- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
اکنکار یکی از فرقه های نوپدید طریقتی در آمریکا است. یکی از عقاید این فرقه تناسخ است. قبل از پرداختن به بحث توضیح مختصری در مورد تناسخ و واژه های مرتبط با آن که اکنکار قائل بدان است داده و پس از آن به نقد آن می پردازیم.
تناسخ از ریشه «نَسْخ» گرفته شده و از کلمات اهل لغت درباره این واژه، چنین بر می آید که از آن، دو خصوصیت استفاده می شود:
۱. تحول و انتقال.
۲. تعاقب و پشت سر هم آمدن دو پدیده به صورتی که یکی جانشین دیگری گردد.(۱)
و در اصطلاح «تناسخ به این معنی است که نفس، نظر به علاقه و عشقی که بین جسم و روح وجود دارد، از بدنی، بدون فاصله زمانی، وارد بدن دیگر شود» به عبارت دیگر تناسخ به معنی انتقال یا نسخ ارواح به ابدان مختلف و متعدد است. این انتقال یا حلول پس از مرگ جسم صورت می گیرد.
نظریه تناسخ اکنکار (Reincarnation یا Transmigration) را می توان نظریه ای وجودی ـ معرفتی به شمار آورد. از آن جهت وجودی است که مستقیماً بیانگر تعالی و تکامل وجود انسان از مدارج پست به عالی و برعکس است و از طرف دیگر معرفتی است. زیرا که تعالی یا سقوط وجودی روح آدمیان وابسته به اعمال آنها که نشأت گرفته از شناخت انسان نسبت به خود و خالق است.
از لحاظ تاریخی می توان این نظریه را متعلق به هندوها دانست چرا که قدیمی ترین منابع تفکر بشری یعنی «اوپانیشادها» و «ریگ ودا» اشاره به این امر دارند.
واژه هایی که برای فهم تناسخ ضروری هستند عبارتند از کارما و سمساره است.
سمساره: همان اعتقاد به انتقال ارواح است که هندیان به زبان خود سمساره (Samsara) یا سنساره می گویند.
کرمه یا کارما (Karma) از ریشه Kri، به معنای کردن آمده است. کرمه، یا کردار، علت دوباره زائیده شدن است، زیرا که (کردار) در یک زندگانی خود علت زندگانی دیگر است و تا زمانی که کوچک ترین اثری از کردار در زندگی یک فرد به جاست، آن فرد دستخوش سمساره است. یعنی در دایره وجود، سرگردان می آید و می رود و باز می گردد.
بدین گونه سمساره و کارما اشاره به دنیا، امور دنیوی و اعمال انسان ها در آن دارند. قانون کارما با قانون علیت (علت و معلول) سنخیت دارد زیرا بنابر این نظریه این کردار انسانهاست که می تواند علت زایش دوباره آنها و رهایی ایشان از چرخه سمساره شود.
نظریه تناسخ در طول تاریخ تفکر هندوها در قالب مکاتب متعدد مثل اکنکار و غیره دستخوش تغییراتی گشته لیکن تمام آن مکاتب تناسخ را امری قهری و اجباری دانسته اند که بنا بر قانون کارما به علت آلوده شدن روح انسان و در اثر تماس با جسم مادی رخ می دهد. به دلیل آن که تناسخ وابسته به رابطه جسم و روح است. می توان از لحاظ فلسفی از این نظریه دو امر را استنباط کرد. اول آن که روح و جسم دارای ثنویت هستند. روح در هنگام شکل گیری جنین در رحم به جسم می پیوندد. در این اولین حلول در اولین جسم، روح به عنوان مخلوق خداوند (برهما) یا به عنوان چیزی که از او صادر شده است بایستی کاملاً مطهر و پاک باشد. امر دوم این است که روح و جسم دارای تاثیر متقابل بر یکدیگر هستند. به همین علت است که روح در اثر تماس و همنشینی با بدن در دنیا، بنابر قانون کارما از گفتار، پندار و عمل جسم متاثر می شود و بنابر خوب یا بد بودن آن افعال، روح آلوده می شود و یا پاکی اش را حفظ می کند.
هدف از تناسخ تطهیر ارواح و اتحاد آنها با برهما است به همان صورتی که در روز اول خلقت پاک و متحد با او بودند. وصل به این هدف، خواهان تلاش بی وقفه انسان در زندگی دنیوی و اعراض از دنیا است.
حال با توجه به مطالبی که در مورد تناسخ مطرح شد می توان گفت که اصولاً از طرف قائلان به تناسخ به طور کلی سه نظریه مطرح می باشد که عبارتند از:
الف) تناسخ نامحدود.
ب) تناسخ محدود به صورت نزولی.
ج) تناسخ محدود به صورت صعودی.
تناسخ نامحدود یا مطلق
مقصود از آن این است که نفس همه انسان ها، پیوسته در همه زمان ها از بدنی به بدن دیگر منتقل می شوند، و برای این انتقال از نظر افراد، و از نظر زمان محدودیتی وجود ندارد، یعنی نفوس تمام انسان ها در تمام زمان ها به هنگام مرگ، دستخوش انتقال، از بدنی به بدن دیگر می باشند، و اگر معادی هست جز بازگشت به این دنیا آن هم به این صورت، چیز دیگری نیست و چون این انتقال از نظر افراد و از نظر زمان، گسترش کامل دارد از آن به تناسخ نامحدود یا مطلق تعبیر نموده اند.
قطب الدین شیرازی در تشریح این قسم چنین می گوید: «گروهی که از نظر تحصیل و آگاهی فلسفی در درجه نازل می باشند به یک چنین تناسخ معتقدند، یعنی پیوسته نفوس از طریق مرگ و از طریق بدن های گوناگون، خود را نشان می دهند و فساد و نابودی یک بدن مانع از عود ارواح به این جهان نمی باشد».(۲)
تناسخ محدود به شکل نزولی
قائلان به چنین تناسخ معتقدند، انسان هایی که از نظر علم و عمل، و حکمت نظری و عملی، در سطح بالاتری قرار گرفته اند، به هنگام مرگ بار دیگر به این جهان باز نمی گردند بلکه به جهان مجردات و مفارقات (از ماده و آثار آن) می پیوندند و برای بازگشت آنان پس از کمال، به این جهان وجهی نیست.
ولی آن گروه که از نظر حکمت عملی و علمی در درجه پایین قرار دارند، و نفس آنان آیینه معقولات نبوده و در مرتبه «تخلیه نفس» از رذایل توفیق کاملی به دست نیاورده اند، برای تکمیل در هر دو قلمرو (نظری و عملی) بار دیگر به این جهان باز می گردند، تا آنجا که از هر دو جنبه به کمال برسند و پس از کمال به عالم نور می پیوندند. در این نوع از تناسخ دو نوع محدودیت وجود دارد یکی محدودیت از نظر افراد، زیرا تمام افراد به چنین سرنوشتی دچار نمی گردند و افراد کامل بعد از مرگ به جای بازگشت به دنیا به عالم نور و ابدیت ملحق می شوند، دیگری از نظر زمان یعنی حتی آن افرادی که برای تکمیل به این جهان بازگردانده می شوند، هرگز در این مسیر پیوسته نمی مانند، بلکه روزی که نقصان های علمی و عملی خود را برطرف کردند بسان انسان های کامل قفس را شکسته و به عالم نور می پیوندند.
تناسخ صعودی
این نظریه بر دو پایه استوار است:
الف) از میان تمام اجسام، نبات آمادگی و استعداد بشری برای دریافت فیض (حیات) دارد.
ب) مزاج انسانی برای دریافت حیات برتر، بیش از نبات، شایستگی دارد، او شایسته دریافت حیاتی است که مراتب نباتی و حیوانی را پشت سر گذاشته باشد. به خاطر حفظ این دو اصل، (آمادگی بیشتر در نبات، و شایستگی بیشتر در انسان) فیض الهی که همان حیات و نفس است، نخست به نبات تعلق می گیرد، و پس از سیر تکاملی خود به مرتبه نزدیک به حیوان، در «نخل» ظاهر می شود، آنگاه به عالم جانوران گام می نهد، و پس از تکامل و وصول به مرتبه میمون با یک جهش به انسان تعلق می گیرد و به حرکت استکمالی خود ادامه می دهد تا از نازل ترین درجه به مرتبه کمال نایل گردد.(۳)
تحلیل و نقد جامع از تناسخ
حال تناسخ را به صورت جامع بدون در نظر گرفتن ویژگی هر یک مورد بحث و بررسی قرار دهیم و ما از میان دلایل زیادی که برای ابطال تناسخ گفته شده است دو دلیل را بر می گزینیم که تمام اقسام تناسخ را در بر می گیرد:
۱. تعلق دو نفس به یک بدن: لازمه قول به تناسخ به طور مطلق تعلق دو نفس به یک بدن و اجتماع دو روح در یک تن می باشد و این مطلب را می توان با قبول دو اصل مطرح کرد.
الف) هر جسمی اعم از نباتی و حیوانی و انسانی آنگاه که آمادگی و شایستگی تعلق نفس را داشته باشد، از مقام بالا، نفس به آن تعلق می گیرد، زیرا مشیت خدا بر این تعلق گرفته است که هر ممکن را به کمال مطلوب خود برساند. در این صورت سلول نباتی خواهان نفس نباتی، نطفه حیوانی خواهان نفس حیوانی، و جنین انسانی خواهان نفس انسانی می باشد و قطعاً هر کدام از آنها به موضوع متناسب به خود تعلق می گیرد.
ب) هرگاه با مرگ انسانی، نفس وی، به جسم نباتی یا حیوانی یا جنین انسان تعلق گیرد در این صورت جسم و بدن مورد تعلقِ این نفس، دارای نوعی تشخص و تعین و حیات متناسب با آن خواهد بود.
پذیرفتن این دو مقدمه مستلزم آن است که به یک بدن دو نفس تعلق بگیرد یکی نفس خود آن جسم که بر اثر شایستگی از جانب آفریدگار اعطا می شود و دیگری نفس مستنسخ از بدن پیشین. و اجتماع دو نفس در یک بدن از دو نظر باطل است:
اولاً: برخلاف وجدان هر انسان است، و تاکنون تاریخ از چنین انسانی گزارش نکرده است که مدعی دو روح و دو نفس بوده باشد.
ثانیاً: لازم است از نظر صفات نفسانی دارای دو وصف مشابه باشد مثلاً آنجا که از طلوع آفتاب آگاه می شود و یا به کسی عشق می ورزد باید در خود این حالات را به طور مکرر در یک آن بیابد.(۴)
به عبارت دیگر: نتیجه تعلق دو نفس به یک بدن، داشتن دو شخصیت و دو تعین و دو ذات، در یک انسان است، و در حقیقت لازمه آن این است که واحد، متکثر و متکثر واحد گردد زیرا فرد خارجی یک فرد از انسان کلی است و لازمه وحدت، داشتن نفس واحد است ولی بنابر نظریه تناسخ، دارای دو نفس است طبعاً باید دو فرد از انسان کلی باشد و این همان اشکال واحد بودن متکثر و یا متکثر بودن واحد است(۵) و این فرض علاوه بر این که از نظر عقل محال است محذور دیگری نیز دارد و آن این که باید هر انسان در هر موردی دارای دو اندیشه و آگاهی و دیگر صفات نفسانی باشد.
۲. نبودن هماهنگی میان نفس و بدنترکیب بدن و نفس یک ترکیب واقعی و حقیقی است، هرگز مشابه ترکیب صندلی و میز از چوب و میخ (ترکیب صناعی) و نیز مانند ترکیبات شیمیایی نیست، بلکه ترکیب آن دو، بالاتر از آنها است و یک نوع وحدت میان آن دو حاکم است و به خاطر همین وحدت، نفس انسانی هماهنگ با تکامل بدن پیش می رود، و در هر مرحله از مراحل زندگی نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی، پیری و فرتوتی، برای خود شأن و خصوصیتی دارد که قوه ها به تدریج به مرحله فعلیت می رسد و توان ها حالت شدن پیدا می کنند.
در این صورت نفس با کمالات فعلی که کسب کرده است چگونه می تواند با سلول نباتی و یا نطفه حیوانی و جنین انسانی متحد و هماهنگ گردد، در حالی که نفس از نظر کمالات به حدّ فعلیت رسیده و بدن، در نخستین مرحله از کمالات است و تنها قوه و توان آن را دارد.
آری این برهان در صورتی حاکم است که نفس انسانی به بدن پایین تر از خود تعلق گیرد، بدنی که کمالات آن به حدّ فعلیت نرسیده ولی آنگاه که به بدن هماهنگ تعلق گیرد این برهان جاری نخواهد بود.(۶)
و در آخر یادآور می شویم محور برهان در اینجا فقدان هماهنگی میان نفس و بدن است که در غالب صورت های تناسخ وجود دارد و این برهان ارتباطی به برهان گذشته که در تناسخ نزولی یادآور شدیم و نتیجه آن یک نوع واپسگرایی و بازگشت فعلیت ها به قوه ها بود، ندارد.(۷)
پی نوشت:
- در اقرب الموارد می نویسد: «اَلنَّسْخُ فِی الأَصْل: النَّقْل» راغب اصفهانی در مفردات، ج۱، ص۸۰۱ می گوید: «اَلنَّسْخُ إزالَهُ شَیء بِشَیء یتَعاقَبُهُ کنَسْخِ الشَّمْسِ الظِّلَ، والظَّلِّ الشَّمْسَ، والشَّیبِ الشَّبابَ، نسخ از بین بردن چیزی است، چیز دیگر را به صورت متعاقب، مانند خورشید که سایه را، یا سایه که خورشید را محو می کند، و پیری که جوانی را نابود می سازد، و در همه این موارد نسخ به کار می رود».
- ملاصدرا، شرح حکمه الاشراق، ص۴۷۶.
- سبزواری، ملاهادی، اسرار الحکم، تحقیق کریم فیضی، قم، مطبوعات دینی، چاپ دوم، ۱۳۸۸ش، ص۳۹۳.
- طوسی، خواجه نصیر الدین، کشف المراد، تعلیغه علامه حسن زاده، قم، انتشارات دفتر نشر اسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۷ق، ص۱۱۳.
- اسفار، ج۹، ص۹ـ۱۰.
- اسفار، ج۹، ص۲ـ۳.
- سبحانی، جعفر، منشور جاوید، قم، موسسه سید الشهداء(ع) چاپ اول، ، ۱۳۶۹ش، ج۹، ص۱۹۰ـ۲۰۳.
منبع: نرم افزار پاسخ ۲ مرکز مطالعات حوزه.