- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
چکیده:
ابوالنّجم احمد منوچهرى دامغانى (متوفاى ۴۳۲ ه. . ق) از قصیده سرایان طراز اوّل زبان پارسى است که در زمانه سلطان محمود غزنوى (۳۸۸ . ۴۲۱ه. . ق) مى زیسته و با ملک الشعراى دربار او عنصرى بلخى (متوفاى ۴۳۱ ه. . ق) هم روزگار بوده است و همانند وى از ستایش گران سلطان غزنوى به شمار مى رفته و یک سال پس از او درگذشته است. مورخان و تذکره نگاران از رفتار ستایش برانگیز منوچهرى با عنصرى بلخى یاد کرده و وى را در آفرینش مضامین رنگین و خلق ترکیباتى لطیف و دلنشین، چیره دست و کم نظیر دانسته اند.
شعر منوچهرى سرشار از تصاویر بدیع و تازه است و شادابى اشعار او به خاطر رویکرد جدّى وى به طبیعت زیباست و به همین جهت او را شاعر طبیعت نام نهاده اند.۴
در دیوان منوچهرى به مناسبت، هشت بار از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) یاد شده و او غالباً براى بالا بردن مقام ممدوح خود به قیاس مع الفارقى دست یازیده که شیوه شاعران منقبت سرا و دربارى بوده است، و ما به خاطر پیشینه تاریخى این قبیل آثار، از نقل آن ها ناگزیریم تا زنجیره شعر نبوى(صلى الله علیه وآله)، مسیر تاریخى خود را حفظ کند و حتى الإمکان حلقه مفقوده اى در آن به چشم نخورد.
از اوست:
زرّاد خانه۵ تو بود هشتصد کلات۶ *** انبار خانه تو بود، هفتصد حصار …
وانان که مفسدان جهان اند و مُرتَدان *** از ملّت محمّد و، توحید کردگار
هر مهترانْ شان را، زنده کنى به گور *** هر کهترانْ شان را، زنده کنى به دار۷
* * *
اى مَلِک مسعود بِن محمود کَاحْرار زمان *** بر خداوندى و شاهى تو دارند اتفاق
هم بدان رو کاشتقاق فعل از فاعل بود *** چرخ و سعد از کُنْیَت و نام تو گیرند اشتقاق
از همه شاهان چنین لشکر که آورد و بَرد *** از عراق اندر خراسان، وز خراسان در عراق؟!
* * *
شعرى که تو شنیدى، آنست سحرْ نیکو *** آنست وزن شیرین، آنست لفظ جارى
بد گفتن اندر آن کس، کومادح تو باشد *** باشد ز زشت نامى، باشد ز بَد عوارى۹
اى میر! مصطفى را گفتند کافران بد *** با آن همه نبوّت، وان فرِّ کردگارى
چندان دروغ و بهتان گفتند آن جهودان *** بر عیسى بن مریم، بر مریم و حَوارى
من کیستم که بر من نتوان دروغ بستن؟ *** نه قرص آفتابم نه ماهِ دَه چهارى۱۰
* * *
مانَد به ساعتى ز یکى روز خشم تو *** آن روز کآسمان بِنوَرْدند۱۱ همچو طَى۱۲
تا اصل مردم علوى باشد باشد از علىّ *** تا تخم احمد قَرشى باشد از قُصى۱۳
همواره باش مهتر و، مى باش جاودان *** مِه باش جاودانه و، همواره باش حَى۱۴
منوچهرى دامغانى بَثُّ الشَّکْواى منظومى دارد و در آن به مذمّت مدیحه سرایى و رکود بازار شعر پرداخته و ضمن یاد کردن از برخى از شعراى پرآوازه عرب و عنایتى که پیامبر عظیم الشأن اسلام(صلى الله علیه وآله) در حقّ برخى از آنان روا مى داشتند، شرایط ناگوار زمانه خود را به تصویر مى کشد و از منزلت شاعران پیش از خود نزد امیران و سلاطین با حسرت یاد مى کند:
گاه توبه کردن آمد از مدایح، وَ هجى۱۵ *** کز هجى بینم زیان و از مدایح سود، نى!
گر خسیسان را هجاگویى، بلى۱۶ باشد مدیح *** گر بخیلان را مدیح آرى، بلى باشد، هجى
روزگارى پیش مان آمد بدین صنعت همى *** هم خزینه، هم قبیله، هم ولایت، هوم لِوى۱۷
از میان خانه کعبه فرو آویختند *** شعر نیکو را به زرینْ سلسله۱۸ پیش عُزى۱۹
اِمرؤ القیس۲۰ و لبیدو۲۱ اخطل۲۲ و اعشى۲۳ قیس *** بر طَلَل۲۴ها نوحه کردندى و بر رسم بَلى۲۵
ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم! *** نه بر اطلال و دیار و نه وُحوش و نه ظبى۲۶
بو نواس۲۷ و بوحداد۲۸ و بو ملیک۲۹، ابن البشیر۳۰ *** بودواد۳۱ و بِن درید۳۲ و ابن احمر۳۳ با فنى
آنکه گفته ست «آذَنَتْنا»۳۴، آنکه گفت «الذّاهبین»۳۵ *** آنکه گفت: «اَلسَّیفُ اَصْد۳۶ق» آنکه گفت «اَبْلَى الهوى۳۷»
بوالعلاء۳۸ و بوالعباس۳۹ و بوسلیک۴۰ و بوالمَثل۴۱ *** آنکه از وِلْوالَج۴۲ آمد، آنکه آمد از هَرِى۴۳
از حکیمان خراسان کو شهید۴۴ و رودکى۴۵؟ *** بوشکور بلخى۴۶ و بوالفتح بُستى۴۷ هکذِى۴۸
گو بیایید و ببینید این شریفْ ایام را *** تا کند هرگز شما را شاعرى کردن کرى۴۹؟
روزگارى کان حکیمان و سخنگویان بُدند *** بود هر یک را به شعر نغز گفتن اِشْتَهِى۵۰
اندرین ایام ما، بازار هَزل۵۱ست و فسوس۵۲ *** کارْ بوبکر ربابى۵۳ دارد و، طنز حُجى!
هر که را شعرى برى یا مدحتى پیش آورى *** گوید: این یک سر دروغ ست، ابتدا تا اِنتهى۵۴!
گر مدیح و آفرین شاعران بودى دروغ *** شعر حسّان بن ثابت۵۵ کى شنیدى مصطفى؟
بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه۵۶ *** کى دعا کردى رسول هاشمى، خَیرُ الوَرى۵۷؟
شاعرى عباس۵۸ کرد و طلحه۵۹ کرد و حمزه۶۰ کرد *** جعفر۶۱ و سعد۶۲ و سعید۶۳ و سیّد اُمّ القُرى۶۴
ور عطا دادن به شعر شاعران بودى فسوس *** احمد مرسل ندارى کعب۶۵ را هدیه رَدِى۶۶
* * *
پانوشته ها :
۱ . دیوان منوچهرى دامغانى، به اهتمام دکتر محمد دبیر سیاقى، تهران، کتابفروشى زوّار، چاپ چهارم، سال ۱۳۵۶، مقدمه، ص ۲۲; تاریخ کامل ایران، دکتر عبداللّه رازى، ص ۱۹۱ و ۱۹۲٫
۲ . همان.
۳ . مقدمه دیوان منوچهرى دامغانى، ص ۲۸ مقدمه.
۴ . همان.
۵ . زَرّادخانه: جایگاه آلات و ابزار جنگى .
۶ . کَلات:نام محلّى است، قلعه، بارو.
۷ . دیوان منوچهرى دامغانى، ص ۳۲٫ این قصیده در ستایش سلطان محمود غزنوى سروده شده است.
۸ . همان، ص ۴۹٫
۹ . بَدعوارى: بدسیرتى، پست فطرتى، بداخلاقى.
۱۰ . ماهِ ده چهارى: ماه شب چهارده، بَدر. دیوان منوچهرى، ص ۱۰۰٫ این قصیده در ستایش سلطان مسعود غزنوى است.
۱۱ . بِنَوَرْدند : بپیچند، طى کنند.
۱۲ . اشاره دارد به آیه ۴ از سوره مبارکه انبیاء: یوم نَطْوِى السَّماء کَطَىِّ السِّجَلّ لِلکتب ….
۱۳ . قُصَىْ: زید بن کلاب بن مرّه بن کعب بن لؤى، بزرگ طایفه قریش و جَدّ پنجم پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله).
۱۴ . دیوان منوچهرى دامغانى، ص ۱۱۴ و ۲۶۵ و ۳۴۰٫ معلوم نیست این قصیده در مدح چه کسى سروده شده است؟
۱۵ . هِجى: از مصدر (هَجْو) به معناى عیب کسى را بر شمردن و او را خوار کردن است.
۱۶ . بَلى: فرسوده، در اینجا کنایه از شعر بى ارزش و کم بهاست.
۱۷ . لِوِى: لوا، پرچم، درفش.
۱۸ . زرّینْ سلسله: زنجیر طلا.
۱۹ . عُزى: عُزّى، نام یکى از بت هاى معروف عصر جاهلى.
۲۰ . اِمرؤالقیس: حُجر بن حارث کندى با کُنیت ابوحارث یا ابو وهب، دارنده یکى از معلَّقات سبعه و از بزرگ ترین شعراى پیش از اسلام است.
۲۱ . لبید: لبید بن ربیعه بن مالک از اشراف شعراى عصر جاهلى است.
۲۲ . اَخطل: ابو مالک غیاث بن غوث بن الصلت از طایفه بنى تغْلَب. وى و جریر و فرزدق سه شاعر نامى عرب در دوره اُموى اند.
۲۳ . اَعْشى قیس: ابوبصیر میمون بن قیس بن جندل از طایفه بنى قیس که از شعراى طبقه اول عصر جاهلى است.
۲۴ . طُلَل: جمع طل، نشانى سرا و منزل.
۲۵ . رسم بَلى: رسم قدیمى.
۲۶ . ظِبى: جمع ظَبِى: آهوها.
۲۷ . بونواس: ابونواس، حسن بن هانى از شعراى طراز اول عرب در دوره عباسیان که مادرش «گلبان» ایرانى بوده است.
۲۸ . بوحداد: شناخته نشد.
۲۹ . بوملیک: شاید مراد، ابوملیکه جرول بن اَوس معروف به حُطَیه باشد که از شاعران معروف عرب در عصر خلیفه دوم بوده است.
۳۰ . ابن البشیر: محمد بن بشیر ریّاشى که شاعرى هجو سُرا و بذله گو بوده است.
۳۱ . بودواد: ابو دواد ایادى که کنیه عدىّ بن الرّقاع شاعر معروف عرب است.
۳۲ . بِن دُرَید: ابوبکر محمد بن حسن بن دُرَید ازدى لغوى متوفاى ۳۲۱ ه. . ق که منظومه مقصوره او مشهور است.
۳۳ . ابن احمر: عمر بن فراص بن معن از شعراى عرب زبان که تاریخ زندگى او مشخص نیست.
۳۴ . آذَنَتْنا: اشاره دارد که حارث بن حلّزه یشکرى که معلّقه او با کلمه «آذَنَتْنا» آغاز مى شود:
آذَنَتْنا بِبَیْنِها اَسماء *** رُبَّ ثاو یَملُّ منه الثواء
۳۵ . الذّاهبین: اشاره دارد به سروده قُسّ بن ساعده ایادى یا امرؤ القیس که هر دو شعرى دارند که این کلمه در آن به کار رفته است.
۳۶ . السَّیفُ اَصدَق: اشاره دارد به قصیده ابوتمام که به مناسبت فتح عَموریه شام به سال ۲۳۰ ه. . ق توسط سپاهیان معتصم خلیفه عباسى سروده شده و با این بیت شروع مى شود:
اَلسَّیْفُ اَصْدَق اَنباء مِنَ الکتب *** فى حَدّه الحَدّ بین الجِدّ و اللّعَب
۳۷ . اَبْلَى الهَوى: مراد مُتَنبّى شاعر پرآوازه عرب است که قصیده معروفش با «اَبْلَى الهَوىْ» آغاز مى گردد:
اَبْلى الهَوى اَسَفاً یَومَ النّوى بَدنِى *** وَ فرّق الهِجر بین الجَفْن و الوَسَنى
این شعر متنبّى به حدّى مشهور بوده که شاعرى فارسى زبان چون امیر معزّى نیشابورى (متوفاى ۵۴۲ ه. . ق) در قصیده شیواى خود آن را تضمین کرده است:
اى زلف دلبر من! پر بند و پر شکنى *** گاهى چو وعده او، گاهى چو پشت منى …
گفتم ستایش تو بر وزن شعر عرب *** تقطیعِ آن به عَروض الاّ چنین نکنى:
مستفعلن فَعَلُن، مستفعلن فَعَلُن *** «اَبْلى الهوى اَسَفاً یومَ النّوى بَدنى»
(دیوان امیر معزّى، چاپ مرحوم اقبال، ص ۷۳۰)
۳۸ تا ۴۱ . نام چندین تن از شعراى نامدار عرب.
۴۲ . وِلْوالَج: نام منطقه اى است. اشاره دارد به ابوعبداللّه محمد بن صالح وِلوالَجى.
۴۳ . هَرِى: هرات، اشاره دارد به ابو شعیب صالح بن محمد هروى.
۴۴ تا ۴۷ . نام چند تن از شعراى بلند آوازه ایران در سده هاى چهارم و پنجم هجرى.
۴۸ . هکذِى: همین طور، هکذا.
۴۹ . کرِى: مرحوم دهخدا در لغت نامه خود بالغ بر هفده معنى از این واژه با اِعراب مختلف حرف اول ارایه داده که هیچ کدام با این بیت مناسبت تامّ و تمام ندارد و معناى «حمله براى نبرد» تا حدّى در اینجا مناسب است، البته اگر معناى آماده شدن براى به میدان آمدن سخن از آن مستفاد شود. (لغت نامه دهخدا، ج ۳۹، ص ۴۹۱ و ۴۹۲)
۵۰ . اِشتهى: اشتها، میل، زغبت.
۵۱ . هَزْل: مزاح، شوخى.
۵۲ . فسوس: یاوه.
۵۳ . بوبکر ربابى و حُجى: نام دو تن از طنز گویان سده پنجم هجرى.
۵۴ . اِنتهى: انتها، پایان.
۵۵ . حسّان بن ثابت: شاعر بلند آوازه عرب در صدر اسلام که مورد عنایت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) قرار داشته است.
۵۶ . نابغه ذُبیانى: یکى از شعراى مطرح در صدر اسلام مى باشد.
۵۷ . از القاب رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) است به معناى بهترینِ آفریدگان خدا.
۵۸ تا ۶۳ . عبّاس و حمزه عموى گرامى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، جعفر، جعفربن ابى طالب «طیّار»، طلحه، از اصحاب پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و سعد، شاید، سعد بن عبیده یا سعد بن عباده، و سعید، منظور سعید دارمى یا سعید بن عاص باشد.
۶۴ . مراد، حضرت ابوطالب عموى گرامى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) است.
۶۵ . کعب بن زُهیر: از شعراى عصر جاهلى است که در آغاز پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را به شعر هجو مى کرد ولى بعدها از کرده خود پشیمان شد و شعرى در مدیح آن حضرت سرود و ردایى به عنوان صله دریافت کرد. این ردا در میان خلفاى اُموى و عباسى دست به دست مى گشت و هنگامى که مستعصم، خلیفه عباسى به دست هلاکو به قتل رسید (۶۵۶ ه. . ق) این ردا مفقود گردید و هیچ کس آگاه نشد که چه شد و کجا رفت؟! و در کامل ابن اثیر جزرى است که هلاکو گفت: تا سوزاندند و خاکسترش را به دجله ریختند! و در عین حال در موزه استانبول در ترکیه چنین ردائى ارائه شده است!.
۶۶ . رَدى: ردا.
رک: پاورقى صفحات ۱۴۱ و ۲۶۷ تا ۲۶۹ دیوان منوچهرى دامغانى.