- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 25 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
مزار شهیدان بنى هاشم در کنار مزار على اکبر و پایین پاى مبارک امام حسین علیه السلام قرار دارد. بر اساس روایات، بنى اسد وقتى شهیدان را به خاک سپردند جنازه هاى شهیدان بنى هاشم را، که در یک خیمه توسط امام حسین علیه السلام جمع آورى شده بود، پایین پاى آن حضرت دفن کردند و سپس چند متر پایین تر از آن دیگر شهیدان کربلا، غیر از بنى هاشم، را به خاک سپردند.[۱]
اهل تاریخ در عدد شهداى اهلبیت اختلاف کرده اند که به برخى از آن اقوال اشاره مى کنیم:
۱- «۱۷نفر» این تعداد از امام صادق علیه السلام نقل شده است. در حدیثى آمده است که آن حضرت فرمود: خونى است که خدا آن را طلب خواهد کرد، آنان که از اولاد فاطمه شهید شدند و مصیبتى همانند مصیبت حسین نیست که با او هفده نفر از اهلبیت خود شهید شدند و در راه خدا صبر پیشه ساخته و خالصانه جان باختند.
و از محمدبن حنفیه نقل شده است که: هفده نفر با حسین کشته گشتند که همه آنها از فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین علیه السلام مى باشند.
در زیارات ناحیه نام هفده نفر شهید ذکر شده از اهلبیت، و شیخ مفید هم همین تعداد را ذکر کرده و شاید همین اقرب باشد.
۲ – «۱۶ نفر» این قول از حسن بصرى نقل شده است که مى گوید: با حسین بن على شانزده نفر کشته شدند که همانند و نظیرى در روى زمین نداشتند.
۳ – «۱۵ نفر» این تعداد را مغیره بن نوفل در شعرى که در مرثیه آنان سروده ذکر کرده است.
۴ – «۱۹ نفر»
۵ – «۲۰ نفر»
۶ – «۲۳ نفر»
۷ – «۲۷ نفر» از اولاد فاطمه بنت اسد.
۸ – «۷۸ نفر» این را نسّابه سید ابو محمد الحسین حسینى ذکر کرده و شاید تعداد تمام شهداى کربلا باشد نه شهداى اهلبیت.
۹ – «۳۰ نفر» که در حدیث عبدالله بن سنان آمده است.
۱۰ – «۱۳ نفر» این را مسعودى در مروج الذهب ذکر کرده است.
۱۱ – «۱۴ نفر» این عدد را خوارزمى ذکر کرده[۲]
نام شهدای کربلا از بنی هاشم:
فرزندان امیر المؤمنین علیه السلام:
۱- عبدالله بن على:
مادر او فاطمه امالبنین است و هنگام شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام کودکى شش ساله بوده است. و در واقعه کربلا حدود ۲۷ سال از عمرش مى گذشت. هنگامى که اصحاب امام علیه السلام و گروهى از اهلبیت او شهید شدند، عباس بن على علیه السلام برادران خود را که از مادر با او یکى بودند خواند و گفت: به میدان روید.
اولین آنها عبدالله بن على که از عثمان و جعفر بزرگتر بود بپاخاست، ابوالفضل به او گفت: اى برادر! به میدان برو تا تو را کشته در راه خدا ببینم و تو فرزندى ندارى، پس او به میدان آمد و رجز مى خواند و شمشیر مى زد و مبارزه کرد تا آن که مردى به نام هانى بن ثبیت بر او حمله کرد و با شمشیر ضربهاى بر سر او وارد کرد و او را شهید نمود.[۳]
۲- عثمان بن على:
او بعد از برادرش عبدالله بن على به میدان رفت در حالى که بیست و یک سال از عمر او مى گذشت.[۴]و این رجز را مى خواند:
“انى انا عثمان ذو مفاخر شیخى على ذوالفعال الطاهر سنو النبى ذى الرشاد السائرما بین کل غائب و حاضر.”[۵]
خولى بن یزید تیرى بر او زد و او را به شهادت رسانید. و برخى نوشته اند که: در اثر آن تیر از اسب به روى زمین افتاد و مردى از قبیله بنى ابان بر او حمله کرد و او را شهید نمود و سر او را از بدن جدا کرد.[۶]
۳- جعفر بن على:
او هنگام شهادت على علیه السلام دو ساله بود و با برادرش امام حسن علیه السلام دوازده سال و با برادرش امام حسین علیه السلام بیست و یک سال زندگى کرد، و روایت شده است که امیرالمؤمنین علیه السلام او را به نام برادرش جعفر نامگذارى کرد به جهت علاقه اى که به برادرش داشت. او نیز به میدان رفت و این رجز را مى خواند:
“انى انا جعفر ذو المعالى ابن على الخیر ذوالنوال ذاک الوصى ذو السنا و الوالى حسبى بعمى جعفر و الخال احمى حسینا ذى الندى المفضال.”[۷] و[۸]
و مبارزه کرد تا آن که خولى بن یزید بر او حمله ور گردید و او را به شهادت رسانید و بعضى قاتل او را هانى بن ثبیت ذکر کرده اند.[۹]
۴- ابوبکر بن على:
مورخان، نام او را ذکر نکرده اند و ابوبکر کنیه اوست، و مادر او لیلا دختر مسعود بن خالد است. او نیز به میدان آمد و رجز خواند و مبارزه کرد تا این که به دست مردى از قبیله همدان شهید شد.[۱۰]
۵- محمد بن على:
او محمد اصغر است و امیرالمؤمنین علیه السلام فرزند دیگرى به نام محمد دارد که از او بزرگتر بوده است لذا او را محمد اصغر مى گویند، مادر او ام ولد است. او را مردى از قبیله بنى ابان به شهادت رسانید.[۱۱]بعضى مادر او را اسمأ بنت عمیس نوشته اند.[۱۲]
۶- عباس الاصغر:[۱۳]
از قاسم بن اسبغ مجاشعى نقل شده است که گفت: وقتى که سرهاى شهدا را وارد کوفه مى کردند سوارى را دیدم که سر جوانى را که محاسن نداشت به گردن اسب خود آویخته و صورت آن جوان مثل ماه شب چهارده مى درخشید، وقتى که اسب، سرش را به زیر مى برد آن سر نازنین به زمین مى رسید، از آن سوار سؤال کردم که این سر کدام مظلوم است که به گردن اسب خود آویخته اى؟!
گفت: سر عباس بن على!
گفتم: تو کیستى؟
گفت: حرمله بن کاهل اسدى.
قاسم گفت: چند روزى نگذشت که دیدم صورت حرمله سیاه شد.[۱۴]
۷- عباس بن على:
او در سال بیست و شش هجرى متولد شد و مادر بزرگوار آن حضرت، ام البنین فاطمه دختر حزام بن خالد است.
على علیه السلام به برادرش عقیل – که عالم به انساب و اخبار عرب بود – فرموده بود: براى من زنى را که فرزندانى شجاع بیاورد انتخاب کن. عقیل، فاطمه دختر حزام را معرفى کرد و گفت: در عرب شجاعتر از پدران او کسى را نمىشناسم . على علیه السلام با او ازدواج کرد و اول فرزندى که از امالبنین به دنیا آمد عباس علیه السلام بود که او را به سبب زیبائى سیما، قمر بنىهاشم لقب داده بودند و کنیه او ابوالفضل است، و پس از عباس از ام البنین سه فرزند به ترتیب عبدالله و عثمان و جعفر متولد شدند. عباس بن على چهارده سال با پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و مابقى عمر را در کنار دو برادرش زندگى کرد و هنگام شهادت سى و چهار سال از عمر شریفش گذشته بود. او در شجاعت بى نظیر بود و هنگامى که بر اسب سوار مى شد پاى مبارکش به زمین مى رسید.
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: عمویم عباس بن على داراى بصیرتى نافذ و ایمانى محکم و پایدار و در رکاب امام حسین علیه السلام جهاد نمود و نیکو مبارزه کرد تا به شهادت رسید.[۱۵]
و نقل شده که روزى على بن الحسین علیه السلام به فرزند عباس علیه السلام که نامش عبیدالله بود نظر کرد و گریست سپس فرمود: هیچ روزى بر رسول خدا سخت تر از روزجنگ احدکه حمزه بن عبدالمطلب شهید گردید و بعد از آن روز جنگ موته که جعفر بن ابى طالب پسر عم او شهید گشت، نبود؛ و هیچ روزى همانند روز حسین نبود، سى هزار نفر گرد او جمع شدند که خود را از این امت مى دانستند! و با خون حسین به خدا تقرب مى جستند! و حسین علیه السلام آنها را موعظه فرمود ولى نپذیرفتند، تا او را به ستم شهید کردند.
سپس امام سجاد علیه السلام فرمود: خدا عمویم عباس را رحمت کند! او خود را فداى برادرش حسین علیه السلام نمود و ایثار کرد تا این که هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طیار دو بال عطا فرمود که در بهشت با فرشتگان پرواز کند. و فرمود: براى عباس نزد خداى متعال منزلت و درجه اى است که تمام شهدا در قیامت به آن درجه و منزلت غبطه مى خورند.[۱۶]
عده اى از تاریخ نویسان نوشته اند: عباس چون تنهائى امام علیه السلام را دید، نزد او آمد و گفت: آیا مرا رخصت مى دهى تا به میدان روم؟
امام حسین علیه السلام گریه شدیدى کرد و آنگاه گفت: اى برادر! تو صاحب پرچم و علمدار من هستى.
عباس گفت: اى برادر! سینه ام تنگ و از زندگى خسته شده ام و مى خواهم از این منافقان خونخواهى کنم.
امام حسین علیه السلام فرمود: براى این کودکان کمى آب تهیه کن.
عباس به میدان آمد و سپاه کوفه را موعظه کرد و آنها را از عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نکرد، پس بازگشت و ماجرا به برادر گفت، در آن هنگام بود که فریاد العطش کودکان را شنید، پس بر مرکب سوار شد و مشک و نیزه خود را برگرفت و آهنگ فرات نمود، چهار هزار نفر از سپاه دشمن که بر فرات گمارده شده بودند او را احاطه کردند و او را هدف تیر قرار دادند، عباس آنها را پراکنده کرد و هشتاد نفر از آنان را کشت تا وارد فرات شد، و چون خواست مقدارى آب بنوشد یاد عطش حسین و اهلبیت و کودکان او را از نوشیدن آب بازداشت، پس آب را ریخت و به قولى این اشعار را خواند:
یا نفس من بعد الحسین هونى*** و بعده لا کنت ان تکونى
هذا الحسین شارب المنون*** و تشربین بارد المعین.[۱۷]
و مشک را از آب پر کرد و بر شانه راست خود انداخت و راهى خمیه ها شد، لشکر کوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره نمودند، عباس با آنها پیکار مى کرد و این رجز را مى خواند:
“لا ارهب الموت اذا الموت زقى *** حتى اوارى فى المصالیت لقا
نفسى لنفس المصطفى الطّهر وقا *** انى انا العباس اغدو بالسقا
ولا اخاف الشر یوم الملنقى.”[۱۸]
تا این که نوفل ارزق دست راست او را از بدن جدا کرد، آنگاه مشک را بر دوش چپ نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت و این رجز را خواند:
“والله ان قطعتم یمینى *** انى احامى ابدا عن دینى
و عن امام صادق الیقین *** نجل النّبى الطاهر الامین.”[۱۹]
دست چپ حضرت را نیز همان ملعون از مچ جدا کرد؛ و نیز نقل شده است که در آن هنگام حکیم بن طفیل که در پشت درخت خرما کمین کرده بود شمشیرى بر دست چپ او زد و آن را از بدن جدا کرد، آن حضرت پرچم را به سینه خود چسبانید و این رجز را خواند:
“یا نفس لا تخشى من الکفار *** و ابشرى برحمه الجبار
مع النّبى السّید المختار *** قد قطعوا ببغیهم یسارى
فاصلهم یا رب حر النار.”[۲۰]
پس مشک را به دندان گرفت، آنگاه تیرى بر مشک خورد و آبهاى آن فرو ریخت و تیر دیگرى بر سینه مبارکش اصابت کرد، و بعضى گفتند تیر بر چشم حضرت نشست، و برخى نوشته اند که عمودى آهنین بر فرق مبارکش زدند که از اسب بر زمین افتاد و فریاد بر آورد و امام حسین علیه السلام را صدا زد.
آن حضرت بر بالین عباس آمد و چون آن حال را دید فرمود: «الان انکسر ظهرى و قلّت حیلتى»؛ «الان کمرم شکست و راه چاره به رویم بسته شد.»[۲۱]و چون چشم تیر خورده و تن در خون طپیده عباس را بر روى زمین در کنار فرات دید خم شد و در کنار او نشست، زار زار گریست تا عباس جان سپرد،[۲۲]سپس او را به سوى خیمه برد.[۲۳]
بعضى هم گفته اند: امام حسین علیه السلام بدن عباس را به جهت کثرت جراحات نتوانست از قتلگاهش به جائى که اجساد شهدا در آنجا بود حمل کند.[۲۴]و[۲۵]
آنگاه امام حسین علیه السلام بر دشمن حمله کرد و از طرف راست و چپ بر آنان شمشیر مى زد و آن سپاه از مقابلش مى گریختند و آن حضرت مى گفت: کجا فرار مى کنید؟ شما برادرم را کشتید! شما بازوى مرا شکستید! سپس به تنهائى به جایگاه اول خود باز مى گشت.
عباس آخرین شهید از اصحاب امام حسین علیه السلام بود، و بعد از او کودکانى از آل ابى طالب که سلاح نداشتند شهید شدند.[۲۶]
در بعضى از کتب آمده است: هنگامى که عباس و حبیب بن مظاهر شهید شدند اثر شکستگى در چهره امام حسین علیه السلام ظاهر شد، پس با اندوه و غم نشست و اشکش بر صورت مبارکش جارى شد.[۲۷]
سکینه نزدیک آمد و از پدر سراغ عمویش عباس را گرفت، امام علیه السلام خبر شهادتش را به او داد، در آن حال زینب فریاد بر آورد: و اخاه! وا عباساه! وا ضعیتنا بعدک!
در این زمان زنان حرم به گریه در آمدند، و امام حسین علیه السلام گریست و فرمود: وا ضعیتنا بعدک! وا انقطاع ظهراه،[۲۸]سپس این اشعار قرائت فرمود:
“اخى یا نور عینى یا شقیقى فَلى قد کنت کالرکن الوثیق اَیا ابن ابى نصحت اخاک حتّى سقاک الله کأساً من رحیق اَیا قمراً منیراً کنت عونى على کل النوائب فى المضیق فبعدک لا تطیب لنا حیاه سنجمع فى الغداه على الحقیق اَلا للّه شکوائى و صبرى و ما القاه من ظمأٍ و ضیق.”[۲۹]
۸ – محمد بن عباس بن على:
ابن شهر آشوب در بیان شهداى بنىهاشم با امام حسین علیه السلام ذکر کرده است که: بعضى گفته اند محمد بن عباس بن على بن ابى طالب نیز شهید شده است.[۳۰]
فرزندان امام حسن (ع) :
۱- قاسم بن حسن:
مادرش رملد نام داشت[۳۱]و او نوجوانى بود که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، وقتى براى اجازه میدان رفتن خدمت امام حسین علیه السلام رسید، امام علیه السلام نظر بر او افکند و دست بر گردن او انداخت و هر دو گریه کردند تا از حال رفتند، آنگاه براى مبارزه از امام اذن خواست ولى امام ابا کرد، قاسم به دست و پاى امام بوسه زد تا آن حضرت او را رخصت داد پس به میدان آمد در حالى که اشکش بر گونه هایش جارى بود و این رجز را مى خواند:
“ان تنکرونى فانا ابن الحسن *** سبط النبى المصطفى المؤتمن
هذا حسین کالاسیر المرتهن *** بین اناس لا سقوا صوب المزن.”[۳۲]
نوشته اند که: صورت او همانند قرص ماه بود، پس جنگ شدیدى کرد و با همان کودکى سى و پنج نفر را به قتل رساند.
حمیدبن مسلم مى گوید: من در میان سپاه کوفه ایستاده بودم و به این نوجوان نظر مى کردم که پیراهنى در بر و نعلینى بر پا داشت، پس بند یکى از آنها پاره شد و فراموش نمىکنم که بند نعلین پاى چپ او بود، عمرو بن سعد ازدى به من گفت که: من بر او حمله کنم.
به او گفتم: سبحان الله! چه منظورى دارى؟ به خدا قسم که اگر او مرا بکشد من دست خود را به سوى او دراز نکنم، این گروه که اطراف او را گرفته اند او را بس است!
او گفت: من به او حمله خواهم کرد.
پس به قاسم حمله کرد و ضربهاى بر فرق او زد که به صورت بر زمین افتاد و فریاد بر آورد: یا عماه! پس حسین علیه السلام با شتاب آمد و از میان صفوف گذشته تا بر بالین قاسم رسید و ضربهاى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پیش آورد، دستش از مرفق جدا گردید و کمک طلبید، سپاه کوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شدیدى در گرفت و سینه او در زیر سینه اسبان خرد شد.[۳۳]
غبار، فضاى میدان را پر کرده بود، چون غبار نشست، امام حسین را دیدم که بر سر قاسم ایستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمین مى کشد. امام حسین علیه السلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است که او را به کمک بخوانى و از دست او کارى بر نیاید و یا اگر کارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى که تو را کشتند.[۳۴]
آنگاه امام حسین علیه السلام قاسم را به سینه گرفت و او را از میدان بیرون برد.
حمیدبن مسلم مى گوید: من به پاهاى آن نوجوان نظر مى کردم و مى دیدم که بر زمین کشیده مى شود و امام سینه خود را به سینه او چسبانیده بود، با خود گفتم: که او را به کجا مى برد؟ دیدم او را آورد و در کنار کشته فرزندش على بن الحسین و سایر شهداى خاندان خود قرار داد.[۳۵]
و در «کفایه الطالب» آمده است: وقتى قاسم از روى اسب بر زمین افتاد و عمو را صدا زد، مادرش ایستاده بود و نظارهگر صحنه بود، و حسین علیه السلام در حالى که قاسم را به سینه گرفته بود این اشعار را مى خواند:
غریبون عن اوطانهم و دیار همتنوح علیهم فى البرارى و حوشها و کیف ولا تبکى العیون لمعشر سیوف الاعادى فى البرارى تنوشها بُدُورٌ توارى نُورها فتغیر تمحاسنها ترب الفلاه نعوشها.[۳۶]
۲- ابوبکر بن الحسن:
او و برادرش قاسم از یک مادر و پدر بودند. از امام باقر علیه السلام نقل است که او را مردى به نام عقبه الغنوى به شهادت رسانید.[۳۷]
۳- عبدالله بن الحسن:
در حالى که سپاه کوفه امام علیه السلام را محاصره کرده بود، عبدالله بن الحسن که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود مى خواست خود را شتابان به امام علیه السلام برساند، زینب کبرى خواست او را از این عمل باز دارد ولى او مقاومت مى کرد و مى گفت: به خدا قسم که از عمویم هرگز جدا نمىگردم. در این هنگام بحر بن کعب – و بعضى گفته اند حرمله بن کاهل – با شمشیر به امام حسین علیه السلام حمله کرد، عبدالله به او گفت: اى پسر زن بدکاره! مى خواهى عمویم را بکشى؟ و او شمشیر خود را به طرف آن کودک فرود آورد، عبدالله دست خو را سپر قرار داد و شمشیر، دست او را قطع کرده و آن را به پوست آویزان کرد، پس او فریاد مى زد: اى مادر!
امام حسین علیه السلام آن کودک را در آغوش کشید و گفت: اى پسر برادر! در این سختى شکیبا باش و از خداى خود چشم نیکى دار تا تو را به پدران نیکوکارت ملحق کند.
حرمله بن کاهل تیرى به او زد در حالى که در دامان امام قرار داشت و آن کودک به شهادت رسید.[۳۸]
۴- حسن بن الحسن:
یکى دیگر از فرزندان امام مجتبى، حسن مثنى است، او روز عاشورا به میدان آمد و همانند دلیران رزمجو جنگید تا به زمین افتاد؛ هنگامى که سپاه کوفه براى جدا کردن سرهاى شهدا آمدند، دیدند که او هنوز زنده است و رمقى در او باقى است، اسمأ بن خارجه که از خویشان مادرى او بود، وساطت کرد و او را با خود به کوفه برد و مداوا کرد تا زخمهاى تن او التیام یافت و بعد از کوفه به مدینه رفت.[۳۹]
فرزندان امام حسین (ع):
۱- على بن الحسین علیهماالسلام
حضرت علىبن الحسین(على اکبر) در یازدهم ماه شعبان[۴۰]سال سى و سوم هجرت متولد شد.[۴۱]او از جد بزرگوارش على بن ابى طالب علیه السلام حدیث نقل مى کرد، و ابن ادریس در «سرائر» به این مطلب اشاره نموده است. کنیه او ابوالحسن و ملقب به اکبر است زیرا او بر اساس روایات موثق بزرگترین فرزند امام حسین علیه السلام بود.[۴۲]
مادرش لیلا دختر ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى است.[۴۳]و از نظر وجاهت و تناسب اندام کسى همتاى حضرت على اکبر نبود.
در روز عاشورا به محض این که از پدر اذن جنگیدن طلبید، امام علیه السلام به او اجازه فرمود، پس نگاهى از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زیر افکند و اشک در چشمان مبارکش حلقه زد[۴۴]و انگشت سبابه خود را به طرف آسمان بالا برد و گفت: خدایا! گواه باش جوانى را براى جنگ با کفار به میدان فرستادم که از نظر جمال و کمال و خلق و خوى شبیهترین مردم به رسول تو بود و ما هر وقت که مشتاق دیدار پیامبر تو مى شدیم، به صورت او نظر مى کردیم، خدایا! برکات زمین را از آنها دریغ کن و جمعیت آنها را پراکنده ساز و در میان آنها جدائى افکن و امراى آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! که اینان ما را دعوت کردند که به یارى ما برخیزند و اکنون بر ما مى تازند و از کشتن ما ابائى ندارند.
سپس امام علیه السلام رو به عمر بن سعد کرده، فریاد زد: خدا رحِم تو را قطع کند، و هیچ کار را بر تو مبارک نگرداند، و بر تو کسى را بگمارد که بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا کند، و رشته رحم تو را قطع کند که تو قرابت من با رسول خدا را نادیده گرفتى؛ پس با آواز بلند این آیه را تلاوت کرد “ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران على العالیمن* ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم.”[۴۵]
در این هنگام على اکبر خروشید و بر سپاه کوفه حمله کرد[۴۶]در حالى که این رجز مى خواند:
انا على بن حسین بن على نحن و بیت الله اولى بالنبى اطعنکم بالرمح حتى ینثنى اضربکم بالسیف احمى عن ابى ضرب غلام هاشمى علوى والله لا یحکم فینا ابن الدعى.[۴۷]
و چندین بار بر سپاه دشمن تاخت و بسیارى از سپاهیان کوفه را کشت تا این که دشمن از کثرت کشته شدگان به خروش آمد!
و روایت شده است که آن بزرگوار با این که تشنه بود یکصد و بیست نفر را کشت،[۴۸]آنگاه نزد پدر آمد در حالى که زخمهاى زیادى برداشته بود و گفت: اى پدر! عطش مرا کشت و سنگینى سلاح مرا به زحمت انداخت، آیا جرعه آبى هست که توان ادامه رزمیدن با دشمنان را پیدا کنم؟!
امام حسین علیه السلام گریست و فرمود: وا غوثاه! اى پسر من! اندکى دیگر به مبارزه خود ادامه بده، دیرى نمىگذرد که جد بزرگوارت رسول خدا را زیارت خواهى کرد و تو را از آبى سیراب کند که دیگر هرگز احساس تشنگى نکنى.
برخى از مورخان نوشته اند[۴۹]که امام علیه السلام به او فرمود: اى پسرم! زبان خود را نزدیک آر! و بعد زبان او را در دهان گرفت و مکید و انگشترى خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان بگذار و به سوى دشمن بازگرد، امیدوارم که هنوز روز به پایان نرسیده باشد که جدت رسول خدا جامى به تو نوشانَد که هرگز تشنه نگردى؛ پس به میدان بازگشت و این رجز را مى خواند:
الحرب قد بانت لها الحقایق و ظهرت من بعدها مصادق والله رب العرش لا نفارق جموعکم او تعمد البوارق.[۵۰]
و همچنان مى رزمید تا این که تعداد افرادى که به دست او به هلاکت رسیدند به دویست نفر رسید.[۵۱]
لشکریان عمر بن سعد از کشتن على بن الحسین پرهیز مى کردند، ولى مره بن منقذ عبدى که از دلاورى او به تنگ آمده بود گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم! پس على اکبر به او رسید در حالى که بر آن سپاه حمله ور بود، مره بن منقذ راه بر او گرفت و با نیزه اى او را از اسب بر زمین انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شده و با شمشیر، پاره پاره اش کردند![۵۲]
و بعضى نقل کرده اند که مره بن منقذ ابتدا به نیزه به پشت او زد و بعد با شمشیر ضربهاى به فرق آن بزرگوار وارد کرد که فرق مبارکش را شکافت و او دست به گردن اسب خود انداخت ولى اسب که ظاهراً خون روى چشمانش را گرفته بود او را در میان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مبارکش را پاره پاره کرد،[۵۳]که در این هنگام فریاد زد: السلام علیک یا ابتاه، این جدم رسول خداست که مرا سیراب کرد و او امشب در انتظار توست،[۵۴]تو را سلام مى رساند و مى گوید: در آمدنت به نزد ما شتاب کن؛ سپس فریادى زد و به شهادت رسید.[۵۵]
امام حسین علیه السلام بر بالین على آمد و صورت بر صورتش نهاد و گفت: خدا بکشد گروهى که تو را کشتند و گستاخى از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شکستند. پس از تو خاک بر سر دنیا![۵۶]
در این حال صداى گریه آن حضرت بلند شد به گونه اى که کسى تا آن زمان صداى گریه او را نشنیده بود،[۵۷]آنگاه سر على را بر دامان گرفت و در حالى که خون از دندانهایش پاک مى کرد و بر صورتش بوسه مى زد گفت: فرزندم تو هم از محنت دنیا آسوده شدى و به سوى رحمت جاودانه حق رهسپار گشتى و پدرت پس از تو تنها مانده است، ولى به زودى به تو ملحق خواهد شد.[۵۸]
در این هنگام زینب کبرى علیهاالسلام با شتاب از خیمه بیرون آمد در حالى که فریاد مى زد: یا اخیاه! و ابن اخیاه و خود را بر روى على بن الحسین افکند. امام حسین علیه السلام او را از روى کشته على اکبر برداشت و به خیمه باز گرداند و به جوانان دستور داد تا جسد على را از میدان بیرون برند و آنان پیکر على اکبر را در برابر خیمه اى که در مقابل آن مبارزه مى کردند بر زمین نهادند.[۵۹]
امام حسین علیه السلام به خیمه بازگشت در حالى که محزون بود، سکینه علیهاالسلام پیش آمد و از پدر سراغ برادرش را گرفت و امام خبر شهادت او را به دخترش داد، سکینه علیهاالسلام در حالى که فریاد مى زد خواست از خیمه خارج شود، امام حسین علیه السلام اجازه نداد و فرمود: اى سکینه! تقواى خدا پیشه کن و شکیبا باش.
سکینه گفت: اى پدر! چگونه صبر کند کسى که برادرش را کشته اند.[۶۰]و[۶۱]
۲- عبدالله الرضیع
امام علیه السلام به خیمه آمد و فرزندش عبدالله را نزد وى آوردند، آن حضرت او را در دامان خود نشانید، در این اثنأ مردى از بنى اسد تیرى پرتاب کرد و آن طفل را شهید ساخت، پس امام علیه السلام خون آن طفل را گرفت و چون دستش پر شد آن را روى زمین ریخت[۶۲]و فرمود: پروردگارا!! اگر باران آسمان را از ما منع فرمودى خیر ما را در این خون قرار ده و انتقام ما را از این گروه ستمگر بگیر. آنگاه آن طفل را آورده و در کنار دیگر شهدا قرار داد.[۶۳]
در نقل دیگرى آمده است که: امام علیه السلام مقابل خیمه ها آمد و به زینب گفت: فرزند کوچکم را نزد من آرید تا با او وداع کنم، پس او را گرفته و صورتش را نزدیک آورد تا او را ببوسد، حرمه بن کاهل اسدى تیرى رها کرد و گلوى آن کودک را درید و او را قربانى کرد؛ و شاعر چه زیبا این مضمون را در قالب نظم عربى ریخته است:
“لله مفطور من الصبّر قلبه و لو کان من صمّ الصّفا لتفطّرا و مُنعطفٍ اهوى لتقبیل طفله فقبل منه قبله السّهم منحرا.”[۶۴]
پس امام علیه السلام به زینب فرمود: کودک را بگیر، آنگاه دست خود را زیر خون گلوى او گرفت و چون دستش پر از خون شد به سوى آسمان پاشید و گفت: «هوّن علىّ ما نزل بى انّه بعین اللّه»؛ «چون خدا مى بیند آنچه که از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت.»[۶۵]
هشام بن محمد کلبى نقل کرده است که: چون امام علیه السلام سپاه کوفه را دید که در ریختن خونش اصرار مى ورزند، قرآن را گرفته و آن را باز کرد و روى سر نهاد و فریاد بر آورد: بین من و شما کتاب خدا و جدم محمد رسول اللّه، اى قوم! خون مرا به چه چیز حلال مى شمارید؟
در این حال امام حسین علیه السلام نظر کرد و طفلى را دید که از تشنگى مى گرید، او را روى دست گرفته و گفت: اى جماعت! اگر به من رحم نمىکنید پس به حال این کودک شیرخوار رحم آورید. در این اثنأ مردى از سپاه کوفه با تیرى آن کودک بیگناه را به قتل رساند. امام حسین علیه السلام با مشاهده این احوال مى گریست و مى فرمود: «اللهم احکم بیننا و بین قوم دعونا لینصرونا فقتلونا»؛ «خداوندا! داورى کن در میان ما و اینان که ما را دعوت کردند تا به یاریمان بشتابند ولى شمشیرهاى خود را به روى ما کشیدند.»
بعضى ذکر کرده اند که ندائى در آسمان شنیده شد که: اى حسین! کودک را به ما بسپار که در بهشت براى او شیر دهنده اى هست.[۶۶]
پس از این که آن طفل شهید شد، امام حسین علیه السلام با غلاف شمشیر نزدیک خیمه قبر کوچکى را حفر کرد و او را با همان حالت به خاک سپرد.[۶۷]
و نقل شده است که بر جنازه او نماز گزارد و او را به خون خود آغشته ساخت و بعد دفن نمود.[۶۹]
۳- نوزاد شهید
امام علیه السلام در حالى که بر اسب خود سوار و عازم میدان بود، کودکى را که در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند، امام علیه السلام در گوش فرزند خود اذان گفت و کام او را برداشت، در آن هنگام تیرى بر حلق آن طفل اصابت نموده و او را به شهادت رسانید. امام حسین علیه السلام تیر را از حلقوم آن طفل بیرون کشید و کودک را به خونش آغشت و گفت: به خدا سوگند تو گرامى تر از ناقه اى (ناقه صالح) در پیشگاه خداى تعالى، و جد تو رسول خدا، گرامى تر از صالح پیغمبر است نزد خدا آنگاه جنازه خونآلود کودک را آورده و نزد سایر فرزندان و برادرزادگانش نهاد.[۷۰]
فرزندان عقیل بن ابی طالب (ع) :
۱ – عبدالله بن مسلم بن عقیل:
او فرزند رقیه دختر امیرالمؤمنین علیه السلام بود، و بعد از على بن الحسین به میدان آمد[۷۱]در حالى که رجز مى خواند مى گفت:
الیوم القى مسلماً و هو ابى وفتیه بادوا على دین النبى لیسوا کقوم عرفوا بالکذب لکن خیار و کرام النسب.[۷۲]
نوشته اند که: طى سه حمله متوالى نود و هشت نفر از سپاه کوفه را به دوزخ فرستاد.[۷۳]مردى به نام عمرو بن صبیح تیرى به سوى او پرتاب کرد در حالى که عبدالله بن مسلم[۷۴]به طرف او مى تاخت و چون دید که پیشانى او را نشانه گرفته است دست بر پیشانى خود گذاشت تا از اصابت تیر به پیشانى خود جلوگیرى کند ولى آن تیر دست او را به پیشانى دوخت و چون خواست دست خود را جدا کند نتوانست، در این حال عمرو بن صبیح نیزه خود را به قلب او فرو برد و او را به شهادت رسانید.[۷۵]و[۷۶]
۲ – محمد بن مسلم بن عقیل:
بعد از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل، بنىهاشم و فرزندان ابى طالب به صورت هماهنگ بر سپاه کوفه حمله کردند[۷۷]و امام حسین علیه السلام فریاد زد: اى عموزادگان من! صبر و مقاومت پیشه خود سازید، و اى اهلبیت من! شکیبا باشید که بعد از امروز دیگر هرگز روى سختى و مصیبت را نخواهید دید.[۷۸]و[۷۹]
و در این حمله بود که محمد بن مسلم به روى زمین افتاد و او را ابو مرهم ازدى و لقیط بن ایاس جهنى به شهادت رساندند.[۸۰]
۳ – جعفر بن عقیل:
مادر او حوصأ دختر عمرو بن عامر است. او به میدان آمد و شمشیر زنان مى گفت:
انا الغلام الا بطحى الطالبى من معشر فى هاشم و غالب فنحن حقا ساده الذوائبفینا حسین اطیب الاطائب.[۸۱]
و پانزده نفر از سپاه کوفه را کشت و او را سرانجام مردى به نام بشر بن خوط به شهادت رساند.[۸۲]و[۸۳]
۴ – عبدالرحمن بن عقیل:
او به میدان آمد و رجز خواند و از لشکر دشمن هفده سواره را به دوزخ روانه کرد و شخصى به نام عثمان بن خالد جهنى او را به شهادت رساند.[۸۴]
۵ – عبدالله بن عقیل:
به او عبدالله اکبر لقب داده بودند. به میدان آمده و مبارزه کرد و عاقبت به دست عثمان بن خالد و مردى از قبیله همدان شهید شد.[۸۵]
۶ – محمد بن ابى سعید بن عقیل:
چون امام حسین علیه السلام شهید شد، نوجوانى از خیمه بیرون آمد در حالى که نگران و مضطرب بود و به طرف چپ و راست خود با دل نگرانى نگاه مى کرد، سوارى بر او حمله کرد و ضربهاى بر او وارد ساخت، از نام و نشانش پرسیدم، گفتند که او محمد بن ابى سعید بن عقیل است، از نام و نشان آن سوار پرسیدم، گفتند: لقیط بن ایاس جهنى است.
هانى بن ثبیت حضرمى مى گوید: من در کربلا به هنگام کشته شدن امام حسین حضور داشتم، و ما ده نفر سواره بودیم و من دهمین آنها بودم که اسبان را در میدان به جولان در آوردیم، ناگهان نوجوانى از اهلبیت حسین از خیمه بیرون آمد در حالى که چوبى در دست و پیراهنى در بر داشته و به راست و چپ خود مى نگریست، در این هنگام سوارى به او نزدیک شد و بدن او را با شمشیر پاره کرد.
هشام کلبى، ناقل این خبر مى گوید: هانى بن ثبیت خود قاتل آن نوجوان بود ولى از ترس نام خود را ذکر نکرده است.[۸۶]
فرزندان جعفر بن ابى طالب :
۱- عون بن عبدالله بن جعفر:
فرزند زینب کبرى عقیله بنىهاشم دختر على بن ابى طالب است.[۸۷]
عبدالله بن جعفر دو فرزند خود را به نام عون و محمد نزد امام حسین علیه السلام فرستاد و آن دو در وادى عقیق به امام علیه السلام ملحق شدند.
عون بن عبدالله در روز عاشورا به میدان آمد و این رجز را مى خواند:
“ان تنکرونى فانا ابن جعفر شهید صدق فى الجنان ازهر یطیر فیها بجناح اخضر کفى بهذا شرفا فى المحشر.”[۸۸]
و سه نفر از سواران سپاه دشمن و هجده نفر از پیادگان آنها را به قتل رساند، آنگاه عبدالله بن قطنه بر او حمله کرد و او را با شمشیر به شهادت رسانید.[۸۹]
۲- محمدبن عبدالله بن جعفر:
فرزند خوصأ، دختر حفصه است. بعضى گفته اند او قبل از برادرش عون به میدان آمد و این رجز را مى خواند:
اشکو الى الله من العدو انفعال قوم فى الردى عمیان قد بدلوا معالم القرآن و محکم التنزیل و التبیان.[۹۰]
و ده نفر از آن گروه را کشت، سپس دشمن بر او حمله ور شد و سرانجام او را شخصى به نام عامر بن نهشل تمیمى به شهادت رسانید.[۹۱]
۳- عبیدالله بن عبدالله بن جعفر:
او نیز فرزند خوصأ دختر حفصه بود، و به یارى امام حسین علیه السلام آمده بود که به شهادت رسید.[۹۲]و گفته اند که او را بشر بن حویطر قانصى به قتل رسانید.[۹۳]
۴- قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب:
او همیشه ملازم پسر عمویش امام حسین علیه السلام بود و هرگز از او مفارقت نمىکرد، امام علیه السلام دختر عمویش امکلثوم که دختر عبدالله بن جعفر و مادرش زینب کبرى بود به او تزویج نمود.
قاسم به همراه همسرش به کربلا آمد و بعد از عون بن عبدالله بن جعفر به میدان رفت و جمع کثیرى از دشمنان را کشت که بعضى تعداد سوارگان از آنها را هشتاد نفر و از پیادگان را دوازده نفر ذکر کرده اند، تا آن که جراحات زیادى برداشت، پس از هر سو بر او حمله ور شدند و او را شهید کردند.[۹۴]
پی نوشت:
[۱]. دایره المعارف تشیع، ۳/ ۳۶۳.
[۲].حیاه الامام الحسین ۳/۳۰۹.
[۳].ابصار العین، ۳۴.
[۴].صاحب ابصار العین سن این نوجوان را بیست و سه سال ذکر کرده و این صحیحتر به نظر مى رسد زیرا برادرش جعفر از او کوچکتر بوده و او بیست و یک ساله بوده است.
[۵].«من عثمان صاحب مفاخر هستم، شیخم على صاحب کردار پاک است، برادر پیامبر صاحب استقامت و هدایت، میان هر غائب و حاضر است.»
[۶].نفس المهلوم، ۳۲۷. از على علیه السلام روایت شده که: من این فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نام نهادم.
[۷].«من جعفر صاحب مراتب هستم، فرزند على نیکو خصلت و صاحب کرم، او که وصى پیامبر و داراى مرتبه اى بلند و والى است، عمویم جعفر مرا کافى است؛ حسین را حمایت مى کنم که صاحب فضل و کرم است.»
[۸].مناقب ابن شهر آشوب، ۴/۱۰۷.
[۹].ابصار العین، ۳۵.
[۱۰]. مقاتل الطالبیین، ۸۷.
[۱۱].مقاتل الطالبیین، ۸۵.
[۱۲].تاریخ طبرى، ۶/۸۹.
[۱۳]. بعضى احتمال داده اند که از فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام دو نفر به نام عباس در کربلا شهید شدند: یکى عباس الاصغر است که شب عاشورا به شهادت رسیده است که مادر او صهبأ ثعلبیه است و دیگرى عباس الاکبر است که روز عاشورا شهید شده است با سه برادر دیگرش که مادرشان فاطمه ام البنین مى باشد.
مقرم عباس الاصغر را از جمله اولاد على علیه السلام ذکر کرده است که او و عمر اطرف از یک مادر بودند به نام «صهبأ»، و نقل کرده که این بزرگوار شب عاشورا براى آوردن آب به شریعه فرات رفت و در آنجا شهید گردید. (العباس مقرم ۵۲/ وسیله الدارین، ۲۶۲).
[۱۴].تذکره الخواص، ۲۸۱.
[۱۵].عن ابى عبدالله الصادق علیه السلام انه قال: «کان عمنا العباس بن على نافذ البصیره، صلب الایمان، جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلأ حسنا و مضى شهیداً.»
[۱۶]. ابصار العین، ۲۵.
[۱۷].«اى نفس! زندگى بعد از حسین خوارى و ذلت است، و بعد از او نمانى تا این ذلت را ببینى؛ این حسین است که شربت مرگ مى نوشد و تو آب سرد و گوارا مى نوشى؟!»
[۱۸].«از مرگ هرگز نمىهراسم چون فریاد زند، تا هنگام مقابله با شجاعان آنان را با شمشیر به زیر افکنم؛ من نفس خود را حافظ و نگهدارنده پسر پیامبر قرار داده ام؛ من عباسم که سمت سقائى دارم، و در روز ملاقات بیم از مرگ ندارم.» (مناقب ابن شهر آشوب، ۴/۱۰۸).
[۱۹].«به خدا سوگند اگر دست راستم را جدا کردید، من همیشه حامى دینم خواهم بود، و حامى امامى که در ایمانش صادق است، و فرزند پیامبر پاک و امین است».
[۲۰].«اى نفس! از کافران مهراس، و به رحمت خدا شاد باش با پیغمبر که او مولاى برگزیده خداست، اینان به ستم دست چپم را قطع کردند، پروردگارا! آنها را به گرمى آتش بسوزان».
[۲۱].بحار الانوار، ۴۵/۴۲.
[۲۲].در بعضى از کتب آمده است: امام حسین علیه السلام سر عباس را در دامان گرفت و خون از چشمانش پاک کرد و او را دید که مى گرید، فرمود: برادر از چه مى گریى؟ ابوالفضل علیه السلام عرض کرد: چگونه نگریم اى برادر واى نور چشمم؟! و حسین علیه السلام نشسته بود که عباس فریادى زد و روح پاکش به ملکوت اعلى پیوست، حسین علیه السلام فریاد بر آورد: وا اخاه وا عباساه. (وسیله الدارین، ۲۷۴).
[۲۳].بحارالانوار ۴۵/۴۱ / ابصار العین، ۴۰.
[۲۴].الدمعه الساکبه، ۴/۳۲۴.
[۲۵].قاسم بن اصبغ مى گوید: مردى از قبیله بنى ابان را دیدم که چهره اش سیاه شد بود و قبلاً او را دیده بودم که روئى سپید و صورتى جمیل داشت، از علت تغییر چهره اش جویا شدم؟ او گفت که: در کربلا مردى قوى و زیبا چهره را کشتم که میان چشمانش اثر سجده نمایان بود، از آن زمان هر شب چون به خواب مى روم نزد من آمده و مرا به سوى جهنم مى کشاند و من فریاد مى زنم و افراد قبیله من شب هنگام فریادم را مى شنوند.
قاسم بن اصبغ مى گوید: این خبر در همه جا منشر شد تا زنى از همسایگان او گفت: فریاد او شبها خواب از چشم ما ربوده است، من با گروهى نزد همسر آن مرد رفته و ماجرا را از او جویا شدیم؟ او گفت: آرى مطلب همانگونه است که خود او گفته است.
قاسم بن اصخ مى گوید: آن دلاور خوش سیمایى که به دست این نابکار به شهادت رسید، حضرت عباس بن على (ع) بوده است. (ابصار العین /۳۲).
[۲۶].ابصار العین، ۳۰.
[۲۷].ذریعه النجاه، ۱۲۵.
[۲۸].مقتل الحسین مقرم ۲۷۰.
[۲۹].«برادرم اى نور چشم و پاره تنم! تو براى من همانند رکنى مطمئن بودى؛ اى پسر پدرم! خالصانه رزمیدى تا از پیمانه اى که در آن رحیق بهشتى است نوشیدى؛ اى ماه منیر من! تو کمکم بودى در تمام مصائب و سختیها؛ بعد از تو زندگى براى ما تلخ است، فردا من و تو در کنار همدیگر خواهیم بود؛ بدان که به خدا شکایت و براى او صبر مى کنم، و از تشنگى و سختى که دیدم به او پناه مى برم.»(وسیله الدارین ۲۷۳).
[۳۰].مناقب ابن شهر آشوب ۴/۱۱۲.
[۳۱]. ابصار العین، ۳۶.
[۳۲]. «اگر مرا نمىشناسید من فرزند امام حسن هستم، که او فرزند پیامبر خدا برگزیده و مؤتمن است. این حسین است که همانند اسیر در میان گروهى است که خدا آنها را از بارانش سیراب نکند.»
[۳۳].در این که بدن قاسم زیر سم اسبان رفته و یا قاتل او، اختلاف است ولکن ظاهر عبارت شیخ مفید در ارشاد و دیگران این است که بدن قاتل او زیر سم اسبان رفته است.
[۳۴].بحار الانوار، ۴۵/۳۴.
[۳۵]. نفس المهموم، ۳۲۳.
[۳۶]. «از خانه ها و اوطانشان دور افتادند، و وحوش در بیابانها بر آنها نوحه مى کند. چگونه چشمها نگرید بر گروهى که شمشیرهاى دشمنان، آنان را در بر گرفته؟ ماههایى که نور آنان خاموش و بدنهاى زیباى آنان را خاک بیابان دگرگون کرد.» (وسیله الدارین، ۲۵۲).
[۳۷]. ابوالفرج، شهادت او را قبل از قاسم نوشته است ولى طبرى و جزرى و شیخ مفید شهادت این نوجوان را بعد از قاسم ذکر کرده اند. (نفس المهموم، ۳۲۵).
[۳۸]. الملهوف، ۵۱.
[۳۹].حیاه الامام الحسین، ۳/۲۵۶.
[۴۰].على الاکبر، مقرم ۱۲.
[۴۱].على الاکبر، مقرم ۱۲ به نقل از الحدائق الوردیه.
[۴۲].ابصار العین، ۲۱.
[۴۳].ارشاد شیخ مفید ۲/۱۰۶ / کامل ابن اثیر ۴/۷۴.
[۴۴].نفس المهموم، ۳۰۷.
[۴۵].سوره آل عمران: ۳۳ و ۳۴.
[۴۶].بحار الانوار، ۴۵/۴۲.
[۴۷].«من على پسر حسین فرزند على هستم، به خدا سوگند که ما به رسول خدا از همه کس نزدیکتریم، آنقدر با نیزه بر شما زنم که خم شود، از پدرم حمایت کنم و با شمشیر بر شما ضربتى فرود آورم، آنگونه که از جوان هاشمى علوى زیبنده است، پسر زیاد را کجا رسد که درباره ما حکم کند.»
[۴۸].در مناقب آمده است که هفتاد نفر را به قتل رساند.
[۴۹].مقتل الحسین خوارزمى ۲/۳۱.
[۵۰].«جنگ است که جوهر مردان را آشکار مى سازد، و درستى ادعاها پس از جنگ ظاهر مى شود، به خداى عرش سوگند که از شما جدا نگردم مگر آن که تیغهاى شما غلاف شود.»
[۵۱]. نفس المهموم، ۳۰۸.
[۵۲].ارشاد شیخ مفید، ۲/۱۰۶.
[۵۳].مقتل الحسین مقرم ۲۵۹ / الدمعه الساکبه، ۴/۳۳۱.
[۵۴].ابصار العین، ۲۳.
[۵۵].مقاتل الطالبیین، ۱۱۶.
[۵۶].الملهوف، ۴۸.
[۵۷].نفس المهموم، ۳۱۱.
[۵۸].ذریعه النجاه، ۱۲۸.
[۵۹].ارشاد شیخ مفید، ۲/۱۰۷.
[۶۰].الدمعه الساکبه، ۴/۳۳۲.
[۶۱].در کتب معتبره نصى بر این که مادر على اکبر در کربلا حضور داشته و یا در آن زمان در قید حیات بوده است مشاهده نشد و محدث قمى مى گوید: من در مصادر نیافتم که مادر على اکبر در کربلا حضور داشته است ولى بعضى گفته اند که او در واقعه کربلا حضور داشته است. (وسیله الدارین، ۲۹۴).
[۶۲].در روایت دیگرى آمده است امام آن خونها را به طرف آسمان ریخت و قطره اى از خون به زمین باز نگشت. (ابصار العین، ۲۴).
[۶۳].ارشاد شیخ مفید، ۲/۱۰۸.
[۶۴].«مر خداى راست دلى را که از صبر پاره شده، که اگر همانند سنگ بود پاره مى شد؛ براى بوسیدن طفل خود خم شد اما تیر پیش از او گلوى او را بوسه داد.»
[۶۵].نفس المهموم، ۳۴۹.
[۶۶].تذکره الخواص، ۱۴۳.
[۶۷].ابصار العین، ۲۴.
[۶۸].نفس المهموم، ۳۵۱ / مقتل الحسین مقرم ۲۷۳.
[۶۹].تاریخ یعقوبى ۲/۲۴۵.
[۷۰].حیاه الامام الحسین ۳/۳۰۹.
[۷۱].ابصار العین، ۵۰.
[۷۲].«امروز پدرم مسلم را ملاقات خواهم کرد، با آن گروهى که بر دین پیامبر خدایند. آنها همانند گروهى که مشهور به دروغ هستند، نباشند، بلکه از خوبان و داراى نسب کریمند.»
[۷۳].وسیله الدارین، ۲۳۱.
[۷۴].بعضى براى مسلم بن عقیل دو فرزند ذکر کرده اند که هر دو به نام عبدالله و هر دو در کربلا شهید شدند، که مادر یکى از آنها رقیه دختر امیرالمؤمنین و مادر دیگرى کنیز بوده است. (وسیلْه الدارین، ۲۳۱).
[۷۵].ارشاد شیخ مفید، ۲/۱۰۷.
[۷۶].نوشته اند که: مختار کسى را نزد زید بن رقاد فرستاد که مدعى بود من تیرى به سوى جوانى انداختم که دستش را به پیشانى گرفته بود و آن جوان عبدالله بن مسلم نام داشت و چون دستش را به پیشانیش دوختم، گفت: خدایا! اینان ما را کم به حساب آوردند و ما را خوار کردند، آنان را بکش همانگونه که ما را کشتند؛ و من تیر دیگرى بر او زدم و بعد به نزدیک او آمدم در حالى که او کشته شده بود خواستم تیرم را از پیشانیش بیرون بکشم، آن تیر را آنقدر تکان دادم تا بیرون کشیدم! ولى قسمت نصل نیزه (قسمت تیزى نیزه) در پیشانى او ماند!! اصحاب مختار او را به کیفر این عمل ننگین با تیر و سنگ زدند و چون بر زمین افتاد او را زنده زنده در آتش سوزاندند(کامل ابن اثیر ۴/۲۴۳)؛
بنابراین نقل محتمل است که زیدبن رقاد قاتل عبدالله بن مسلم بوده است و احتمال دارد که او یکى دیگر از شهدا را به این کیفیت به شهادت رسانیده است.
[۷۷].ابصار العین، ۵۰.
[۷۸].«صبراً على الموت یا بنى عمومتى، صبراً یا اهل بیتى لا رایتم هوانا بعد هذا الیوم ابداً».
[۷۹].بحار الانوار، ۴۵/۳۶.
[۸۰].ابصار العین، ۵۰.
[۸۱].«من غلام ابطحى طالبى از خاندان هاشم و غالب هستم، ما به تحقیق از بزرگان و سادات هستیم، و حسین در میان ما پاکیزه ترین پاکیزگان است.»
[۸۲]. ابصار العین، ۵۱.
[۸۳].برخى گفته اند: عبدالله بن عروه خثعمى ابتدا تیرى به او زد و آنگاه بشر بن خوط بسوى او رفت در حالى که مادرش جلوى خیمه ایستاده بود و تماشا مى کرد، او را شهید کرد، و در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على جعفر بن عقیل بن ابى طالب لعن الله قاتله و رامیه بشر بن خوط الهمدانى.»(وسیله الدارین، ۲۲۹).
[۸۴].مناقب ابن شهر آشوب، ۴/۱۰۵.
[۸۵].مقاتل الطالبیین، ۹۳.
[۸۶].ابصار العین، ۵۱.
[۸۷].مقاتل الطالبیین، ۹۱.
[۸۸].«اگر مرا نمىشناسید، من پسر جعفر طیارم، شهید صدقى در بهشت است، که با بالهاى سبز رنگش در بهشت پرواز مى کند، و این شرف در روز محشر کفایت مى کند.»
[۸۹].ابصار العین، ۳۹.
[۹۰].به خدا شکایت مى کنم از تجاوز و افعال گروهى که در پستى همانند کورانند، همانها که معالم قرآن را دگرگون ساخته و محکمات تنزیل را جابجا کردند.» (وسیله الدارین، ۲۴۶).
[۹۱].ابصار العین، ۴۰.
[۹۲].مقاتل الطالبیین، ۹۲.
[۹۳].مناقب ابن شهر آشوب، ۴/۱۰۶.
[۹۴].تنقیح المقال، ۲/۲۴.
منبع : قصّه کربلا- به ضمیمه قصّه انتقام، على نظرى منفرد