- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
حزین لاهیجى
محمّد على حزین لاهیجى (متوفاى ۱۱۸۰هـ . ق) از شعراى پرآوازه سده یازدهم هجرى است. وى در سال ۱۱۰۳ هـ . ق از محضر عارف بزرگوار شیخ خلیل اللّه طالقانى استفاده مى کند و همو تخلص (حزین) را براى او انتخاب مى کند. سپس احیاء علوم الدین تألیف امام محمّد غزالى و رسایل در معرفت اسطرلاب و شرح چغمینى را از شیخ بهاءالدین گیلانى مى آموزد و تهذیب احکام تألیف شیخ طوسى را از محضر شیخ هادى مازندرانى فرا مى گیرد، و شبها به فراگیرى و قرائت تفسیر صافى نزد پدرش ادامه مى دهد۱.
حزین که در این هنگام به خاطر افتادن از اسب، استخوان دستش شکسته و خانه نشین مى شود، به سرودن ساقى نامه یک هزار بیتى مى پردازد و در سفرى که به همراه پدر به لاهیجان داشته، در طول راه شرح تجرید خواجه نصیرالدین طوسى و زبده الاصول شیخ بهایى از پدر فرا مى گیرد، و در مدت اقامت یک ساله خود در لاهیجان رساله خلاصه الحساب تألیف شیخ بهایى را نزد عموى بزرگوار خود مى آموزد و سپس در راه بازگشت به اصفهان، به آموختن رساله تشریح افلاک و علم هیأت نزد پدر مى پردازد و پس از اقامت در اصفهان، در محضر درس میرزاکمال الدین حسین فَسوى و حاج محمّدطاهر اصفهانى حاضر مى شود و تفسیر بیضاوى، جامع الجوامعِ طبرسى، شرح تجرید، استبصار تألیف شیخ طوسى، شرح لعمه و سایر کتب فقهى و تفسیرى را مى آموزد. وى سپس در شیراز و شهرهاى دیگر با استفاده از محضر علماى بزرگوار هر سامان به تکمیل معلومات عقلى و نقلى خود مى پردازد۲.
در سال ۱۱۲۷ هـ . ق که حزین در آستانه ۲۴ سالگى بوده، پدر خود را از دست مى دهد و پس از دو سال مادر او نیز بدرود حیات مى گوید و دوران سخت زندگانى او آغاز مى شود که با شورش افاغنه به سرکردگى محمود افغان به اصفهان قرین بوده است۳.
حزین پس از بارها سفر، سرانجام در سال ۱۱۴۶ هـ . ق یعنى چهل و سه سالگى به هند عزیمت مى کند و چون با نحوه حکومت نادرشاه افشار و کارگزاران حکومتى وى مخالف بوده و با سرداران سپاه وى در جاىْ جاىْ هند به معارضه برمى خیزد و سرانجام پس از کشته شدن نادر شاه افشار (سال ۱۱۶۰ هـ . ق) و به هم ریختن اوضاع داخلى هند و متزلزل شدن اساس حکومت محمّد شاه، حزین که بیشتر از پیش شاهد رنج مردم هند و آوارگى آن ها ست، در بنارس و در سن ۷۷ سالگى بدرود حیات مى گوید و این دو بیت وى را بر سنگ مزار او حک مى کنند:
زبانْ دان محبت بوده ام، دیگر نمى دانم *** همین دانم که گوش از دوست پیغامى شنید اینجا
(حزین)! از پاى ره پیما بسى سرگشتگى دیدم *** سرِ شوریده بر بالین آسایش رسید اینجا۴
تألیفات حزین را افزون از ۵۰ کتاب و رساله نگاشته اند که دیوان حزین و تذکره المعاصرین وى از آن جمله است. در این تذکره فارسى شرح احوال و آثار بیش از یکصد نفر از شعراى معاصر حزین به قلم وى آمده است۵.
حزین از ارادتمندان به ساحت مقدس خاندان نبوى(صلى الله علیه وآله) بوده و در دیوان او اشعار آیینى فراوانى در مناقب حضرات معصومین(علیهم السلام) وجود دارد که ما به نقل نمونه هایى از اشعار نبوى(صلى الله علیه وآله) او خواهیم پرداخت.
دیوان حزین لاهیجى بارها در ایران و هندوستان به چاپ رسیده، ولى دیوان این غزلسراى توانا که با تصحیح شادروان ذبیح اللّه صاحبکار (سهى) و همت دفتر نشر میراث مکتوب در سال ۱۳۷۴ چاپ و منتشر شد از مزایاى بیشترى برخوردار مى باشد.
ازوست:
ریاض السَّحر
پیوند بوَد با رگ جان، خار ستم را *** کو گریه؟ که شاداب کند کشت ألَم را …
شادم که قضا ساخته محراب جبینم *** درگاه خداوندِ عرب را و عجم را
سلطان رسل، احمد مرسل که ز نعتش *** شأن دگر افزوده رقم را و، قلم را
آن درّ گرانمایه که امواج ظهورش *** انداخته از چشم جهان، زاده یَم را
آن رایت اقبال، که خورشید جلالش *** بر خاک کشد موىْ کشان پرچم جم را
آن کعبه امید که تبْ لرزه بیمش *** از طاق دل بَرْهمن انداخت صنم را
آن شمع هدایت که کند نور جبینش *** هم منصب پروانه، براهین حِکَم را
آن آیت رحمت که تب و تاب سپندست *** در مجمر خشم و غضبش، تخم ستم را
آن پرده نشین دل و جان، کآتش عشقش *** در سینه، نفَس سوخته حسّان عجم را
بخروش (حزین)! کز نفَس سینه خراشت *** نشتر کده گردید جگر، مرغ حرم را
اُمّى لَقبا! آمده اى تا به تکلّم *** تقویم کهن ساخته اى معجز دَم را
گر لعل شکر ریز گشایى به تسلّى *** با چاشنى شهد کشم تلخىِ سَم را
حیرت زده حوصله صبر و غروریم *** نشناخته بودیم من و ناز تو، هم را!
دل، خامْ طمع نیست اگر غرق امیدست *** یکسان چمن و شوره بود ابر کرم را
با جود تو، کِش۶ هر دو جهان صورت «لایى»ست *** نشنیده کسى از دهن آز «نَعَم»۷ را …
دانم که ز آلایش دامان جهانى *** تنگى نکند حوصله، دریاى کرم را
تا چند (حزین)! از سخنت شکوه تراود *** هُشدار و مدر پرده ناموس هِمم را …
پاسى ز شب این نامه به انجام رساندیم *** خواندیم «ریاض السَّحَر» این تازه رقم را
هفتاد و سه گوهر ز سحاب قلمم ریخت *** خشکى نفشارد رگ این ابر کرم را۸
قصیده نبوى(صلى الله علیه وآله)
جان، تازه ز ترْدستى ابرست جهان را *** آبى ز رخ آمد، چه زمین را چه زمان را
افلاک شد از عکس گل و لاله، شفق رنگ *** مشاطه نوروز بیاراست جهان را …
بلبل ز سرِ شاخ، زد این نغمه به گوشم: *** عشق ست که فارغ نگذارد دل و جان را
این عشق چه چیزست بگویید؟! که نامش *** اى مجلسیان! شمع صفت سوخت زبان را …
یارانِ سبکْ روح، گرانبار خُمارند *** ساقى! غم دل بین و بده رطل گران را
با ابر عطایت چه نماند نَم فیضى؟ *** تن در ندهد بحر کفَت حدّ و کران را
خشک ست لبم، رفع خمار رمضان کن *** بگشاده مه عید به خمیازه دهان را!
مطرب! نىِ محزون نفَسى خوش نکشیده ست *** در راه تو دارد دل و چشم نگران را …
القصّه که دارم دل آغشته به خونى *** رحمى! که زکف باخته ام تاب و توان را …
ناى قلمم را، دم جانْ بخش دمیدم *** تا عرضه دهم «سَرورِ قوسینْ مکان»۹ را
سالار رسل، احمد مرسل، که ز نامش *** اندوخته کونین، حیات دل و جان را
آن آیت رحمت، که گُل خُلق کریمش *** از حلم، سبکْ سنگ کند کوه گران را
برق غضبش، جوشن افلاک دراند *** چون مه، که ز هم بگسلد او تارِ کتان را …
اى شاه سوارى که ز عزّت، سگ کویت *** نشمرده کمینْ چاکر خود قیصر و خان را
همچون گله میش که در حکم شبان ست *** سر بر خطِ فرمان تو، شیران ژیان را
تهدید تو، خون از مژه تیر چکانده *** تأدیب تو، مالیده بسى گوش کمان را …
گر ناخن فکر تو کند عقده گشایى *** بیرون برد از کام سِنان۱۰، عقدِ لسان۱۱ را
آوازه عدلت، ز کران تا به کران رفت *** گرگ آمد و گردید سگ گله، شبان را …
در بندگیَت، صدق من از جبهه عیان ست *** اى پیش تو سیماى عیان، راز نهان را
از شهرت کلکم، سرِ گردون به سماع ست *** سیمرغ، پرآوازه کند قاف جهان را
از داغ غلامىّ تو، خورشیدْ مکانم *** نام ار تو علَم شد منِ بى نام و نشان را …
حاسد ز کلامم به شگفت آمد و، مى گفت *** کاین مایهْ گهر، کو کف بحرو، دلِ کان را؟!
ناید عجبش گر شود از فیض تو واقف *** نَعت تو، کند پر ز گهر دُرج دهان را
اى خاک درت قبله آمال دو عالم *** گردى برسان چشم (حزین) نگران را …
تا تیرگى از هجر کشد، دیده عاشق *** تا روشنى از مهر بود، چشم جهان را
روشن شود از پرتو دیدار تو، دیده *** راحت رسد از دولت وصل تو، روان را۱۲
قصیده نبوى(صلى الله علیه وآله)
مرغ شب پیشتر از آن که برآرد آواز *** دل شوریدهْ نوا، زمزمه اى کرد آغاز …
دادم از شور جنون، بال و پر شوق به هوش *** کردم از شوق درون، روزنه گوش فراز
تا چه رازست که از پرده برون مى آید؟ *** تا چه تارست که اندیشه کشیده ست به ساز …
دل، مرا گفت که: مستانه نوایى سر کن *** تو هم آخر ز غم آن بت عشّاق نواز
پاسخش دادم ازین مصرع سنجیده خویش: *** آنچه انجام ندارد، چه نمایم آغاز؟!
باز دل گفت که: مشتاق سخن هاى توام *** اى بلاغت ز کلام تو مُطرَّز۱۳ به طراز
بکش اى بحر نوال۱۴ از رگ نیسان۱۵ قلم *** گهرى چند به گوشم، چه حقیقت چه مَجاز
اَللَّه اَللَّه۱۶! که نتابى رخ ازین مُلْتَمسم۱۷ *** اى صریر قلمت را به نواسنجان، ساز
گفتم: ار۱۸ عذر۱۹ و تعلُّل ۲۰ نپذیرى ز رهى *** تازهْ عهدى ست مرا با مَلِک بى انباز۲۱
که: نگویم به جز از نعت رسول عربى *** خواجه هر دو سرا، دادرس بنده نواز
باعث خلقت کُل، هادى ارباب سُبُل۲۲ *** سَرورِ خیل رُسل، مَحرم خلوتگه راز
بخشش عام، چو احسان خداوند کریم *** برنگردد تهى از درگه او، دست نیاز
با رداى کرمش قامت امّید قصیر۲۳ *** خلعت رحمت او بر قد تقصیر، دراز
صیت۲۴ شرعش به مَلاهى۲۵ چو زند بانگ غضب *** نغمه، خون گردد و با زخمه چکد از رگ ساز
دولت، از همت او لطمهْ خور۲۶ دست لئیم! *** سیرْ چشم، از رشَحات کف فیّاضش آز!
در دم نَزْع۲۷، به خاطر گذرد گر یادش *** سوى تن، جانِ به لب آمده مى گردد باز
آبرویى که مرا در دو جهان هست، آنست *** که: به اقبال جبین سایىِ اویم ممتاز …
نفسم، همسفر قافله بوى یَمن *** ناله من، حُدىِ۲۸ دشتْ نَوردان حجاز …
وقتِ آن ست که در بزم محبت، من و دل *** برفروزیم به محراب دعا شمع نیاز:
شام اَحباب تو روشن، ز دل نورانى! *** دشمن جاه تو را، سر بود اندر دمِ گاز!۲۹
پانوشته ها :
۱ ـ دیوان حزین لاهیجى، به تصحیح ذبیح اللّه صاحبکار، تهران، دفتر نشر میراث مکتوب، چاپ اول، ۱۳۷۴، ص ۱۶٫
۲ ـ همان، ص ۱۶ و ۱۷٫
۳ ـ همان، ص ۱۸٫
۴ ـ همان، ص ۲۱، ۳۷، ۳۸٫
۵ ـ همان، ص ۴۳ ـ ۴۴٫
۶ ـ کَش: که آن را.
۷ ـ نعم، آرى، بلى، پاسخ مثبت.
۸ ـ دیوان حزین لاهیجى، ص ۵۵۳ ـ ۵۵۶٫
۹ ـ سَرور قَوسَین مکان: کنایه از وجود نازنین رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و اشاره به مقام قرب آن حضرت در پیشگاه ربوبى دارد.
۱۰ ـ سِنان: سر نیزه آهنى.
۱۱ ـ عِقد لسان: گره زبان، لکنت زبان.
۱۲ ـ دیوان حزین لاهیجى، ص ۵۵۶ ـ ۵۵۹٫
۱۳ ـ مُطرِّز: آراسته شده، زینت یافته.
۱۴ ـ نوال: کرم، بخشش.
۱۵ ـ نیسان، ابر بهارى، ابر پرباران.
۱۶ ـ اَللّه اللّه!: به خاطر خدا، براى خدا.
۱۷ ـ مُلتَمَس: خواسته، آرزو.
۱۸ ـ در متن به جاى «ار» کلمه «از» آمده که قطعاً اشتباه تایپى است.
۱۹ ـ عُذر: بهانه.
۲۰ ـ تعلُّل: کوتاهى.
۲۱ ـ مَلِک بى انباز: خداوند بى شریک.
۲۲ ـ سُبُل: جمه سَبیل، راه ها، مَسلک ها.
۲۳ ـ قصیر: کوتاه.
۲۴ ـ صیت: آوازه، شهرت.
۲۵ ـ ملاهى: اعمال لهو و لَعِب که شرعاً مذموم و حرام اند.
۲۶ ـ لطمهْ خور: سیلى خور.
۲۷ ـ نَزع: لحظه جان کندن.
۲۸ ـ حُدى: به آوازى گفته مى شود که شتر سواران براى به شوق آمدن شتران سر مى دهند تا آنان راه را به سرعت طى نمایند.
۲۹ ـ دیوان حزین لاهیجى، ص ۵۶۱ ـ ۵۶۲٫