- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
مکتب شیخیه (کشفیه – پایین سرى) در اوایل قرن ۱۳ق به وسیله احمد بن زین الدین معروف به (شیخ احمد احسایى) (۱۱۶۶- ۱۲۴۱ ق) پدید آمد. مکتبى که نه تنها خود دستخوش تحولات زیاد گردید؛ بلکه باعث به وجود آمدن تحولات بسیار دینى و اجتماعى و حتى نظامى در کشور ایران شد و بذر بابیت و بهائیت پاشیده گردید.در این مقاله به انحرافات اعتقادی این فرقه اشاره شده است.
شیخ احمد احسایى، گرچه در حوزه هاى علوم دینى حضور داشت؛ اما کمتر به درس اساتید حاضر مى شد و مدعى بود که در فراگیرى علوم، شاگرد کسى نبوده و تنها آنچه را مى داند از راه خواب به دست آورده است. شاگردان او نیز این ادعا را درباره استاد خود تصدیق مى کردند.(۱)
این نکته به رغم آن که حکایت از نوعى بلوغ و رشد فکرى دارد، مى تواند نشانگر نقطه ضعفى نیز باشد؛ زیرا برخى از علوم و معارف، چیزى نیستند که در قالب الفاظ و مفاهیم قرار گرفته و هر کسى بتواند بدون استاد آنها را به دست آورد. همان طور که در مورد فلسفه و عرفان همیشه تذکر داده اند که خواندن این درس ها، بدون استاد موجب زحمت براى خود و دیگران مى گردد. پیروان شیخیه، چنان در حق شیخ احمد مبالغه کرده که ادعا نموده اند: شیخ خدمت حضرت حجت علیه السلام رسیده است.(۲)
این در حالى است که حتى برخى از بزرگان، به انحراف و بلکه تکفیر شیخ احمد، حکم داده اند.
بدن هور قلیایى
یکى از مهم ترین اندیشه هاى شیخ احمد احسایى (بدن هور قلیایى) است که این بدن در شهر (جابلقا و جابرسا) قرار دارد. او به گمان خود، با این نظریه سه مساله مهم دینى و عمیق فلسفى را تحلیل نموده است؛ یعنى، معراج جسمانى رسول خدا صلى الله علیه و آله، حیات امام زمان علیه السلام در طول بیش از ده قرن و معاد جسمانى را با این عقیده تفسیر کرده و هر سه را از یک باب مى داند. او نه تنها زمین محشر را (هور قلیایى ) مى داند؛(۳) بلکه معتقد است که امام زمان علیه السلام نیز با بدنى غیر عنصرى و تنها هور قلیایى و در شهر (جابلقا و جابرسا) زندگى مى کند. براى روشن شدن بحث لازم است در ابتدا این واژگان نامانوس و ماخذ آنها را توضیح دهیم؛ سپس دیدگاه شیخیه را نقل کرده، آن گاه به نقد و بررسى آن بپردازیم.
واژه شناسى
عبدالکریم صفى پور مى گوید: (جابلص (بفتح باء و لام یا به سکون لام) شهرى است به مغرب و لیس و راءه انسی، و جابلق شهرى است به مشرق برادر جابلص).(۴)
اما وى اشاره اى به هورقلیا ننموده است. در پاورقى برهان قاطع آمده است: (هورقلیا ظاهرا از کلمه عبرى (هبل) به معناى هواى گرم، تنفس و بخار و (قرنئیم) به معناى درخشش و شعاع است، و کلمه مرکب به معناى تشعشع بخار است).(۵)
خلف تبریزى گوید: (جابلسا (بضم باى ابجد و سکون لام و سین بى نقطه بالف کشیده) نام شهرى است در جانب مغرب. گویند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار پاسبان نشسته اند. برخى به جاى (لام) ، راى قرشت آورده گویند شهرى است به طرف مغرب؛ لیکن در عالم مثال، چنان که گفته اند: (جابلقا و جابرسا و همامدینتان فى عالم المثل) و به اعتقاد محققان (منزل آخر سالک است در سعى وصول قید به اطلاق و مرکز به محیط ).(۶)
و سپس گوید (جابلقا) منزل اول سالک باشد.
شیخ احمد احسایى معتقد است که (هورقلیایى ) ، لغتى سریانى و از زبان صابئین گرفته شده است.(۷)
به احتمال قوى، شیخ احمد سه واژه (هورقلیایى) ، (جابلقا) و (جابرسا) را از شیخ اشراق گرفته باشد(۸) البته این کلمات در بعضى از روایات نیز به کار رفته است و شیخ احمد – که گرایش اخبارى گرى داشته و برخى از اصطلاحات فلسفى را مطالعه کرده بود – به تلفیق و ترکیب آنها پرداخت. او از اندیشه هاى باطنى مذهب اسماعیلیه نیز کمک گرفت و از مجموع آنها مذهب (کشفیه) را بنا نهاد. در مذهب اسماعیلیه و حتى اندیشه هاى مسیح نیز نوعى گرایش به (جسم لطیف) یا (جسم پاک ) و… وجود دارد؛ مثلا (هانرى کربن ) معتقد است: (ارض ملکوت هورقلیا، ارض نورانى آیین مانوى در عالم ملموس اما وراى حس است و با عضوى که خاص چنین ادراکى باشد، شناخته مى شود. و به نوعى از مسیحیت و اندیشه مسیحیان درباره جسم لطیف داشتن عیسى متاثر است ).(۹)
ظاهرا اولین کسى که اصطلاح (عالم هورقلیایى) را در جهان اسلام مطرح کرد، سهروردى است.
وى در فلسفه اشراق (در بحث از (احوال سالکین)) پس از توضیح انوار قاهره و انوار معلقه، مى گوید: (آنچه ذکر شد احکام اقلیم هشتم است که جابلق و جابرص و هورقلیاى شگفت در آن قرار دارد).(۱۰)
در (مطارحات ) آمده است: (جمیع سالکان از امم انبیاى سابق نیز، از وجود این اصوات خبر داده و گفته اند که این اصوات در مقام جابرقا و جابرصا نیست؛ بلکه در مقام هورقلیا است که از بلاد افلاک عالم مثالى است ).(۱۱)
در این عبارت بین دو شهر (جابلقا و جابرصا)، با عالم (هورقلیا) تفاوت گذاشته شده و مقامى بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است. (شهر زورى) نیز همین گونه ادعا کرده است.(۱۲)
مقصود از آن که (هورقلیا) را اقلیم هشتم شمرده اند، این است که تمام عالم جسمانى، به هفت اقلیم تقسیم مى شود و عالمى که مقدار داشته و خارج از این عالم باشد، اقلیم هشتم است. خود آن اقلیم نیز، به هفت اقلیم قابل تقسیم است؛ اما چون آگاهى و دانش ما از آن اقلیم اندک است، آن را تنها یک اقلیم قرار داده اند.(۱۳)
قطب الدین شیرازى، تفاوت جابلقا و جابرسا را این گونه بیان مى کند: (جابلقا و جابرصا نام دو شهر از شهرهاى عالم (عناصر مثل) است و هورقلیا از جنس (افلاک مثل) است. پس هورقلیا بالاتر است). پس از آن مى گوید: (این نام ها را رسول خدا صلى الله علیه و آله بیان کرده است و هیچ کس حتى انبیا و اولیا علیهم السلام با بدن عنصرى، نمى توانند وارد این عالم شوند).(۱۴)
عارف بزرگ محمد لاهیجى در شرح این بیت شبسترى که:
بیا بنما که جابلقا کدام است جهان شهر جابلسا کدام است
گفته است: در قصص و تواریخ مذکور است که جابلقا شهرى است در غایت بزرگى در مشرق، و جابلسا نیز شهرى است به غایت بزرگ و عظیم در مغرب – در مقابل جابلقا – و ارباب تاویل در این باب سخنان بسیار گفته اند. و آنچه بر خاطر این فقیر قرار گرفته، بى تقلید غیرى به طریق اشاره دو چیز است: یکى آن که جابلقا عالم مثالى است که در جانب مشرق ارواح واقع است که برزخ است میان غیب و شهادت، و مشتمل است بر صور عالم. پس هر آینه شهرى باشد در غایت بزرگى، و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد از مفارقت (نشاه دنیویه) در آن جا باشند و صور جمیع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سیئه که در نشاه دنیا کسب کرده اند – چنانچه در احادیث و آیات وارد است – در آن جا باشند. و این برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آینه شهرى است در غایت بزرگى و در مقابل جابلقا است. خلق شهر جابلقا الطف و اصفایند؛ زیرا که خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق ردیه – که در نشاه دنیویه کسب کرده اند – بیشتر آن است که مصور به صور مظلمه باشند. و اکثر خلایق را تصور آن است که این هر دو برزخ یکى است. فاما باید دانست که برزخى که بعد از مفارقت نشاه دنیا، ارواح در آن خواهند بود، غیر از برزخى است که میان ارواح مجرده و اجسام واقع است؛ زیرا که مراتب تنزلات وجود و معارج او (دورى) است؛ چون اتصال نقطه اخیر به نقطه اول، جز در حرکت دورى متصور نیست.
و آن برزخى که قبل از نشاه دنیوى است، از مراتب تنزلات او است و او را نسبت با نشاه دنیا اولیت است و آن برزخى که بعد از نشاه دنیویه است، از مراتب معارج است و او را نسبت با نشاه دنیوى آخریت است… و معناى دوم آن که شهر جابلقا مرتبه الهیه – که مجمع البحرین وجوب و امکان است – باشد که صور اعیان جمیع اشیاء از مراتب کلیه و جزویه و لطایف و کثایف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در او است و محیط است (بما کان و ما یکون )، و در مشرق است؛ زیرا که در یلى مرتبه ذات است و فاصله بینهما نیست، و شموس و اقمار و نجوم اسما و صفات و اعیان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشته اند و شهر جابلسا نشاه انسانى است که مجلاى جمیع حقایق اسماى الهیه و حقایق کونیه است. هر چه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعین انسانى غروب نموده و در صورت او مخفى گشته است.(۱۵)
با توجه به آنچه گذشت، روشن مى شود که مراد از عالم (هورقلیایى ) ، همان عالم مثال است و چون (عالم مثال) بر دو قسم اول و آخر است، گفته اند: این عالم داراى دو شهر جابلقا و جابرسا است. عالم مثال یا خیال منفصل یا برزخ بین عالم عقول و عالم ماده، چیزى است که عارفان و فیلسوفان اشراق به آن معتقداند و فلاسفه مشاء آن را نپذیرفته اند.
اشراقیان، عالم عقول مجرده را (انوار قاهره ) گویند، و عالم مثال را (انوار مدبره ) مى نامند، و عالم اجسام و مادیات را (برزخ)، (ظلمت ) یا (میت ) مى نامند.
عالم مثال داراى دو مرحله است:
اول مثال در قوس نزول که بین غیب مطلق و شهادت مطلق قرار دارد. این عالم را برزخ قبل از دنیا مى نامند و به وسیله قاعده امکان اشرف، اثبات مى گردد. این مثال را (جابلقا) گویند.
دوم مثال در قوس صعود است که بین دنیا و آخرت قرار دارد و (کما بداکم تعودون) و پس از افول و غروب نفس ناطقه از این بدن ظلمانى، نفس وارد عالم برزخ شده و از آن جا به قیامت کبرى مى رود. این مثال را (جابرسا) گویند.(۱۶)
در برزخ اول، صورت هایى که وجود دارند، با قلم اول تعیین شده و مصداق (السعید سعید فى بطن امه) مى باشند. این صور تقدیرات و مقدراتى است که (قلم این جا برسید سر بشکست ). و در برزخ دوم صورت هایى که وجود دارند، صور اعمال و نتایج اخلاق و افعال انسانى است.
پى نوشت:
(۱) دلیل المتحیرین، ص ۲۲؛ فهرست، ج ۱، ص ۱۴۱؛ اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۵۹۰.
(۲) روضات الجنات، ج ۱، ص ۹۱.
(۳) ارشاد العوام ج ۲، ص ۱۵۱.
(۴) منتهى الارب ج ۱، ص ۱۵۶.
(۵) برهان قاطع ج ۴، ص ۲۳۹۱.
(۶) برهان قاطع ج ۲، ص ۵۵۱.
(۷) جوامع الکلم قسمت سیم، رساله ۹، ص ۱.
(۸) فرهنگ فرق اسلامى، ص ۲۶۶.
(۹) تاریخ فلسفه اسلامى، ص ۱۰۵.
(۱۰) مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج ۲، ص ۲۵۴؛ ترجمه حکمه الاشراق، دکتر سجادى، ص ۳۸۳.
(۱۱) مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج ۱، ص ۴۹۴؛ انواریه، ص ۲۲۲.
(۱۲) شرح حکمه الاشراق، ص ۵۷۴.
(۱۳) انواریه، ص ۲۴۴.
(۱۴) شرح حکمه الاشراق، ص ۵۵۶ و ص ۵۱۷؛ شبیه این کلام در (انواریه) ص ۱۹۴ آمده است.
(۱۵) مفاتیح الاعجاز، ص ۱۳۴.
(۱۶) برخى از شیخیه نیز گفته اند: زمین محشر زمین هورقلیایى است. ر.ک: ارشاد العوام، ج ۲، ص ۱۵۱.
منبع : پایگاه امام مهدى (عج)
احمد عابدى