- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
۳- افسردگی
یکی از آسیبهایی که منشأ اجتماعی دارد، «افسردگی» است. این بیماری روحی، که واکنش طبیعی در مقابل فشارهای زندگی است، در زنان بیش از مردان پدید میآید. در تعریف «افسردگی» میگویند: «افسردگی نوعی نابهنجاری خلقی یا عاطفی است که طیفهای پایین آن را، افراد عادی نیز بعضی مواقع، تجربه میکنند. خود ما بعضی وقتها احساس غم و ملامت میکنیم و حاضر نیستیم به هیچ کاری حتی کارهای لذتبخش دست بزنیم.»
۳ـ۱- نشانه های افسردگی
افسردگی دارای علایم و نشانههایی است که طبق آن، فرد از همه چیز ناامید شده، غم و غصهای بر دل او چیره میشود. او احساس وحشت میکند و از تصمیم گرفتن برای زندگی خود عاجز مانده است و هرگاه میخواهد کاری انجام دهد، در خود صلاحیت و کفایت لازم احساس نمیکند. یکی از نشانههای بسیار خطرناک افسردگی این است که فرد آنچنان از همه کس و همه چیز ناامید میشود که به فکر خودکشی و خودزنی میافتد و یا، دستکم، بسیار گریه میکند.
۳ـ۲- رابطه خانواده و افسردگی
گاهی فشارهای اقتصادی و اجتماعی و یا فقدان والدین یا فرزندان، موجب افسردگی شدید روحی و روانی فرد میشود و روابط خانوادگی را دچار اختلال میکند و بر اساس مطالعات همایشی، میان وضعیت خانوادگی و افسردگی فرد همبستگی وجود دارد.
براون و همکاران (۱۹۷۸) میزان آسیبپذیری در مقابل افسردگی را به عنوان بخشی از عوامل مرتبط با خانواده میدانند. طبق تحقیق آنان، زنانی که دارای سه یا بیش از سه کودک زیر چهار سال در خانه هستند، اعتماد و اطمینان خود را برای برقراری ارتباط صحیح با شوهر از دست میدهند و حتی مطمئن نیستند بتوانند دوستان دوران خردسالی و قبلی خود را به اندازه لازم ملاقات کنند. این گونه زنها و زنانی که مادر خود را پیش از ۱۱ سالگی از دست دادهاند، بیش از مردم دیگر برای افسردگی مستعد هستند.
البته ناگفته نماند که کودکان نیز در برخی مواقع، دچار افسردگی میشوند. کودکانی که با کمبود مراقبت و مهرورزی و یا طرد شدن از سوی والدین مواجه میشوند و یا فقدان وجدانی والدین و ستیزههای خانوادگی را تجربه میکنند بیشتر در معرض نوعی افسردگی و فشار روانی قرار میگیرند.
۳ـ۳- علل افسردگی
معمولا آسیبشناسان سه علت زیستی، اجتماعی و روانی برای افسردگی ذکر کردهاند:
۳ـ۳ـ۱- زیستی
مقصود از علل زیستی، عواملی است که از طریق وراثت، از والدین به فرزندان منتقل میشود که در این صورت، لازم است افرادی که در خانوادهشان چنین سابقهای وجود دارد با مراجعه به روان پزشک، برای مشکلات خود راه علاجی پیدا کنند و موضوع را با آنها در میان بگذارند.
عامل دیگر زیستی شامل هر گونه آسیب به مغز در حالات جنینی در رحم مادر یا در حین زایمان و پس از تولد میشود. آسیب به مغز میتواند به شکل ضربه فیزیکی و یا به شکل هر گونه بیماری مغزی ـ مثلا، تومور یا عفونت ـ باشد. در متون پزشکی، برخی همهگیریهای ویروسی گزارش شده است که گروه زیادی از افراد همزمان دچار سلسلهای از علایم از جمله افسردگی شدهاند. برخی بیماریهای جسمی و داخلی همچون کمکاری غده تیروئید یا بیماری پارکینسون یا سکته قلبی و مغزی و اسکلرو زمولتی پل نیز میتوانند خود را به شکل افسردگی نشان دهند.
۳ـ۳ـ۲- اجتماعی
عامل اجتماعی افسردگی معمولا به وضعیت فرد در مقاطع گوناگون زندگی از کودکی و جوانی و پیری و تحولات زندگی مربوط میشود. چنانچه کودک در محیطی گرم و با صمیمیت رشد کند که پدر و مادرش ضمن داشتن درآمد مناسب، از تفاهم نسبی برخوردار باشند و ارزشهای اخلاقی و دینی بر زندگی آنان حاکم باشد، به احتمال قوی، کمتر دچار بیماری روانی و افسردگی میشود و اعتماد به نفس پیدا میکند. ولی در مقابل، کودکی که در خانواده پرجمعیت رشد میکند و یا در خانوادهای که انواع نابسامانیها و ستیزههای خانوادگی وجود دارد و یا در سنین حساس نوجوانی، والدین را از دست بدهد، به احتمال زیاد، دچار افسردگی میشود.
محیط مدرسه و کار، مهاجرت و جابجایی و نابسامانیهای اقتصادی و تورم شدید میتواند افراد را به افسردگی مبتلا سازد. امروزه در جامعه ما، که به سرعت مردم به سوی تجملات و کالاهای شیک و مصرفگرایی مفرط تمایل پیدا میکنند، به دلیل آنکه خانوادهها نمیتوانند خود را با تغییرات سریع و شتابان مصرفگرایی منطبق نمایند، زیاد دچار افسردگی میشوند.
۳ـ۳ـ۳- روان شناختی
این عامل شاید مهمترین عامل افسردگی باشد؛ زیرا سایر عوامل از طریق این عامل اثر خود را بر جای میگذارند. چنانچه فرد همیشه نگرش منفی و بدبینانهای به خود، زندگی و اطرافیانش داشته باشد، به زودی در دام افسردگی میافتد. از سوی دیگر، هر کس باید توانمندیهای خود را بشناسد و به همان میزان، بر داشتههای خود تکیه کند و بر اساس شناختی که از محیط دارد و ضمیمه نمودن توان و قدرت درونی، به انجام رفتار اقدام نماید. اما اگر فرد اتکا به نفس نداشته باشد و همیشه خود را حقیر و ناتوانتر از دیگران بپندارد، به زودی در گرداب مرگبار افسردگی فرو خواهد رفت.
روشن است که وجود باورها و اعتقادات نادرست، نگرشهای بیمارگونه و حاکمیت جبر بر روان منجر به بروز رفتار بیمارگونه میگردد. وجود تضاد بین اعتقاد و رفتار و یا بین نگرش و رفتار، تعادل روانی انسان را خدشهدار میسازد. از منظر الگوهای شناختی، که در شناخت و درمان افسردگی به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است، وجود باورهای غلط در ذهن، انسان را گرفتار این بیماری میکند و اصلاح این باورها در فرایند شناخت درمانی محور درمان به شمار میرود.
۴- شکاف سنّی در ازدواج
یکی دیگر از آسیبهای خانواده، فاصله سنی زیاد میان زن و مرد است. هر چند مردان دوست دارند با زنان جوانتر از خود ازدواج کنند، اما به هر حال، وجود مشکلات فرهنگی و اجتماعی بسیاری مانع جدی چنین کاری به شمار میآید.
به عقیده برنارد (J. Bernard) بیشترین خرسندی برای زنان هنگامی حاصل میشود که با مردی ازدواج کنند که پنج تا شش سال، سالمندتر از ایشان باشد و برای مردان همین خرسندی هنگامی به وجود میآید که میان صفر تا ده سال بزرگتر از همسرانشان باشند.
در برخی مناطق کشور ما، مردان گاهی با داشتن فاصله بیش از ۴۰ سال از زنان، با آنان ازدواج مینمایند و خانوادهها صرفاً برای منافع مادی با چنین ازدواجهایی موافقت میکنند.
این امر معمولا در سطح انسان های معمولی موجب بحران و ستیزههای خانوادگی میشود و موردی که در فرهنگ اسلام بر آن تأکید گردیده، نادیده انگاشته میشود؛ زیرا روشن است که تمایلات، نیازها و احساسات یک مرد ۶۰ ساله بسیار متفاوتتر از دختر نوجوان ۱۴ ساله است. تفاهم، عشق و محبت چگونه در سایه این ازدواج جامه عمل میپوشد و آیا چنین دختری آمال، آرزوها و سعادت خود را در این زندگی مشترک مییابد؟
در این خصوص، لازم است سن متناسب ازدواج برای زوجین رعایت شود تا مصالح زندگی زوجین رعایت گردد. این موضوع به سلامت خانواده از لحاظ روحی، جسمی، فرهنگی و اجتماعی کمک شایان توجهی میکند.
۵- تبدیل خانه به خوابگاه
در جامعه معاصر، زنان بسیاری شاغل هستند، مرد هم برای فراهم نمودن یک زندگی نسبتا مرفه مجبور به داشتن دو شغل است و فرزندان هم هر یک دنبال مدرسه و دانشگاه هستند.
در چنین وضعیتی، خانه کارکرد اصلی خود را از دست میدهد. در زمانی که زن کدبانوی خانه بود و مرد یک شغله بود، فرصتی فراهم میشد تا ارتباطات کلامی اعضای خانواده با یکدیگر بیشتر باشد، محبت و روابط صمیمی معنا پیدا میکرد و پدر فرصت مییافت به تربیت فرزندان بپردازد و از وضعیت تحصیلی، دوستان و مشکلات آنان اطلاع کسب نماید و با تجارب ارزشمند خود، فرزندان را راهنمایی کند. اما اکنون مادر خسته از کار برگشته، نه حال و حوصله ابراز محبت به فرزندان دارد و نه میتواند شوهرداری کند.
اینجاست که خانه نقش اصلی خود را از دست میدهد و تنها شب هنگام، اعضای خانواده برای خوابیدن، غذا خوردن و تماشای برنامههای تلویزیونی گرد یکدیگر جمع میشوند و همه اعضا به نوعی مشکلات و دغدغههای بیرونی را در روابط با اعضاء لحاظ میکنند. در چنین شرایطی است که خانواده متزلزل میشود و به محیطی سرد و بیعاطفه تبدیل میگردد؛ محیطی که اعضای آن همیشه با یکدیگر طلبکارانه برخورد میکنند و هر کس در مسابقه گرفتن حق خود برای رفاه فردی خویش است.
خانه و خانواده در بینش دینی، محیطی گرم و محل تصمیم سازی برای آینده زندگی است که اعضاء با مشورت یکدیگر بتوانند مشکلات زندگی را بررسی و حل نمایند. ارتباطات کلامی و عاطفی نقش مهمی در این رابطه دارد و شاید تلویزیون و سایر رسانههای تصویری مانع جدی وقتگیری هستند که نمیگذارند اعضای خانواده ارتباط بیشتری با یکدیگر داشته باشند.
۶- خشونت خانوادگی
خشونت و برخوردهای قهرآمیز، آرامش خانواده را به هم زده است و زنان و کودکان بیشترین قربانیان خشونت هستند. در غرب، جامعه شناسان این پدیده را به عنوان یک مسئله اجتماعی مورد مطالعه قرار دادهاند. نخستین بار در سال ۱۹۶۲ هنری کمپ در مقالهای به نام «سندرم کودک کتک خورده» کودکانی را توصیف کرد که تحت بدرفتاری و خشونت خانوادگی قرار گرفتهاند.
البته نگرش حاکم بر بیشتر جوامع چنین است که خانواده محیطی خصوصی است و دیگران، جامعه و دولت حق دخالت در امور شخصی افراد را ندارند. نگرش چشم پوشی از خشونتهای خانوادگی نیز وجود دارد. معمولا در جوامع پدرسالار، این حق برای پدر محفوظ است که میتواند در صورت مشاهده رفتاری که با ارزش و هنجارهای پدر خانواده سازگاری ندارد، کودکان و زنان خود را تنبیه کند تا بدین وسیله، هنجارهای مورد نظر خود را در محیط خانواده با قوّت حاکم نماید.
اما ضرب و جرح کودکان و زنان اثرات ناگواری بر شخصیت و عواطف و احساسات آنان بر جای میگذارد و کودک را دچار اختلالات روانی کرده، او را با نارسایی در کلام و فکر مواجه میسازد و اعتماد به نفس را در او نابود میسازد؛ زن را هم از ایفای نقش مادری و همسری دل سرد میکند.
منطق دین، در هنگام بروز نابهنجاری از سوی کودکان و زنان، ابتدا روشنگری، نصیحت و ارشاد است و در نهایت، که هیچ راهی برای هنجارمند کردن آنان وجود نداشته باشد، تنها مقدار اندکی تنبیه برای رفع ضرورت تجویز شده است.
برخی کجاندیشان به غلط تصور کردهاند تفاوتهای حقوقی بین مرد و زن، نوعی خشونت قانونی تلقی میشود که باید در نفی و محو آن تلاش کرد؛ اما باید دانست که چنین تصوری غلط است.
تفاوت مالی مرد و زن در ارث و دیه، ناشی از عدم مسئولیت زن در تأمین هزینههای خانواده و حتی هزینههای شخصی خود در نظام اسلامی است. از سوی دیگر، اختلاف زن و مرد در مسئله شهادت و قضاوت نیز ناشی از عاطفی بودن زن، مشکلات ماهانه و زایمان است و علاوه بر این، جواز ضرب و کتکزدن زن، که در برخی آیات و روایات آمده، در شرایط استثنایی و متناسب با وضعیت ویژهای است و به قدر ضرورت تجویز شده است.
۷- اختلال در جامعهپذیری و فرایند تربیت
یکی از آسیبهای جدی خانواده اختلال در فرایند تربیت فرزندان و جامعهپذیر کردن آنهاست؛ زیرا در این صورت، فرزندان راه و روش برخورد با دیگران، پدیدهها و مشکلات اجتماعی را نمیشناسند. بروس کوئن در تعریف «اجتماعی شدن یا جامعهپذیری» مینویسد: اجتماعیشدن، فرایندی است که به انسان، راههای زندگی کردن در جامعه را میآموزد، شخصیت میدهد و ظرفیتهای او را در جهت انجام وظایف فردی و به عنوان عضو جامعه، توسعه میبخشد. چهار هدف عمده برای اجتماعی شدن وجود دارد:
۱- شخص باید مهارتهای ضروری را، که برای زندگی در جامعه ضروری است، فرا بگیرد.
۲- شخص باید بتواند به صورت مؤثری با دیگران ارتباط برقرار نماید و توانایی خواندن و نوشتن و سخن گفتن پیدا کند.
۳- فرد باید بتواند نیازهای بدنی خود، همچون قضای حاجت را به شیوههای قابل قبول جامعه فراگیرد.
۴- فرد باید ارزشها و اعتقادات اساسی جامعه خود را در ذهن متمرکز کند.
بسیاری از جامعهشناسان و نیز روانکاوان عقیده دارند: ریشه بسیاری از انحرافات شخصیت را باید در پرورش نخستین خانوادگی جستجو کرد؛ زیرا اگر منشأ اغلب کج رفتاریها و انواع متنوّع بیماریهای روانی بررسی شود، نقش پرورش خانواده در کیفیت رشد شخصیت آشکار میگردد.
هر چند برخی از نقشهای خانواده مانند «آموزش» به نهادهای دیگری مانند آموزش و پرورش داده شده، اما با این وصف، هنوز هیچ نهاد اجتماعی نتوانسته است در امر تربیت و پرورش انسانها جایگزین خانه و خانواده شود. فرزندان در محیط خانه با هنجارها آشنا میشوند و ارزشهای دینی و اخلاقی را در عمق شخصیت خود نهادینه میکنند و هنگامی که وارد مدرسه و دانشگاه و محیط کار میشوند، همان سرمایه تربیت و جامعهپذیری خانوادگی را با خود به چنین محیطهایی میآورند.
جامعهپذیری یا تربیت فرزندان یکی از وظایف و کارکردهای اصلی خانواده به شمار میآید که در روایات مورد تأکید قرار گرفته است.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: «اکرموا اولادَکم و احسنوا آدابهم»؛ به فرزندان خود احترام بگذارید و آنان را نیکو تربیت کنید.
با توجه به توصیههای جامعه شناسان و تأکید نصوص دینی بر ضرورت تربیت صحیح فرزندان، چنانچه خانواده نتواند نقش مهم جامعهپذیری و تربیت را برای فرزندان به اجرا درآورد، فرد هنگامی که وارد جامعه میشود، نمیداند چه راه صحیح و مشروعی را باید در مواجهه با انواع نابهنجاریها و بحرانهای اجتماعی در پیش گیرد و در این صورت است که زمینههای انحراف برای او فراهم میشود و به سرعت بیهنجار و کجرو میگردد.
نکته قابل توجه این که پدر باید نسبت به انحرافات و کجروی زن و فرزندانش دارای روحیه «غیرت دینی» باشد. «غیرت» نیروی بازدارندهای است که مرد را در مقابل انحراف اعضای خانوادهاش حساس میکند و اجازه نمیدهد از هنجارهای شناخته شده تخلفی صورت گیرد.
متأسفانه امروزه تبلیغات رسانه ای و ژورنالیستی شدیدی در جهت غیرتزدایی در جامعه به کار گرفته میشود و پدران نمونه را این گونه معرفی میکنند که در امور شخصی و دوست گزینی فرزندان دخالتی ندارند و بر رفت و آمد همسر نظارتی نمیکنند. روشن است که غیرتزدایی راه را برای افتادن فرزندان و همسر در دام فریبکاران و نامحرمان باز میکند.
۸- ازدواج تحمیلی
امروزه یکی از معضلات اجتماعی ازدواجهای اجباری و ناخواسته است که حق مشروع و گزینش همسر را از دختران سلب مینماید. این آسیب کم و بیش در مناطق گوناگون جهان وجود دارد. سالانه ۴ میلیون زن در جهان خرید و فروش یا مجبور به ازدواج اجباری میشوند.
بخشی از این ازدواج ها مربوط به دوران خردسالی دختران است. بیشتر ازدواجهای پایینتر از ۱۲ سال اجباری و ناخواسته است و معمولا پس از چند سال به جدایی از همسر یا سایر آسیبهای فردی و خانوادگی منجر میشود. این پدیده شوم منحصر به کشورهای جهان سوم نیست و در کشورهای پیشرفته و صنعتی هم گزارش شده است.
مقصود از «ازدواج اجباری» پیوند زناشویی رسمی است که در آن رضایت و اراده زوجین یا یکی از آنان نادیده انگاشته شود و برای برقراری این پیوند، از انواع فشارهای جسمی و روانی استفاده گردد.
در طول تاریخ، انواع متعددی از این پدیده وجود داشته است که زنان را همچون کالا یا وسیلهای برای مقاصد سیاسی، اقتصادی و رفع اختلاف طایفهای و قبیلهای مورد استفاده قرار دادهاند. از جمله این ازدواجها، میتوان به موارد ذیل اشاره کرد: ۱- ازدواج ربایشی؛ ۲- ازدواج یغمایی؛ ۳- ازدواج وراثی؛ ۴- ازدواج از طریق خرید همسر؛ ۵- ازدواج سیاسی؛ ۶- ازدواج مبادلهای.
بیتردید، علل گوناگونی در بروز این نابهنجاری تأثیر دارد که میتوان به علل فردی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی اشاره کرد. اما به هر حال، باید آثار منفی آن را بر روابط خانوادگی مورد مطالعه قرار داد و آن را به عنوان یک آسیب جدی در نظر گرفت. ازدواجی که باید بر پایه عشق، اخلاق، محبت و درک متقابل شکل گیرد تا بتواند جوانههای خوشبختی را به همراه آورد، اکراه و اجبار در همسرگزینی این پیوند نامقدس را به صورت یک کابوس وحشتناک درمیآورد و زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی زنان را با آسیبهای جدی مواجه میسازد.
۸ـ۱- آسیبهای ازدواج تحمیلی
۱- اولین آسیب و عوارض منفی آن متوجه جسم و بدن زن شده، بر سلامت جسمی او تأثیر منفی بر جای میگذارد و موجب اختلال در دستگاه باروری وی و تولد کودکان نارس و عوارض ناشی از آن میشود.
۲- دومین آسیب مربوط به اختلالات روحی دختران است. از دستدادن امید به زندگی، فقدان تصویری موفقیتآمیز برای زندگی خود و فرزندان یکی دیگر از اختلالات عاطفی و روانی ازدواجهای تحمیلی به شمار میرود. مجموعه این فشارهای روانی ایجاد هر گونه ابتکار، طراوت و نشاط را در محیط خانه برای این دختران از بین میبرد و خانه را برای آنان به زندانی با میلههای روانی و نامرئی تبدیل میکند و افسردگی، پرخاشگری و دلسردی از زندگی را به همراه میآورد.
۳- آسیب دیگر مربوط به روابط خانوادگی است که در نتیجه آن میتوان به سست شدن بنیان خانواده، طلاق، فرار از خانه، سوء ظن، فقدان تفاهم بین زوجین، همسرآزاری، همسرکشی، وجود فرزندان بزهکار، انحطاط اخلاقی و طلاق اشاره کرد.
۸ـ۲- راهکارهای جلوگیری از آسیبهای ازدواج اجباری
۱- برگزاری کارگاههای آموزش حقوق در زمینه ازدواج، مشاوره خانواده برای دختران و پسرانی که در آستانه ازدواج قرار دارند.
۲- ارتقای آگاهیهای خانواده در خصوص حقوق دختران و نیز تبعات ناگوار ناشی از چنین پدیدهای در پیشگیری از ازدواجهای تحمیلی مؤثر است.
۳- تدوین قوانین مناسب برای حمایت از زنانی که قربانی ازدواج تحمیلی گردیدهاند.
۴- ضروری است از طریق آموزش و دانشافزایی والدین نسبت به روحیات جوانان، استقلالطلبی واحترام به انتخاب حق همسرگزینی دختران، از وقوع چنین شرایطی پیشگیری شود.
۵- به یقین، رعایت سن مناسب ازدواج یکی از اقدامات قانونی برای کاهش ازدواج اجباری است.
۶- کاهش هزینههای زندگی، مهار تورم، اشتغالزایی و بهبود ساختار اقتصادی جامعه و حمایت از خانوادههای کم بضاعت که برای تأمین مخارج سنگین زندگی، دختران خود را برای ازدواج با افراد متمول مجبور مینمایند.
۹- کثرت فرزندان
در نصوص دینی، بر داشتن فرزندان متعدد تأکید شده است؛ چنانکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «انّی اباهی بکم الامم و لو بالسقطِ»؛ من در قیامت به کثرت شما بر دیگر امّتها مباهات میکنم، هر چند به فرزند سقط شدهای باشد. خداوند هم میفرماید: (وَ مَا مِن دَآبَّه فِی الأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللّهِ رِزْقُهَا)(هود: ۶)؛ روزی همه موجودات در دست خداست. اما باید دانست که کثرت فرزندان به حکم اولی مطلوب است، مشروط بر این که موجب عزّت جامعه اسلامی گردد و عدالت در میان آنها رعایت شود و مورد تربیت و آموزش آموزههای دینی قرار گیرند.
اما سؤال این است که آیا در شرایط کنونی، چنین شروطی محقق است؟ آیا کثرت مشاغل، دغدغههای معیشت، گرفتاریهای خانوادگی و تورم شدید اجازه رسیدگی شایسته به فرزندان را میدهد؟ واقعیت این است که در شرایط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی جامعه معاصر، برای کثرت فرزندان مشکلاتی وجود دارد که نمیتوان آنها را حتی از نظر اسلام در نظر نگرفت. پدری با داشتن فرزندان بسیار، چگونه میتواند آنها را با آداب اسلامی و قواعد اخلاقی آشنا سازد؟
پدری که در جامعه امروز مجبور است برای تأمین معیشت خود و اعضای خانواده در دو نوبت مشغول فعالیت اقتصادی شود، از تربیت فرزندان و نظارت بر رفتار آنان عاجز میماند و در نتیجه، فرزندانی پرورش مییابند که نه به صورت صحیح و دینی تربیت شدهاند و نه از تحصیلات عالی، که معمولا مستلزم پرداخت هزینههای بسیار است، برخوردارند و مهمتر از همه، از عواطف گرم و صمیمانه پدر و مادر بیبهرهاند. پس نباید بدون ملاحظه جوانب گوناگون تربیتی، فرهنگی و اجتماعی به تکثیر فرزندان پرداخت.
از سوی دیگر، آنچه مورد اشاره قرار گرفت مشکلات فردی و خانوادگی کثرت فرزندان بود، ولی مشکلات حکومت و نظام سیاسی بسی دشوارتر و پیچیدهتر است. دولت باید به تأسیس مدارس، راه، ایجاد شغل مناسب و توسعه خدمات اجتماعی از قبیل برق، آب، گاز، مسکن و بیمارستان بپردازد.
پس کثرت فرزندان در شرایط جهانی و منطقهای، به ویژه جامعه معاصر، دارای مشکلات و آسیبهای فراوانی است.
منبع: معرفت ۱۳۸۵ شماره ۱۰۴؛ محمد رضا ضمیری