- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
هجرت به مدینه، مهاجرت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) و مسلمانان از مکه به یثرب (مدینه) در سال چهاردهم بعثت است. علت اصلی مهاجرت مسلمانان به یثرب، فشار و آزارهای مشرکان مکه و بیعت عقبه اهالی یثرب با پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) برای دفاع از مسلمانان در صورت هجرت ایشان به این شهر بود. این واقعه در زمان خلافت خلیفه دوم به صورت رسمی، مبدأ تاریخ مسلمانان شد.
یکى از عللى که زمینه را براى هجرت پیغمبر به مدینه آماده کرده بود انتشار اسلام در آن شهر بود، در مواقعى که قبایل عرب براى تجارت و غیره از مدینه به مکه می آمدند پیغمبر با آنها ملاقات کرده و آنها را بدین اسلام دعوت می نمود و اتفاقا از این اقدام خود نتیجه مطلوبى نیز بدست می آورد چنانکه پس از فوت ابوطالب عده اى از قبیله اوس که از مدینه به مکه آمده بودند پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را ملاقات کرده و شش نفر از آنها هم بدین اسلام گرویدند و پس از مراجعت به مدینه مردم آن شهر را بدین جدید دعوت نمودند.
پس از مدتى گروهى متجاوز از هفتاد نفر زن و مرد از مدینه به مکه آمده و بدین اسلام مشرف شدند بنابر این دین اسلام در مدینه با سرعت پیشرفت و چون محیط مدینه از اغراض سوء قریش و از ایذاء و اذیت آنها مصون بود لذا براى انتشار اسلام مناسب تر از مکه به نظر می رسید و پیغمبر به عده اى از پیروان خود دستور داد که براى رهائى از شر مشرکین مکه به مدینه مهاجرت نمایند و آنها نیز در آشکار و پنهانى به سوى مدینه رهسپار شده و از طرف اهالى آن شهر با کمال دلگرمى از مهاجرین مکه پذیرائى به عمل آمد.
از طرفى خود پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نیز قلبا براى عزیمت به مدینه تمایل داشت ولى چون مأمور و سفیر الهى بود این عمل را بدون اجازه و اراده خدا نمی توانست انجام داده و محل مأموریت خود را تغییر دهد اما در این موقع حادثه اى روى داد که خود به خود هجرت پیغمبر را به مدینه ایجاب نمود و می توان آنرا علت اصلى این مهاجرت دانست.
چون قریش از انتشار دین اسلام در مدینه و پیشرفت سریع آن در شهر مزبور و همچنین از مهاجرت عده اى از مسلمین بدانجا آگاه شدند بیم آن را داشتند که دین اسلام در آن شهر قوت بگیرد و بعدا اسباب مزاحمت آنان را فراهم آورد بنابراین براى از بین بردن هر گونه خطرات احتمالى که آینده آنها را تهدید می کرد تصمیم گرفتند کار را با پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) یکسره کنند و براى همیشه از جانب وى ایمن و آسوده باشند.
اما انجام این کار هم به سادگى و آسانى مقدور نبود زیرا پیغمبر از خاندان عبد المطلب بود و اگر به وسیله عده معدودى از بین می رفت مسلم بود که آن عده از دم شمشیر جوانان هاشمى جان سالم به در نمی بردند و به طور حتم بنی هاشم به خونخواهى او قیام می کردند پس تکلیف چیست؟
سران قریش در خفا جمع شده و تشکیل کمسیونى دادند و پس از شور و بحث زیاد نتیجه شورا و تصمیم انجمن بدین ترتیب اعلام شد که از هر قبیله یک نفر قهرمان شمشیر زن انتخاب شود و این عده بالاتفاق شبانه به خانه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) حمله نموده و او را در بسترش با شمشیرهاى عریان به قتل رسانند و چون بنی هاشم به تنهائى قدرت مقابله با تمام قبایل عرب را نخواهند داشت در نتیجه خون پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) لوث شده و به هدر خواهد رفت.
این نقشه شیطانى یک تصمیم قطعى و خلل ناپذیرى بود که در پنهانى براى از بین بردن پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) طرح و اتخاذ گردید ولى خداوند متعال همان خدائى که در غار حرا پرتوى از جمال خود را به وجود محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) انداخته و او را در نور حیرت و عظمت مستغرق کرده بود باز دل روشن و حقیقت جوى پیغمبر را از این تصمیم قریش آگاه گردانید و اجازه داد که شبانه از مکه به سوى مدینه هجرت نماید. (۱)
اما تدبیرى لازم بود تا کفار قریش از هجرت پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) با خبر نباشند و خانه و بستر او بدون صاحب نماند، حالا چه کسى است که به عوض پیغمبر در آن رختخواب بخوابد و خود را طعمه شمشیر مهاجمین قریش سازد؟
اینجا است که قهرمان این حادثه خود نمائى می کند و ذکر این مقدمات براى معرفى نام نامى او است این قهرمان شیر دل فقط و فقط على (علیه السلام) بود که چشم روزگار نظیرش را در گذشته ندیده و تا ابد هم نخواهد دید.
پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) على را می شناخت و به میزان ایمان و اخلاص او آگاه بود رو به سوى وى آورد و فرمود: یا على! دستور الهى بر اینست که مکه را ترک گویم و به سوى مدینه هجرت کنم، اما این هجرت یک مسافرت عادى و معمولى نیست و بایستى محرمانه و سرى باشد تا کفار قریش از آن آگاه نباشند زیرا تصمیم گرفته اند امشب مرا در بسترم به خون آغشته نمایند و براى اغفال آنها لازم است خانه و رختخواب من خالى نباشد تا آنها مرا تعقیب نکنند، فرمان الهى است که در بستر من بخوابى تا من به پنهانى مهاجرت کنم.
هنوز سخن پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) تمام نشده بود که على (علیه السلام) با جان و دل دعوت او را اجابت کرد و گفت: اطاعت می کنم یا رسول الله و در اجراى این امر بسیار خرسند و سپاسگزارم.
پیغمبر فرمود: یا على! کار بسیار خطرناکى به عهده تو گذاشته شده است زیرا رجال قریش شبانه خانه من ریخته و رختخواب مرا زیر شمشیرهاى برهنه خواهند گرفت در حالی که تو می خواهى در آن بستر بخوابى!
پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) هر چه اعلام خطر نموده و اهمیت این امر خطر را در نظر على (علیه السلام) مجسم می ساخت خرسندى او بیشتر می گشت تا بالاخره گفت: یا رسول الله! مگر غیر از مرگ و کشته شدن چیز دیگرى هم هست؟ چه سعادتى بالاتر از این که من به دستور الهى جان خود را در راه اشاعه دین تو فداى تو کرده باشم؟
چون رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) صراحت لهجه و جانفشانى على (علیه السلام) را در راه حق و حقیقت مشاهده کرد چشمان مبارکش پر آب گردید و با همان حال رقت و عطوفت سر و روى على را غرق بوسه ساخت و او را وداع کرد و به عزم مهاجرت مکه را ترک نمود. (۲)
على (علیه السلام) هم که جوان ۲۳ ساله اى بود، جامه مخصوص پیغمبر را که در موقع خواب به تن می کرد پوشید و در فراش آن حضرت دراز کشیده و منتظر وقوع حادثه پر خطرى گردید.
صاحب فصول المهمه و کفایه الطالب و دیگران نوشته اند که چون على (علیه السلام) شبانه در بستر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) قرار گرفت، خداوند عز و جل به جبرئیل و میکائیل فرمود: من شما را برادر یکدیگر گردانیدم و عمر یکى از شما را طولانی تر از دیگرى قرار دادم؛ کدامیک از شما حاضر است که زیادى عمر را به دیگرى بخشد؟! عرض کردند: پروردگارا! در این امر مختاریم یا مجبور؟! خداوند فرمود: بلکه مختارید. هیچک از آن دو حاضر نشد که عمر زیادى را به دیگرى بخشد! خداوند تعالى فرمود که: من میان على ولى خود، و محمد پیغمبر اخوت و برادرى برقرار کردم و او در فراش پیغمبر خوابیده است (و بنگرید که او چگونه) جان خود را فداى برادر کرده و زندگى وی را بر حیات خویش ترجیح داده است؛ به زمین نازل شوید و او را از شر دشمنانش محفوظ دارید.
پس آن دو فرشته نزد على (علیه السلام) آمدند و جبرئیل در بالاى سرش ایستاد و میکائیل در پائین پاى او و جبرئیل می گفت: بخ بخ یا ابن ابیطالب من مثلک و قد باهى الله بک الملائکه (به به! اى پسر ابوطالب! کیست مانند تو که خداوند تعالى به وجود تو به فرشتگان مباهات می نماید) (۳) بارى جنگجویان قریش که براى از بین بردن پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در دار الندوه دور هم گرد آمده بودند از سر شب آنجا را ترک کرده و با شمشیرهاى عریان و بران خانه رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) را محاصره نمودند.
در سپیده دم که سکوت و خاموشى بر شهر مکه حکمفرما بود خواستند تصمیم شوم خود را به مرحله اجراء در آورند، به محض ورود به داخل خانه، على (علیه السلام) سر از بالین خود برداشت و بانگ زد کیستید و چه می خواهید؟ چون رجال قریش على (علیه السلام) را دیدند از حیرت و وحشت سر تا پا خشک شدند و بالاخره سکوت را شکستند و گفتند محمد کجا است؟
على (علیه السلام) با خونسردى تمام فرمود: من نگهبان او نبودم و شما هم او را به من نسپرده بودید که از من باز می خواهید. یکى از مهاجمان گفت: پشت و پناه محمد همین على است و خوبست على را به جاى او در خونش غوطه ور سازیم!
على (علیه السلام) فرمود: افسوس که پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) به من اجازه حمله نداده و الا براى این گستاخى شما که پا به حریم خانه آن جناب گذاشته اید شما را از دم شمشیر می گذرانیدم و بالاخره آنها را پراکنده ساخت و فرمود: دور شوید که شماها قومى گمراهید و از سعادت و رستگارى بى نصیب خواهید ماند.
قریش که از هجرت پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آگاهى یافتند به تعقیب او پرداخته و تا لب غار ثور که رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) با ابوبکر داخل آن بودند پیش رفتند ولى خداوند آن حضرت را در پناه خود حفظ کرده و قریش را از دست یافتن باو محروم گردانید.
در موضوع هجرت فداکارى على (علیه السلام) غیر قابل توصیف است، یک جوان ۲۳ ساله با آن شهامت و شجاعت و با آن دل قوى و حقیقت جو براى اشاعه دین اسلام خود را در معرض خطر و مرگ حتمى انداخت و سپر جان پیغمبر گردید چنانکه خود آن حضرت فرماید:
وقیت بنفسى خیر من وطىء الحصى
و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر
رسول اله الخلق اذ مکروا به
فنجاه ذو الطول الکریم من المکر (۴)
با جان خود نگه داشتم بهترین کسى را که پا بر زمین نهاده و کسى را که به کعبه و حجر اسماعیل طواف نموده است. رسول خداى خلق را زمانی که (قریش) درباره او حیله نمودند (که او را به قتل رسانند) پس خداوند صاحب فضل و کریم او را از مکر (دشمنان) نجات داد.
به پاداش این فداکارى و جانفشانى، آیه شریفه زیر بر رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) نازل و بدین وسیله على (علیه السلام) مورد تقدیر خداوند تعالى قرار گرفت: و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله.(۵) (و از مردم کسى است که در پى خشنودى خدا جان خود را می فروشد) و بنا به نقل مفسرین و مورخین عامه و خاصه چنین کسى فقط على (علیه السلام) بود. (۶)
فداکاری هاى على (علیه السلام) در موضوع هجرت منحصر به خوابیدن او در بستر پیغمبر نبود بلکه در غیاب آن حضرت حل و فصل امور مسلمانان مکه و همچنین تأدیه اماناتى که مردم به پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) سپرده بودند به دست على (علیه السلام) انجام گردید.
چند روز پس از ورود پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) به مدینه (بنا به نقل بعضى آن حضرت در قبا توقف فرمود که پس از رسیدن على علیه السلام با هم وارد مدینه شوند) على (علیه السلام) نیز مادر خود و دختر پیغمبر و دو زن دیگر و ضعفاى مسلمین را برداشته و راه مدینه را در پیش گرفت و پس از ورود به مدینه، رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) على (علیه السلام) را که در اثر راهپیمائى پایش مجروح شده بود در آغوش کشیده و از شوق دیدارش گریست.
در مدینه نیز على (علیه السلام) همواره ملازم پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) بود و در سال یکم هجرى که میان صحابه و مهاجرین و انصار پیمان اخوت بسته شد آن حضرت على (علیه السلام) را نیز برادر خود خواند. (۷)
در سال دوم هجرى نیز یگانه دختر خود فاطمه (علیها السلام) را به وى تزویج کرد و فرمود: یا على ان الله تبارک و تعالى امرنى ان ازوجک فاطمه و انى قد زوجتکها على اربعمائه مثقال فضه، فقال على قد رضیتها یا رسول الله و رضیت بذلک عن الله العظیم و رسوله الکریم ثم ان علیا خر ساجدا لله شکرا.(۸)
یا على! خداوند تبارک و تعالى به من دستور داده است که فاطمه را به تو تزویج کنم و من او را بر چهار صد مثقال نقره به تو تزویج کردم، على عرض کرد: پسندیدم او را اى رسول خدا و بدان سبب از (لطف) خداوند عظیم و رسول گرامی اش خرسند شدم. سپس على (علیه السلام) برای سپاسگزارى (از این موهبت) به درگاه خدا به سجده افتاد.
و در همین سال فرمان قتال با مشرکین از جانب خدا صادر شد و پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) مشغول جنگ با دشمنان و مخالفین خود گردید که عامل پیروزى در آنها وجود على (علیه السلام) بود و از این پس فصل تازه اى در تاریخ زندگانى آن حضرت گشوده می شود که می توان آن را خدمات نظامى وى نامید.
پى نوشت ها
(۱) آیه ۳۰ سوره انفال اشاره به این مطلب است: و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک…
(۲) خروج پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) از مکه در ربیع الاول سال ۱۳ بعثت بود.
(۳) فصول المهمه ابن صباغ ص ۳۳؛ کفایه الطالب ص ۲۳۹؛ ینابیع الموده باب ۲۱ ص ۹۲؛ کشف الغمه ص ۹۱؛ تفسیر ثعلبى و فخر رازى و کتب دیگر.
(۴) بحار الانوار جلد ۳۶ ص .۴۶
(۵) سوره بقره آیه .۲۰۷
(۶) شواهد التنزیل جلد ۱ ص ۹۶؛ ارشاد مفید جلد ۱ باب ۲ فصل ۹؛ کفایه الطالب ص ۲۳۹؛ تفسیر قمى ص ۶۱ و کتب دیگر.
(۷) فصول المهمه ص .۲۲
(۸) ینابیع الموده ص .۱۷۶