- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
در تعریف علم نحو گفته شده: «النحو علم بقوانین الفاظ العرب عند دخولها فى الترکیب ویبحث فیه عن کیفیه إختلاف آخرها من جهه الاعراب و البنا؛[۱] نحو، علمى است که درباره قوانین الفاظ عربى هنگام قرار گرفتن در جمله بحث مى کند و در این علم از کیفیت اختلاف اعراب آخر کلمات از نظر معرب و مبنى بودن بحث مى شود».
گزارشاتى که در کتب تاریخى درباره شروع علم نحو وجود دارد، داراى ابهام است و این اضطراب ظاهراً زاییده نوع نگاه راویان است که عموماً هم داراى تعصبات مذهبى بوده اند؛ اما با یک نگاه واقع بینانه یا یک جمع بندى کلى ازاین روایات مى توانیم بگوییم که اکثر این روایات متفق القول اند امام على (علیه السلام) این علم را بنا نهاده و شاگرد ایشان ابوالاسود دوئلى آن را استحکام بخشیده است و پس از ابوالاسود، شاگردان وى یکى پس از دیگرى در شکل گیرى و استحکام این علم نقش ارزشمند داشته اند. محمدبن سلام جمحى صاحب کتاب «طبقات الشعرا» مى گوید: «اولین کسى که علم نحو را ایجاد کرد و باب این علم و قواعد آن را باز نمود، ابوالاسود دوئلى است».[۲]
ابوطیب بغدادى (متوفا ۳۵۱ ق) مى گوید: «اولین شخصى که نحو را ایجاد نمود، ابوالاسود دوئلى است که آن را از امیرمؤمنان على (علیه السلام) أخذ کرد».[۳]
ابن ندیم (متوفا ۴۰۰ ق) درباره منشأ علم نحو مى گوید: «اکثر علما معتقدند نحو از ابوالاسود أخذ شده و او آن را از امیرمؤمنان على (علیه السلام) گرفته است».[۴]
ابن انبارى معتقد است اولین کسى که علوم عربى را وضع نمود و قواعد آن را بنا نهاد، امیرمؤمنان على بن ابیطالب (علیه السلام) است و ابوالاسود آن را از ایشان گرفت.[۵]
ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج البلاغه مى گوید: «یکى از علوم، علم نحو است که همه مردم مى دانند امام على (علیه السلام) آن را ایجاد نمود و بر ابوالاسود انشا کرد و اصول و قواعد آن را براى او شرح نمود؛ از جمله سخنان آن حضرت به ابوالاسود این است که فرمود: کلام از سه قسم تشکیل مى شود: اسم، فعل و حرف و از جملات ایشان است که کلمه به معرفه و نکره تقسیم مى شود و همچنین تقسیم اعراب به رفع و نصب و جزم. وى در ادامه مى گوید: این سخنان، اعجازگونه اند؛ زیرا قدرت بشر نمى تواند بدین حد و اندازه از استنباط دست یابد».[۶]
یاقوت حموى در کتاب «معجم الادبا» دو روایت از داستان مراجعه ابوالاسود به امام على (علیه السلام) و چگونگى أخذ علم نحو از ایشان ذکر مى کند که دومین روایت چنین است: «روزى به محضر امیرمؤمنان على (علیه السلام) شرفیاب شدم، در دست ایشان نوشته اى دیدم و به آن حضرت گفتم: یا امیرالمؤمنین! این نوشته چیست؟ حضرت فرمودند: در کلام مردم تأمل نمودم و اشتباهات فراوانى در آن مشاهده کردم، قصد دارم قواعدى ایجاد کنم تا مردم به خطا و اشتباه نیفتند، سپس کاغذ را به من داد، روى آن نوشته شده بود تمام کلمات بر سه قسم اند: اسم، فعل و حرف، سپس امام به من فرمودند: این نحو را ادامه بده: «انحُ هذا النحو» و به آن مطالبى اضافه کن و بدان اى ابوالاسود! اسم ها سه دسته اند: ظاهر، ضمیر و اسمى که نه ظاهر است و نه ضمیر و از آن اسم مبهم را اراده فرمودند».
ابوالاسود گوید: «مطالبى جمع نمودم و آن ها را به حضرت عرضه داشتم که از جمله این مطالب «إن» و اخوات آن (حروف مشبهه بالفعل) بود. حضرت به من فرمودند: چرا کلمه «لکن» را با این کلمات نیاوردى؟ عرض کردم: نمى پنداشتم که «لکن» جز این حروف باشد. ایشان فرمودند: جزء آن هاست آن را اضافه کن، سپس فرمود: این راهى که مى روى بسیار نیکوست (ما أحسَنَ هذا النحو الذى نحوته) و به همین دلیل این علم را نحو نامیدند».[۷]
این داستان را قفطى با اندکى تغییر در کتاب «انباه الرواه» شرح مى دهد.[۸]
همچنین ابوالفرج اصفهانى داستان دیگرى از چگونگى دریافت علم نحو توسط ابوالاسود از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل مى کند که به دلیل طولانى شدن کلام از ذکر آن خوددارى مى شود.[۹]
مؤلف کتاب گرانسنگ «تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام» با ذکر اسناد، بسیارى از ادبا و دانشمندان بزرگ جهان اسلام نقل مى کند که همگى متفق اند بر این که امام على (علیه السلام) پدید آورنده علم نحو بوده است؛ از جمله:
ابن قتیبه دینورى متوفى به سال ۲۷۶ در کتاب الشعر و الشعرا مى گوید: «ابوالاسود دوئلى: او از شعرا و تابعین و نحویین به حساب مى آید؛ زیرا او اولین کسى است که بعد از على بن ابیطالب در علم نحو آثارى دارد».[۱۰]
ابوحاتم سجستانى مى گوید: «ابوالاسود در جاهلیت متولد شد و نحو را از على بن ابیطالب فراگرفت».[۱۱]
دکتر آذرنوش آذرتاش در مقاله اى در دائره المعارف بزرگ اسلامى ذیل مدخل ابوالاسود دئلى، نظریه وضع نحو توسط ابوالاسود را مورد تشکیک قرار داده و دلایلى براى این ادعا اقامه نموده است، که عمده آن حول چند محورخلاصه مى گردد. نخست این که امکان پذیر نیست در فاصله هشتاد ساله بین ابوالاسود و سیبویه، دانش نحو به کمال پختگى و آن درجه از وسعتى که در الکتاب منعکس شده است رسیده باشد؛ دیگر آن که انتساب این علم از طریق ابوالاسود به امیرالمؤمنین على (علیه السلام) چندان آسان نیست؛ زیرا پیامبران و امامان بر قدرت الهى به تمام علوم آگاه هستند؛ اما معهود ایشان نیست که علمى را ساخته و پرداخته کنند و به نسل هاى بعدى بسپارند و در نهایت آن که خاورشناسان مختلف به روایات درباره ابوالاسود به چشم افسانه نگریسته اند.
عمده تأکید این محقق بر روایاتى است که در فاصله قرن دوم تا قرن چهارم به صورت هاى متفاوت و با نقل هاى مختلف و بعضاً متناقض درباره ابوالاسود ذکر شده است.
گرچه بررسى این مقاله خود مجالى دیگر مى طلبد، درصورتى هم که ما آن را بپذیریم، باز هم نمى توانیم از حجم عظیمى از گزاش هاى تاریخى که در این زمینه آمده است چشم پوشى کنیم. اگر این گزارش ها در نوع کلمات و عبارات متفاوت هستند، محتواى همه آن ها یک موضوع است. از طرفى فاصله بین ابوالاسود و سیبویه را دانشمندانى پر مى کنند که هریک از بزرگان نحو بوده و در رشد و بالندگى این علم تلاش شایسته اى انجام داده اند و این که معهود امامان ساختن علوم نبوده، قابل قبول است؛ اما نباید این نکته را فراموش کرد که اهل بیت پیامبر علیهم السلام ثقل کبیر هستند و برخود لازم مى دانسته اند از قرآن، که ثقل اکبر است، در برابر خطراتى که ممکن بود آن را تهدید کند (همچون تحریف) جلوگیرى کنند.
زبیدى (۳۷۹ ق) در کتاب «طبقات النحویین» تعدادى از دانشمندان را، که از ابوالاسود به سیبویه منتهى مى گردد، عنوان مى کند که برخى از آن ها به شرح ذیل است: علم نحو بعد از ابوالاسود از طریق پنج تن از شاگردان وى ادامه یافت که عبارت اند از: نصربن عاصم، یحیى بن یعمر، عنبسه الفیل، میمون أقرن و عبدالرحمن بن هرمز وى در ادامه مى گوید: «عبدالله بن ابى اسحق حضرمى (۱۱۷ ق) نحو را از میمون أقرن فراگرفت و از طریق شاگردش ابوعمربن العلا (۱۵۴ ق) و پس از او خلیل بن احمد و أخفش کبیر، علم نحو در دوره هاى بعد به عالم بزرگ نحوى سیبویه شیرازى (۱۸۰ ق) منتهى شد».[۱۲]
در خاتمه این قسمت باید گفت که منابع مستند تاریخى در خصوص أخذ علم نحو توسط ابوالاسود از امیرالمؤمنین على (علیه السلام) چنان فراوان است که جاى هیچ شک و تردیدى در این زمینه باقى نمى گذارد و کسانى که منکر این حقیقت هستند، دلایلى اقامه نموده اند که مى توان به آن ها پاسخى مناسب داد و جداى از هر جوابى که بتوان بدین تردید داد، باید این نکته را از نظر دور نداشت که ایجاد لحن یا بیم از تحریف قرآن در صدر اسلام باعث ایجاد نحو شده است و اگر چنین خطرى در جامعه اسلامى در حال شکل گرفتن بوده، آیا امیر مؤمنان على (علیه السلام) مى توانسته در مقابل این خطر سکوت کند؟
پی نوشت:
[۱] . شهابى، اصول النحو، ص ۴.
[۲] . الجمحى، طبقات الشعرا، ص ۵.
[۳] . ابوطیب لغوى، مراتب النحویین، ص ۶- ۸.
[۴] . ابنندیم، الفهرست، ص ۵۶.
[۵] . ابنانبارى، نزهه الالبا، ص ۶.
[۶] . ابنابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۱، ص ۱۲.
[۷] . حموى، معجم الادبا، ج ۴، ص ۱۴۶۶.
[۸] . قفطى، انباه الرواه، ج ۱، ص ۳۹.
[۹] . ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج ۱۱، ص ۳۱۱.
[۱۰] . صدر( سید حسن)، تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، ص ۴۰.
[۱۱] . همو.
[۱۲] . محمد المختار، تاریخ النحو العربى فى المشرق و المغرب، ص ۴۸.
منبع: نقش شیعه در پیدایش و گسترش علوم ادبى
نویسنده: حسین شیرافکن و جمعى از محققان.