- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 21 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
مهم ترین اشکال وارد بر سقیفه
عمده ترین مسأله اى که مشروعیت سقیفه را زیر سؤال برده است، مخالفت آن بانص رسول خدا(ص) در مورد خلافت است، اینکه: نص در این مورد از رسول خدا(ص)رسیده است یا خیر؟ابن ابى الحدید معتزلى گوید: انصاف این است که نص صریح و قطعى که بر آن اعتماد گردد، در جانشینى و خلافت پس از رسول خدا(ص) وجود ندارد، او گفته است: امامیه معتقدند که در این زمینه نصى بر خلافت و ولایت على امیرالمومنین وجود دارد که در موارد مختلف رسول خدا(ص) او را به جانشینى خود معرفى نموده و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از او فراخوانده است.(۵۵)
او این مسأله را اینگونه ردنموده و گفته است: انصاف این است که گوئیم ماجراى پس از درگذشت رسول خدا(ص) نشان داد که به طور قطع چنین نصى وجود نداشته است، زیرا با وجود آن، در جانشینى آن حضرت اختلاف نمى شد و سقیفه به وجود نمى آمد.
او در ادامه ازسخنان قبلى خود تنزل نموده گفته است:به نظر مى رسد در سخنان رسول خدا به صورت کنایه و اشاره در این موردمطالبى وجود دارد اما صریح و قطعى نیست، شاید برخى مسایل و مصالح آن حضرت را از تصریح بدان بازداشته است فرضیه هاى ممکن در مورد جانشینى رسول خدا(ص)واینکه آیا رسول خدا (ص) براى جانشینى خود تدبیرى نیاندیشیده بود؟ براى پاسخ به این مسأله که رسول خدا جانشین پس از خود را براى امت تعیین نموده است یا خیر؟ نیازمند مقدمه اى است که با ذکر آن مى توان این مسأله راروشن ساخت.(۵۶)
دین اسلام انقلاب بزرگ و تحول عظیمى بود که در تاریخ بشر رخ داد. اهمیت این انقلاب آنجا است که از نظر زمانى و مکانى محدود نبوده همه عصرها و نسل ها راتحت گستره خویش قرار داد، رسول خدا (ص) علاوه بر رسالت ابلاغ آموزه هاى دین، بار رهبرى و زعامت جامعه را نیز بر دوشش داشت، بدین معنى که هم پیشواى سیاسى مردم بود و هم مرجع فکرى آنان.
از سوى دیگر به اقتضاى قانون خلقت، رسول خدا(ص) چون دیگر انسان ها حیات ظاهرى محدود داشت و پس از مدتى از این دنیا رخت بر بست و انقلاب با این همه عظمت، در حیات رهبرى خویش به همه اى خواسته هایش نرسیده و نیازمندفرصت و تلاش بیشترى بود.حال باید دید رهبرى این امت براى آینده اى این انقلاب و امت چه طرح و برنامه اى داشته است. به یقین موضع رسول خدا(ص) از سه حال بیرون نبوده است:
۱-او در این مسأله سکوت نموده و هیچ سخنى با امت نگفته است.
۲- اواین مسأله را به امت واگذار نموده و بر تدبیر آنان و صحابه تکیه کرده است.
۳-او خود آینده را رقم زده و کسى را به عنوان امام و رهبرى جامعه معرفى نموده است.
حال هر یک از این سه فرض را بررسى نموده با هم مقایسه مى نمائیم:
سکوت در امر جانشینى
اینکه رسول خدا(ص) در زمان حیات خویش رهبرى امت را برعهده گرفت ونسبت به آینده امت هیچ احساس مسئولیت نکرده سکوت نمود، به هیچ وجه درمورد رسول خدا(ص) صحیح و معقول نیست. زیرا خواستگاه این تصمیم مى توانددو چیز باشد.
۱-احساس امنیت و نفى هر گونه خطر،
۲-بى تفاوتى نسبت به آینده امت، آیا کدام یک از این پیش فرض هامعقول است؟!
۳-احساس امنیت:اینکه جامعه اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص) با هیچ خطرى مواجه نبودو پس از در گذشت حضرت به بهترین وجه اداره مى شد، تصور نادرستى است زیرا:تحلیل دقیق جامعه اى آن روز و فرهنگ مردم آن زمانه به خوبى نشان مى داد که خطرهاى جدى و بنیان براندازى جامعه نورس اسلامى را تهدید مى نموده است که آن را اینگونه مى توان شمرد:
الف: نورس بودن جامعه اسلامى:جامعه اى را که رسول خدا(ص) بنیان نهاده بود، از شکل گیرى ابعاد فرهنگى، اجتماعى، سیاسى آن چندان نمى گذشت و هنوز ثبات لازم را نیافته بود و از طرفی، جنگ هاى پى در پى امکان تعمیق و گسترش فرهنگ و اندیشه اى دینى را از رسول خدا(ص) سلب نموده بود، اضافه اینکه شمار مسلمانان نخستین که با عمق اندیشه اى دینى آشنا بودند اندک بود و بسیارى از مسلمانان از سال هفتم هجرى به اسلام گرویده بودند و در نتیجه آشنایى کمى با فرهنگ اسلامى داشتند.
ب: رهبرى متمرکز:جامعه نورس که به آن اشاره شد، متکى به شخص رسول خدا(ص) بود رسول خدا(ص)، زمام امور فرهنگ، سیاست، قضاوت، اقتصاد، … را برعهده داشت جامعه آن چنانی، اگر با فقدان رهبرى این چنین رو برو گردد، به تلاطم افتاده، دچار بحران مى شود، بسیارى از کسانى که عنوان صحابى داشتند، تصور درست و عمیق از دین ورسول خدا و ابعاد رسالت او نداشتند، از این رو گاه او را فردى تلقى مى کردند که ازسر خشم یا خشنودى سخن مى گوید.(۵۷) حتى گاهى او را به عدالت ورزى توصیه مى کردند!!
ج: خطر منافقین و یهودیان:از خطرات مهم که پس از رسول خدا(ص) جامعه را تهدید مى کرد منافقین ومسلمان نماهاى بودند که در پوشش ایمان در میان مسلمانان زندگى مى کردند ولى در درون با آیین حق در تضاد بودند و بسیارى از آنان پس از فتح مکه براى منافع شخصى یا از ترس جان به اسلام گرویده بودند، فقدان رهبرى هرگونه فعالیت خراب کارانه را براى اینها مهیا مى کرد. علاوه بر اینها یهودیان که اگر چند در جنگ احزاب به وسیله اى رسول خدا(ص)سرکوب شدند ولى آنان با شدت عداوت که با مسلمانان داشتند، (۵۸) احتمال هر نوع توطئه بر علیه جامعه اى اسلامى از جانب آنان وجود داشت.
آیا با همه این خطرات مى توان بر این باور بود که رسول خدا(ص) همه این خطرات را نادیده انگاشته و نسبت به آینده ى امت سکوت نموده است؟!از تمامى مطالب بالا استفاده مى شود که رسول خدا(ص) و مسلمانان نمى توانستند نسبت به آینده اى خود مطمئن و آسوده خاطر باشند، بنابراین احتمال اول: یعنى احساس امنیت، منتفى است.
۲-عدم مسئولیت نسبت به آینده:اگر گوئیم رسول خدا در عین حال که خطرها را احساس مى نمود، باز هم نسبت به آینده امت سکوت نموده است زیرا: او نسبت به آینده هیچ مسئولیتى نداشته و مسئولیت او با فرجام زندگى اش خاتمه یافته است! این تصور حتى در حق سیاست مداران عادى و دنیازده نیز معقول نیست؛ چه رسد به رسول خدا (ص) که آن قدر سخت کوش بود و در راه هدایت مردمان تلاش بى امان داشت که خداوند او را به آرامش دعوت نمود.(۵۹)
قطع نظر از همه، آیا داستان اصرار آن حضرت بر وصیت دربستر بیمارى نمى تواند گواه بر این باشد که حضرت به فکر آینده اى امت پس از خودبوده است؟! و جریان غدیر وبازگرداندن قافله درآن واقعه معروف و اعلام امامت کردن برای علی (ع)و داستان حدیث دار و برخى از قبائل که از رسول خدا(ص) مى خواستند که جانشین خود را به آنان واگذارد تا آنان اسلام بیاورند و جواب مى داد که مسأله اى جانشینى من با خداست ودر اختیار من نیست و…همه موید این مطلب است که حضرت برای آینده برنامه ریزی دقیق داشتند که مردم از آنها تخطی کردند .
۲-واگذارى آینده امت به تدبیر آنان:این فرض که رسول خدا(ص) به آینده ى امت اهمیت مى داد، ولى انتخاب رهبر و پیشواى امت را پس از خود بر عهده ى مسلمانان نهاد تا خود بر اساس رایزنى آینده امت را رقم زنند، مبتنى بر این است: که بگوئیم:
اول: مسلمانان و صحابه اى رسول خدا(ص) از نظر فرهنگ و آگاهى سیاسى به حدى رسیده بودند که صلاح امت را تشخیص داده امور خویش را اداره نمایند، درحالى که حوادث پس از رسول خدا نشان داد که مردم چنین بینشى نداشتند و طرح چنین ایده اى پیش از زمان طبیعى اش بود.
دوم اینکه: بگوئیم فرهنگ انتخاب حاکم با رأى مردم، براى آنان روشن و جا افتاده بود و آنان از کیفیت و جزئیات آن آگاهى داشتند، در حالى که بررسى تاریخى نشان مى دهد آنان هیچگونه آشنایى با نظام شورایى نداشتند و هیچ گونه آزموده اى و تجربه اى قبلى را در این مورد به دست نیاورده بودند.
سوم اینکه: رسول خدا(ص) نیز چنین نظام را به مردم معرفى نکرده است زیرا اگر بیان مى نمود در اذهان مردم انعکاس مى یافت، در جریان سقیفه، کسى اشاره اى به سخن رسول خدا نکرده و حتى در درگیرى ها و مجادلات پس از آن نیز هیچگاه به سخنى از رسول خدا(ص) در این باره استناد نشده است. از مطالب فوق معلوم گشت که این فرضیه نیز هیچگونه نسبتى با سیره رسول خدا(ص) ندارد و از ساخته هاى پیشینیان است در مورد آنچه روى داده است. بویژه عمر که بعدها بیعت ابى بکر را فلته ویک امر اتفاقى و تیرى به تاریکى دانست و مرتکبین بعدى آنان را واجب القتل مى دانست.
۳-تعیین جانشین و نص بر خلافت و ولایت
فرض سوم: اینکه رسول خدا(ص) با حساسیت تمام جانشین پس از خود را تعیین نموده است، چگونه ممکن است رسول خدا(ص) که هرگاه مدینه را ترک مى گفت براى خود جانشینى تعیین مى کرد.(۶۰) ولى براى قرن هاى پس از خود تدبیرى نیندیشینده باشد. تصریح رسول خدا(ص) بر جانشینى خویش و ولایت امام على(ع) چنان گسترده و روشن است که هیچ تردیدى را بر نمى تابد.
بررسى کتاب هاى تاریخى نشان مى دهد که رسول خدا(ص) در موقعیت هاى مختلفى به این مسأله ى مهم اشاره داشته است، که سابقه اى آن به روزهاى نخست رسالت بر مى گردد. به عنوان مثال وقتی آیه: وانذر عشیرتک الاقربین(۶۱) بر رسول خدا(ص) نازل شد، حضرت نزدیکانش را جمع نموده فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب، به خدا سوگند، هیچ جوانى را در عرب نمى شناسم، که بهتر از آن چه من براى شما آورده ام، براى قومش آورده باشد، من خیر دنیا و آخرت را براى شما آورده ام، خداوند فرمان داده است تا شما را به سوى او بخوانم، پس کدامیک از شما در این امر یاریم مى کند، تا برادر و وصى و جانشین من در میان شما باشد؟ همگى رسول خدا(ص) را بى پاسخ گذاشتند، على(ع) که از همه کوچک تر بود، گفت: من یا نبى من وزیر و یاورت خواهم بود! رسول خدا فرمود: همانا این برادر و وصى و خلیفه من در میان شماست از او بشنوید و او را اطاعت نمایید.
آن قوم برخاستند و در حالى که مى خندیدند به ابى طالب گفتند: فرمانت داد تا از پسرت بشنوى و اطاعت نمایى. (۶۲)
حدیث دیگرى که انس از پیامبر(ص) نقل کرده و آن حضرت تصریح به ولایت وخلافت حضرت على(ع) نموده است انس گوید: به سلمان گفتم از رسول خدا(ص)درباره جانشینى اش سؤال نما، سلمان از حضرت پرسید، حضرت فرمود: وصىّ حضرت موسى بن عمران چه کسى بود؟ گفت یوشع بن نون، حضرت فرمود: همانا وصى ووارث و وفا کننده وعده هاى من حضرت على بن ابى طالب(ع) مى باشد.(۶۳) و نیزرسول خدا(ص) فرمود: هر پیامبرى را وصى و وارثى هست همانا وصى و وارث من على بن ابى طالب(ع) مى باشد.(۶۴)
جالب تر از همه اینکه روایات رسیده از رسول خدا(ص) نه تنها به وصایت حضرت على(ع) بلکه به جانشینان بعد از او نیز اشاره کرده است. قندوزى روایتی را که سند آن به جابر مى رسد، مى نویسد: رسول خدا(ص) فرمود: من آقاى پیامبران و على آقاى جانشینان مى باشد، همانا جانشینان بعد از من دوازده تن مى باشند که اولین آنها على(ع) و آخرین شان قائم ما مهدی(عج) است.(۶۵)
ابن عباس گوید رسول خدا(ص) فرمود: همانا جانشینان من حجت هاى خداوند بر مردم پس از من مى باشند که تعداد آنها دوازده تن مى باشد، اول آنها برادرم و آخر آنان فرزندم است؛ گفته شد یا رسول الله(ص)، برادرت کیست؟ فرمود: على بن ابى طالب، و فرزندت کیست؟ فرمود: مهدى، کسى که زمین را از عدل و داد پر سازد، آنگاه که از ظلم و جور آکنده باشد.
در میان روایات رسیده از رسول خدا(ص) حدیث تاریخى غدیر در اوج آنها قرار دارد که بزرگترین گواه بر جانشینى امام على(ع) مى باشد. شاید در میان روایات به جا مانده از رسول خدا(ص) کمتر روایت را یافت که از نظر سند با حدیث غدیر برابرى نماید، بزرگان اهل سنت و شیعه در کتاب هاى تاریخى و روایى خود آن را نقل نموده اند.(۶۶)
چون رسول خدا از آخرین حج خود که به حجْه الوداع معروف است فراغت یافت، همراه با بقیه ى مسلمانان عازم دیار خود شدند، در مسیر بازگشت به ناحیه اى که آن را غدیر خم نامیده اند رسیدند، از آنجا مسیر مدینه و مصر و عراق از هم جدا مى شد، جبرئیل این آیه را از طرف خداوند بر پیامبر(ص) آورد: یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ اًِّلَیْکَ مِن رَبِّکَ.اى پیامبر آنچه به تو از پروردگارت دستور رسیده به مردم برسان.(۶۷)
به دستور پیامبر(ص) کاروان ها از حرکت باز ایستاد، آنهایى که رد شده بودند و آنهاى که هنوز نرسیده بودند همه در یک جا گرد آمدند، پس از اقامه ى نماز منبرى ساختند، رسول خدا(ص) خطبه ایراد نمود که در ضمن آن از رحلت خویش سخن به میان آورد، مردم را به رعایت ثقلین :قرآن و عترت فراخواند.
که مبادا از آنها پیشى بگیرید و یا از آنها باز مانید که در هر دو صورت باعث هلاکت شما خواهد بود، آنگاه دست على را گرفته و بالا برد به گونه اى که همگان او را دیدند و شناختند، سپس فرمود: اى مردم چه کسى بر مومنین از خود آنان سزاوارتر مى باشد؟ گفتند: خدا و پیامبرش بهتر مى داند.
فرمود: همانا خداوند مولا و سرپرست من و من سرپرست مؤمنین هستم، و از نفس آنان به آنها سزاوارترم! آنگاه این جمله را فرمود: فَمَنْ کُنتُ مَولاهُ فَعَلِىُّ مَولاهُ، الّلهمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ و عادِ مَنْ عَاداهُ و احبّ من احبه و ابغض من ابغضه، وَانْصُر مَن نَصَره، واخذل من خذله. هر که را من ولى و سرپرست او هستم على ولى و سرپرست اوست، بار خدایا دوست دار کسى را که با او دوستى ورزد، دشمن دار کسى را که با او دشمنى نماید، یارى نما کسى که او را یارى کند، خوار و ذلیل کن کسى که او را ذلیل کند.(۶۸)
آنچه ذکر شد نمونه هاى از روایات رسیده از رسول خدا(ص) مى باشد که در آن تصریح به وصایت و ولایت حضرت على(ص) نموده است، که برخى این روایات را بزرگان اهل سنت نیز در کتابهاى خویش ذکر نموده اند؛ با این حال اهل سنت اصرار دارند که مسأله نص بر خلافت از عقاید امامیه مى باشد و تنها آنها چنین روایتى را نقل نموده اند:شهرستانى گوید: مسأله اى نص بر خلافت تنها عقاید گروه امامیه مى باشد که احادیث را روایت نموده اند که بر وصایت و ولایت حضرت على(ع) تصریح دارد، او در ادامه گوید: امامیه پا از این فراتر نهاده بزرگان صحابه را مورد طعن و ناسزا و ظالم خوانده اند! حال آنکه قرآن بر عدالت آنها تصریح نموده است.(۶۹)
ابن ابى الحدید نیز چنانچه گفته شد، قضیه اى تشکیل سقیفه را دلیل بر عدم نص مى داند – و اینکه اگر نص مى بود اصحاب رسول خدا چنین نمى کردند.!!(۷۰) حال با این همه شواهد تاریخى چگونه باید بپذیریم که نص بر خلافت وجود ندارد و آیا درست است که این همه حقایق را به خاطر اینکه عدالت اصحاب را زیر سؤال مى برد انکار نمائیم و سخنان رسول خدا(ص) را با عمل صحابه تطبیق کنیم و هر جا که با سیره صحابه مغایرت داشت آن را از اعتبار بیندازیم!!!
موضع گیرى امام على(ع)در بحران سقیفه
پس از رحلت رسول خدا(ص) امیرالمومنین على(ع) مشغول تدفین پیکر پاک آن حضرت بود، اندوه از دست رفتن رسول خدا او را از هر اندیشه دیگرى بازداشته بود(۷۱) در این هنگام به او اطلاع دادند که گروهى از مهاجر و انصار در سقیفه گرد آمده و بر سر جانشینى رسول خدا به نزاع پرداخته و پس از نزاع و درگیرى ابى بکر را به عنوان خلیفه برگزیده اند.امام پس از شنیدن این خبر در حالى که مشغول تجهیز رسول خدا(ص) بود آیاتى از سوره عنکبوت را تلاوت نمود(۷۲)
و گویا از فتنه اى که مردم به این زودى پس از درگذشت رسول خدا به آن گرفتار شدند اظهار تعجب نمود.شایستگى امام براى احراز خلافت و ولایت به اندازه اى تردیدناپذیر بود که عبدالرحمن بن عوف، یکى از دلایل برترى مهاجران را براى احراز خلافت وجود على بن ابى طالب(ع) در میان آنان مى دانست، انصار نیز این سخن او را تا حدودى پذیرفته و گفتند: آرى در میان مهاجرین کسى است که اگر خلافت را بپذیرد، هیچ کس را توان مقابله با او نیست.(۷۳)
بهانه هاى کنار گذاشتن امام
اینکه چرا امام على را از خلافت و رهبرى کنار گذاشتند، دلایل گوناگونى مطرح گردیده که هیچ کدام از آنها با معیارهاى اسلامى سازگارى ندارد، عمر در گفتگویى به ابن عباس دلیل این کار را کراهت قریش از اجتماع نبوت و خلافت در یک خاندان مى داند که به زعم او این امر زمینه اى فخر فروشى بنى هاشم را فراهم مى آورد(۷۴) ابن عباس این استدلال را که اجتهاد در برابر نص است و معیار گزینش پیامبر را نیز زیر سوال مى برد، اینگونه جواب داد: در این صورت آنها از حکم خداوند روى برتافته فرمان الهى را ناپسند شمرده اند.(۷۵)
حقیقت این است که انتخاب على از طرف رسول خدا بر اساس شایستگى هاى ذاتى او بوده و مسأله نسبت خانوادگى و خویشاوندى با رسول خدا(ص) هیچ دخالتى در انتخاب او نداشته است، جالب است که عمر بعدها به رغم دیدگاه قبلى خود على را جزء شش نفرى که شایستگى خلافت را دارا مى باشند قرار داد.(۷۶) و گویا دیگر قریش نیز کراهت نداشتند!!
عمر گوید: رسول خدا(ص) در واپسین ساعات عمر خویش خواست درباره خلافت على وصیت کند، اما من به دلیل جلوگیرى از فتنه، او را از این کار باز داشتم.(۷۷)جالب است که على رغم دیدگاه رسول خدا که انتخاب على را به عنوان جانشینى پس از خود به مصلحت اسلام مى داند، خلیفه دوم انتخاب او را موجب پیدایش فتنه مى داند! حضرت صدیقه طاهره در سخنان خود این دیدگاه را چنین نکوهش مى کند:تا هنوز رسول خدا(ص) به خاک سپرده نشده و زخم هاى ناشى از فقدان آن حضرت التیام نیافته بود که آنها بر سر جانشینى آن حضرت به جدال پرداخته و در پى به دست آوردن آن برخاستند، هدف آنها از این همه سرعت خوف از وقوع فتنه بود همانا بدانند و آگاه باشند که این کار اینها خود فتنه اى بود که در آن افتادند وگرفتارآمدند.(۷۸)
به نظر مى رسد عمده ترین و اساسى ترین عامل برکنارى امام على(ع) از خلافت خوى و خصلت قبیله اى و عشیره اى بود که هرازگاهى در میان اصحاب رسول خدا((ص)) سر بر مى آورد. بهانه هاى چون جوان بودن، (۷۹) و اینکه سن او براى احراز خلافت کفایت نمى کند، و اینکه قریش اجتماع نبوت و خلافت را در یک خاندان بر نمى تابد.(۸۰) و قریش توان پذیرش عدالت او را ندارد و…(۸۰)
همه ریشه در این خصلت آنها دارد و اینکه آنها هنوز در پذیرش حق و پیروى از خدا و رسول(ص) مشکل داشتند و به حدى از ایمان نرسیده بودند که در برابر دستورات خدا و رسول(ص) بدون چون و چرا سر فرود آورند. صدیقه طاهره(س) مى فرماید: به خدا قسم آنها جز این عیب بر على(ع) نیافتند که او در راه خدا بى محابا شمشیر مى زند، دشمنان را عقوبت و به خاطر خدا خشم مى گیرد.(۸۲)
موضع گیری امام دربرابر اتلاف حق خودش:امام على پس از آنکه از خلافت کنار گذاشته شد، سکوت و انزوا را برنگزید، بلکه با در نظر داشت شرایط جامعه اى اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص)، موضع خویش را در برابر بحران موجود اظهار نمود. او تمام تلاش هاى خود را در جهتى سامان مى داد که هیچ خطرى متوجه اساس اسلام نشود او نمى پسندید چنان به تلاش هاى افراطى و خارج از اندیشه و تفکر معقول و منطقى دست بزند که نتیجه اى جز فروپاشى وحدت جامعه اى نوپاى اسلامى و در معرض آسیب قرار گرفتن اساس اسلام نداشته باشد، بدین جهت است که هرگاه بعضى از یاران او در موضع گیری هاى خویش در حمایت از او جنبه تخاصمى و افراطى مى دادند، از شدت آن مى کاست و خطر تجزیه ى امت اسلامى را به آنها گوشزد مى نمود.(۸۳)
عمده ترین موضع گیرى امام على(ع)در برابر حاکم سقیفه را مى توان در بیان مقام و برترى و حقانیت خویش نسبت به خلافت مشاهده نمود. امام على بر اساس اینکه جانشینى رسول خدا(ص) بر اساس نص خدا و رسول از آن اوست، هر فرصتى که مى یافت با مخالفان به احتجاج و استدلال پرداخته حقانیت خویش را به مردم گوشزد مى نمود و بر یاران و دوستانش اتمام حجت مى نمود، تا آیندگان چنین به قضاوت ننشینند که اگر او را حقى در حکومت بود چرا به دنبال آن برنخاست. از جمله اینکه در اعتراض به ابوبکر پس از واقعه اى سقیفه فرمود: کار ما را تباه کردى و با ما مشورت نکردى و حق ما را رعایت نکردى، ابى بکر بهانه آورد که من از بروز فتنه ترسیدم.(۸۴)
امام گاه براى اثبات حق خویش بر شایستگى هاى ذاتى خویش انگشت مى نهاد و اهل بیت را در دین و سیاست آگاه تر از همگان به شمار مى آورد.(۸۵) و گاه به حدیث غدیر و سفارش هاى رسول خدا اشاره مى نمود.(۸۶) و در مواردى راه جدال احسن را پیش گرفته در برابر کسانى که انتخاب خلیفه را شورایى مى دانستند فرمود: اگر با شورا کار آنان را در دست گرفته اید چه شورایى بود که رأى دهندگان در آنجا حاضر نبودند.(۸۷)
امام در موضع گیرى هاى خویش تنها به گفتار و نصیحت اکتفا نکرده بلکه از راه مسالمت آمیز و در حدى که به درگیرى و تنش نینجامد عملاً مردم را به سوى خویش فرا مى خواند و شبانه به خانه هاى مهاجر و انصار مى رفت(۸۸) تا هم اتمام حجتى باشد بر آنها و هم کسانى را بیابد که به حمایت از او برخیزند. به طور کلى مى توان گفت: پس از رحلت رسول خدا و وضع آشفته امت اسلامى دو راه جلو امام على قرار داشت:
۱.قیام به شمشیر و دفاع مسلحانه و شورش در مقابل خلیفه و پذیرش همه عواقب آن.
۲.سکوت و تسلیم در برابر حوادث براى حفظ مصلحت علیایى و برتر دین و انحصار آن در سکوت؛
امام راه دوم را برگزیده و آن را به نفع و منفعت اسلام دانست.او در سخنى بدین مناسبت فرمود: قریش در مورد حکومت بر ضد ما به پا خاستند و ما را از حق مان بازداشتند و چنان دیدم که شکیبایى بر آن کار از پراکنده کردن مسلمانان و ریختن خون آنها بهتر است زیراکه بسیارى از مردم، تازه مسلمان بودند و دین چون مشک پر از شیر بود که اندک غفلتى آن را تباه و کوچک ترین تخلفى آن را واژگون مى کرد.(۸۹)
دلایل سکوت امام على(ع)
از مجموعه سخنان امام دو دلیل اساسى براى این سکوت مى توان یافت که عبارت است از:
الف – حفظ وحدت جامعه نوپاى اسلامى
اگر امیرمومنان براى ستاندن حق خویش به شمشیر دست مى برد، بى گمان گروهى از روى ایمان و عقیده، وعده اى روى انگیزه هاى غیر دینى از وى جانب دارى نموده و آتش جنگى را شعله ور مى ساختند، که فرو نشاندن آن جز با بهاى سنگین ممکن نمى گشت؛ بدین جهت امام بارها بر این نکته تأکید مى کرد که سکوت و خانه نشینى او براى جلوگیرى از اختلاف میان مسلمانان و ریختن خون هاى آنهامى باشد.(۹۰)
امام علی خلافت را نه به انگیزه ریاست طلبى که براى برپا داشتن حدود الهى خواستار بود، از این رو به راحتى حق شخصى خویش را فداى مصلحت جامعه اسلامى مى کرد و حکومتى را که تصدى آن به بهایى به گرانى فروپاشى نظام اسلامى فراهم گردد بى ارزش مى دانست.
امام فرمود: خوب مى دانید که من به خلافت از دیگران سزاوارترم، به خدا سوگند بدان چه کردید گردن مى نهم چندانکه مرزهاى مسلمانان ایمن بود، و کسى را جز من ستمى نرسد، من خود این ستم را مى پذیرم و اجر این گذشت و فضیلت را ازخدا انتظار دارم، و به زر و زیورى که در آن بر یکدیگر پیشى مى گیرید چشم نمى دوزم.(۹۱)
بسیارى از قبایل، که از مرکز دور بودند و از گرویدن آنها به اسلام چند صباحى بیش نمى گذشت، براى پشت نمودن به اسلام و آموزه هاى نبوى آمادگى فراوان داشتند، اندک تزلزل در حکومت مرکزى کافى بود که آنها به اسلام بدبین گردیده و به آئین پیشین خود بازگردند، افزون بر اینها پس از درگذشت رسول خدا(ص) مدعیان دروغین پیامبرى عرصه فعالیت و تاخت و تاز را آماده مى دیدند و مسیحیان ویهودیان نیز از ضربه زدن به دین اسلام از هیچ کوششى دریغ نمى کردند(۹۲)
؛این نکته را نیز باید افزود که بسیارى از مسلمانان ایمان و اعتقاد خویش را به حیات رسول خدا گره زده بودند و با درگذشت ایشان در برابر حوادث سخت مى لغزیدند، قرآن در نکوهش بعضى رزم آوران جنگ اُحُد فرمود: وَمَا مُحمَّدٌ اًِّلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَاًِّنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ و محمد جز فرستاده اى نیست که پیش از او پیامبرانى آمده و درگذشته اند، آیا اگراو بمیرد و یا کشته شود از عقیده خویش بر مى گردید
نتیجه :
از آنچه در این نوشته گفته شد اینکه: پس از در گذشت رسول خدا تلاشهاى زیادى براى دستیابى به خلافت به وقوع پیوست که مهمترین آن در سقیفه خود را بروز داد وعده ای بدون در نظر داشت سفارشات رسول خدادر امر جانیشنى آن حضرت با ابى بکر بیعت کردند وسپس از مخالفین با زور سر نیزه و تهدید خواستار بیعت شدند.
اشکالات متعدد بر سقیفه واردنمودیم که عمده ترین آن مخالفت با نص صریح رسول خدا(ص) در امر خلافت و جانیشینى مى باشد.امام على(ع) پس از واقعه اى سقیفه به دفاع از حق خویش بر خواست ولى شرایط حساس و خطیر جامعه اى اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص) او را ازهرگونه بر خورد تند و تنش زا باز داشت امام نه به انگیزه ریاست طلبى که براى برپا داشتن حدود الهى خواستارحقش بود، از این رو به راحتى حق شخصى خویش را فداى مصلحت جامعه اسلامى نمود و حکومتى را که تصدى آن به بهایى به گرانى فروپاشى نظام اسلامى فراهم گردد بى ارزش مى دانست.
لذا ازحقش برای چند سال گذشت تا مردم به خود بیایند وخود دنبال حق را بگیرند که همین گونه هم شد ومردم بعدازگذشت سالیان متمادی وقتی عثمان کشته شدبه دنبال علی (ع) آمدند و خلا فت اورا پذیرفتند .امابدعت هاوحق کشی هاوانحرافاتی که درطول ۲۵سال خانه نشینی علی (ع)ودرسایه حکومت غاصبانه خلفاء ثلثه به وجود آمده بود جبران ناپذیر بودوعلی همه این نابسامانی ها را باید سامان میداداما متاسفانه وسوگمندانه مردم فاصله زیادی ازآرمان های اسلام وشریعت ناب داشتند و نمیتوانستند تاب عدالت علی (ع) ر ابیاورند مانند طلحه وزبیر هاو…که کارشکنی های زیادی کردندو نگذاشتند عدالت به معنای واقعی در جامعه اجرا شود که خود تحقیق جداگانه لازم دارد.
نویسندگان : سید عبدالهادی رضوی، سید عبدالله رضوی
منبع : اختصاصی راسخونپی نوشت ها
۱.احمد بن فارس، معجم مقائیس اللغْه، تهران، مکتبْ الاعلام الاسلامى، ۱۴۰۴ ق، ج۱، ماده ۱۴ ام ص ۲۸ ۲.لسان العرب، ماده امامه ج۱۲، ص ۲۴ و ۲۲. ۳.حسن، حلى، شرح منهاج الکرامْ، قم، انتشارات هجرت، ۱۳۷۶ ش، چاپ اول، ج۱، ص۱۶. ر.ک: سید نورالله، مرعشى تسترى، احقاق الحق، قم، مکتبْ آىْ الله مرعشى، بى تا، ج۲، ص۲۸۶ الى ۲۹۴، محمدحسن، مظفر، دلایل الصدق، قم، موسسه ال البیت لاحیأ التراث، ۱۴۲۳ ه، ج۴، صص ۲۰۵ – ۲۰۶ ۴.ر.ک: عبدالرحمن ایجى، جرجانى، شرح المواقف، قم: منشورات الشریف الرضى، ۱۳۲۵ ش، چاپ اول، ج۸، ص ۳۴۴-۳۵۳، محمد فخر رازى، الاربعین، حیدرآباد، مجلس دائرْ المعارف العثمانىْ ۱۳۵۳ ه، چاپ اول، صص ۴۳۸و۴۳۷؛ مسعود تفتازانى، شرح المقاصد، قم، منشورات الشریف الرضى، ۱۴۰۹ ه، چاپ اول:ج۵، ص۲۳۲-۲۳۳. ۵.راغب اصفهانى، مفردات القرآن، قم، انتشارات ذوى القربى، ۱۳۸۲ ش، چاپ سوم، ماده ولى، ص ۸۸۵. ۶.سعید، شرتونى، اقرب الموارد، ماده ولى، قم مکتبْ آىْ الله مرعشى، ۱۴۰۳ ه، ج۲، ص۱۴۷۸، ر.ک، مبارک، ابن اثیر، النهاىْ فى غریب الحدیث و الاثر، ماده ولى. ۷. النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ۱۴ احزاب، آیه ۶. ۸.یَاأَیُّهَا الَّذِینَ اَّمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْکُمْ سأ، آیه ۵۹. ۹.اًِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَ الَّذِینَ مَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاََْ ه ویؤْتُونَ الزَّکَاَْ وَ هُمْ رَاکِعُونَ ۱۰.کمال الدین، سیوطى، الدر المنثور، بیروت، درالکتب العلمىْ، ۱۴۲۱ ه، ، ج۲، ص۵۱۹، عبیدالله، حاکم حسکانى، شواهد التنزیل، تحقیق و تعلیق محمد باقر، محمودى، تهران، موسسه الطبع والنشر، ۱۴۱۱ ه، ج۱، چاپ اول، ص ۲۰۹ الى ۲۳۹؛ ۱۱.محمد، کلینى، اصول کافى، ترجمه محمد باقر اسوه، ۱۳۷۹ش، ج۲، چاپ چهارم، ص۲۹۶.، قم، انتشارات کمره ۱۲.گفتیم که حدیث شریف غدیر از قرائن و شواهد مهم است که مصداق ولایت را براى ما بیان داشته است.اهل سنت روى واژه ولى و مولى اشکال نموده به خاطر تعدد معانى آن، آن را به معنى سرپرست واولى به تصرف نمى دانند، علامه امینى گفته است: اندیشمندان علم لغت حدود بیست و هفت معنى براى ولى وولایت برشمرده اند، او گوید: با بررسى هر یک از این معانى و اطلاق آنها بر حدیث غدیر در مى یابیم. که هیچکدام جز معنى سرپرست و ولى به تصرف، بر حدیث غدیر صحیح نیست. او لفظ ولى را مشترک معنوى دانسته و گفته است:ولى و مولى جز یک معنى که اولى به شئ باشد، بیشتر ندارد، این اولویت به حسب استعمال در هر مورداختلاف پیدا میکند. او حدود بیست قرینه بر اینکه معنى مولى در حدیث اولى به تصرف است ذکر نموده ازجمله گوید: از قرائن که ما را به معنى مولى رهنمون مى سازد تفریع جمله من کنت مولاه فهذاعلى مولاه بر جمله الست اولى بکم من انفسکم است که هر دو از سنخ و نوع واحد مى باشد و معنى این واژه در هر دو جمله یکى است. ر.ک: الغدیر، ج ۷، ص ۶۴۶ الى ۶۶۶. ۱۳.ایهاالناس انى فرطکم و انتم واردون علىّ الحوض، الا و انى سائلکم عن الثقلین فانظروا کیف تخلفونى فیهماارشاد، ج۱، ص ۱۶۹، الفصول المهمْ، ص ۴۰. ۱۴.همان، ص ۱۷۱، محمد، کاتب واقدى، طبقات الکبرى، بیروت، دار صادر، ۱۳۷۶ ه، ج۲، ص ۲۰۴، واقدى گوید: رسول خدا با غلام خود ابومویهبه به قبرستان بقیع رفت و براى آنان استغفار نمود، همان ص۲۰۴. ۱۵.شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۲۸۴، الفصول المهمهْ، ص ۴۲. ۱۶.عبدالله بن قتیبه، الامامهْ و السیاسْه، قم، منشورات شریف رضى، ۱۳۷۱، ش، چاپ اول، ج۱، ص ۲۲. ۱۷.طبقات الکبرى، ج۲، ص ۹۰. ۱۸.تذکرْ الخواص، تهران، مکتبْ نینوى الحدیثْ، ص ۳۱-۳۰. ۱۹.محمدابن اسماعیل بخارى، صحیح بخارى، بیروت دارالقلم، ۱۴۰۷، ج ۱، ص ۱۳۰. ۲۰.محمد بن جریر، طبرى تاریخ طبرى، بیروت روایع التراث العربى، ج ۲، ص ۴۵۸. ۲۱.ابن هشام، السیرْه النبوىْ، ج۲، ص ۲۰۴. ۲۲. طبقات الکبرى، ج۳، ص ۱۵۷. ۲۳.الامامه وْ السیاسْه، ج۱، ص ۲۳. ۲۴.تاریخ طبرى، ج۳، ص ۵۳ – ۵۴. ۲۵.و نطق کاظم الغاوین، و نبغ خامل الاقلین ؛ احتجاج، ج ۱، ص ۲۳۳. ۲۶.انسیتم قول رسول ا)ص( یوم غدیرخم من کنت مولاه فعلى مولاه و قوله)ص( انت منى بمنزلْ هارون من موسى الغدیر، ج۱، ص ۳۹۷. ۲۷.صحیح البخارى، ج۱، ص ۱۲۰ ۲۸.همان، ج۴، ص ۵۳۱؛ طبقات الکبرى، ج۲، ص ۲۴۲. ۲۹.قرآن در این زمینه تصریح مى دارد کهوَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى اًِّنْ هُوَ اًِّلاَّض وَحْىٌ یُوحَى سوره نجم آیه ۴ – ۳. ۳۰.طبقات الکبرى، ج ۲، ص ۲۶۹. ۳۱.همان، ص ۲۶۷. ۳۲.قرآن مجید، سوره زمر، آیه ۳۰، انک میتٌ و انهم میتون. ۳۳.طبقات الکبرى، ج ۲، ص ۲۶۷ ۳۴.ارشاد، ج ۱، ص ۱۷۱، طبقات الکبرى، ج ۲، ص ۲۰۴.. ۳۵.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید. ج ۲، ص ۴۳ ۳۶. عزالدین على بن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارالحیأ التراث العربى، ۱۴۰۸ ه، ج ۲، ص ۱۴-۱۱؛الامامهْ والسیاسْه، ج۱، ص ۱۰. ۳۷.تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۴۴۸و۴۴۵؛ احمد بن واضح اخبارى، تاریخ یعقوبى، نجف، مطبعه الغرى، ۱۳۵۸ه، ج ۱، ص ۱۰۱-۱۰۲؛ احمدبن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، بیروت، دار صادر، بى تا، ج ۱، ص۵۶ – ۵۵؛ جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفأ، مصر، مطبعهْ السعادْه، ۱۳۷۱ ه، چاپ اول، ص ۶۸. ۳۸.تاریخ طبرى، ج۲، ص ۴۵۷؛ حسین دیار بکرى، تاریخ الخمیس، بیروت، دار صادر، بى تا، ج ۲، ص ۲۰۰. ۳۹.و لمّا احتج المهاجرون على الانصار یوم السقیفه برسول الله فلجوا علیهم، فان یکن الفلج به فاالحق لنادونکماالمعجم المفهرس، نامه ۲۸، ص ۱۵۴. ۴۰.انا احق بهذا الامر منکم لا ابایعکم و انتم اولى باالبیعْه لى اخذتم هذالامر من الانصار و احتججتم علیهم بالقرابْه من النبى(ص) و تأخذوه منّا اهل البیت غصباً، الستم زعمتم للانصار انکم اولى بهذالامر منهم لما کان محمد(ص) منکم فاعطو کم المقادْه و سلموا الیکم الامارْه فاذا احتج علیکم بمثل مااحتججتم على الانصار نحن اولى برسول حیّاً و میتاً فانصفونا ان کنتم مؤمنین الامامْه و السیاسْه، ج ۱، ص۱۲، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۱۱. ۴۱.المناقب خوارزمى، ص ۱۲۶؛ محمد بن اسحاق، السیرْه النبویه، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۴ ه، چاپ اول، ج ۱، ص ۱۸۱؛ تاریخ الخلفأ، ص ۱۶۶، الفصول المهمْه، ص ۳۴ – ۳۲ ۴۲.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱۲، ص ۸۲ ۴۳.تاریخ طبرى، ج۲، ص ۴۳۹. ۴۴.همان، ص ۴۵۸ ۴۵.ر.ک: هاشم، الحسنى، سیرْ المصطفى، قم شریف رضى، ۱۴۱۵ ه، چاپ سوم، ص ۷۱۳. ۴۶.الارشاد، ج۱، ص ۴۸ ۴۷.ابوبکر جوهرى، السقیفه، و فدک، تحقیق: محمد هادى امینى، بیروت، شرکْه الکبتى، ۱۴۱۳ ه، ص ۴۷. ۴۸.الامامهْ و السیاسه، ج۱، ص ۲۹. ۴۹.شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۸۲. ۴۹.همان، ج۱، ص ۲۲۲. ۵۱.تاریخ یعقوبى، ، ج۲، ص ۹۳. ۵۲.تاریخ یعقوبى، همان ج ۲، ص ۹۳. ۵۳.تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۰۳؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۴۴۶. ۵۴.الامامهْ والسیاسْه، ج ۱، ص ۱۳ ۵۵.شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۵۹. ۵۶.ابن مقدمه با اقتباس از سخنان شهید محمدباقر صدر، در مقدمه اى کتاب تاریخ الامامیه، تدوین شده است؛عبدافیاض، تاریخ الامامیه و اسلافهم من الشیعْ، بیروت، مؤسسه اعلمى للمطبوعات ۱۳۹۵ ق، چاپ دوم، ص ۳۶ / ۳. ۵۷.حسن بن على بن شبعْ، الحرانى، تحف العقول، قم، موسسه النشر الاسلامى، ۱۴۰۴ ق، چاپ دوم، ص ۳۶. ۵۸.لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوًَْ لِلَّذِینَ اَّمَنُوا الْیَهُودَ، آیه ۸۲. ۵۹.مَا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْاَّنَ لِتَشْقَى ؛ طه، آیات ۱و۲. ۶۰.ر.ک: سیدمرتضى عسکرى، ترجمه اى معالم المدرستین، مترجم: محمدجواد کرمى، قم، دانشکده اصول دین، ۱۳۷۹ ش، چاپ اول، ج ۲، ص ۳۰۵ – ۲۹۳. ۶۱.شعرأ، ۲۱۴. ۶۲.تاریخ طبرى، ج۲، صص ۶۳-۶۲ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج۱، صص ۴۸۸-۴۸۷على بن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، موسسه محمودى، ۱۳۹۸ق، چاپ دوم، ج۱، ص ۱۰۲. ۶۳.ینابیع الموده، ج۲، ص ۱۵۷-۱۵۸؛ تذکرْه الخواص، ص ۴۳. ۶۴. ینابیع المودْه، ج ۲، ص ۱۶۳.. ۶۵ همان، ج۳، ص ۲۹۱ ۶۶.در صفحه بعد نمونه هاى از کتب اهل سنت و شیعه که حدیث غدیر را در کتابهاى خود آورده اند ذکر مى گردد.: ۶۷.قرآن کریم سوره مائده آیه ۶۸ ۶۸.الغدیر، ج ۱، ص ۳۵ – ۳۳. نمونه هاى از کتاب هاى اهل سنت که حدیث غدیر را ذکر نموده اند؛ المناقب، خوارزمى، ص ۱۵۵ -۱۵۶-۱۳۵ -۱۳۶؛ احمد بن یحیى، بلاذرى، انساب الاشراف، قم، مجمع احیأ الثقافیه الاسلامىْ، ۱۴۱۶هچاپدوم، ص۲۲-۲۳-۲۴؛ کنزالعمال، ج۱۱، صص ۶۰۹-۶۱۰؛ على بن محمد بن اثیر، اسدالغابه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۲۳ ه، ج۳، ص ۶۰۴؛ تاریخ ابن عساکر ترجمه الامام على ج۱، ص ۴۹۶؛ احمد بن حجر عسقلانى، الاصابْ فى تمییز الصحابه، لبنان، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۳ ه، چاپ دوم، ص ۴۶۷؛ ینابیع المودْه، ج۲، ص۱۵۷-۱۵۸؛ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص ۹۳؛ تذکرْ الخواص، ص ۲۸- ۳۳؛ على بن محمد واسطى شافعى، مناقب على بن ابى طالب، تهران، مکتبْ الاسلامىْ، ۱۴۰۳ه، ص ۱۱۴؛ ابوبکر احمد بن على بغدادى، تاریخ بغداد، قاهره، مکتبْ النحانجى، ۱۳۴۹ ه، چاپ اول، ج ۸، ص ۲۹۰ ۶۹.محمد بن عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، چاپ مصر، ۱۳۱۷ ه، چاپ اول، صص ۲۲۳-۲۲۰. ۷۰شرح نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۹. ۷۱.محمد بن عمر واقدى، الردْ، تحقیق محمود عبدالله، ناشر دارالفرقان، ۱۴۱۱ ق، صص ۷۸-۵۹؛ على بن الحسین المسعودى، التنبیه والاشراف، بغداد، مکتبْ العصرىْ، ۱۳۵۷ ه، ص ۲۴۶. ۷۲.الارشاد، ج ۱، ص ۲۵۹. ۷۳.تاریخ یعقوبى، ج۲، ص ۱۳. ۷۴.تاریخ طبرى، ج۳، ص ۲۸۹. ۷۵.همان، ص ۲۸۹. ۷۶.همان، ص ۲۹۳. ۷۷.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج۱۲، ص ۷۹. ۷۸.هذا والعهد قریبٌ والکلم رحیب والجرح لما یندمل والرسول لما یقبر، ابتداراً زعمتم خوف الفتنْ الافى الفتنْ سقطوااحتجاج، ج۱، ص ۲۳۳. ۷۹.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج۶، ص ۱۲، الامامهْ والسیاسْه، ج۱، ص ۱۱. ۸۰.الردْ، ص ۶۷. ۸۱.تاریخ یعقوبى، ج۲، ص ۱۳۷. ۸۲.نقموا وامنه نکیر سیفه و قلْ مبالاته، لحتفه و شدّه و طأته و نکال وقعته و تنمره فى ذات الله احتجاج، ج ۱، ص ۲۴۷. ۸۳.عتبته بن ابى لهب، به هنگام رحلت رسول خدا در مدینه نبود چون به مدینه آمد متوجه شد مردم با ابى بکربیعت نموده اند، در میان مسجد ایستاد و ابیاتى در حقانیت خلافت براى بنى هاشم و امام على خواند، على او رااز آن منع نموده فرمود: چنین نگوید زیرا سلامت دین براى ما از هرچیز دیگر بهتر است.زبیر بن بکار، اخبار الموقفیّات، بغداد مطبعْ العانى، ۱۹۷۲ م، ص ۵۸۰، تاریخ یعقوبى، ج۲، ص ۱۰۳. ۸۴.افسدت علینا امورنا ولم تستشر ولم ترع لناحقا ؛ على بن الحسین مسعودى، مروج الذهب، بیروت، داراحیأ التراث العربى، ۱۴۲۲ ه، چاپ اول، ج ۱، ص۴۶۳. ۸۵.لنحن احق الناس به لانا اهل البیت و نحن احق الناس بهذا الامر منکم ماکان فینا القارى للکتاب ا لله الفقیه فى دین الله العالم بسنن رسول الله الامامْه و السیاسْه، ج۱، ص ۱۲ ۸۶.مروج الذهب، ج ۱، ص ۳۰۷ ۸۷.واعجبا أتکون الخلافْ بالصحابْ ولاتکون بالصحابْه والقرابْی فان کنت باالشورى ملکت امورهم فکیف بهذا والمشیرون غیّب و ان کنت بالقربى حججت خصمیهم فغیرک اولى باالنبى و اقرب؛نهج البلاغه، حکمت، ۱۹۰، ص ۳۹۳. ۸۸.الامامهْ و السیاسْه، ج۱، ص۱۲ ۸۹انّ الله لما قبض نبیه، استأثرت علینا قریش بالامر و دفعتنا عن حقٍ نحن احق به من الناس کافْ فرأیت ان الصبر على ذالک افضل من تفریق کلمْ المسلمین و سفک دمائهم والناس حدیثوا عهدٍ بالاسلام والدین یمخص مخص الوطب، یفسدوه ادنى وهن و یعکسه اقلّ خلف شرح نهج البلاغه، ج۱، ص ۳۱۰. ۹۰.المناقب خوارزمى، ص ۲۵۴. ۹۱.لقد علمتم انى احق الناس بها من غیرى، والله لاسلمنّ ماسلمت امور المسلمین ولم یکن فیها جورٌ الا علىّ خاصه التماساً لاجر ذالک و فضله و زهداً فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه معجم المهفرس، نهج البلاغه، خطبه ۷۴، ص۳۰ السیرْه النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۳۱۶. ۹۲.السیره النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۳۱۶.