار خلافت را بدست گیرند وعلی (علیه السلام) را که از طرف پیامبر در واقعه غدیر خم برای این منصب گماشته شده بود کنار زدند.دراین نوشته کوشیده ایم باتکیه بر مستندات تاریخی دسته اول که برگرفته از کتب اهل سنت است این موضوع را به کاوش بنشنیم .
کلید واژه ها: امامت، ولایت، خلافت، گروه ها، سقیفه، مهاجرین، انصار
مقدمه
آنچه از واقعه تاریخی غدیر خم بدست می اید اینکه ولایت وجانشینی پیامبر برای علی (علیه السلام) توسط پیامبر در جمع هزاران نفر در حجه الوداع تثبیت گردید و این مسئله مورد تایید مورخین اعم از شیعه وسنی می باشد منتها در معنی ولایت وامامت اختلافاتی بین شیعه وسنی وجود دارد که باعث به وجود آمدن فرقه های بنام: (شیعه وسنی) بعدازوفات پیامبر گردیده است شیعه معتقد به امامت علی (علیه السلام) بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد واهل سنت با تکیه بر اجماع، خلافت بعد از پیامبر را حق مردم می داند وهمه وقایعی که در غدیر خم اتفاق افتاد را به فراموشی سپرده وکار های خلفا در مورد غصب خلافت را تایید می نمایند. ما در این نوشته برای روشن این موضوع با تکیه بر مستندات تاریخی متقن که مورد تایید اهل سنت نیز هست اثبات نموده ایم که خلافت وجانشینی حق علی (علیه السلام) است وخلفابا توطئه بسیار ماهرانه وبا استفاده از تزویر حق علی(علیه السلام) را غصب نمودند و با دلایل واهی چون سالمند بودن ابوبکر و کم سن بودن علی (علیه السلام) در انتخاب خلیفه هیچ اشاره اى به نص و سخنان رسول خدا(ٌص) نکردند و استدلال آنان بیشتر رنگ عشیره اى و قبیله اى داشت تا مذهبى وآنچه نباید اتفاق می افتاد به وقوع پیوست وبدعت بزرگ در دین به وجود آمد که پیامبر خودش آنرا پیش بینی کرده بود وازآن هراس داشت.برای روشن شدن مطلب ناگزیریم دراین مقدمه ابتدا به توضیح معنای امامت ولایت ومصداق آن بپردازیم آنگاه وارد بحث اصلی خواهیم شد
۱.امامت:
الف: معنى لغوى امامت:
امامت و امام، از ماده مصدر امّ یؤمّ است، سپس امام بر هر چیزى که مورد قصد و توجه قرار گیرد اطلاق می شود.(۱) امام یعنی هر آن کس است که به او اقتدا شود و در امور مقدم گردد، پیامبران پیشوایان، و خلیفه، پیشواى رعیت و قرآن پیشواى مسلمانان است.(۲)از کلمات و عبارات اهل لغت استفاده مى شود که امام عبارت است از: چیزى که انسان به آن اقتدا و از آن پیروى کند و مورد قصد و توجه او باشد. و به عبارتى مطلق پیشوا و مقتدا و رهبر را امام گویند.امامت همان منصب و مقام امام است یعنى: پیشوایى و مقتدایى و رهبرى.
ب: معنى اصطلاحى امامت:
ج: امامت از دیدگاه شیعه:
امامت در مکتب شیعه از اصول دین شمرده شده و ایمان به اسلام بدون اعتقاد به امامت و شناخت امامان حق، کامل نیست، آنان مقام امامت را همانند نبوت یک مقام الهى مى دانند و امام را معصوم از هرگونه خطا و اشتباه مى دانند. شیعیان معتقدند که امامت همانند منصب نبوت به وسیله اى نص، از طرف خدا و پیامبرش تعیین مى گردد.(۳)
ب/ ب: از دیدگاه اهل سنت:از دیدگاه اندیشمندان اهل سنت امامت از فروع دین بوده و یک مقام اجتماعى و غیر الهى است که براى زمامدارى و اداره امور مسلمانان و حفظ دین از طرف مردم با خلیفه قبلى، یا اهل حل و عقد، مدبر و مسئول آن انتخاب مى شود و بر همگان اطاعت و فرمان بردراى از او واجب است، آنان انتخاب چنین فردى را از جانب خدا و پیامبرش نمى دانند. (۴)
۲- ولایت:
الف: معنى لغوى ولایت:
راغب در مفردات گوید ولایت از ماده ولا و توالى به معنى نزدیکى و در کنار هم قرار گرفتن را گویند، وِلایت اسم مصدر به کسر به معنى نصرت و یارى رساندن است و به فتح به معنى به عهده گرفتن امور است؛ برخى گویند فتح و کسر آن از نظر معنى تفاوت ندارد و حقیقت آن به عهده گرفتن است.ولى و مولى نیز به همین معنى گرفته مى شود، به معنى فاعل یعنى سرپرست و حاکم و مفعول یعنى تحت سرپرستى و کفالت مى باشد.(۵) ولى به معنى قرب و نزدیکى، (ولى الشى و علیه ولایه له ولایه): یعنى در کنارچیزى قرار گرفت، چیزى برعهده اوست، مالک کار او شد و مسئولیت آن را برعهده گرفت.(۶)از موارد استعمال کلمه ولى در کلام عرب (همانند ولى یتیم، یعنى کسى که سرپرستى او را به عهده دارد، ولى زن، کسى که ازدواج زن به دست اوست، ولىّ میت یعنی کسى که کفن و دفن میت را بر عهده دارد، ) این مطلب ظاهر مى شود که مفهوم تصرف در ماده کلمه ولى اخذ گردیده است. اما کلمه ولایت به معنى تصدى و به عهده گرفتن کارى از کارهاى دیگران است و در مقابل عداوت که تجاوز به دیگرانسان هااست، پس تصرف به مصلحت دیگران راولایت و تصرف به ضرر دیگران راعداوت گویند.
ب: معنى اصطلاحى ولایت:
مقصود از ولایت به معنى حق تصرف و سلطه بر دیگران است که در حقیقت منحصر به خداى تعالى است که مالک و صاحب عالم بوده و هر نوع تصرف را در آن دارا مى باشد و ولایت دیگران اعطا و عنایت شده از طرف خداوند مى باشد همانند ولایت که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)برمردم داشت(۷)قرآن کریم پس از اطاعت خداى تعالى و اطاعت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اطاعت و فرمان بردارى از صاحبان امر را نیز واجب دانسته است.(۸) با توجه به اینکه اطاعت صاحبان امر در آیه بدون فاصله بر اطاعت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) عطف شده است این مطلب را مى رساند که هر دو اطاعت از سنخ واحد بوده و ولایت صاحبان امر ادامه ولایت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مى باشد.
ج: مصداق ولایت:
مصداق صاحبان امر که اطاعت از آنها بر مردم واجب است در آیه ۵۵ سوره مائده بیان و تعیین گردیده است(۹) مفسران شیعه و برخى از اهل سنت شان نزول این آیه را در حق امام على(علیه السلام)دانسته اند.(۱۰)از امام صادق(علیه السلام)روایت شده که فرمود: مراد از والدین آمنوا در آیه ۵۵ سوره مائده امام على و یازده فرزند او هستند که تا روز قیامت بر مردم امامت مى نمایند.(۱۱) و حدیث معروف غدیر از قرائن مهم است که مصداق ولایت را براى ما بیان داشته است. بر این مبنا شیعیان معتقدند که آن گونه که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حق تصرف بر مال و جان مردم را داشت و بر مردم واجب بود از او پیروى کنند، پس از او امام على(علیه السلام) و یازده فرزندش نیز از چنین حق برخوردارند و حق چنین ولایتى از طرف خدا و رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنان عنایت گردیده است.حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(س) نیز پس از درگذشت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با استناد به قرآن و سنت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به دفاع از چنین ولایتى(۱۲) که براى امام على(علیه السلام) و فرزندانش مى دانست پرداخت که انشاء الله درنوشته جداگانه به تبیین مواضع آن حضرت در این زمینه مى پردازیم.
رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و اوضاع اجتماعى، سیاسى مدینه
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از بازگشت از آخرین حج خود که به حجَََََََََه الوداع شهرت دارد، به شدت بیمار گردید، از آن پس گاه و بی گاه از رحلت خویش سخن گفت و یادآور شد که به زودى از میان مردم خواهد رفت.آن حضرت در مدت بیمارى خود بارهاوبارها در مورد اهل بیت خویش و نیکى به آنان سفارش نمود و مردم را به تمسک به قرآن و عترت پاکش توصیه کرد، از آن پس در هر فرصتى که دست مى داد این مسأله را به مردم گوشزد مى نمود.از جمله حضرت فرمود: من (در روز رستاخیز) پیشاپیش شمایم، و شما در نزدحوض کوثر بر من فرود مى آیید، آگاه باشید که در آن روز از دو چیز گران بها (قرآن وعترتم) از شما سوال خواهم کرد، پس بنگرید چگونه پس از من درباره آن دو، رفتارمى کنید.(۱۳)بررسى گفتار و حرکات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام بیمارى و رحلت آن حضرت نشان مى دهد که حضرت از یکسرى حرکات که در میان اصحابش مشاهده مى نمود، نگران بوده، از این رو توصیه اى مکرر در مورد نیکى به اهل بیت خود و خبراز وقوع فتنه ها مى داد.حضرت در ایام بیمارى خود نیمه شبى به قبرستان بقیع رفت و در برابر قبرهاایستاده فرمود:درود بر شما اى اهل قبور! گوارا باد بر شما حالتى که در آن قرار دارید که بهتراست از آنچه مردم در آن قرار دارند، فتنه ها چونان پاره هاى شب تار روى آورده ویکى پس از دیگرى فرا مى رسد، آنگاه براى اهل بقیع دعا نمود و سپس رو به على(علیه السلام) نموده فرمود: همانا جبرئیل سالى یکبار قرآن را بر من عرضه مى نمود و دراین سال دو بار آن را عرضه کرد و این نیست جز اینکه زمان مرگم فرا رسیده است.آنگاه فرمود: مرا میان زندگى این جهان و ملاقات پروردگارم مخیّر ساختند، من ملاقات پروردگار و بهشت را برگزیدم.(۱۴)اینکه رسول خدااز چه چیز نگران بود و مقصود حضرت از وقوع فتنه ها چه بود، سوالی است که پاسخ به آن، نیازمند بررسى فضاى سیاسى مدینه و احزاب وگروه هاى سیاسى موجود در زمان رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)مى باشد. البته ریشه ظهوراحزاب را مى توان پس از واقعه تاریخى غدیر خم جستجو نمود، در این روز انتصاب علی(علیه السلام) به مقام خلافت و ولایت و معرفى آن حضرت به صورت رسمى براى جانشینى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، گروه ها و افرادى را که هنوز ویژگی هاى نظام قبیله اى و عشیره اى در ذهن آنان زنده بود، ناخشنود ساخت، بدین جهت عده اى در حضوررسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) لب به اعتراض گشوده، گفتند: آیا این کار را از نزد خود نموده اى یافرمان خداوند مى باشد، فرمود: به دستور خداوند این کار را انجام داده است.(۱۵)
گروه هاى سیاسى اجتماعى مدینه
گروه هاى اجتماعى سیاسى مدینه در هنگام در گذشت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را در یک دسته بندى اینگونه مى توان شمرد.
۱-گروه مهاجران:
گروه اول: گروه مهاجران است که در رأس آنان ابوبکر و عمر و در واقع گردانندگان آن حزب قریش بود، این ها که خود را از اولین گرویدگان به اسلام مى دانستند و نیز به خاطر انتساب به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، خواستار سهم و امتیازى بیشترى در آینده اى حکومت بودند.(۱۶)این گروه برنامه هاى خویش را ظریف و ماهرانه پیش مى بردند و براى رسیدن به اهداف شان از قبل برنامه ریزى نموده بودند، گواه بر این مطلب سرپیچى اینها از رفتن با سپاه اسامهْ بن زید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براى جنگ با رومیان تشکیل داده بود، مى باشد.آنان جوان بودن اسامهْ، براى امارتْ را بهانه قرار داده از رفتن با او سرباز زدند، (۱۷)ولى در واقع چون حرکت را به نفع خود نمى دیدند، بدون هیچ دلیل موجه سرباززدند و با او نرفتند.از شواهد دیگرى که حاکى از برنامه ریزى دقیق آنان براى تصاحب قدرت وحکومت پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مى توان ذکر کرد، مانع شدن عمر از وصیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)(۱۸) و انکار مرگ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به وسیله او(۱۹) و همچنین اقامه نماز به جاى رسول خدا توسط ابى بکر مى باشد.(۲۰)
۲-گروه انصار:
گروه دوم گروه انصار بودند که در رأس آنان سعد بن عباده قرار داشت، انصار عمدتاً از دو طایفه اى اوس و خزرج تشکیل یافته بود، این دو طایفه در عصر اهل بیت و پیش از اسلام سال هاى طولانى با هم درگیر بودند که جنگ هاى خونین و متعددى از آنان در تاریخ ذکر شده است که آخرین آنها جنگ معروف بعاث بود.(۲۱)با ظهور اسلام و هجرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه و در پى اصلاحات آن حضرت درگیری ها و اختلافات قبیله اى تا حدودى از میان رفت، هر یک از این دو قبیله خدمات شایسته از خود نشان داده و نقش مهم در پیشرفت اسلام ایفا نمودند، پیروزى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ هاى بدر و خندق و فتح مکه، قسمتى از آن مرهون فداکاری هاى انصار بود، در این جنگ ها بسیارى از مشرکان مکه به دست انصار کشته شدند ومکیان از این جهت کینه انصار را به دل داشتند. گروه انصار این نگرانى راداشتند، که مهاجرین پس از رسیدن به قدرت و گرفتن حکومت، از آنها انتقام بگیرند، سخنان حباب بن منذر در روز اجتماع در سقیفه موید این مطلب است، او گفت: از این مى ترسم که اگر خلافت در دستان شما مهاجرین محکم گردد به خاطر کینه هاى که از ما دارید با ما نبرد و ستیزه کنید.(۲۲)علاوه بر ترس از به حکومت رسیدن مهاجران، گروه انصار نیز همانند مهاجران به خاطر خدمت به اسلام و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خود را شایسته حکومت مى دانستند و نسبت به آینده اى حکومت خواستار امتیاز بودند، سعد بن عباده در سقیفه گفت:اى گروه انصار شما پیشینه اى درخشان در اسلام دارید که هیچ یک از قبایل عرب آن را ندارند، اسلام به وسیله اى شمارونق پیداکرده وگسترش یافت. (۲۳)
۳-گروه بنى امیه:
گروه سوم، بنى امیه بود که پیشاپیش آنان ابوسفیان قرار داشت، این گروه در واقع هیچ گونه اعتقاد به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و اسلام نداشتند و در سال هشتم هجرى از بیم جان و یا به خاطر طمع مقام و ریاست به جمع مسلمانان پیوست، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به شفاعت عباس از ابى سفیان درگذشت.(۲۴) اینها را مى توان منافقینى دانست که پس از فتح مکه چهره عوض نموده مترصد فرصت بودند تا چهره واقعى خویش رانمایان سازند.به تعبیر حضرت صدیقه طاهره، فاطمه زهرا(س) اینها گمراهان ساکت و فرومایگان گمنام بودند که پس از درگذشت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به صدا درآمده در صحنه ظاهر شدند.(۲۵)
۴-گروه بنى هاشم:
گروه چهارم امام على(علیه السلام) و فاطمه(س) و پیروان آنان از مهاجر و انصار بودند که به نصّ صریح رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) على(علیه السلام) را تنها جانشین بر حق آن حضرت مى دانستند و در این مسأله هیچ تردیدى نداشتند، صدیقه طاهره(س) بارها به حمایت از على(علیه السلام) براى اثبات حقانیت آن حضرت به سخنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) احتجاج نمود و از جمله فرمود: آیا سخنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را در غدیر خم فراموش نموده اید که فرمود: هر که را من ولى و سرپرست او هستم، على ولى و سرپرست اوست، و این سخن حضرت، که به على(علیه السلام) فرمود: یا على تو نسبت به من همانند هارون به موسى مى باشى.(۲۶)اینها چهار گروه عمده بودند که در هنگام رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه وجود داشتند که بلافاصله پس از درگذشت آن حضرت خود را آشکار ساختند و هر یک براى احراز جانشینى آن حضرت برنامه هاى داشتند که در صدد عملى ساختن آن برآمدند.
تلاش گروه ها براى دستیابى به خلافت:
۱- تلاش گروه مهاجران
هنگام درگذشت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و لحظه پس از آن، دو حادثه مهم در تاریخ ذکرشده است که مسأله بحران ولایت و درگیرى و تحرکات گروه ها را براى احراز جایگاه خلافت نشان مى دهد. که دو حادثه از استراتژی هاى مهم گروه مهاجران براى تصاحب خلافت است و آن عبارت است از:
الف)منع از نوشتن وصیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم).
ابن عباس گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به هنگام وفات در حالی که عده اى از مردم ازجمله عمر بن خطاب نزد او بودند، فرمود: قلم و کاغذ بیاورید تا براى شما نوشته اى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید، عمر گفت: بیمارى بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چیره گشته در حالى که کتاب خدا نزد ماست و ما را بسنده است، افراد حاضر در خانه اختلاف نمودند و برخى سخن عمر را گفتند، چون هیاهو و اختلاف فزونى گرفت، حضرت فرمود: از نزد من بر خیزید که نزاع و درگیرى در نزد من روا نیست.ابن عباس گفت: مصیبت بزرگ و همه مصیبت آنگاه اتفاق افتاد که با جنجال و هیاهو نگذاشتند تا رسول خدا آن نوشته را براى آنها بنویسد.(۲۷)در خبر دیگر است که: ابن عباس چنان گریست، که اشک چشمش شن ها راتر نمود و گفت: بیمارى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سخت شده و فرمود: کاغذى نزدم آورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید، آنان به نزاع پرداختند، حال آنکه نزاع و درگیرى نزد هیچ پیامبرى روا نباشد – و گفتند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)هذیان مى گوید؟!(۲۸)
این حادثه تاریخى در طول زمان به عنوان یک سوال در حافظه تاریخ باقى مانده است که چه انگیزه باعث شد عمر بن خطاب مانع از وصیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گردد وعلاوه بر منع، این جرأت را به خود داد که سخن رسول خدا را (که به نص صریح قرآن، (۲۹) هیچگاه از روى هوا و هوس سخن نمى گوید و آنچه گوید وحى و کلام الهى است) به هذیان نسبت داده است. وهیچ توجیه براى این کار نمى توان یافت جز اینکه آن رااز سلسله تحرکات گروه ابى بکر و عمر براى دست یابى به خلافت دانست.
ب)انکار مرگ رسول خدا
مشهور است که چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) درگذشت، ابى بکر در سنح (محلی در اطراف مدینه) بود، عمر پس از شنیدن خبر رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به سخن درآمده گفت: به خدا قسم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمرده است؛ عایشه گوید: عمر گفت: به خدا سوگند یقین دارم که خداوند محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را زنده مى کند و دستها و پاهاى کسانى را که بگویند محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) مرده است خواهد برید.(۳۰)
از عکرمه روایت شده که چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت، عمر از جا برخاسته گفت: به درستى که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نمرده است، بلکه روح او همانند روح موسى(علیه السلام) به آسمان ها عروج نموده است رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نمى میرد تا دست و زبان گروهى را قطع نماید، او گفته است: عمر همچنان به سخنان خویش پافشارى داشت در حالى که گوشه اى لبانش کف آورده بود، در این هنگام ابن عباس به او گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز همانند بقیه مردم است و اینک از دنیا رفته و بهتر است به فکر مراسم تدفین او باشیم، (۳۱) ولى عمر همچنان به سخنان خود اصرار داشت.واقدى مى نویسد: عمر در حال سخن گفتن بود که ابى بکر از راه رسید، و به محض رسیدن به عمر دستور سکوت داد و او نیز ساکت شد، سپس ابى بکر این آیه را تلاوت کرد: به درستى که تو اى پیامبر مى میرى و بقیه مردم نیز مى میرند.(۳۲) آنگاه گفت: هر که محمد را پرستش مى کند، همانا که محمد مرده است، هر که خدا را پرستش مى کند، همانا خداوند زنده و نخواهد مرد؛ عمر گفت آیا آنچه را که گفتى در قرآن است!؟ گفت آرى.(۳۳)به راستى چرا خلیفه دوم، درگذشت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را باور نکرد؟ آیا واقعاً او این سخن را از روى اعتقاد گفته است؟ مگر رسول خدا در ایام مریضى خود بارها از درگذشت خویش سخن نگفته بود؟ مگر حضرت نفرموده بود: مرا میان این جهان و دیدار خداوند مخیّر ساختند من دیدار خداوند را برگزیدم.(۳۴) آیا اینها نمى تواند قرائن باشد مبنى بر اینکه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) درگذشته است. چرا عمر فقط با شنیدن این خبر از ابى بکر آن را باور مى کند! جالب اینکه: عمر بن زائده آیه اى را که ابى ابکر خواند، او نیز خواند ولى عمر گوش ننمود!
سخن عجیب ابن ابی الحدید
ابن ابى الحدید گوید: مقام عمر بالاتر از این است که از ظهور این واقعه اى عظیم آگاهى نداشته و آن را نداند، ولى به خاطر ترس از وقوع فتنه و هرج و مرج و اختلاف روى مسأله خلافت و خوف از ارتداد و بازگشت مردم از اسلام چنین سخن را بر زبان رانده است.(۳۵)باید گفت در میان اصحاب رسول خدا کسى دل سوزتر از عمر نبود که تنها او این سخن را مى گفت و با سخنانش جلو فتنه را گرفت، به علاوه اینکه چگونه پس از رسیدن ابى بکر وقوع فتنه برطرف مى گردد که عمر از سخنان خویش باز مى گردد! ابن ابى الحدید تمام تلاشش بر این است که بگوید خلیفه دوم نسبت به مرگ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آگاه بود و سخنان او در انکار در گذشت رسول خدا، نادانى اوراثابت نمى کند، ولى از توجیه او ثابت مى گردد که این عمل خلیفه تلاشى بوده است براى جلوگیرى از رسیدن گروه انصار به خلافت، تا با رسیدن ابى بکر در فرصت مقتضى کار را به نفع خویش تمام نمایند.
به نظر مى رسد با قرار دادن وقایع چون سرپیچى از سپاه اسامه و منع از کتابت وصیت در کنار این مسأله، جاى هیچ تردیدى باقى نمى ماند که همه اینها تلاش عملى و برنامه ریزى شده این گروه براى دست یافتن به خلافت بوده است.
۲-تلاش گروه انصار
تشکیل سقیفه
تشکیل سقیفه بنى ساعده بلافاصله پس از درگذشت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از حساس ترین حوادث تاریخ اسلام است که ثمرات و نتایج آن براى همیشه بر مسلمانان سایه افکنده است، از این زمان بود که در متن جامعه ى اسلامى شکاف ایجاد شد، و اختلاف به وجود آمد. سقیفه را مى توان سر منشأ بسیارى از گرفتاریها به حساب آورد. سقیفه گرچند ابتدا به وسیله اى گروه انصار طراحى و پایه ریزى شد، ولى در ادامه به نفع گروه مهاجرین قریش خاتمه یافت.پس از درگذشت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گروهى از انصار در محلی که به سقیفه بنى ساعده معروف بود گرد آمدند و خواستند جانشین رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را از میان خویش برگزینند.اینکه به چه دلیل گروه انصار سریع و بلافاصله پس از درگذشت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در سقیفه گرد آمدند، جاى تأمل است، این احتمال وجود دارد که آنان از تحرکات که در میان گروه مهاجران براى دست یابى به خلافت احساس مى کردند، ترسیده بودند تا مبادا آنان به قدرت برسند و با توجه به کینه هاى که از انصار بدل دارند، از آنها انتقام گیرند، که این امر از سخنان آنان در سقیفه اشکار است. از این رو مصلحت دیدند در سقیفه گرد آیند و شخصى را از میان خود به عنوان خلیفه برگزینند.ولى آنچه مسلم است اینکه: آنان بدون توجه به سخنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عمل به وصیت آن حضرت در سقیفه جمع شدند و وصایاى آن حضرت را در باره امام على(علیه السلام)نادیده گرفتند.تاریخ نویسان در یک خبر طولانى از اجتماع سقیفه چنین گزارش داده اند: چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) درگذشت، انصار در سقیفه گرد آمدند، سعد بن عباده را که مریض حال بود آنجا آوردند، او خطاب به انصار چنین گفت: اى گروه انصار شماچنان سابقه و فضیلت در اسلام دارید که هیچ یک از مردم عرب به پاى شمانمى رسد، محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) چندین سال در میان قوم خویش به تبلیغ و ترویج اسلام پرداخت، ولى جز عده اى قلیل به او ایمان نیاوردند، تا اینکه خداوند این فضیلت را به شما عنایت نمود و شما به او ایمان آوردید، از آن پس به وسیله اى شما اسلام گسترش یافت و عرب به وسیله ى شمشیر شما در برابر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سر تسلیم فرود آورد، تا اینکه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت در حالى که از شما راضى بود، اینک شما بیش از دیگران سزاوار جانشینى او را دارید، و بدون در نظر گرفتن دیگران جانشین او را از میان خود انتخاب نمائید، همگى پاسخ دادند که رأیى نیکو و سخن به جا گفتى، ما از آنچه تو نظر داده اى عدول نخواهیم کرد و تو را براى این مقام بر مى گزینیم.سپس با هم به گفتگو پرداختند و گفتند: اگر مهاجران قریشى نپذیرفتند و گفتند که ما مهاجران و صحابه اى پیشتاز رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و خویشاوندان و نزدیکان آن حضرت هستیم، بدین جهت بیش از همه بر آن سزاوار مى باشیم، در این صورت در جواب مهاجران مى گوئیم:امیرى از ما و امیرى از شما باشد، سعد گفت: این آغاز ضعف و سستى است.عمر از اجتماع سقیفه باخبر شده همراه با ابى بکر و ابوعبیده جراح، عازم سقیفه شدند، عمر گفت: من سخنانى را آماده کرده بودم تا در جمع انصار ایراد نمایم ولى ابوبکر مرا منع نموده و خود به سخن پرداخت و آنچه را من مى خواستم بگویم او بیان نمود. او پس از حمد خداوند سابقه اى مهاجرین در تصدیق رسول خدا را یادآورشد و گفت: آنگاه که قوم محمد)ص( با او مخالفت ورزیده او را تکذیب مى نمودند، آنها او را تصدیق نموده و یارى کردند، آنها اولین کسانى هستند که خدا را عبادت نموده و به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان آورده اند.آنها بستگان و خویشاوندان و شایسته ترین مردمان براى جانشینى او هستند، هیچ کس جز ستمگران در این باره با آنها نزاع نخواهد کرد. سپس به ارزش هاى انصارپرداخته گفت: پس از مهاجران پیشتاز هیچکس در نزد ما مقام و منزلت شما را نداردپس ما امیران باشیم و شما وزیران!پس از او حباب بن منذر از جمع انصار برخاسته گفت: اى گروه انصار! کار خود رادر اختیار خود بگیرید که این مردم در اموال شما و در سایه اى شما هستند، هیچ جسورى هرگز جرئت مخالفت با شما را ندارد، اختلاف نکنید که رأى و دیدتان راخراب و امر و کارتان را برآب مى کند؛اگر این گروه (مهاجرین) جز آنچه را که از آنها شنیدید، نپذیرفتند: پس ما راامیرى باشد و آنها را امیرى؛ عمر گفت: هیهات که دو شمشیر در یک غلاف نگنجد، به خدا قسم مردم عرب راضى نگردد که شما را فرمانروایى دهد در حالى که پیامبرشان از غیر شماست، ولى عرب از اینکه کار او به دست کسانى باشد که نبوت در میان آنها بوده سرباز نمى زند: چه کسى با ما درباره قدرت محمد و حکومت او مخالفت مى کند، در حالى که ما نزدیکان و خویشاوندان او هستیم، مگر آن کس که به باطل مغرور و به گناه منحرف و در هلاکت فرو شده باشد؟!حباب بن منذر دوباره برخاست و گفت: اى گروه انصار بر توان خویش تکیه کنیدو سخنان او (ابوبکر) و یارانش را نپذیرید، که بهره ى شما را از این امر از میان مى برند اگر آنچه را خواستید نپذیرفتند آنها را از این شهر بیرون نموده خواسته اى خود را برآنان تحمیل نمائید که به خدا سوگند شما بر این امر از آنها سزوارارید، زیرا باشمشیرهاى شما بود که مخالفین به این دین گرویدند، من خبره اى کاردان و تکیه گاه قوى در این امورم، آگاه باشید که به خدا سوگند اگر بخواهید کار را به روزهاى اولینش باز مى گردانم.آنگاه مشاجره میان او و عمر روى داد و همدیگر را تهدید به قتل نمودند، در این هنگام ابوعبیده پیش آمده خطاب به انصار گفت: شما اولین کسانى بودید که دین رایارى نمودید، پس اولین کسانى نباشید که تغییر و تبدیل در آن به وجود مى آورند.آنگاه بشیر بن سعد برخاسته خطاب به انصار گفت: به خدا سوگند ما اگر در جهاد بامشرکان برترى یافتیم و در این دین پیش قدم شدیم، چیزى جز خوشنودى خدا واطاعت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) منظورى نداشتیم، شایسته ما نیست که به خاطر آن بر مردمان گردن فرازى نمائیم، ما در برابر خدمات خویش بهره اى دنیایى نمى جوییم، آگاه باشید که محمد از قریش بود و خویشان و نزدیکان او نسبت به جانشینى او سزاوارترند. از خدا بترسید و با آنان در این امر منازعه نکنید، ابى بکر از فرصت استفاده نموده گفت: این عمر و این ابوعبیده، با هر که خواستید بیعت کنید، آن دوگفتند ما بر تو که بهترین مهاجرین و جانشین رسول خدا در نماز هستى پیشى نمى گیریم. و به ابوبکر گفتند: دستت را بده تا با تو بیعت نمائیم! بشیر بن سعد بر آن دو پیشى گرفته دست ابى بکر را به عنوان بیعت فشرد. آن گاه عمرو ابوعبیده با ابى بکر بیعت نمودند.(۳۶) خلیفه دوم که از گردانندگان سقیفه بوده است از آن چنین گزارش داده است: چون رسول خدا از دنیا رفت، على و زبیر از ما تخلف نموده در خانه فاطمه تحصّن نمودند، مهاجرین دور ابى بکر جمع شدند، گروه انصار دور سعد بن عباده گرد آمدند، من به ابى بکر گفتم بیا تا نزد برادران انصار برویم، در مسیر راه به دو مرد انصارى، عویم بن ساعده، و معن بن عدى بر خوردیم، آنگاه به اتفاق هم نزد انصار که در سقیفه اى بنى ساعده گرد آمده بودند آمدیم؛ مردى را که در جامه اى پیچیده بود دیدیم، گفتند سعد بن عباده مى باشد و مریض است، آنگاه به بقیه ماجرا و گفتگوى طرفین مى پردازد و اینکه نزدیک بود مشاجره لفظى تبدیل به درگیرى فیزیکى گردد، ازاختلاف ترسیدم به ابى بکر گفتم دستت را بده تا با تو بیعت نمایم، سپس با او بیعت نموده و مردم نیز با او بیعت نمودند، به خدا قسم امرى قوى تر و مناسب تر از بیعت با ابى بکر ندیدم، ترسیدم که مردم متفرق شده دیگر بیعت انجام نگیرد، و ما مجبور بودیم یا بر خلاف میل مان با انصار بیعت نمائیم، یا با آنها مخالفت نموده که در این صورت فساد به وجود مى آمد ناچار با ابى بکر بیعت نمودیم.(۳۷)
ادله مشروعیت سقیفه
اینک به دور از هرگونه بحث کلامى، از نظر تاریخى باید دید آیا واقعاً سقیفه مشروعیت داشته و این مشروعیت را از کجا گرفته است؟! مطالعهء دیدگاه هر یک از دو طرف متخاصم نشان مى دهد که آنها در انتخاب خلیفه هیچ اشاره اى به نص و سخنان رسول خدا(ٌص) نکردند و استدلال آنان بیشتر رنگ عشیره اى و قبیله اى داشت تا مذهبى!اینک به برخى از ادله بر پاکنندگان سقیفه بر مشروعیت این اجتماع اشاره مى گرددکه عبارتند از:
الف: نسبت عشیره اى و خویشاوندى با رسول خدا(علیه السلام)
از استدلال و شعارهاى عمده اى که مهاجرین براى احراز جانشینى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح نمودند، مسأله ى خویشاوندى با آن حضرت بود، عمر در سقیفه گفت: کیست که با ما در مورد حکومت و امارت محمد نزاع نماید در حالى که ما ازعشیره و خویشاوندان او هستیم، هیچ کسى جز آنکه به باطل میل دارد این کار رانخواهدنمود.(۳۸)به راستى آیا خویشاوندى با رسول خدا مى تواند ملاک جانشینى ان حضرت باشد، بر فرض اگر خویشاوندى با آن حضرت را ملاک قرار دهیم، امام على(علیه السلام) بیش از ابى بکر و عمر به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیک بود، زیرا هم پسر عمو و هم داماد آن حضرت بود و باید این مقام را به دست مى گرفت امام على(علیه السلام) درین زمینه در پاسخ به نامه اى معاویه فرمود: مهاجران در سقیفه با استناد به خویشاوندى با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) توانستند بر انصار پیروز شوند، اگر دلیل برترى این است، حق با ما است نه با شما.(۳۹)چون امام على(علیه السلام) را براى بیعت نزد ابى بکر بردند و از او خواستند بیعت کند، فرمود من به این امر از شما سزاوارترم و با شما بیعت نمى کنم، بایست شما با من بیعت نمائیدحکومت را با استدلال به خویشاوندى با پیامبرگرفتید… بنابر همین استدلال، من نیز استدلال مى کنم، ما به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) – در حیات و ممات – نزدیک تریم، با ماانصاف داشته باشید اگر ایمان دارید.(۴۰)
ب: پیشى گرفتن در ایمان و اسلام و یارى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)
اگر خدمت و فداکارى در راه اسلام و پیشى گرفتن در جهاد بر علیه مشرکان راملاک انتخاب خلیفه بدانیم، آنگونه که هر یک از طرفین حاضر در سقیفه به آن استدلال نمودند، هیچ کسى در این مسأله به پاى امام على(علیه السلام) نمى رسد، زیرا او اولین کسى است که به رسول خدا ایمان آورده و نیز در همه سختى ها و مشکلات پا به پاى رسول خدا ایستاد و از او دفاع نمود.(۴۱) و این مسأله به گونه است که حتى خلیفه دوم سوگند یاد نمود که اگر شمشیر على نبود ستون خیمه دین بر پا نمى شد.(۴۲)حال اگر این ملاک را در نظر بگیریم باز مى بینیم هیچ مشروعیت براى گردانندگان سقیفه وجود ندارد، زیرا در میان امت رسول خدا کسى وجود داشت که بیش از همه به اسلام و دین خدمت نموده بود، و باید پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) جانشینى او را به دست مى گرفت. و او جز على بن ابیطالب(علیه السلام) نبود.
ج: انتخاب ابى بکر به عنوان امام جماعت:
از جمله ملاکهاى که براى انتخاب ابى بکر به عنوان خلیفه در سقیفه مطرح شد این بود، که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به عنوان امام جماعت برگزیده است:(۴۳) چون ابى بکردر سقیفه، عمر و ابوعبیده را براى بیعت مطرح کرد، آن دو گفتند: ما بر تو که از بهترین مهاجران و خلیفه رسول خدا بر نماز هستى پیشى نمى گیریم.(۴۴)داستان امامت ابى بکر در نماز به جاى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) علاوه بر تناقضاتى که دراین خبر وجود دارد(۴۵) پذیرفته نیست، زیرا بنابر نقلى عایشه از جانب خود او را به امامت فرستاده است، و در آن هنگام بود که رسول خدا اطلاع یافت آن دو (عمرو ابى بکر) مدینه را ترک نگفته و از سپاه اسامه تخلف نموده اند.(۴۶)حال بر فرض که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) او را براى امامت جماعت برگزیده بود، مگر این نشانه اى خلافت پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از بیمارى نیزشمار بسیارى از اصحاب را براى امامت جماعت تعیین کرده و گاه خود نیز پشت سرآنان نماز گزارده است، در حالى که کسى آن را نشانه اى خلافت خود ندانسته است، که از میان آنان مى توان از این کسان نام برد، ۱عبدالرحمن بن عوف، ۲ عمرو بن ام مکتوم، ۳ابوذر غفارى.(۴۷) پس این امر نیز نمى تواند سبب مشروعیت سقیفه باشد.
د: سالمند بودن ابى بکر
از استدلال هایى که براى مشروعیت ابى بکر و اولویت او براى تصدى خلافت نموده اند، سالمند بودن او و جوان بودن امام على(علیه السلام) است: هنگامى که پس از سقیفه، امام را براى بیعت نزد ابى بکر بردند وحضرت حکومت و خلافت را حق خود شمرد، ابوعبیده جراح از در نصحیت درآمده گفت:اى پسر عمو، تو جوانى و آنان بزرگسالان قوم تو هستند، تو از تجربه و توان امارت آنان بهره ندارى.(۴۸) عمر نیز بعدها وقتى از او پرسیدند به چه دلیل خلافت رااز على بازداشتید؟ گفت: بخاطر دو چیز، یک: او (على (علیه السلام) ) کم سن و سال و جوان بود. دو: خاندان عبدالمطلب را دوست مى داشت.(۴۹)به راستى آیا سالمند بودن مى تواند ملاک در انتخاب خلیفه قرار گیرد، آیا همیشه چنین است که هر کس سالمندتر بود قدرت مدیریت بالاترى دارد. اگر سن و سال ملاک است در همان زمان که ابى بکر خلافت را برعهده گرفت کسانى دیگر از جمله پدر او بودند که از ابى بکر مسن تر بودند، چنانچه در روز تعیین ابى بکر به خلافت عده اى نزدابو قحافه رفتند و خلافت فرزندش را به او خبر دادند، پرسید: چرا پسرم را براى خلافت برگزیدند؟گفتند: به این دلیل که از دیگران سالمندتر بود! ابوقحافه گفت: من که پدر او هستم از او سالمندترم، پس باید مرا به خلافت بر مى گزیدند.(۵۰)به راستى چه اشکالى دارد که کسى در عین کم سن و سال بودن از فضایل ذاتى و قدرت و توان مدیریتى و لیاقت و شایستگى برخوردار باشد، مگر رسول خدا اسامْه بن زید را که کمتر از بیست سال داشت به فرماندهى سپاه برنگزید.(۵۱) علاوه بر اینکه امام على(علیه السلام) در زمان رحلت رسول خدا سی وسه سال داشت(۵۲) و این سن براى احراز خلافت کافى نبود؟!
ه: مشروعیت بر اساس آرا عمومى
از همه استدلال هاى مطرح شده براى مشروعیت سقیفه، بى اساس تر اینکه: مشروعیت آن را بر اساس بیعت مردم و آراى عمومى مسلمانان بدانیم. بررسى کوتاه در حادثه اى سقیفه نشان مى دهد که تنها مسأله اى که در آن وجود نداشت، آراء عمومى مسلمانان بود، زیرا اولاً به گواهى تاریخ نویسان، بسیارى از بزرگان صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از جمله على بن ابى طالب(علیه السلام) و بنى هاشم در آن حضور نداشتند به گونه اى که وقتى خبر سقیفه را به آنان دادند با اظهار تعجب گفتند: مسلمانان سخن ازخلافت نمى گویند در حالى ما در جمع شان نیستیم، عباس گفت: به پروردگار کعبه قسم آنان این کار را کردند.(۵۳) مخالفت عده اى کثیرى از صحابه اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از سقیفه و عدم بیعت آنان با ابى بکر که در میان آنان، شخصیت هاى بزرگ چون على بن ابى طالب(علیه السلام)، فاطمه زهرا (س)، سلمان فارسى، و ابوذر غفارى، عمار یاسر، و عبدالله بن مسعود، فضل بن عباس دیده مى شود، بهترین گواه بر عدم و جود چنین آراء عمومى مى باشد. علاوه بر اینکه: این چه آراء عمومى است که از مخالفین با اجبار و سرنیزه و تهدید بیعت مى گرفتند؟! (۵۴)
ادامه دارد
منبع :سید عبدالله رضوی سایت راسخون