- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 14 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
در سال های نخست بعثت، با افزایش فشار مشرکان مکه به افرادى که مسلمان شده بودند، عده ای از مسلمانان به پیشنهاد پیامبر به حبشه رفتند تا در سایه حمایت نجاشی که از نظر پیامبر پادشاه عادلی بود قرار گیرند. مورخین عموما از این حرکت به عنوان هجرت یاد کرده اند و این از آن روست که قرآن در سوره مکی نحل ،آیه چهل و یکم، از آن واقعه به عنوان هجرت یاد کرده است: «وَ الَّذِینَ هَاجَرُواْ فىِ اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فىِ الدُّنْیَا حَسَنَهً وَ لَأَجْرُ الاَخِرَهِ أَکْبرُ لَوْ کاَنُواْ یَعْلَمُون» (سوره نحل، ۴۱) و بعدها پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را هجرت نامیدند[۱].
تاریخ مهاجرت
این مسأله تا حدودی مربوط به این نکته است که مهاجرین چندبار هجرت کرده و هربار در چه زمانی بوده است. عموم مورخین معتقدند که هجرت به حبشه دوبار صورت گرفته و بار نخست آن در رجب سال پنجم بعثت بوده است. و تعداد آنها دوازده تا هفده نفر زن و مرد بوده است. برخی از این افراد عبارت اند از:[۲]
۱. ابوحذیفه پسر عتبه بن ربیعه، از قبیله بنى عبدالشمس وى همسر خود «سهله» دختر سهیل بن عمرو از قبیله بنى عامر را نیز همراه داشت. پسر او محمد بن ابى حذیفه در حبشه متولد گردید.
۲. زبیر بن عوام، زبیر از جانب پدر برادرزاده حضرت خدیجه از قبیله بنی اسد بن عبدالعزى، و از طرف مادر عمه زاده پیغمبر از فامیل بنى هاشم بود. زیرا مادر وى «صفیه» دختر عبدالمطلب بود.
۳. مصعب بن عمیر، از قبیله بنى عبدالدار که گفتیم خود را از حبس و بند نجات داد و همراه سایر مسلمانان به حبشه هجرت کرد. مصعب در آن هنگام جوانى نوخاسته بود.
۴. عثمان بن عفان، از قبیله بنی امیه. عثمان همسر جوان خود «رقیه» دختر پیغمبر را نیز همراه داشت.
۵. عبدالرحمان بن عوف، از قبیله بنى زهره که از مال داران بزرگ عرب به شمار مى رفت.
۶. ابو سلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومى. زن او هند معروف به «ام سلمه» که بعدها پس از مرگ ابوسلمه به همسرى پیغمبر درآمد نیز با وى بود. ابوسلمه و همسرش هر دو از قبیله بنى مخزوم بودند. دختر ابوسلمه زینب نیز در حبشه متولد گردید.
۷. عثمان بن مظعون، از قبیله بنى جمح. این مرد از نیکان مسلمانان نخستین بود، و بعدها برادر خوانده پیغمبر شد، و چون در مدینه بدرود حیات گفت پیغمبر در مرگش سخت اندوهگین گردید.
۸. عامر بن ربیعه، از قبیله بنی عدى. که با خاندان خطاب هم پیمان بود. عامر همسرش «لیلى» دختر ابوحثمه بن غانم را همراه داشت.
۹. ابوسبره بن ابی رهم، از قبیله بنى عامر. بعضى گفته اند: وى ابوحاطب بن عمرو بود و نخستین کسى است که تن به هجرت داد.
۱۰. صهیب بن وهب بن ربیعه، از قبیله بنى حارث.[۳]
این افراد تا زمان حادثه سجده (غرانیق) در حبشه بودند و پس از این اتفاق به مکه بازشگتند. اما به دلیل اینکه، ماجرای غرانیق، افسانه ای بیش نیست، به نظر می رسد که هجرت اول به حبشه هیچ گاه رخ نداده و تنها رویدادی است که برای درست نشان دادن افسانه غرانیق، ساخته شده است.[۴]
تاریخ هجرت دوم مشخص نیست. این بار بالغ بر هشتاد نفر از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابی طالب به حبشه هجرت کردند.[۵] برخی از کسانی که هجرت کردند، عبارت اند از:
۱. جعفر بن ابیطالب از قبیله ی بنی هاشم که در آن موقع ۲۴ سال داشت. همسرش «اسماء» دختر عمیس از قبیله خثعم که از زنان با فضیلت بشمار می رفت نیز همراه او بود. فرزند آن ها عبدالله بن جعفر نیز در همین سفر حبشه در آن سرزمین متولد گردید.
۲. خالد بن سعید بن عاص برادر عمرو بن سعید. نامبرده به اتفاق همسرش «امینه» یا «همینه» دختر خلف بن اسعد از قبیله ی خزاعه بود. پسر و دختر خالد به نام های «خالد» و «آمنه» نیز در حبشه متولد شدند. آمنه بعدها شوهر کرد به زبیر بن عوام و از وی دو پسر آورد به اسامی «عمرو بن زبیر» و «خالد بن زبیر».
۳. عبدالله بن جحش، از قبیله بنی اسد. که با برادرش عبدالله و دو تن بعدی هم پیمانان قریش بودند.
۴. عبیدالله بن جحش، برادر عبدالله نامبرده است. وی یکی از چند جوان زیبا و برازنده و خوش ترکیب قریش بود که خواهیم گفت همین زیبائی و تناسب اندام و برازندگی اش باعث ارتداد و انحراف او از اسلام شد. وی همسرش «امّ حبیبه» دختر ابوسفیان اموی را نیز همراه داشت.
۵. ابوموسی اشعری عبدالله بن قیس، از قبیله بنی عبدالشمس که با خاندان عتبه بن ربیعه هم پیمان بود.
۶. عتبه بن غزوان، از قبیله نوفل.
۷. اسود بن نوفل بن خویلد، از قبیله بنی اسد بن عبدالعزی.
۸. فراس بن نضر بن حارث، نیز از همان قبیله. پیش تر گفتیم که نضر بن حارث یکی از مستهزئان پیغمبر بود و از افراد خطرناک و دشمنان سرسخت پیغمبر و اسلام بشمار می رفت، ولی پسرش از دلباختگان رهبر اسلام شد.
۹. عامر بن ابی وقاّص از قبیله بنی زهره.
۱۰. ابووقاّص، از همین قبیله.
۱۱. عبدالله بن مسعود، از قبیله ی بنی هذیل و هم پیمانان قریش. عبدالله بن مسعود که بعدها بیشتر او را خواهیم شناخت، از مردان نامی اسلام بود و یکی از مبلغان زبردست و قاری مشهور قرآن بشمار می رفت.
۱۲. عتبه بن مسعود، برادر عبدالله بن مسعود.
۱۳. مقداد بن عمرو، از قبیله بهراء. مقداد که بعدها از مردان کم نظیر اسلام بشمار آمد چون پسر خوانده ی اسود بن عبدیغوث بود، در جاهلیت به وی مقداد بن اسود می گفتند.
۱۴. سائب بن مظعون، پسر عثمان بن مظعون، سابق الذکر از قبیله بنی جمح.
۱۵. قدامه بن مظعون برادر عثمان بن مظعون و عبدالله بن مظعون برادر دیگر عثمان.
۱۶. هشام بن عاص بن وائل، نیز از بنی سهم. قبلا گفتیم که عاص بن وائل از دشمنان سرسخت پیغمبر اسلام بود، و درباره ی سخنان ناهنجار او بود که سوره کوثر نازل شد، ولی اینک می بینیم که پسر او دلداده ی اسلام و پیغمبر است.
۱۷. قیس بن حذافه بن قیس، برادر خنیس بن حذافه نام برده.
۱۸. ابوقیس بن حارث بن قیس، برادر عبدالله بن قیس نام برده.
۱۹. عبدالله بن سهیل بن عمرو، نیز از بنی عامر. خواهران این عبدالله که زن ابوحذیقه بن عتبه و ابوسبرﺓ بن ابی رهم بود هم در این هجرت شرکت داشتند. ماجرای این عبدالله در بازگشت از حبشه با پدرش سهیل بن عمرو فداکاری وی در راه اسلام را ضمن وقایع بعدی در جلد دوم خواهیم دید.
۲۰. ابوعبیده جراح از قبیله ی بنی حارث. نامش عامر بن عبدالله بود.
مهاجران حبشه به گفته ابن هشام گذشته از زنان و فرزندان خود که همراه داشتند، فرزندانی که در حبشه متولد شدند، جمعا (۸۳) نفر بودند. [۶]
برخی از زنان مسلمانی که همراه شوهران خداپرست خویش تن به هجرت به حبشه دادند بدین شرحند:
۱. اسماء دختر عمیس همسر جعفر بن ابیطالب برادر بزرگتر علی علیه السلام و سردار معروف.
۲. رقیه، دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و همسر عثمان بن عفان.
۳. ام حبیبه، دختر ابوسفیان همسر عبدالله بن جحش.
۴. ام سلمه، دختر ابوامیه بن مغیره، همسر عبدالله بن عمرو بن مخزوم.
۵. ام کلثوم، دختر سهیل بن عمرو، همراه ابوسبرﺓ بن ابی رهم.
علت مهاجرت به حبشه
مورخان چهار دلیل برای هجرت مسلمانان به حبشه ذکر می کنند:
۱. رهایی از شکنجه و آزار مشرکان: جعفر بن ابی طالب در سخنانی در حضور نجاشی علت هجرت را این گونه بیان می کند: «زمانی که شمار مسلمانان فزونی گرفت و ایمان آوردن به اسلام آشکار شد و شماری از قبایل به تغذیب و حبس مسلمانان خود پرداختند تا آنان را از دینشان بازگردانند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنان فرمود: «در زمین خدا پراکنده شود. سؤال کردند که به کجا برویم؟ آن حضرت به حبشه اشاره کرددند.»[۷]»
۲. عدم بازگشت به جاهلیت : رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در پی هجرت مسلمانان به حبشه فرمودند: «خدایا هجرت اصحاب من را پذیرا باش و آنان را به جاهلیت باز مگردان.[۸]» ابن اسحاق بیان می کند که دلیل هجرت مسلمانان ، ترس از بازگشت به بت پرستی و فرار به سوی خدا برای حفظ دین خود بوده است.[۹]
۳. جلوگیری از درگیری بین مسلمانان و مشرکان: ادامه وقایع مکه و حضور مسلمانان می توانست به درگیری آنان به مشرکان بینجامد. این امری بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از آن پرهیز داشت. خروج بیش از هشتاد مسلمان از مکه از شدت این تنش می کاست.[۱۰]
۴. انتشار اسلام به محیط دیگر : اسلام در مکه گرفتار تهدید جدی بود. این امکان وجود داشت تا جامعه کوچک مؤمنان یکباره در معرض فشار شدید مشرکان قرار گرفته و نابود شود. فرستادن جمعی از مسلمانان به محیطی دوردست که در میان آنان مشاهیری چون جعفر بن ابی طالب و عثمان بن مظعون بودند، اقدامی پیشگیرانه در برابر این خطر احتمالی بود.[۱۱]
وضعیت مسلمانان مهاجر در حبشه
پس از آن که مسلمانان وارد خاک حبشه شدند، به گفته خودشان که در اشعار خویش یادآور شده اند، در آن سرزمین وسیع و دور از چشم قریش و آسیب کسان و همشهریان خود، زندگى آرامى را آغاز کردند.
دورنمائى از وضع آن ها را به هنگام اقامت در حبشه مى توان در سخنان ام سلمه یکى از بانوان مهاجر که بعدها به همسرى رسول خدا درآمد دید که مى گوید: «ما چون در سرزمین حبشه فرود آمدیم در پناه نجاشی که بخوبى از ما حمایت مى کرد به سر بردیم. در حفظ دین خود تامین داشتیم، و آزادانه خدا را پرستش مى کردیم. نه آزادى مى دیدیم، و نه چیزى مى شنیدیم که باعث نارحتی مان شود».[۱۲]
«عبدالله بن حارث بن قیس بن عدى» از قبیله بنى سهم در اشعار خود مى گوید: اى رهگذر! پیام مرا به کسانى که مى خواهند پیام خدا و دین او را بشنوند برسان، خاصه به آن دسته از بندگان خدا که در شهر مکه با ناراحتى و شکنجه بسر مى برند. به آن ها بگو که ما سرزمین خدا را وسیع یافتیم، و مى توانیم از خوارى و تحقیر و نابسامانى در امان باشیم. پس شما به ما بپیوندید و تن به خوارى ندهید، و با ذلت و ننگ نمیرید. جرم ما این بود که از پیغمبر خدا پیروى کردیم، و آن ها سخن پیغمبر را نشنیده انگاشتند، و مسئولیت بیشترى را براى محاسبه روز بازپسین به عهده گرفتند. اى خداى مهربان! عذاب خود را بر قریش فرود آور که سرکشى کردند. ما از این که کار آن ها بیش از این بالا گیرد و بیشتر سرکشى کنند، به تو پناه مى بریم.
«عبدالله بن حارث» که خود را از تعقیب سنگدلان قریش در آرامش خاطر مى دید، طى قطعه دیگرى از این که آن ها را ناگزیر ساختند شهر و دیار خود را رها سازند، و تن به غربت دهند، سخت مى نالد، و برخى از سران فامیل خود را مورد نکوهش قرار مى دهد.
باز همین عبدالله بن حارث سران مشرک و بى رحم قریش را با خشم یاد مى کند و در قطعه دیگرى مى گوید: قریش با سرسختى حقى را که خداى یگانه بر آن ها داشت انکار کردند، همان طور که پیش از آن ها قوم عاد و مردم مدین و قوم حجر با خداى خود درافتادند. اگر من یاد خدا را آشکار نسازم، چنان مى بینم که هیچ زمین و دریائى جاى نشیمن من نیست. در سرزمینى که بنده خدا بسر مى برد، همین که دعوت حق به من رسید، من عقیده خود را آشکار ساختم.
«عثمان بن مظعون» نیز پسر عمویش «امیه بن خلف» را که در میان فامیل خود بسیار متنفذ و سرشناس و او را به جرم مسلمانى سخت آزرده بود، در قطعه اى مورد سرزنش و توبیخ قرار داده و از جمله مى گوید: تو باعث شدى من از شهر مکه محل امن خدا بیرون آیم، و در سرزمین غربت بسر برم.
تو با مردمى بزرگوار و عزیز درافتادى، و کسانى را که از ایمانشان بیم داشتند به هلاکت رساندى. اگر در آینده حوادث دنیا تو را باقى گذاشت، و اراذل و اوباش مکه را با خود همراه دیدى خواهى دید که چه عمل زشتى مرتکب شده اى. [۱۳]
نجاشی دستور داده بود مسلمانان که براى نجات خویش روى به کشور او آورده اند، کاملا در امان باشند. حتى گاهى به جعفر بن ابیطالب پیغام مى داد که اگر نیازى دارند تذکر دهند تا برایشان تامین کند.
نمایندگان قریش در تعقیب مهاجرین
قریش که در برابر این اقدام در مانده شده، و به احتمال قوی در برابر حبشیان احساس شرمساری میکرد، تصمیم گرفت تا آنان را باز گرداند. محتمل است که قریش ترس از نفوذ اسلام در حبشه نیز داشته اند. [۱۴] به همین دلیل قریش دو نفر را به حبشه فرستاد. بعضى از تواریخ مانند سیره ابن هشام و کامل ابن اثیر نام این دو نفر را «عمرو بن عاص» پسر «عاص بن وائل» که برادرش هشام بن عاص نیز از مهاجران بود و در حبشه بسر مى برد و «عبدالله بن ابى ربیعه مخزومى» دانسته اند. (ابن اثیر نفر دوم را «عبدالله بن ابى امیه» ضبط کرده است که اشتباه است.) ولى برخى دیگر از مآخذ مانند تاریخ یعقوبى نفر دوم را «عماره بن ولید» دانسته اند.
جمع بین این دو نظریه این است که نمایندگان اعزامى قریش را باید سه تن دانست: عمرو بن عاص، عبدالله بن ابى ربیعه و عماره بن ولید.
سران قریش این افراد را با هدایاى شایسته براى شخص نجاشى و نزدیکان او روانه حبشه کردند. این عده در ساحل دریا سوار کشتى شدند و رو به حبشه نهادند.
فرستادگان قریش در دربار نجاشى
فرستادگان قریش پیش از آنکه بحضور نجاشى بروند هدایاى فرماندهان لشگر و درباریان را بصاحبانش رسانده و باهر یک از آنها جداگانه به توافق رسیدند تا از ایشان حمایت کنند و نگذارند که نجاشی مهاجران را به حضور بپذیرد.[۱۵]
آنها به حضور شاه وقت گرفتند و شرفیاب شدند، نجاشى هدایاى قریش را پذیرفته و از وضع ایشان پرسید! آنان در جواب گفتند: «اعلى حضرتا! جمعى از جوانان ابله و بى خرد ما بتازگى دست از دین خود کشیده و دینى آورده اند که نه دین ما است و نه دین شما، اینان (که از ترس ما نتوانستند در مکه بمانند) به کشور شما گریخته و بدین سرزمین آمده اند. اینک بزرگان آنها یعنى پدران و عموها و رؤساى عشیره و قبایل ایشان ما را به نزد شما فرستاده تا آنان را به نزد قریش که داناتر به حال و وضع آنها هستند بازگردانید!»
سکوتى مجلس را فرا گرفت، عبد اللّه و عمرو بن عاص نگرانند تا مبادا شاه دستور باحضار مهاجرین دهد، زیرا چیزى براى بهم زدن نقشه آنها بدتر از این نبود که شاه آنها را ببیند و سخنانشان را بشنود، فرماندهان سپاه و درباریان که خود را آماده کمک به فرستادگان قریش کرده بودند لب گشوده گفتند: «اعلىحضرتا! این فرستادگان سخن براستى و صدق گفتند و بزرگان قوم ایشان بوضع حال اینها داناترند و زمام کارشان نیز بدست آنان است، بهتر همان است که اینان را بدست فرستادگان بسپارى تا بشهر و دیارشان باز گردانند و بدست بزرگانشان بسپارند».
نجاشى از این سخنان خشمگین شده گفت: بخدا تا من ایشان را دیدار نکنم و سخنانشان را نشنوم باین دو نفرشان نخواهم سپرد، اینان در کنف حمایت منند و بمن پناه آوردهاند باید نخست آنها را بدینجا بخوانم و از ایشان درباره مطالبى که این دو نفر اظهار میکنند پرسش کنم. اگر سخن این دو نفر راست بود من ایشان را باین دو نفر مىسپارم و گر نه از ایشان دفاع خواهم کرد و تا هر زمان که خواسته باشند در سرزمین من در آسایش بسر برند!.[۱۶]
نمایندگان قریش با حالى تباه از نزد پادشاه حبشه بیرون آمدند، و در انتظار نشستند تا نجاشى مسلمانان را فراخواند و نظر قطعى خود را به آگاهى ایشان برساند. روز دیگر نجاشى دستور داد مسلمانان را خبر کنند تا همگى در حضور او گردآیند و پس از روبرو کردن طرفین و استماع سخنان آن ها آن چه شایسته حق و عدالت است، درباره آن ها معمول دارد.
مسلمانان در حضور نجاشی
پادشاه حبشه بدنبال مهاجرین فرستاد و آنان را بمجلس خویش احضار کرد. اینان انجمنى کردند و درباره اینکه با نجاشى چگونه سخن بگویند بمشورت پرداختند و بالاخره تصمیم بر این گرفتند که جریان بهر جا بکشد اینان سخن از روى صدق و راستى بگویند و دستورات رسول خدا صلى اللّه علیه و آله را بى کم و کاست بیان کنند، و با این تصمیم بمجلس نجاشى درآمدند.
مجلسى بود آراسته، کشیشها در اطراف پادشاه نشسته و انجیلها را پیش روى خود باز کرده بودند، مهاجرین یک یک در جاى خود قرار گرفتند پادشاه رو بآنها کرده گفت: این چه دینى است که شما بدان گرویدهاید که نه دین قوم و عشیره شما است و نه دین من است و نه دین هیچیک از این ملتهاى دیگر است؟
جعفر بن ابى طالب از آن میان لب گشوده گفت: «پادشاها! ما مردمى بودیم که بوضع زمان جاهلیت زندگى می کردیم، بت (هاى سنگى و چوبى را) میپرستیدیم گوشت مردار میخوردیم، کارهاى زشت انجام میدادیم، حشمت فامیل و ارحام خود را نگاه نمیداشتیم، با همسایگان بد رفتارى میکردیم، نیرومندان ما بضعفاء و ناتوانان زورگوئى میکردند … و این وضع ما بود تا اینکه خداى تعالى پیامبرى را از میان ما برگزید، کسى که ما نسب او را مىشناختیم، راستى و امانت و پاکدامنى او مورد تصدیق همه ما بود، این پیامبر گرامى ما را بسوى خداى یگانه دعوت کرد و به پرستش و یگانگى او خواند، به ما گفت: دست از عبادت و پرستش بتهاى سنگى و آنچه پدرانتان مىپرستیدند بردارید، و براستگوئى و امانتدارى و صله رحم، و نیکى بهمسایه و خوددارى از محرمات و جلوگیرى از خونریزى و آدم کشى دستور فرمود، از فحشاء و زورگوئى و خوردن اموال یتیمان و متهم ساختن زنان پاکدامن و … جلوگیرى فرمود، بما دستور داد خداى یگانه را بپرستیم و چیزى را شریک او قرار ندهیم، ما را بنماز و زکاه و روزه أمر فرمود … .
آنگاه جعفر دنباله سخن خود را چنین ادامه داد: پس ما او را تصدیق کرده به او ایمان آوردیم، و او را در آنچه از جانب خداى تعالى آورده بود پیروى کردیم. خداى یگانه را پرستش کردیم، از ارتکاب محرماتى که بر ما حرام کرده بود خوددارى کردیم، به جز آنچه را او حلال کرده بود چیزى را بر خود حلال نکردیم … و خلاصه دستورات او را یک یک به مرحله اجرا گذاردیم، قریش که چنان دیدند به دشمنى با ما برخاسته ما را آزار و شکنجه دادند و جلوى ما را از پیروى این دین گرفتند تا شاید دوباره ما را بپرستش بتان وادارند، و کارهاى زشتى را که پیش از آن حلال میدانستیم مرتکب شویم، ما که با قهر و ستم و سخت گیرى اینان روبرو شدیم و دیدیم که مانع از انجام دستورات دینى ما میشوند بکشور شما آمدیم و در میان تمام سلاطین دنیا شما را انتخاب کردیم، و به عدالت شما پناهنده شدیم بدین امید که در جوار عدل و داد شما کسى بما ستم نکند!
جعفر بن ابى طالب دیگر سخنى نگفت و سکوت کرد. نجاشى گفت: آیا از آنچه پیغمبر شما آورده چیزى بخاطر دارى؟ جعفر گفت: آرى، نجاشى گفت: بخوان! جعفر شروع کرد به خواندن قسمتى از ابتدای سوره «کهیعص».
ام سلمه(راوى حدیث) گوید: نجاشى از شنیدن آیات قرآن چندان گریست که قطرات اشک ریش انبوه و صورتش را فرا گرفت، و کشیشهائى که اطراف او بودند نیز چنان می گریستند که صفحات انجیلهائى که در پیش رو داشتند از اشک چشمشان تر شد …
سپس نجاشى رو به مهاجرین کرده گفت: آنچه پیغمبر شما آورده با آنچه عیسى ابن مریم آورده هر دو از یک جا سرچشمه گرفته است، آسوده خاطر باشید که به خدا سوگند هرگز شما را باین دو نفر تسلیم نخواهم کرد.[۱۷]
پاسخ حضرت جعفر به سؤالی در مورد حضرت عیسی(علیه السلام)
فرستادگان قریش ناکام از نزد نجاشى بیرون رفتند و بسیار افسرده و ناراحت بنظر میرسیدند، عمرو بن عاص رو به رفیق خود عبد اللّه بن ابى امیه کرده گفت: فردا مجددا بنزد نجاشى می روم و ریشه اینها را می زنم!
چون روز دیگر شد عمرو بن عاص به نزد نجاشى آمده گفت: اعلى حضرتا! این بى خردان درباره عیسى سخن عجیبى گویند، شما کسى را به نزد ایشان بفرستید و سخن ایشان را درباره حضرت عیسى جویا شوید!
جعفر بن ابى طالب گفت: ما همان را گوئیم که پیامبرمان از جانب خداى تعالى براى ما آورده، یعنى ما معتقدیم که حضرت عیسى بنده و پیامبر و روح خدا و کلمه الهى است که به مریم بتول فرستاده است.
نجاشى دست خود را به طرف چوبى که روى زمین بود دراز کرده آن را برداشت و گفت: بخدا سخنى که تو درباره عیسى گفتى با آنچه حقیقت مطلب است از طول این چوب تجاوز نمیکند (و سخن حق همین است که تو گفتى)! این سخن نجاشى به فرماندهان مسیحى حبشه که در کنار او ایستاده بودند گران آمده نگاههاى تندى بهم کردند، نجاشى که متوجه نگاههاى آنها شده بود بدانها گفت: و اگر چه بر شما گران آید! سپس بمهاجرین گفت: شما با خیالى آسوده به هر جاى حبشه که میخواهید بروید، و بدانید که در أمان ما هستید و کسى نتواند بشما گزندى رساند! آنگاه بأطرافیان خود گفت: هدایاى این دو نفر را پس دهید چون ما را نیازى به آنها نیست، و خداوند براى باز گرداندن سلطنت من رشوه از من نگرفت که من در این باره رشوه بگیرم، و مردم مرا در آغاز کار اطاعت نکردند تا من اطاعت اینان را بکنم. و بدین ترتیب فرستادگان قریش شرمنده و دست خالى بمکه باز گشتند، و هدایاى قریش را نیز پس آوردند.[۱۸]
اشعار حضرت ابوطالب در وصف نجاشی
هنگامى که ابوطالب آگاهى یافت نجاشى مسلمانان را به نیکى پذیرفته و تحت حمایت خود قرار داده است به نقل امین الدین طبرسى در «اعلام الورى» و سید فخار موسوى در کتاب «ایمان ابوطالب» صفحه ۱۸ ابیات زیر را گفت و براى تشویق و تقدیر از وى به حبشه فرستاد:
«تعلم ملیک الجش ان محمدا × نبى کموسى والمسیح بن مریم
اتى بالهداى مثل الذى اتیابه × فکل بامرالله یهدی و یعصم
وانکم تتلونه فى کتابکم × بصدق حدیث لاحدیث المرجم
فلا تجعلو الله ندّا واسلموا × فان طریق الحق لیس بمظلم»
اى پادشاه حبشه! بدان که محمد ما پیغمبریست مانند موسى بن عمران و عیسى بن مریم.
محمد آئینى براى هدایت بندگان خدا آورده است، همانند دینى که آن ها آوردند. بنابراین هر کدام آن ها مردم را هدایت مى کنند و از گمراهى نگاه مى دارند.
شما نام و نشان او را در کتاب آسمانى خود مى خوانید، آن هم به عنوان داستانى راستین نه چون حدیثى از روی وهم و گمان.
پس براى خدا شریکى قرار ندهید و اسلام بیاورید که راه حق تاریک نیست.
بازگشت مسلمانان مهاجر
در سال هفتم هجری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) براى نجاشى نوشت تا بقیه اصحاب را که آنجا مانده اند، را روانه کند. نجاشى چنان کرد و با دو کشتى آنها را روانه ساخت و ایشان در ساحل بولا که همان ساحل جار است، پیاده شدند و از آن جا براى مدینه شتر کرایه کردند و چون به مدینه رسیدند، متوجه شدند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خیبر است و آن جا رفتند. هنگامى رسیدند که فتح خیبر تمام شده بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با مسلمانان صحبت فرمود که آنها را در غنایم شریک سازند و پذیرفتند و چنان کردند.[۱۹]
پی نوشت:
- سیره رسول خدا،رسول جعفریان،ص ۳۴۳-۳۴۴.
- سیره رسول خدا، رسول جعفریان،ص ۳۴۶.
- سیره ابن هشام – جلد ۱ صفحه ۲۱۳.
- رجوع شود به کتاب نقش ائمه در احیا دین،علامه سید مرتضی عسکری،ج ۱، درس نهم.
- سیره النبویه،ابن هشام،ج۱،ص ۳۲۱-۳۲۲.
- سیره ابن هشام – جلد ۱ ص ۲۱۳ تا ۲۲۰ – در صورتی که عمار یاسر را جزو مهاجران به حبشه بدانیم ۸۲ نفر خواهند بود.
- ترجمه طبقات الکبری،ج۱،ص۱۹۰ ؛ترجمه دلائل النبوه،بیهقی،ج۲،ص ۴۷.
- انساب الاشراف ،ج۱،ص ۲۲۲.
- السیره النبی ، ابن هشام، ج ۱، ص ۳۲۰؛سبل الهدی و الرشاد، ج ۲ ، ص ۴۸۵ به نقل از سیره رسول خدا، رسول جعفریان،ص ۳۴۴.
- سیره رسول خدا، رسول جعفریان،ص ۳۴۴.
- سیره رسول خدا، رسول جعفریان،ص ۳۴۵.
- سیره ابن هشام جلد ۱ ص ۲۲۲.
- سیره ابن هشام – جلد ۱ ص ۲۲۰-۲۲۱.
- سیره رسول خدا،رسول جعفریان،ص۳۵۰
- زندگانی رسول خدا(ترجمه السیره النبویه)،ابن هشام،ج۱،ص۲۰۶.
- زندگانى محمد(ص) ،ابن هشام،ج۱،ص:۲۰۷.
- زندگانی پیامبر،ابن هشام،ج۱،ص ۲۰۷-۲۱۰
- زندگانى محمد(ص)،ابن هشام ،ج۱،ص:۲۱۰-۲۱۱.
- ترجمه طبقات کبرى ،ج۱،ص:۱۹۴.
منبع: پرتال جامع اسلامی