- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 2 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اصحاب علی علیه السلام گفتند : یا امیرالمو منین ! ای کاش از آنچه که از پیغمبر به شما رسیده ، برای اطمینان خاطر به ما چیزی نشان می دادی ؟
فرمود : اگر یکی از عجایب مرا ببینید کافر می شوید ، و می گویید ساحر و دروغگو و کاهن است ، و تازه این بهترین سخن شما درباره من است .
گفتند : همه ما می دانیم که تو وارث پیغمبری ، و علم او به تو رسیده .
فرمود : علم عالم سخت و محکم است ، و جز مو منی که خدا قلبش را برای ایمان آزموده باشد ، و به روحی از خود تاییدش کرده باشد ، تاب تحمل آن را ندارد .
سپس فرمود : شما تا بعضی از عجایب مرا و آنچه از علمی که خدا به من داده ، نشان ندهم راضی نمی شوید ، وقتی نماز عشا را خواندم همراه من بیایید .
وقتی نماز عشا را خواند ، راه پشت کوفه را در پیش گرفت ، و هفتاد نفر که در نظر خودشان بهترین شیعیان بودند دنبال ایشان رفتند ، فرمود : من چیزی به شما نشان نمی دهم تا عهد و پیمان خدا را از شما بگیرم که به من کافر نشوید ، و امر سنگین و نادرستی به من نسبت ندهید ، چون که به خدا قسم به شما چیزی نشان نمی دهم جز آنچه پیغمبر ( ص ) به من یاد داده و عهد و پیمانی محکم تر از آنچه خدا از پیغمبرانش گرفته ، از آنها گرفت ، و فرمود : رو از من بگردانید ، تا دعایی که می خواهم ، بخوانم ، و شنیدند دعاهایی که مانندش را نشنیده بودند خواند و فرمود : رو بگردانید ، و چون روگرداندند ، دیدند از یک طرف باغ ها و نهرهایی است و از طرفی آتش فروزانی زبانه می کشد ، به طوری که در معاینه بهشت و دوزخ هیچ شک نکردند ، و آن که از همه خوش گفتارتر بود گفت : این سحر بزرگی است ، و به جز دو نفر همه کافر برگشتند ، و چون با آن دو نفر برگشت فرمود : گفتار اینها را شنیدند ؟
تا آن جا که فرمود : و چون به مسجد کوفه رسیدند دعاهایی خواند که سنگریزه های مسجد در و یاقوت شد ، و به آن دو نفر فرمود : چه می بینید ؟
گفتند : در و یاقوت است ، فرمود : اگر درباره امری بزرگتر از این هم خدا را قسم بدهم ، خواسته ام را انجام می دهد ، و یکی از آن دو هم کافر شد ، ولی دیگری ثابت ماند ، و حضرت به او فرمود : اگر از این در و یاقوت ها برداری پشیمان شوی و اگر هم برنداری پشیمان می شوی ، و حرص او را رها نکرد تا دری برداشت و در آستین گذاشت ، و چون صبح شد دید در سفیدی است که کسی مثلش را ندیده ، گفت : یا امیرالمو منین من یکی از آن درها را برداشتم .
فرمود : برای چه ؟
گفت : می خواستم بدانم حق است یا باطل ؟
فرمود : اگر آن را به جای خود برگردانی خدا عوض آن بهشت را به تو می دهد ، اگر برنگردانی خدا جهنم را در عوض به تو می دهد ، و آن مرد برخاست و در را به جایی که برداشته بود برگرداند ، و حضرت آن را به سنگریزه مبدل کرد ، مانند سابق ، و بعضی گفتند : آن مرد میثم تمار بود ، و بعضی گفتند : عمرو بن حمق خزاعی .[۱]
[۱] . مناقب اهل بیت ، ص ۱۸۹ و ۱۹۰ ۵۵۶ .