- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
امام حسین(علیه السلام) پس از تنظیم صفوف لشکر خود، سوار بر اسب شد و مقدارى راه از خیمه ها فاصله گرفت، آنگاه در مقابل لشکر عمر با صداى بلند و رسا به آنان چنین فرمود:
ایها الناس! حرف مرا بشنوید، و در جنگ و خونریزى عجله مکنید تا من وظیفه خود را که موعظه و نصیحت شما است انجام دهم، و تا علت آمدنم را به این سرزمین توضیح دهم، اگر به سخنم گوش دادید و عذر مرا پذیرفتند و با من از در انصاف و عدل وارد شدید معلوم مى شود راه سعادت و خوشبختى را دریافته اند و دلیلى براى جنگ با من نخواهید داشت، لکن اگر عذرم را پذیرفتید و از در انصاف و داد و با من وارد نشدید آنگاه مى توانید همه دست به دست هم بدهید و بدون مهلت تصمیم باطلتان را اجرا کنید ولى در این صورت دیگر امر بر شما مشتبه نمانده است، و پشتیبان من آن خدایى است که قرآن را نازل کرده و یار و یاور نیکوکاران است.
چون سخن امام به اینجا رسید، صداى گریه و شیون از بعضى زنان و اطفال که صداى امام را مى شنیدند بلند شد. لذا امام (علیه السلام) سخن خود را قطع کرد و به حضرت ابوالفضل و على اکبر دستور داد بروید زنها را ساکت کنید، به خدا قسم هنوز گریه هاى بسیارى در پیش دارند فلعمرى لیکثر بکاؤهن.
مغرور کسى است که گول دنیا را بخورد و بدبخت کسى است که شیفته و فریفته آن بشود، مردم! دنیا گولتان نزند که هر کس با او اعتماد کند نا امیدش مى سازد، و هر کس به او چشم طمع نزند بورزد مأیوس و ناامیدش مى کند، من شما را بر امرى مى بینم هم پیمان شده اید که خشم خدا را بر ضد خود برانگیخته اید، و بواسطه آن خداوند از شما اعراض کرده و غضبش را بر شما روا داشته و رحمتش را بر شما را حرام کرده است
چون زنان و کودکان آرام شدند، امام (علیه السلام) دوباره شروع به سخن کرد و پس از حمد و سپاس خداى تعالى و درود بى پایان بر محمد و آلش، و بر فرشتگان و همه پیامبران چنین فرمود:
حمد و سپاس خداى را که دنیا را محل فنا و زوال قرار داد، دنیا اهل خود را تغییر مى دهد و آنان را دگرگون مى سازد، مغرور کسى است که گول دنیا را بخورد و بدبخت کسى است که شیفته و فریفته آن بشود، مردم! دنیا گولتان نزند که هر کس به او اعتماد کند ناامیدش مى سازد، و هر کس به او چشم طمع بورزد مأیوس و ناامیدش مى کند، من شما را بر امرى مى بینم هم پیمان شده اید که خشم خدا را بر ضد خود برانگیخته اید، و بواسطه آن خداوند از شما اعراض کرده و غضبش را بر شما روا داشته و رحمتش را بر شما حرام کرده است. چه نیکو پروردگارى است خداى ما، و چه بد بندگانى هستید شما، شمایی که به فرمان او اقرار کرده و به پیامبرش محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) ایمان آوردید و سپس براى کشتن اهل بیت و فرزندانش یورش بردید، شیطان بر شما مسلط شده است تا خداى بزرگ را فراموش کرده اید، ننگ بر شما و بر هدف شما، ما براى خدا آفریده شده ایم و به سوى او برمى گردیم.
پس از بیان فوق افزود: اینان مردمى هستند که پس از ایمان به کفر گرائیدند (و چون بخود ستم کرده اند) از رحمت خدا دور باد این قوم ستمگر. در این قسمت از خطبه، امام علت و ریشه انحراف مردم را بررسى مى کند و به آنان گوشزد مى کند که شما به خاطر طمع دنیا و وعده هایی که به شما داده اند حاضر شدید کمر به قتل فرزند پیغمبر ببندید. و خلاصه زرق و برق دنیاست که موجب شقاوت و بدبختى انسان مى شود.
قسمت سوم خطبه امام (علیه السلام) در روز عاشورا:
اى مردم! به من بگوئید من چه کسى هستم؟ آنگاه بخود آئید و خویشتن را نکوهش کنید، و ببینید آیا کشتن و هتک حرمت من براى شما جایز است؟ مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر من فرزند وصى و پسر عموى پیغمبر شما نیستم؟ مگر من پسر کسى نیستم که او پیش از همه مسلمانان ایمان آورد؟ و پیش از همه، رسالت پیامبر را تصدیق کرد؟
آیا حمزه سید الشهداء، عموى پدر من نیست؟
آیا جعفر طیار عموى خود من نیست؟
مگر شما سخن پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را درباره من و برادرم نشنیده اید که فرمود: این دو، سروران جوانان اهل بهشتند؟ اگر سخنان مرا تصدیق مى کنید، اینها همه حقند و کوچکترین خلاف واقعى، در آنها نیست، زیرا هنوز در طول عمر خود از آن روزى که فهمیده ام خداوند بر دروغگویان غضب کرده و دروغ را به خودش برمى گرداند، هرگز دروغ نگفته ام.
و اگر گفتارم را باور ندارید، اینک هنوز برخى از صحابه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در قید حیات هستند، مى توانید از آنها بپرسید، از جابر بن عبدالله انصارى، ابو سعید خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زید بن ارقم، انس بن مالک از اینان بپرسید اینها همه سخنان پیغمبر را درباره من و برادرم از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شنیده اند و بدانید همین یک جمله مى تواند مانع شما گردد تا دست از کشتن و ریختن خون من بردارید.
پارازیت شمر:
در این هنگام شمر متوجه شد ممکن است سخنان امام (علیه السلام) در روحیه افراد لشکر، مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ بازدارد، خواست کارى کند تا سخنان امام قطع شود لذا با صداى بسیار بلند فریاد زد و گفت: او خدا را روى یک کلمه عبادت مى کند و نمى داند چه مى گوید؟
حبیب بن مظاهر خطاب به شمر گفت: به خدا قسم من مى بینم که تو خدا را بر هفتاد حرف مى پرستى و من شهادت مى دهم تو راست مى گویى که چیزى نمى فهمى که او چه مى گوید، خداوند قلب تو را مُهر و مُوم کرده است.
حبیب بن مظاهر نیز از طرف یاران امام حسین (علیه السلام) به او پاسخ داد که:
و الله انى اراک تعبد الله على سبعین حرفاً و أنا أشهد انک صادق ما تدرى ما یقول قد طبع الله على قلبک! به خدا قسم تو در گمراهى سخت و دشوارى بسر مى برى و تو راست میگوئى که سخن او را نمى فهمى زیرا خداوند قلب تو را مهر و موم کرده است.
پس از آنکه حبیب جواب او را داد، امام سخن خود را ادامه داد و فرمود:
اگر در گفتار پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) درباره من و برادرم شک دارید آیا در این واقعیت هم شک دارید که من فرزند دختر پیغمبر شمایم؟! به خدا قسم در تمام دنیا، نه در میان شما، و نه در غیر میان شما از من، پیغمبر فرزندى ندارد، واى بر شما، آیا کسى را از شما کشته ام که در مقابل خون او مى خواهید مرا بکشید؟ آیا مال کسى را حیف و میل کرده ام؟ یا براحتى بر کسى وارد ساخته ام که مى خواهید مجازاتم کنید؟
اى شبث بن ربعى! و اى حجار بن ابجر و اى قیس بن اشعث و اى زید بن حارث! مگر شما نبودید براى من نامه نوشتید که: میوه هایمان رسیده، و درختانمان سرسبز و خرم شده، در کوفه بر لشکریانى مجهز و آماده به خدمت وارد خواهى شد (در انتظار تو دقیقه شمارى مى کنیم!
در مقابل گفتار امام هم سکوت کردند و کسى جوابى نداشت، لذا امام به چند نفر از افراد ناشناس که در لشکر عمر سعد بودند و برایش دعوتنامه نوشته بودند خطاب و فرمود:
اى شبث بن ربعى! و اى حجار بن ابجر و اى قیس بن اشعث و اى زید بن حارث! مگر شما نبودید براى من نامه نوشتید که: میوه هایمان رسیده، و درختانمان سرسبز و خرم شده، در کوفه بر لشکریانى مجهز و آماده به خدمت وارد خواهى شد (در انتظار تو دقیقه شمارى مى کنیم!)؟!
این افراد در برابر سخنان امام پاسخى جز انکار نداشتند و لذا گفتند:
ما چنین نامه اى به تو ننوشته ایم (فقالو: لم نفعل).
امام (علیه السلام) که با انکار آنان روبرو شد با تعجب و شگفتى فرمود:
سبحان الله، بلى والله لقد فعلتم عجبا! چگونه منکر مى شوید به خدا قسم شما براى من نامه نوشتید.
آنگاه فرمود: اگر هم اکنون از آمدنم ناخشنودید؛ بگذارید به هر جایى از دنیا که أمن و آرام باشد، بروم.
در اینجا قیس بن اشعث گفت: یا حسین! چرا با پسر عمویت بیعت نمى کنى؟ با تو به دلخواهت رفتار خواهد کرد و کوچکترین ناراحتى متوجه تو نخواهد شد.
امام (علیه السلام) در جواب قیس فرمود: تو هم مثل برادرت هستى، مى خواهى مردان بنى هاشم بیش از خون مسلم بن عقیل را از تو انتقام بگیرند؟ لا والله لا اعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا أفر فرار العبید نه به خدا قسم، نه دست در دست آنان مى گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ با دشمن فرار خواهم کرد. پس از آن آیه قرآن را که داستان موسى را در برابر لجاجت فرعونیان نقل میکند قرائت فرمود: انى عذت بربى و ربکم أن ترحمون… من به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه مى برم که گفتار مرا قبول نمى کنید، پناه مى برم به پروردگار خود و پروردگار شما از هر شخص متکبر و سرکشى که بروز ایمان نمى آورد.
در این هنگام سخن امام به پایان رسید، شتر خود را خواباند و به عقبه بن سعمان فرمود آن را عفال کند.(۱)
پی نوشت:
۱- در تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۳۳۱ طبع لیدن نوشته است: در همین حال سپاه عمر سعد بر او یورش بردند و دور حسین بن على را احاطه کرده و او را مانند حلقه انگشترین در میان خود گرفتند.