- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
معجزه از عجز، یَعِِِجز به معنای کاری است که دیگر مردمان از انجامش عاجز باشند.[۱] در واقع، معجزه، گواهی عملی از جانب خدای متعال بر حقانیت ادعای کسی است که مدعی پیامبری است و با خداوند در ارتباط؛ به همین دلیل است که قرآن کریم از آن به آیه[۲] و بینه تعبیر میکند.[۳]
شقّ القمر
شق القمر از آشکارترین معجزات[۴] بلکه بزرگترین آنها بعد از قرآن است.[۵] تاریخ این واقعه که ظاهر قرآن مجید نیز برآن گواهی میدهد، به درستی معلوم نیست تنها میدانیم که این واقعه قبل از هجرت پیامبراکرم(ص) به مدینه و در سالهای آغازین دعوت علنی، صورت گرفته است.
مفسران و سیرهنویسان این واقعه را چنین نقل کردهاند:
چون رسالت نبیاکرم(ص) آشکار شد و ایشان علناً مردم را به سوی خدا دعوت میکردند، قریش متحیر شدند که چه کنند؛ بعضی از آنها به بعضی دیگر گفتند که: «چه میگویید که از محمد(ص) چیزی بخواهیم بیاورد که از راه سحر و کهانت قادر به انجام این کار نباشد»، پس متفقاً پذیرفتند که از او بخواهند که ماه را در آسمان به دو نیم کند.[۶] از این رو جمع شده، نزد رسولخدا(ص) آمدند و گفتند: «ای محمد(ص)؛ اگر راست میگویی که پیامبر خدایی، برای ما و خودت نشانهای از نبوتت بیاور»،[۷] حضرت(ص) به آنها فرمود: «اگر من این کار را بکنم، شما ایمان میآورید؟» گفتند: «آری»[۸] فرمودند: «چه میخواهید؟»، گفتند: «اگر در برابر خداوند قدر و منزلتی داری بگو ماه را به دو قطعه کند.»[۹] آن شب، شب بدر بود و قرص ماه کامل؛ جبرئیل نازل شد و بعد رساندن سلام خداوند، گفت: «خداوند به تو میفرماید همه چیز در اختیار توست»،[۱۰] پس رسولخدا(ص) رو به آسمان کرده، امر فرمودند که ماه به دو نیمه گردد؛[۱۱] پس ماه به دو نیم شد، نیمهای بر کوه ابوقبیس و نیمه دیگر بر کوه سویداء، قرار گرفت،[۱۲] در این هنگام رسولخدا(ص) فریاد میزدند: «ای فلانی ای فلانی شاهد باشید»،[۱۳] این انشقاق به گونهای بود که حاضران کوه حرا را در میان دو شکاف آن، مشاهده کردند. ابن مسعود که خود شاهد ماجرا بود، در این باره میگفت: «بخدا قسم که جانم در دست اوست، کوه حرا را میان دو نیمه ماه دیدم».[۱۴] از جبیر بن مطعم و انس بن مالک نیز روایات مشابهی نقل شده است.[۱۵] عدهای از مردم چون این معجزه را دیدند، اعراض کردند و تکذیب کردند و گفتند: «این سحر است، این جادوی پسر ابیکشبه است»،[۱۶] محمد(ص) ما را سحر کرد. در این میان مردی گفت: «شما را سحر کرده همه مردم را که نمیتواند سحر کند»[۱۷] پس گفتند: «ای محمد(ص)؛ کاروانهایی که به شام و یمن فرستادیم در راهند صبر کنید تا برسند؛[۱۸] سپس از آنها درباره این شب میپرسیم؛ اگر هر آنچه دیدیم آنها هم گفتند یقین پیدا میکنیم که آن از سوی خداست و گرنه میدانیم که این سحر است»؛[۱۹] چون کاروانها بیامدند، وقوع این حادثه را تأیید کردند،[۲۰] با این حال باز هم ایمان نیاوردند. سپس آیات نخستین سوره قمر نازل شد:
«اقتربت السّاعه و انشقّ القمر(۱) وإن یروا ءایه یعرضوا و یقولوا سحر مّستمرّ(۲) و کذّبوا و اتّبعوا أهواءهم و کلّ أمر مّستقرّ(۳)….»
شق القمر در منظر اهل علم
حدیث شق القمر را جماعت بسیاری از صحابه رسولخدا(ص) نقل کردهاند که از جمله آنها میتوان به عبدالله بن مسعود، انس بن مالک، حذیفه بن یمان، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، جبیر بن مطعم و… اشاره کرد.[۲۱] اشتهار این معجزه در میان صحابه پیامبر(ص)، به قدری است که مجالی برای هرگونه قول مخالفی، نداده آن را از رونق میاندازد.[۲۲] با این حال به نقل از علامه طباطبایی، عدهای وقوع این معجزه را رد میکنند و آن را یکی از علائم روز قیامت بر میشمارند؛[۲۳] اما آیه دوم سوره قمر گفتار این گروه را رد کرده، صراحتاً وقوع این معجزه را بیان میکند، اخبار فراوانی هم، بر وقوع این واقعه، دلالت دارند.[۲۴] عدهای هم اشکال میکنند که اولاً این کار حساب و کتاب و نظم آفرینش را به هم میزند در ثانی، اگر شق القمر در عصر رسولخدا(ص) واقع شده، سپس نباید این امر بر کسی از اهل عالم مخفی باشد و حال آنکه چنین نیست.[۲۵] برخی از علما در مقام پاسخ به این اشکال آنها برآمدند و جوابهایی ارائه دادهاند.[۲۶] مترجم گرامی تفسیر ارزشمند مجمعالبیان، در این باب، مطلبی جالب از علامه مرعشی نجفی(قدس سره) ذکر کرده که آوردنش را در اینجا خالی از لطف و مناسبت ندیدیم:
علامه مرعشی نجفی فرمودند که: «در چند سال قبل در پکن پایتخت کشور چین ساختمانی خراب شد. آنجا را حفاری کردند در زیرزمین و سرداب آن، ستونهایی نمایان شد، بر بالای ستونی به خط چینی نوشته بود: «این بنا در سال دو نیمه شدن ماه، به سرانجام رسید»، حساب کردند، با سال هشتم از بعثت، منطبق گردید.»[۲۷]
رد الشمس
از چیزهایی که در اخبار مستفیضه و روایات علما و سیرهنگاران و اشعار شعرا آشکار و بارز است، بازگشت خورشید برای علی(ع) است؛ فضیلتی که در گذشته، کسی جز یوشع بن نون وصی موسای نبی(ع)،بدان نایل نیامد.[۲۸] این واقعه دو بار برای حضرت اتفاق افتاد، یکبار در زمان حیات پیامبراکرم(ص) و زمانی دیگر بعد از وفات ایشان.[۲۹]
برگشت خورشید در زمان حیات رسولخدا(ص)
«گروهی از اصحاب روایت کردهاند که: روزی پیامبر(ص) در منزل نشسته بودند و علی(ع) نیز در خدمتشان بود در این هنگام وحی نازل شد و چون در حالت نزول وحی آرامشی بر حضرت عارض میشد که ناچار به جایی تکیه میکردند، در اینجا زانوی امیرالمؤمنین(ع) را تکیهگاه خود قرار دادند و سر برنداشتند تا اینکه خورشید غروب کرد، امیرالمؤمنین(ع) چون نمیتوانست سر رسولخدا(ص) را بر زمین بگذارد به ناچار نماز عصر را نشسته خواندند و رکوع و سجودش را با اشاره به جا آوردند؛[۳۰] چون حضرت(ص) به حالت عادی برگشتند به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «خدا را بخوان تا خورشید را برایت باز گرداند تا تو نمازت را به حالت ایستاده در وقتش بخوانی، خداوند تعالی بخاطر طاقتت برای خدا و رسولش تو را اجابت میکند.» پس حضرت علی(ع) از خدا خواست که خورشید را برای او برگرداند، خداوند هم خورشید را بر او باز گرداند تا اینکه به موضعش در آسمان در وقت عصر رسید، پس حضرت نماز عصرشان را خواندند سپس خورشید، غروب کرد.»[۳۱]
برگشت خورشید پس از وفات پیامبر(ص)
«اما برگشت خورشید برای حضرت علی(ع) پس از وفات پیامبر(ص)چنان بود که چون در شهر بابل در نزدیک کوفه آن حضرت خواست از شط فرات عبور کند بسیاری از همراهان او سرگرم گذراندن چهارپایان و اثاثیه خود از آب بودند، حضرت به همراه عدهای معدود که با او بودند، نماز عصر را بجا آوردند.[۳۲] سپاهیان از عبورشان از رودخانه فارغ نشده بودند که خورشید غروب کرد و نماز اول وقت بسیاری از آنها فوت شد و از فضیلت نماز جماعت با حضرت محروم شدند آنها در این باره با هم گفتگو میکردند، پس چون حضرت کلامشان را شنید، از خدا خواست که خورشید را بر او برگرداند تا همه اصحاب نماز را در وقتش به جا آورند خداوند دعای حضرت را مستجاب کرد و خورشید را بر او برگرداند اصحاب در آن روز بسیار تسبیح و تهلیل کردند و استغفار کردند.»[۳۳] مرحوم شیخ صدوق در کتابش من لایحضره الفقیه این جریان را به نحو دیگری نیز، بیان کرده است.[۳۴] در روایت «اسماء» این اتفاق، در صهباء در غزوه خیبر رخ داده است[۳۵] و نقل میکند: « دیدم خورشید غروب کرده است، سپس دیدم بعد غروب دوباره طلوع کرد و بین کوهها و زمین قرار گرفت.»[۳۶]
ردالشمس در آیینه روایات
روایت ردالشمس از بسیاری از اصحاب با اندکی تفاوت روایت شده، من جمله از اسماء بنت عمیس، امسلمه، جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری و ابوهریره و…[۳۷] شاید همین تعدد روایات و اختلافات جزئی بین این روایات باعث شده که ابن شهر آشوب گمان کند که «چندین بار بر حضرت رد الشمس صورت گرفته است از جمله در بساط، خندق، حنین، خیبر، قرقیسیاء، براثا، غاضریه، نهروان، بیعت رضوان، صفین، نجف، بنیمازر، وادی عقیق واحد.» ایشان در ادامه آوردهاند؛ «اما معروف دوبار است یک بار در زمان پیامبر(ص) در کراع غمیم و بار دیگر بعد وفات ایشان در بابل.»[۳۸]
حدیث ردالشمس در منظر اهل سنت
حدیث رد الشمس درباره علی(ع) موضوعی است که شکی در آن نیست[۳۹] و بسیاری از مورخان و سیرهنگاران در کتابهایشان مفصل به این موضوع، پرداختهاند؛ به گونهای که ادعا شده، مفسران و علمای اهل سنت در وقوع این واقعه، اجماع دارند.[۴۰]
از میان بزرگان اهل سنت تنها چهار نفرند که این فضیلت را رد کردهاند: ابن حزم اندلسی، ابن جوزی، ابن تیمیه و ابنکثیر. خواننده با خواندن درشت گوییهای آنها میپندارد که عقیده بازگشت خورشید به خاطر علی(ع)، تنها از خصوصیات شیعه است و اعتقاد به چنین امری، سخنی زننده و بیدلیل است که اسلام معتقدان این گفته را ارج نمینهد و یا او را شایسته دشنام و نسبتهای زشت میداند. حدیث ردالشمس را گروهی از حافظان موثق به اسناد فراوانی نقل کردهاند که گروهی از کارشناسان حدیث پارهای از اسناد را صحیح تلقی میکنند و پارهای آن را حسن تعبیر کردهاند و بر کسانی که بر آن ایراد گرفته و اسنادش را ضعیف میدانند، سخت به انکار و مخالفت برخاستهاند. این منکران صحت حدیث، عبارتند از: ابن حزم و … در همین میان عدهای از بزرگان پیدا شدند که انکار این فضیلت نبوی و کرامت علوی را که از نظر روایات، امری قطعی است بر آنها گران آمده و تألیف خود را به آن اختصاص دادهاند تا در آن اسناد و طرق حدیث رد الشمس را به تفصیل بیان نمایند. ابوبکر ورّاق کتابی به نام «من روی ردالشمس» نوشته، ابوالقاسم حسکانی و ابو عبدالله بصری بغدادی کتابی به نام «جواز رد الشمس» تألیف کردند و ابوالحسن شاذان فضیلی و حافظ ابوالفتح ازدی و دیگران نیز کتابها و رسایلی در باب ردالشمس به رشته تحریر در آوردهاند.[۴۱]
پی نوشت ها:
[۱] – ابن منظور؛ لسان العرب، بیروت، دار الصادر، ۱۴۱۴، چاپ سوم، ج۵، ص ۳۶۹٫
[۲] – نازعات / ۲۰٫
[۳] – البینه / ۴٫
[۴] – زمخشری؛ کشاف عن حقائق غوامض القرآن، بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۴۰۷، ج۴، ص۴۳۰٫
[۵] – حلبی شافعی، ابوالفرج؛ سیره حلبیه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ دوم، ۱۴۲۷، ج۱، ص۴۳۴٫
[۶] – بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد دشت، ۱۴۱۶، ج۵، ص۲۱۶٫
[۷] – بیهقی، ابوبکر؛ دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۰۵، ج۲، ص۲۶۲ و طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان، تهران، ناصرخسرو، ۱۳۷۳، ج۹، ص۲۸۲ و طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۱۲، ج۲۷، ص۵۰ و رازی، فخرالدین؛ مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۰، ج۲۹، ص۲۸۸ .
[۸] – مجمع البیان، پیشین، ج۹، ص۲۸۲٫
[۹] – قمی، علی بن ابراهیم؛ تفسیر قمی، قم، جزائری، چاپ سوم، ۱۴۰۴، ج۲، ص۳۴۱٫
[۱۰] – همان.
[۱۱] -همان.
[۱۲] – دلائل النبوه، پیشین، ص۲۶۵٫
[۱۳] – جامع البیان فی تفسیر القرآن، پیشین، ج۲۷، ص۵۰ و مجمع البیان، پیشین، ج۹، ص۲۸۲ و شیخ طوسی؛ امالی، قم، دارالثقافه، ۱۴۱۴، ص۳۴۱٫
[۱۴] – دلائل النبوه، پیشین، ص۲۶۲ و مجمع البیان، پیشین، ج۱، ص۲۸۲ و… .
[۱۵] – دلائل النبوه، پیشین، ص۲۶۲ و جامع البیان فی تفسیر القرآن، پیشین، ج۲۷، ص۵۰ و مجمع البیان، پیشین، ج۹، ص۲۸۲ و … .
[۱۶] – جامع البیان فی تفسیر القرآن، پیشین، ج۲۷، ص۵۱ و دلائل النبوه، پیشین، ص۲۶۶٫
[۱۷] – مجمع البیان، پیشین، ج۹، ص۲۸۲٫
[۱۸] – دلائل النبوه، پیشین، ص۲۶۶ و تفسیر قمی، پیشین، ص۳۴۱٫
[۱۹] – تفسیر قمی، پیشین، ص۳۴۱٫
[۲۰] – دلائل النبوه، پیشین، ص۲۶۶٫
[۲۱] – دلائل النبوه، پیشین، ص۲۶۲ -۲۶۶ و مجمع البیان، پیشین، ج۲۴، ص۱۰ و کشاف، پیشین، ج۴، ص۴۳۰-۴۳۲٫
[۲۲] – مجمع البیان، پیشین، ج۲۴، ص۱۱ و مفاتیح الغیب، پیشین، ج۲۹، ص۲۸۸٫
[۲۳] – طباطبایی، محمد حسین؛ المیزان، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۷، ج۱۹، ص۵۵٫
[۲۴] – همان.
[۲۵] – مجمع البیان، پیشین، ج۲۴، ص۱۱٫
[۲۶] – همان و ابن شهرآشوب؛ مناقب، قم، انتشارات علامه، ۱۳۷۹، ج۲، ص۳۱۹٫
[۲۷] – طبرسی؛ مجمع البیان، ترجمه مترجمان، تهران، فراهانی، چاپ اول، ۱۳۶۰، ج۲۴، ص۱۱٫
[۲۸] – شیخ صدوق؛ من لایحضره الفقیه، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۳، ج۱، ص۲۰۳ و شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، چاپ اول، ۱۴۱۳، ج۲، ص۳۸۵٫
[۲۹] – دیلمی، حسن؛ ارشادالقلوب، قم، انتشارات رضی، ۱۴۱۲، ج۲، ص۲۲۷ و الارشاد، پیشین، ج۱، ص۳۴۶ و راوندی، قطب الدین؛ قصص الانبیاء، مشهد، مؤسسه البحوث الاسلامیه، ۱۴۰۹، ص۲۹۲- ۲۹۱ و من لایحضره الفقیه، پیشین، ج۱، ص۲۰۳٫
[۳۰] – مقریزی، احمد بن علی؛ امتاع الاسماع، بیروت، تحقیق محمد عبدالحمید النمیسی، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۹، ج۵، ص۲۷ و ۳۰٫
[۳۱] – ارشادالقلوب، پیشین، ج۲، ص۲۲۷ و الارشاد، پیشین، ج۱، ص۳۴۶ -۳۴۵٫
[۳۲] – المناقب، پیشین، ص۳۱۸ و ارشادالقلوب، پیشین، ج۲، ص۲۲۷ والارشاد، پیشین، ج۱، ص۳۴۶٫
[۳۳] – همان.
[۳۴] – من لایحضره الفقیه، پیشین، ج۱، ص۲۰۳-۲۰۴٫
[۳۵] – امتاع الاسماع، پیشین، ص۲۷ .
[۳۶] – من لایحضره الفقیه، پیشین، ج۱، ص۲۰۳ و سمهودی، نورالدین علی، وفاء الوفا بأ خبار دار المصطفی، بیروت، دارالکتب العلمیه، ج۳، ص۳۳٫
[۳۷] – امتاع الاسماع، پیشین، ص۲۶ و الارشاد، پیشین، ص۳۴۵٫
[۳۸] – مناقب، پیشین، ص۳۱۶٫
[۳۹] -دیار بکری، حسین؛ تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، بیروت، دار الصادر، ج۲، ص۵۸٫
[۴۰] – اندلسی، قاضی عیاض؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، عمان، دارالفیحاء، چاپ سوم، ۱۴۰۷، ج۱، ص۷۵۹٫
[۴۱] – علامه امینی؛ الغدیر، قم، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۶، ج۳، ص۱۸۹- ۲۰۰٫