- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
کربلا اسمی نیست که برای کسی نا آشنا باشد. کربلا امروز در سراسر دنیا به ویژه در میان مسلمانان از معروفیت بسیار بالایی برخوردار است. امام حسین (علیه السلام) و یارانش از مکه به قصد کوفه حرکت کردند؛ زیرا مردم کوفه از آن حضرت برای نجات از چنگال حکومت یزید بن معاویه دعوت کرده بودند؛ اما به علت بی وفایی و بیعت شکنی مردم کوفه، کربلا محل شهادت و مسکن و ماوای ابدی سیدالشهدا و یارانش شد.
رسیدن امام حسین (علیه السلام) به کربلا
پس از آنکه امام حسین (علیه السلام) وارد سرزمین عراق شد، حر بن یزید ریاحی مانع حرکت آن حضرت به سوی شهر کوفه گردید. امام حسین (علیه السلام) هر گاه آهنگ صحرا مى کرد حر او را از آن کار باز مى داشت تا آنکه به جایى به نام کربلا رسیدند، از آنجا اندکى به سوى راست حرکت کردند و به نینوا رسیدند و در این هنگام مردى که بر مرکبى سوار بود از مقابل شتابان آمد و همگان منتظر او ایستادند، چون آن مرد رسید به حر سلام داد و به امام حسین (علیه السلام) سلام نداد و نامه اى از ابن زیاد براى حر آورد که در آن چنین نوشته بود:
«اما بعد، همانجا که این نامه ام به دست تو می رسد بر حسین (علیه السلام) و یاران او سخت بگیر و او را در بیابانى بدون آب و سبزه فرود آور و حامل این نامه را مامور کرده ام تا مرا از آنچه انجام مى دهى آگاه سازد و السلام».
حر نامه را خواند و سپس به امام حسین (علیه السلام) داد و گفت مرا چاره اى از اجراى فرمان امیر عبید الله بن زیاد نیست همین جا فرود آى و براى امیر بهانه اى بر من قرار مده.
امام حسین (علیه السلام) فرمود کمى ما را پیشتر ببر تا به این دهکده غاضریه که با ما یک تیررس فاصله دارد برسیم یا به آن دهکده دیگر که نامش سقبه است و در یکى از این دو دهکده فرود آییم، حر گفت امیر براى من نوشته است تو را در سرزمین خشک و بى آب فرود آورم و چاره اى از اجراى فرمان او نیست.
پیشنهاد زهیر بن قین به امام حسین (علیه السلام)
زهیر بن قین به امام حسین (علیه السلام) گفت اى پسر رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد به خدا سوگند اگر نیروى دیگرى غیر از همین گروه براى جنگ با ما نیایند همین ها هم براى زد و خورد با ما کفایت مى کنند و چگونه خواهد بود اگر نیرو هاى دیگر هم برسند، اجازه فرماى تا هم اکنون با این عده جنگ کنیم که جنگ با اینان براى ما آسان تر است از جنگ با کسان دیگرى که خواهند آمد.
امام حسین (علیه السلام) فرمود: من دوست ندارم با ایشان آغاز به جنگ کنم مگر اینکه آنان جنگ را شروع کنند.
زهیر گفت: این جا نزدیک ما دهکده اى در زمین پرپیچ و خمى قرار دارد که فرات از سه سو آن را در بر گرفته است، فرمود نام آن چیست؟ گفت عقر[۱]، فرمود از عقر به خدا پناه مى برم.
امام حسین (علیه السلام) به حر فرمود کمى پیش برویم آنگاه پیاده شویم و حرکت کردند و چون به کربلا رسیدند حر و یارانش مقابل امام حسین (علیه السلام) ایستادند و آنان را از حرکت بازداشتند و گفتند همین جا فرود آیید که رود فرات به شما نزدیک است. امام (علیه السلام) پرسید نام این سرزمین چیست؟
گفتند: کربلا. فرمود: آرى سرزمین سختى و بلاست، پدرم هنگام جنگ صفین از این منطقه گذشت و من همراهش بودم، ایستاد و از نام آن پرسید و چون نامش را گفتند، فرمود این جا محل فرود آمدن ایشان است و محل ریخته شدن خون هاى ایشان، و چون معنى این سخن را پرسیدند فرمود گروهى از خاندان محمد (صلی الله علیه وآله و سلم) این جا فرود مى آیند. آنگاه امام حسین (علیه السلام) دستور داد بار ها را همان جا فرود آوردند و آن روز چهارشنبه اول محرم سال شصت و یکم هجرت بود.
ورود عمر بن سعد به کربلا
روز دوم ورود آن حضرت به کربلا که مصادف با دوم محرم بود، عمر بن سعد با چهار هزار نفر وارد کربلا شدند. داستان آمدن عمر بن سعد به کربلا چنین است که عبید الله بن زیاد او را به حکومت رى و مرزدستبى[۲] و دیلم منصوب کرد و براى او فرمانى نوشت، عمر بن سعد براى رفتن به رى آماده مى شد و بیرون کوفه اردو زده بود که موضوع امام حسین (علیه السلام) پیش آمد و ابن زیاد به او دستور داد نخست به جنگ امام حسین برود و چون از آن فارغ شد به محل حکومت خود حرکت کند.
عمر بن سعد جنگ با امام حسین (علیه السلام) را خوش نمى داشت و مردد ماند و پاسخ روشنى به ابن زیاد نداد، ابن زیاد به او گفت فرمانى را که براى تو نوشته ایم برگردان.[۳]
چون عمر سعد این سخن را شنید گفت: یک روز به من مهلت بده که من مطالعه و مشورت کنم. او با دوستان خود مشورت کرد همه او را نصیحت کردند که به جنگ حسین نرود.
حمزه بن مغیره بن شعبه که خواهر زاده او بود نزد او رفت و گفت: تو را به خدا قسم مى دهم اى دایى! به جنگ حسین مرو و مرتکب جرم و گناه مشو و رحم (خویشاوندی) خود را قطع مکن؛ به خدا سوگند اگر تو از دنیا و هر چه در این دنیا داشته باشى جدا شوى و دست تو کوتاه شود و در این سرزمین هیچ سلطه و قدرت و حکومتی نداشته باشى براى تو بهتر خواهد بود از این که نزد خدا مسئول خون حسین باشى. گفت: چنین خواهم کرد.
آن شب را در حال تفکر و تحیر به سر برد و این شعر از او شنیده شد:
ا اترک ملک الرى و الرى رغبه ام ارجع مذموماً بقتل حسین
و فى قتله النار التى لیس دونها حجاب و ملک الرى قره عین
(آیا ملک رى را ترک کنم و حال آنکه آرزوى من همان است، یا آن که با بد نامى و قتل حسین برگردم.
در قتل او (حسین) دوزخ است که هرگز پوشیده نیست ولى ملک رى موجب روشنایى چشم من است.)
بعد نزد ابن زیاد رفت و گفت: تو حکومت ری را به من دادى و مردم هم آگاه شدند اگر بخواهى انجام دهى و براى جنگ حسین یکى از اشراف کوفه را بفرست که در جنگ از من دانا تر و توانا تر است. آن گاه نام بعضى از بزرگان را برد.
ابن زیاد گفت: من درباره برگزیدن اشخاص نیازى به مشورت تو ندارم. اگر تو با لشکر ما بروى چه بهتر و اگر نه برو فرمان ما را پس بده!
عمر سعد گفت: من خودم به جنگ حسین می روم. آن گاه لشکر کشید تا به قرارگاه حسین در کربلا رسید.[۴]
پیک عمر بن سعد به امام حسین (علیه السلام)
عمر بن سعد به قره بن سفیان حنظلى گفت: پیش امام حسین برو و از او بپرس چه چیزى موجب شده است این جا بیایى؛ او آمد و این پیام را گزارد.
امام حسین (علیه السلام) فرمود: از سوى من به او بگو که مردم این شهر براى من نامه نوشتند و متذکر شدند که پیشوایى ندارند و از من خواستند پیش آنان بیایم و به ایشان اعتماد کردم ولى به من مکر کردند با آنکه هجده هزار مرد از ایشان با من بیعت کردند و چون نزدیک رسیدم و از فریب آنان آگاه شدم خواستم به همان جا برگردم که آمده ام، ولى حر بن یزید مرا از آن کار بازداشت و مرا در سرزمین کربلا فرود آورد و مرا با تو خویشاوندى نزدیک است مرا آزاد بگذار تا برگردم.
نامه نگاری عمر بن سعد با ابن زیاد
قره با پاسخ امام حسین (علیه السلام) پیش عمر بن سعد برگشت و عمر گفت: خدا را سپاس، سوگند به خدا امیدوارم که از جنگ با امام حسین (علیه السلام) معاف باشم و سپس به ابن زیاد نامه اى نوشت و این خبر را به اطلاع او رساند چون نامه او به ابن زیاد رسید در پاسخ نوشت:
«مضمون نامه ات را فهمیدم اکنون بیعت با یزید را به حسین (علیه السلام) پیشنهاد کن هر گاه او و همه همراهانش بیعت کردند مرا آگاه کن تا نظر خودم را بنویسم.»
چون این نامه به عمر بن سعد رسید گفت: خیال نمى کنم ابن زیاد صلح و مسالمت را بخواهد، عمر بن سعد نامه ابن زیاد را براى امام حسین (علیه السلام) فرستاد و امام به فرستاده او فرمود: هرگز تقاضاى ابن زیاد را نخواهم پذیرفت، مگر چیزى جز مرگ است، مرگ را خوش دارم.
پاسخ عمر بن سعد و فرستادن نیرو های بیشتر به کربلا
عمر بن سعد این پاسخ را براى ابن زیاد نوشت که سخت خشمگین شد و با یاران خود به نخیله رفت و اردو زد. آنگاه حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را فرمان داد در کربلا به لشکر ابن سعد بپیوندند و او را بر آن کار یارى دهند.
شمر همان دم فرمان او را اجرا کرد ولى شبث بن ربعى تظاهر به بیمارى کرد و ناخوشى را بهانه آورد، ابن زیاد به او گفت تمارض مى کنى؟ اگر مطیع مایى به جنگ دشمن ما برو و شبث چون این سخن را شنید حرکت کرد، همچنین حارث بن یزید را هم گسیل داشت.
گویند ابن زیاد هر گاه کسى را با گروه زیادى به جنگ و پیکار با امام حسین (علیه السلام) روانه مى کرد آن شخص فقط با عده کمى به کربلا مى رسید؛ زیرا مردم جنگ با امام حسین را خوش نداشتند و آن را ناپسند مى دانستند و از آن سر باز مى زدند.
ابن زیاد، سوید بن عبد الرحمن منقرى را همراه سوارانى به کوفه فرستاد و دستور داد در کوفه جستجو کند و هر کس را که از رفتن خوددارى کرده است پیش او بیاورد، همچنان که سوید در کوفه مشغول گشت و جستجو بود مردى از شامیان را که براى مطالبه میراث خود به کوفه آمده بود دید؛ او را گرفت و پیش ابن زیاد فرستاد و ابن زیاد دستور داد گردنش را زدند، مردم که چنین دیدند حرکت کردند و رفتند.[۵]
نتیجه گیری
عمر بن سعد در روز دوم محرم بر خلاف میل خود وارد کربلا شد. او خوب می دانست که جنگیدن با امام حسین (علیه السلام) جز آتش جهنم چیزی را نصیب او نمی کند؛ ولی در عین حال به علت دنیا دوستی و به امید دستیابی به حکومت ری که ابن زیاد به او وعده داده بود، تن به این ذلت ابدی داد و لکه ننگ دشمنی خود را با پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله و سلم) و اهل بیتش بر پیشانی خود نوشت و همان طور که انتظار می رفت هرگز به آرزوی دنیوی خویش نرسید و خسر الدنیا و الاخره گردید.
پی نوشت ها
[۱] . عقر نام دهکده اى نزدیک کربلاست و در لغت به معنى نازایى و سرگشتگى است.
[۲] . سرزمین گسترده ای میان رى و همدان که دو بخش داشته و مشتمل بر حدود نود دهکده بوده است.
[۳] . الاخبار الطوال، ص ۲۹۸.
[۴] . الکامل، ج۱۱، ص۱۵۷.
[۵]. الاخبار الطوال، ص ۲۹۸ – ۳۰۱.
منابع
- ابن اثیر، عزالدین علی بن اثیر، الکامل، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، موسسه مطبوعاتى علمى، ۱۳۷۱ش.
- دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، چ ۴، ۱۳۷۱ش.