- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 4 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
او اینک شرح حال یک عکاس آمریکایی که در کلوبهای شبانه عکاسی میکرده ولی به صورت اتفاقی یک کلیپ درباره مسلمانشدن یک شهروند آمریکایی در سایت یوتیوب میبیند و پس از علاقمند شدن به این فیلمها و دیدن کلیپهای از این نوع، به مرور به اسلام علاقمند شده و در نهایت به دین مبین اسلام مشرف میشود.
مشروح این ماجرا را از زبان خود او (نیکول کوئین) میشنویم.
مسیحی بودم ولی کارهایی میکردم که هیچ ربطی به خدا نداشت/ جوابی برای سؤالاتم نداشتم
من اصالتاً اهل ایالت دالاس هستم، در ابتدا مسیحی و طرفدار فرقه باپتیست (تعمیدگرایی) بودم ولی سرانجام می سال ۲۰۰۷ میلادی به دین اسلام مشرف شدم. به چند سال پیش از آن برمیگردم چند سالی بود که مثل آدمهای شکستخورده بودم که همهچیز خود را از دست دادهاند، دنبال یک چیز متفاوت بودم. باپتیست، دین خوبی بود، من به کلیسا میرفتم و مناسک آن را به جا میآوردم. ولی زمانی رسید که حقایق خیلی از چیزها را نمیدانستم: آیا بهشت واقعاً وجود دارد؟ آیا جهنم حقیقتاً وجود دارد؟ بعد از این دنیا چه روی میدهد؟ زمانیکه خدا را ببینم به او چه خواهم گفت؟ همه این افکار به ذهنم هجوم میآورد و من پاسخی برای آنها نداشتم.
من مشروب مینوشیدم و همه کارهای متداوالی که آمریکاییها انجام میدادند را انجام میدادم، کارم عکاسی در کلوبهای شبانه بود. چیزهای زیادی بود که من درگیرشان بودم و هیچ ربطی به خدا نداشتند و من نیازمند تغییر بودم.
تا ساعت ۵ صبح مینشستم و فیلمهای اسلامآوردن مسیحیان آمریکایی را تماشا میکردم
برخی از دوستانم درباره سخنرانیهای متفاوتی که در یوتیوب وجود داشت میگفتند و من از روی کنجکاوی یک نگاهی به آنها انداختم و در این میان هر کلیپی را که درباره اسلام وجود داشت، تماشا کردم. کم کم تماشای چنین کلیپهایی برایم به صورت یک عادت درآمده بود، آنچنانکه تا ساعت ۵ صبح بیدار مینشستم و سخنرانی آمریکاییهایی را که مسلمان شده بودند و اینکه بر آنها چه گذشته بود را گوش میدادم.
به نظر میرسید که همه آنها یک چیز میگویند و احساس من در رابطه با همه آنها مشابه بود. احساس میکردم چیزی است که من میتوانم با آن مرتبط باشم، مثل همه این افرادی که پیش از این مسیحی بودهاند، با خود چالش کردهاند و در نهایت چیزی را یافتهاند که پاسخ تمام سؤالاتشان در آن بوده است و این درست همان چیزی بود که من میخواستم، پاسخی برای تمام سؤالاتم.
نمیخواستم تنها به چیزی اعتقاد داشته باشم، میخواستم چرایی این اعتقاد را بدانم
من دنبال جوابهایم بودم، فقط دنبال این نبودم که کسی به من بگوید که مثلاً به فلان چیز اعتقاد داشته باش، بلکه دنبال چرایی آن بودم. به دنبال این چیزی بودم که زندگیام را تحت تأثیر قرار دهد. در جستجوی چیزی بودم که بتوانم آن را در زندگیام عملی کنم.
و سرانجام…
آن را در اسلام یافتم. برای مدتی در این باب کتابهای زیادی خواندم و پس از آن در کلاسهای آموزشی مساجد شرکت کردم.
و بیشتر و بیشتر خودم اطرافم را با کتابهای مختلف و هر چیز دیگری پر کردم و از لحظهای که شهادتینم را گفتم، همه چیز در زندگیام تغییر کرد: دوستانم، شغلم و حتی کمد لباسهایم، همه و همه تغییر کردند و هیچگاه برای لحظهای به عقب برنگشتم. این تغییرات را به سرعت انجام دادم و چندان سخت نبود چون عمیقاً درستبودن راهی را که انتخاب کرده بودم، درک کردم. از ته قلب از خداوند برای اینکه اسلام را به من هدیه کرد، سپاسگزارم.
*مادرم از اینکه میدید مسلمان شدنم مرا به خدا نزدیکتر کرده، خیلی خوشحال شد
زمانیکه مسلمان شدم، پدر و مادرم خیلی سخت با این موضوع کنار آمدند. آنها هنوز به این مسئله عادت نکردهاند. پیش از مسلمان شدنم یکبار نزد مادرم رفتم و به او گفتم که در حال مطالعه و تحقیق درباره دین اسلام هستم و به شدت جذب آن شدهام و فکر میکنم که او اصلاً مرا جدی نگرفت ولی زمانیکه به او گفتم که مسلمان شدهام، آنموقع بود که متوجه شد که من در این مورد کاملاً جدیام.
و چیز خوبی که وجود داشت این بود که او به خوبی تغییرات من را در این مدت مشاهده کرد و کیفیت زندگی من قبل و بعد از این تغییرات را دید. دید که سبک لباس پوشیدنم عوض شده و تمامی کارهای حرامی را که قبلاً انجام میدادم ترک کردهام و متوجه شد که از زمانی که مسلمان شدهام، ارتباطم با خدا نزدیکتر شده و این مسئله او را خیلی خوشحال میکرد و همین مسئله در ارتباط با والدینم کار را به مراتب راحتتر کرد.
*بسیاری از دوستانم برای تصمیمی که گرفته بودم احترام قائلاند
و اما درباره دوستانم باید بگویم، خب قبل از آنکه مسلمان شوم دوستان زیادی داشتم که شبها با هم به کلوب میرفتیم و کارهایی را انجام میدادیم که معمولاً جوانهای مجرد همسن و سال ما انجام میدانند و مسلمان شدن من چیزی نبود که یک شبه اتفاق بیافتد. آنها به مرور دیدند که من روز به روز تغییر میکنم و حضورم در جمع آنها کم و کمتر میشود تا آنکه دیگر در جمعهای آن حاضر نشدم. زمانیکه با دوستانم صحبت میکنم، احساس میکنم که برای تصمیمی که گرفتهاند، احترام قائلاند.
*مسلمانشدن یک فرایند عمیق قلبی است
زمانیکه مسلمان شدم خیلیها از من میپرسیدند که آیا مسلمان شدنم علت خاصی داشته؟ مثلاً همانند برخی از دختران جوان که تنها به خاطر ازدواج با یک مرد مسلمان، مسلمان میشوند. تصور میکردند من هم به خاطر چنین مسائلی ازدواج کردهام ولی من به همه آنها گفتهام که دلیل مسلمان شدنم هیچ یک از اینها نیست و من خودم با شناختی که از دین اسلام به دست آوردم آن را انتخاب کردم.
میدانید فرایند مسلمانشدن چیزی است که شما باید با قلب خودتان آن را احساس کنید، در غیر اینصورت ماندگار نخواهد بود. مسلمان شدن، با ایمان بودن و محجبهشدن، همه اینها چیزهایی است که باید در اعماق قلبتان نسبت به آن متعهد باشید.
بسیاری از خواندن وبلاگم به گریه میافتند و مینویسند که آنها نیز نیازمند چنین تغییریاند
من یک وبلاگ دارم که در آن درباره آنچه بر من گذشته نوشتهام و خیلیها به آن سر میزنند و از خواندن خاطرات من متعجب میشوند و برخی از آنها که وضعیتی مشابه به وضعیت سابق من دارند، با خواندن این مطالب تصمیم به تغییر میگیرند. برخی نیز برای من نوشتهاند که از خواندن خاطرات من، آنقدر تحت تأثیر قرار گرفتهاند که به گریه افتادهاند و در پایان مینویسند که آنها نیز عمیقاً به چنین تغییری نیاز دارند.
مسلمان شدنم در آمریکا، مشکلاتی نیز برایم به همراه داشت
البته مسلمان شدن مشکلاتی نیز برایم به همراه داشت. خب من کار در کلوبهای شبانه را رها کردم و دنبال شغل دیگری بودم، من محجبه شده بودم و از آن زمان احساس کردم که در مصاحبهها، بیش از اندازه معمول، از من سؤال و جواب میشد ولی با پشتکار توانستم بر تمامی این مشکلات غلبه کنم، به آنها اثبات کردم که من مهارت و تجربه دارم.
ولی به طور کلی زندگیام به عنوان یک مسلمان در آمریکا تغییراتی کرده که با آنها کنار آمدهام.