- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : امیرعباس قاسمی
- 0 نظر
شاره:
یکى از شاخصه هاى پر اهمیت در پیشرفت اسلام اخلاق نیک و کلام دلاویز و پرجاذبه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) با انسانها بود، این خلق نیکوتا بدان حدى بود که معروف شد سه چیز در پیشرفت اسلام نقش به سزایى داشت، اخلاق پیامبر (صلی الله علیه وآله)، شمشیر و مجاهدات حضرت على (علیه السلام)، انفاق ثروت حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر (صلی الله علیه وآله) درپیشرفت اسلام و جذب دلها تصریح شده است، آن جا که مىخوانیم: «فبما رحمه من اللهلنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهمو استغفر لهم و شاورهم فى الامر; اى رسول ما! به خاطر لطف ورحمتى که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان گشته اى، و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از دور تو پراکندهمىشدند، پس آنها را ببخش، و براى آنها طلب آمرزش کن، و درکارها با آنها مشورت فرما.»
ازاین آیه استفاده مىشود که :
۱- نرمش و اخلاق نیک، یک هدیه الهى است، کسانى که نرمش ندارند،از این موهبت الهى محرومند.
۲- افراد سنگدل و سختگیر نمىتوانند مردمدارى کنند، و به جذبنیروهاى انسانى بپردازند; ۳- رهبرى و مدیریت صحیح با جذب و عطوفت همراه است.
۴- باید دست شکست خوردگان در جنگ و گنهکاران شرمنده را گرفت وجذب کرد (با توجه به این که شان نزول آیه مذکور در موردندامت فراریان مسلمان در جنگ احد نازل شده است).
۵- مشورت با مردم از خصلتهاى نیک و پیوند دهنده است که موجب انسجام مىگردد.
پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) علاوه بر این که ارزشهاى اخلاقى را بسیار ارج مى نهاد، خود در سیره عملى اش مجسمه فضایل اخلاقى و ارزشهاى والاىانسانى بود، او در همه ابعاد زندگى با چهرهاى شادان و کلامىدلاویز با حوادث برخورد مىکرد.
به عنوان مثال، درتاریخ آمدهاست:در سال نهم هجرت هنگامى که قبیله سرکش طى بر اثر حمله قهرمانانه سپاه اسلام شکست خوردند، عدى بن حاتم که از سرشناساناین قبیله بود به شام گریخت، ولى خواهر او که «سفانه» نامداشت به اسارت سپاه اسلام درآمد.
سفانه را همراه سایر اسیران به مدینه آوردند و آنان را درنزدیک مسجد در خانهاى جاى دادند، روزى رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از آناسیران دیدن کرد، سفانه از موقعیت استفاده کرده و گفت: «یا محمد هلک الوالد و غاب الوافد فان رایت ان تخلى عنى، و لا تشمت بى احیاء العرب، فان ابى کان یفک العانى، و یحفظ الجار، و یطعمالطعام، و یفشى السلام، و یعین على نوائب الدهر;
اى محمد!پدرم (حاتم) از دنیا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدى) ناپدید شدو فرار کرد، اگر صلاح بدانى مرا آزاد کن، و شماتت و بدگویى قبیله هاى عربها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگانرا آزاد مىساخت، از همسایگان نگهبانى مىنمود، و به مردم غذامى رسانید، و آشکارا سلام مىکرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردمرا یارى مىنمود.»
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) که به ارزشهاى اخلاقى، احترام شایان مىنمود، بهسفانه فرمود:
«یا جاریه هذه صفه المؤمنین حقا، لو کان ابوک مسلما لترحمناعلیه;
اى دختر! این ویژگىهایى که برشمردى، از صفات مؤمنانراستین است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمتقرار مىدادیم.» آنگاه پیامبر (صلی الله علیه وآله) به مسؤولین امر فرمود:«خلوا عنها فان اباها کان یحب مکارم الاخلاق; این دختر را بهپاس احترامى که پدرش به ارزشهاى اخلاقى مىنمود، آزاد سازید.».
آن گاه پیامبر (صلی الله علیه وآله) لباس نو به او پوشانید، و هزینه سفر به شامرا در اختیار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمینان بهشام نزد برادرش رهسپار کرد.
نمونه هایى از اخلاق پیامبر (صلی الله علیه وآله)
در سیره عملى پیامبر (صلی الله علیه وآله) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجوددارد که هر کدام نشانگر قطرهاى از اقیانوس عظیم حسن خلق آنحضرت است، همان گونه که خداوند با تعبیر «و انک لعلى خلق عظیم; و همانا تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى» به این مطلباشاره فرموده است.
نظر شما را به چند نمونه از آنها جلبمىکنیم: ۱- عدى بن حاتم مىگوید: «هنگامى که خواهرم سفانه به اسارتسپاه اسلام درآمد و من به سوى شام گریختم، پس از مدتى خواهرمبا کمال وقار و متانت به شام آمد و مرا در مورد این کهگریختهام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذرخواهى کردم، پساز چند روزى از او که بانویى خردمند و هوشیار بود، پرسیدم:«این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدى؟» گفت: «سوگند بهخدا او را رادمردى شکوهمند یافتم، سزاوار است که به اوبپیوندى که در این صورت به جهانى از عزت و عظمت پیوستهاى».
با خود گفتم به راستى که نظریه صحیح همین است، به عنوان پذیرشاسلام، به مدینه سفر کردم، پیامبر (صلی الله علیه وآله) در مسجد بود، در آن جا بهمحضرش رسیدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید:کیستى؟ عرض کردم عدى بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا بهسوى خانهاش برد، در مسیر راه با این که مرا به خانه مىبرد،بانویى سالخورده و مستضعف با او دیدار کرد، اظهار نیاز نمود،پیامبر (صلی الله علیه وآله) به مدتى طولانى در آنجا توقف کرد و آن بانو را درمورد تامین نیازهایش راهنمایى فرمود. با خود گفتم:«سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست.»
سپس از آن جا گذشتیم وبه خانه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وارد شدم، پیامبر (صلی الله علیه وآله) از من استقبال وپذیرایى گرمى نمود، زیراندازى که از لیف خرما بود، نزدم آوردو به من فرمود:
بر روى آن بنشین. گفتم: بلکه شما بر آنبنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر روىزمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر که آن حضرت،پادشاه نیست. سپس مطلبى از دینم را که راز پوشیده بود بیانفرمود، دریافتم که او بر رازها آگاهى دارد، و فهمیدم کهپیامبر مرسل مىباشد، بیانات و پیشگوییها و مهربانىهایش مراشیفتهاش کرده و همانجا مسلمان شدم.»
۲- در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر (صلی الله علیه وآله) در سال هفتم هجرترخ داد، پس از پیروزى سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعى از یهودیانبه اسارت سپاه اسلام درآمدند، یکى از اسیران، صفیه دختر حى بناخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود.بلال حبشى، صفیه را به همراه زنى دیگر به اسارت گرفت و آنها رابه حضور پیامبر (صلی الله علیه وآله) آورد، ولى هنگام آوردن آنها اصول اخلاقى رارعایت نکرد، و آنها را از کنار جنازههاى کشتهشدگان یهود حرکتداد، صفیه وقتى که پیکرهاى پاره پاره یهودیان را دید بسیارناراحتشد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سختگریه کرد.
هنگامى که بلال آنها را نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) آورد،پیامبر (صلی الله علیه وآله) از صفیه پرسید: «چرا صورتت را خراشیدهاى و اینگونه خاکآلود و افسرده هستى؟! » صفیه ماجراى عبورش از کنارجنازهها را بیان کرد، رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) از رفتار غیر انسانى و خلافاخلاق اسلامى بلال حبشى ناراحت شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود: «ا نزعت منک الرحمه یا بلال حیث تمر بامراتین على قتلىرجالهما; اى بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رختبربسته که آنها را از کنار کشتهشدگانشان عبور مىدهى؟! چرابىرحمى کردى؟»
جالب این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) براى جبران رنجها و ناراحتىهاىصفیه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر باپیش نهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتىهاى اورا به طور کلى از قلبش زدود.
۳- در ماجراى جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماءدختر حلیمه که خواهر رضاعى پیامبر (صلی الله علیه وآله) بود، با جمعى از دودمانشبه اسارت سپاه اسلام درآمدند، پیامبر (صلی الله علیه وآله) هنگامى که شیماء را درمیان اسیران دید، به یاد محبتهاى او و مادرش در دورانشیرخوارگى، احترام و محبتشایانى به شیماء کرد. پیش روى اوبرخاست و عباى خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روى آننشانید، و با مهربانى مخصوصى از او احوالپرسى کرد، و به اوامر فرمود: «تو همان هستى که در روزگار شیرخوارگى به من محبتکردى…» (با این که از آن زمان حدود شصتسال گذشته بود).
شیماء از پیامبر (صلی الله علیه وآله) تقاضا کرد، تا اسیران طایفهاش را آزادسازد، یامبر (صلی الله علیه وآله) به او فرمود:«من سهمیه خودمرا بخشیدم،و در مورد سهمیه سایر مسلمانان،به تو پیشنهاد مىکنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در حضورمسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیه خودرا ببخشند.
شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نیز بهپیروى از پیامبر (صلی الله علیه وآله) سهمیه خود را بخشیدیم.»
سیره نویس معروف ابن هشام مى نویسد:
«پیامبر (صلی الله علیه وآله) به شیماء فرمود: اگر بخواهى باکمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگى کن، و اگر دوستدارى تو را از نعمتها بهرهمند مىسازم و به سلامتى به سوى قوم خود بازگرد؟» شیماء گفت: مىخواهم به سوى قوم خود بازگردم.پیامبر (صلی الله علیه وآله) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با هم ازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگى خود ادامه دادند.
۴- مهربانى و اخلاق نیکوى پیامبر (صلی الله علیه وآله) در حدى بود که امام صادق (علیه السلام)فرمود:روزى رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نماز ظهر را با جماعت خواند، مردم بسیارى به او اقتدا کردند، ولى آنها ناگاه دیدند آن حضرت بر خلاف معمول دو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد (مردم از خودمى پرسیدند، به راستى چه حادثه مهمى رخ داده که پیامبر (صلی الله علیه وآله)نمازش را با شتاب تمام کرد؟!) پس از نماز از پیامبر (صلی الله علیه وآله)پرسیدند: «مگر چه شده؟ که شما این گونه نماز را (با حذف مستحبات) به پایان بردى؟» پیامبر (صلی الله علیه وآله) در پاسخ فرمود:«اما سمعتم صراخ الصبى; آیا شما صداى گریه کودک رانشنیدید؟» معلوم شد که کودکى در چند قدمى محل نمازگزارانگریه مىکرده، و کسى نبود که او را آرام کند، صداى گریه او دلمهربان پیامبر (صلی الله علیه وآله) را به درد آورد، از این رو نماز را با شتابتمام کرد، تا کودک را از آن وضع بیرون آورده، و نوازش نماید.
۵- عبد الله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر (صلی الله علیه وآله) بود، عواملى ازجمله جاذبههاى اخلاق پیامبر (صلی الله علیه وآله) موجب شد که اسلام را پذیرفت ورسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستى از یهودیان به نام«زید بن شعبه» داشت، عبدالله پس از پذیرش اسلام همواره زیدرا به اسلام دعوت مىکرد، و عظمت محتواى اسلام را براى او شرحمىداد بلکه به اسلام گرویده شود، ولى زید هم چنان بر یهودىبودن خود پافشارى مىکرد و مسلمان نمىشد.
عبدالله مىگوید: روزىبه مسجدالنبى رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشستهو مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم «علتمسلمان شدنت چه بوده است؟» زید گفت: تنها در خانهام نشستهبودم و کتاب آسمانى تورات را مىخواندم، وقتى که به آیاتى کهدر مورد اوصاف محمد (صلی الله علیه وآله) بود رسیدم، با ژرفاندیشى آن را خواندمو ویژگى هاى محمد (صلی الله علیه وآله) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم،با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمد (صلی الله علیه وآله) روم و او رابیازمایم، و بنگرم که آیا او داراى آن ویژگىها که یکى از آنها«حلم و خویشتندارى» بود هستیا نه؟ چند روز به محضرش رفتم،و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قراردادم، همه آن ویژگىها را در وجود او یافتم، با خود گفتم تنهایک ویژگى مانده است، باید در این مورد نیز به کند و کاو خودادامه دهم، آن ویژگى حلم و خویشتندارى او بود، چرا که درتورات خوانده بودم: «حلم محمد (صلی الله علیه وآله) بر خشم او غالب است، جاهلانهرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتندارى نبینند.»
روزى براى یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم،دیدم عرب بادیهنشینى سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتى که محمد (صلی الله علیه وآله) را دید، پیاده شد و گفت: «من از میان فلان قبیله بهاینجا آمدهام، خشکسالى و قحطى باعثشده که همه گرفتار فقر ونادارى شدهایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهى در بساطندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه مىکنند، و امید آن رادارند که به آنها احسان کنى.»
محمد (صلی الله علیه وآله) به حضرت على (علیه السلام)فرمود:آیا از فلان وجوه چیزى نزد تومانده است؟ حضرت على (علیه السلام) گفت: نه،پیامبر (صلی الله علیه وآله) حیران و غمگین شد، همان دم من به محضرش رفتم عرضکردم اى رسول خدا! اگر بخواهى با تو خرید و فروش سلف کنم،اکنون فلان مبلغ به تو مىدهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدارخرما به من بدهى، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله راانجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیهنشین داد.
منهم چنان در انتظار بودم تا این که هفت روز به فصل چیدن خرمامانده بود، در این ایام روزى به صحرا رفتم، در آنجا محمد (صلی الله علیه وآله)را دیدم که در مراسم تشییع جنازه شخصى حرکت مىکرد، سپس درسایه درختى نشست و هر کدام از یارانش در گوشهاى نشستند، منگستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم:«اى پسر ابو طالب! من شما را خوب مىشناسم که مال مردم رامىگیرید و در بازگرداندن آن کوتاهى و سستى مىکنید، آیا مىدانىکه چند روزى به آخر مدت مهلت بیشتر نمانده است؟»
من با کمالبىپروایى این گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم (با این کهچند روزى به آخر مدت مهلتباقىمانده بود) ناگاه از پشتسر آنحضرت، صداى خشنى شنیدم، عمر بن خطاب را دیدم که شمشیرش را ازنیام برکشیده ، به من رو کرد و گفت: «اى سگ! دور باش.» عمرخواست باشمشیر به من حمله کند، محمد (صلی الله علیه وآله) از او جلوگیرى کرد وفرمود:«نیازى به این گونه پرخاشگرى نیست، باید او (زید) را به حلمو حوصله سفارش کرد، آن گاه به عمر فرمود:«برو از فلان خرمافلان مقدار به زید بده.»
عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد،به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: این زیادى چیست؟ گفت:چه کنم حلم محمد (صلی الله علیه وآله) موجب آن شده است، چون تو از نهیب وفریاد خشن من آزرده شدى،محمد (صلی الله علیه وآله) به من دستور داد این زیادىرا به تو دهم، تا از تو دلجویى شود، و خوشنودى تو به دست آید.
هنگامى که آن اخلاق نیک و حلم عظیم محمد (صلی الله علیه وآله) را دیدم مجذوب اسلامو اخلاق زیباى محمد (صلی الله علیه وآله) شدم، و گواهى به یکتایى خدا، و رسالت محمد (صلی الله علیه وآله) دادم و در صف مسلمانان درآمدم.
اینها چند نمونه از سلوک اخلاقى پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) بود، که هرکدام چون آیینه اى شفاف ما را به تماشاى جمال زیباى اخلاق نیکآن حضرت دعوت مىکند، و یکى از راز و رمزهاى مهم پیشرفت اسلامدر صدر اسلام را که بسیار چشمگیر بود، به ما نشان مىدهد. در فرازى از گفتار حضرت على (علیه السلام) در شان اخلاق پیامبر (صلی الله علیه وآله) چنینآمده:«رفتار پیامبر (صلی الله علیه وآله) با همنشینانش چنین بود که دائما خوشرو،خندان، نرم و ملایم بود، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان،عیبجو و مدیحهگر نبود، هیچ کس از او مایوس نمىشد، و هر کس بهدر خانه او مىآمد، نومید باز نمىگشت، سه چیز را از خود دورکرده بود; مجادله در سخن، پرگویى، و دخالت در کارى که به اومربوط نبود، او کسى را مذمت نمىکرد، و از لغزشهاى پنهانى مردمجستجو نمىنمود، جز در مواردى که ثواب الهى دارد سخن نمىگفت،در موقع سخن گفتن به قدرى گفتارش نفوذ داشت که همه سکوت نمودهو سراپا گوش مىشدند… .»
فرا رسیدن ماتم جانسوز رحلت کاملترین انسان، حضرت ختمى مرتبتو شهادت سبط اکبرش حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام را در اینروز و هم چنین شهادت امام على بن موسى الرضا علیه السلام را درآخر این ماه به فرزند دلبندش حضرت ولى الله الاعظم ارواحنافداه، مقام معظم رهبرى و به جهان بشریت، و مسلمانان دنیا وشیعیان و به ویژه امت پاسدار اسلام و پیروان اهل بیت عصمت وطهارت تسلیت عرض مىکنیم به این امید که ان شاء الله پیروى ازثقلین را سرلوحه اعمال خود قرار دهیم تا پیامبر و خداى پیامبراز ما خشنود و به شفاعت آن ذوات پاک در روز «وا نفسا» نایلآییم.
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام شماره ۱۰