- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 15 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
سید محمد تقى مدرسى
در سال۱۱۷ هجرى، هنگامى که امام باقر به عنوان قربانى گرانبهاى سیاست ستمگرانه بنى امیّه، به جوار پروردگارش شتافت فرزندش امام جعفر صادق را، که آن هنگام در سن ۳۴ سالگى بود، به مرکز علمی – آموزشی که صدها تن از صاحب نظران و اندیشمندان در آن گرد آمده بودند سفارش فرمود. این دانشگاه در واقع هسته بزرگ علمی بود که امام صادق پس از پدر خود آن را بنیان گذاشت، همچنین آن حضرت، امامت مردم را بر عهده امام صادق نهاد.بدین ترتیب رهبرى دینى امّت و مسئولیّتهاى بزرگ امور سیاسى آنان به امام صادق انتقال یافت.
شاید نتوان در تاریخ همانند دانشگاه امام صادق، مدرسه اى فکرى یافت که توانسته باشد نسلهاى متوالى را تحت تأثیر خود قرار دهد واصول و افکار خود را بر آنها حاکم سازد و مردمى متمدّن و فرهیخته با کیان و موجودیّتى یگانه بنیان نهاده باشد.
اشتباه است اگر بخواهیم دستاوردهاى این مدرسه را فقط محدود به کسانى کنیم که در آن به تحصیل علم پرداخته و معاصرانش از آن چیزهاآموخته باشند، بلکه دستاوردهاى این مدرسه در اندیشه هایى است که درجامعه ایجاد کرده ودر مردان پرورش یافتهاى است که سیماى تاریخوسیماى مسلمانان را دگرگون ساختند و تمدّنى را پدید آوردند که تاقرنهایى دراز پایدار و پا برجا بود.
در تاریخ ثبت است که شمار کسانى که مستقیما از افکار و اندیشه هاىاین دانشگاه سیراب شدهاند، به چهار هزار تن مى رسیده است.(۱)
و زمانى اهمیت این مسئله براى ما روشن مى شود که بدانیم این مدرسه در آگاهى بخشى به مردم مسلمان دوران خود و نیز مسلمانانى که تا امروز از پى آنهاآمدهاند و نقش اول داشته و اینکه فرهنگ اصیل اسلامى تنها از این چشمه فیّاض، جریان گرفته است، چرا که پژوهشهاى انجام شده ثابتکرده است که فرهنگهاى رواج یافته در میان مسلمانان از اندیشه هاى مسیحى و یهودى، افراد نفوذى آنان سرچشمه گرفته و یا از اندیشههاىفلاسفه یونانى و هندى که کتابهایشان به عربى ترجمه شد و مسلماناناصول و اندیشههاى خود را بر اساس آنها بنیان نهادند، تأثیر پذیرفتهاست.
بنابر این جز مکتب امام صادق هیچ مدرسه و مکتب فکرى اسلامى،باقى نماند که از کیان و وحدت و اصالت خود در تمام ابعاد زندگىمحافظت کند. علّت این امر آن بود که پیروان این مکتب، به این مدرسهو افکار آن کاملاً اعتماد داشتند و همین اعتماد بود که آنان را به نگاهبانىاز این مکتب و چهره ویژه آن در طول قرنها وامىداشت تا آنجا که آنانروایاتى را که در این مدرسه مىشنیدند دهان به دهان بازگو مىکردند واگرچیزى مىنوشتند تا هنگامى که از کسانى که این روایات را از امام نقلمىکردند، اجازه مخصوص نمىگرفتند، به نشر آنها همّت نمىگماردند.
اگر ما بدانیم که فرهنگ اسلامى، اعم از شیعى و سنى، بر پیشوایانمعاصر با امام صادقعلیه السلام، همچون پیشوایان مذاهب چهار گانه اهل سنّتکه مسلمانان تنها بر مذاهب آنان تمسّک کردهاند، تکیّه داشته استودریابیم که اکثر این پیشوایان اندیشههاى دینى خود را از این مکتببهرهگرفتهاند تا آنجا که ابن ابىالحدید ثابت کرده است که علم مذاهب چهار گانه اهل سنّت در فقه، به امام صادق بازگشت مى کند و مورّخ مشهور، ابو نعیم اصفهانى در این باره گفته است: شمارى از تابعان از امامصادق روایت نقل کردهاند از جمله: یحیى بن سعید انصارى، ایوب سختیانى، ابان بن تغلب، ابو عمرو بن علاء و یزید بن عبداللَّه بن هادو همچنین پیشوایان برجسته از او نقل حدیث کرده اند. کسانى همچون: مالک بن انس، شعبه حجاج، سفیان ثورى، ابن جریح، عبداللَّه بن عمر،روح بن قاسم، سفیان بن عیینه، سلیمان بن بلال، اسماعیل بن جعفر،حاتم بن اسماعیل، عبد العزیز بن مختار، وهب بن خالد، ابراهیم بن طهمان و مسلم بن حجاج نیز در صحیح خود به احادیث نقل شده ازآنحضرت علیه السلام احتجاج کرده است، (۲)
اگر ما از تمام این امور آگاهى یابیمآنگاه به درستى خواهیم دانست که فرهنگ اصیل اسلامى تنها و تنها بهامام صادق و مدرسهاى که او بنیان گذارد، باز مىگردد.
از سوى دیگر اگر بدانیم که تنها یکى از دانش آموختگان این مدرسه،یعنى جابر بن حیّان، دانشمند و ریاضیدان پر آوازه که جهان همواره او راصاحب دانشى عظیم در زمینه ریاضیات مىداند، ۵۰۰ رساله درریاضیات داشته که تمام آنها را امام صادقعلیه السلام بروى املاء کرده بود،آنگاه به افاضات بى شمار این مدرسه بر دانش اندوزانش به خوبى پىخواهیم برد.
محمّد بن مسلم از آنحضرت ۱۶۰۰۰ حدیث در علوم گوناگون روایتکرده است. این نکته در باره بسیارى دیگر از دانشمندان گرانقدر نیز صدقمىکند به طورى که یکى از آنان مىگوید: در این مسجد (مسجد کوفه)۹۰۰ استاد را دیدم که هر کدام مى گفتند: قال جعفر بن محمّد! حتّى ابوحنیفه مىگوید: “اگر آن دو سال نبود هر آینه نعمان – نام کوچک ابو حنیفه – نابودمىشد”.
بالاخره آنکه باید بدانیم که از هیچ یک از دوازده امام و بلکه چهاردهمعصوم که رسول خداصلى الله علیه وآله هم در میان آنان محسوب است، به اندازهاىکه از امام صادق روایت نقل کردهاند، روایت نقل نشده است. دانشمندان متأخر شیعه، به گرد آورى روایاتى که از معصومین علیهم السلام نقل شده پرداخته اند. بحار الانوار مجلسى شامل ۱۱۰ جلد است. جامع الاخبارنراقى کتابى است در ردیف بحار الانوار و مستدرک بحار الانوار همچیزى همانند بحار است، امّا بیشترین صفحات این کتابها و نظایر آنهاشامل احادیث امام صادقعلیه السلام، که بیشتر این احادیث در فقه و حکمتوتفسیر و مانند آنها مىباشد.
امّا از روایاتى که در دیگر علوم از آنحضرت نقل شده، جز اندکى بهدست ما نرسیده است، زیرا بیشتر این روایات قربانى اختلافات سیاسىشده که متعاقب دوران امام صادق به وقوع پیوست. چه بسیار کتابهاىخطى شیعه که به آتش منحرفان سوخته شد و از بین رفت!!
تنها بهره کتابخانههاى فاطمیون و مصر از این میان به بیش از سهمیلیون نسخه خطى مىرسد. چه بسیار کتابهایى که امواج خروشان دجلهو فرات آنها را به کام خود کشید و یا به آتش طمع عبّاسیان در بغداد وکوفهسوخت!! چه بسیار محدثان دانشمند و فرهیختهاى که دانشهاى گوناگوندر دلهایشان موج مىزد و مىتپید، امّا از ترس کشتارها وجنایاتعبّاسیان، جرأت اظهار ونشر آنها را نداشتند!!
این ابن ابى عمیر است که روزگارى دراز در زندانهاى بنى عبّاس به سربرد ومتأسفانه، تألیفاتش در این مدّت پنهان ماند و حتّى زیر خاک دفنشد و خاک آنهارا خورد و بدینسان احادیث بسیارى واز جمله صحیحهالاعمال از بین رفت.
این محمّد بن مسلم است که سى هزار حدیث از امام صادقعلیه السلام حفظاست، امّا حتّى یکى از آنها را هم نقل نمىکند! هنگامى که ما از این مسائل آگاه مىشویم، مىتوانیم به عمق فرهنگاین مدرسه جهان اسلامى و نیز وسعت افق پهناور آن پى ببریم.
مشهور است که روش امام جعفر صادق مطابق با جدیدترین روشهاىآموزش و پرورش در جهان بوده است. حوزه درسى آنحضرت، بهتربیت متخصصان اهتمام نشان مىداد. مثلاً هشام بن حکم متخصص درمباحث تئوریک بود و یا زرّاره و محمّد بن مسلم وعدّهاى دیگر در مسائلدینى تخصّص داشتند و جابر بن حیان متخصّص ریاضیات بود و.. و.. بهطورى که وقتى کسى نزد آنحضرت براى علم اندوزى مىآمد، اومىپرسید که خواهان آموختن کدام علم است؟ اگر مرد پاسخ مىداد: فقه.امام او را به متخصّصان فقه راهنمایى مىکرد و اگر مىگفت: تفسیر. او رابه متخصّصان تفسیر دلالت مىکرد و به همین ترتیب اگر مىگفت: حدیثیا سیره یا ریاضیات یا پزشکى یا شیمى، آنحضرت وى را به برجستگانوخبرگان در این علوم راهنمایى مىکرد و آن دانشجو به ملازمت هر کسکه خود مىخواست، در مىآمد تا پس از مدّتى به دانشمندى تواناوبرجسته در دانش دلخواه خود تبدیل شود.
کسانى که به مدرسه امام صادقعلیه السلام مىآمدند، اهل منطقه و ناحیهاىخاص نبودند. سرشت جهان اسلام در عصر امام صادق چنان بود کهگسترش علم وفرهنگ و معرفت را در هر خانهاى اقتضا مىکرد. زیرافتوحات پى در پى مسلمانان، دروازههاى تازهاى از راههاى گوناگونزندگى و آداب و رسوم واندیشههاى مردم را به روى آنان مىگشودوموجب پدید آمدن بر خوردى تازه میان اندیشههاى اسلامى و تئوریهاىدیگر مىشد. این برخورد تازه در طریقه زندگى در نزد مسلمانان و امتزاجآن با آداب و رسوم ایرانیان و رومیان و دیگر همسایگان حکومت اسلامىموجب مىشد تا جامعه نوینى پدید آید که عمیقاً و کاملاً تحت تأثیر وضع جدید قرار گیرد و از راه اسلام منحرف گردد و همین امر باعث ایجادتناقضاتى در حیات جامعه مسلمانان شد و باز نمودهاى منفى بسیارى ازاین امتزاج طبیعى و ناگهانى از خود بر جاى گذارد.
از این رو، مردم در آن روزگار به فرا گیرى علم و دانش شتاب ورزیدند و براى دستیابى به دانش بیشتر، خود را به محضر امام صادقعلیه السلامرساندند. طوایف گوناگونى از گوشه و کنار جهان اسلام به نزد آنحضرترفتند، مرکز حساسى که آنحضرت انتخاب کرده بود، دستیابى آنان را بهوى آسان مىساخت چرا که آنحضرت در بیشتر عمر خود، مدینه را که بهمثابه عصب حساس جهان اسلام به شمار مىآمد به عنوان مقرّ و پایگاهخود اختیار کرد. هر ساله گروههاى بسیارى از مسلمانان براى اداىمناسک حج و رفع مشکلات و مسائل عملى ونظرى خود به حرمین )مکّهو مدینه( رهسپار مىشدند و در آنجا بود که آنان با امام صادقومدرسه بزرگ آنحضرت برخورد مىکردند و هر آنچه را کهمىخواستند در نزد حضرتش مىیافتند.
در اینجا، مناسبت دارد که اجمالاً به موج الحادى که در دوران زندگىامام صادقعلیه السلام بر جامعه اسلامى یورش آورده بود، اشارهاى کنیم. اینموج با مدرسه امام صادق نیز برخورد کرد، امّا آن را سدى استوار و خللناپذیر یافت که از عهده پاسخ گویى به آن موج بر آمد و آن را از حرکتباز انداخت و به غبار تبدیل کرد. از آنجا که ما مىکوشیم زندگى آن امامبزرگ را خلاصه وار بررسى کنیم وخطوط ویژه مدرسه بزرگ آنحضرترا مشخص سازیم، باید مرورى گذرا نیز به این موج فراگیر داشته باشیم.
پیش از این گفتیم که فتوحات اسلامى، موجب شد تا بر خوردهاىنیرومندى میان مسلمانان و تازه مسلمانان پدید آید. از آنجا که بیشترمسلمانان درک و بینشى شایسته و استوار از اسلام نداشتند، اینبرخوردها به نتیجهاى نا مطلوب و منفى انجامید، و مسلمانان را به دوگروه تقسیم کرد.
گروه اوّل محافظه کاران و قشرى گرایانى بودند که تنها جنبه ظاهرىدین را گرفته و از فهم جوهر و حقیقت و کُنه آن باز مانده بودند. اینانعقل و خرد خود را همراه با آن معیارها گم کرده بودند. گروه خوارج ازپیشتازان این گرایش بودند چنان که اشاعره نیز این گونه بودند، البته باملاحظاتى در طوایف آنها از نظر اختلاف در کمیّت و کیفیّت.
گروه دوّم تندروهایى بودند که شدیداً از وضع موجود در جامعه تأثیرپذیرفته بودند. اینان معیارها را به کنارى افکنده و تنها بدانچه عقلهاى کوته آنها بر حسب اختلاف گرایشها و دگرگونى شرایط، به آنان دیکته مى کرد، اکتفا کرده بودند. در پیشاپیش این گروه، ملحدان و پس از آنها بافاصله بسیار. معتزله و دیگر فرقه هایى که بدیشان نزدیک بودند، جاى داشتند.
بنا به طبیعت وضع اجتماعى موجود در آن روزگار که مرتد بد حال تراز کافر اصیل قلمداد مىشد، آنان مجبور به استتار بودند. اگر چه مرتداندر همان هنگام جزو اقلیّت به شمار مىآمدند، امّا اندیشههایشان را ازآبشخور فلسفه یونان، سیراب مىکردند. اعراب تا آن روزگار با اندیشه هاى یونانى هیچ آشنایى نداشتند،آشنایى آنان هنگامى آغاز شد که نهضت ترجمه در عصر امام صادق علیه السلام وپس از آن صورت پذیرفت.
از این رو تنها شمار اندکى از مسلمانان که تمام ابعاد فلسفه نظرىاسلام را درک کرده و به وجوه تفاوت میان آنها و دیگر تئوریها پى برده بودند، مى توانستند با اقامه دلیل و برهان اصول فکرى اسلام را اثبات کنندو اصول وتئوریهاى دیگر مکاتب را در هم بکوبند. این عده اندک با کسانى بر خورد مىکردند که معلومات آنها برمجموعهاى از احادیثى که از ابو هریره و امثال او روایت شده بود محدودبود و اصلاً به تناقضات فراوانى که در آنها به چشم مىخورد، توجه نشاننمى دادند. اینان خود را بر حقّ گمان مىکردند و مىپنداشتند که از توانایى کافى براى اثبات ادعاهاى تو خالى و بىاساس خود بهره مندند. از این رومىبینیم که هر کدام از آنها حزبى راه مىاندازد و مردم را پنهانى به خودفرا مىخواند.
بنابر این، امام بر خود لازم دید که در برابر این گروهها به ستیزهبرخیزد واوهام باطل آنها را از هم بشکافد. آنحضرت براى رسیدن بهاین هدف سه طرح خردمندانه ترسیم کرد:
۱ – او قسمتى از مدرسه اش را به کسانى اختصاص داد که از فلسفه یونان بالأخص و سایر فلسفه ها بالأعم آگاهى داشتند و بخوبى از نظراسلام در باره آنها و دلایلى که آن فلسفهها را نقض مىکرد، آگاه بودند.کسانى همچون هشام بن حکم متکلم پر آوزه و عمران به ایمن و محمّد بننعمان احول و هشام بن سالم ودیگر مشاهیر علم و حکمت و کلام که بهمعیارهاى نظرىاسلام نیز آگاه بودند.
۲ – آنحضرت به نوشتن رساله هاى همچون “توحید مفضل” و”اهلیجه” و… اقدام کرد.
۳ – رویارویى شخصى با سران اندیشه هاى الحادى.
از آنجا که طرح سوّم در رویارویى با این موج الحاد از دو طرح دیگرمؤثرتر وکار آمدتر بوده، سزاوار است که اندکى بر روى آن توقف کنیموبرخى از ماجراها و رویدادهاى مهمى را که در این خصوص رخ دادهاست با هم بخوانیم:
۱ – ابن ابى العوجاء و ابن طالوت و ابن اعمى و ابن مقفع به همراهگروهى از کافران در موسم حج در مسجد الحرام گرد آمده بودند. امامصادقعلیه السلام نیز در آن هنگام در مسجد الحرام حضور داشت و براى مردمفتوا مىداد و قرآن را تفسیر مىکرد و سؤالاتشان را با آوردن دلیل و برهانپاسخ مىگفت. کافرانى که آنجا حضور داشتند از ابن ابى العوجاء درخواست کردند که در محضر امام گستاخى کرده سؤالى بپرسد که وى را درمیان اطرافیانش رسوا سازد.
ابن ابى العوجاء در خواست آنان را پذیرفت. پس از آنکه مردم از گردامام صادقعلیه السلام پراکنده شدند، ابن ابى العوجاء نزد آنحضرت رفتوگفت: اى ابو عبد اللَّه! مجلسها اماناتند (۳) و هر که را سُرفه گریبا نگیرشود نا گزیر از سرفه کردن است. آیا به من اجازه پرسش مىدهى؟ امامفرمود: هر چه مىخواهى بپرس.
ابن ابى العوجاء پرسید: چقدر مىخواهى این خرمن را لگدمال کنیدوبه این سنگ پناه آرید و این خانه، بر افراشته بر سنگ وکلوخ رابپرستید و گرداگردش چونان شتر هروله کنید؟! اینجا کسانى هستند کهدر این باره مىاندیشند واین کارها را کردار فردى بى خرد و بى بصیرتمىدانند. پاسخم گوى که تو رأس این امر )دین( وبزرگ آن هستى.
امام صادق در پاسخ او فرمود:
“راستى هر که را خداوند گمراه و دلش را کور کند، حقّ را نا دیدهانگارد و به جستجوى آن بر نخیزد و شیطان دوست و صاحب او مىشودواو را به وادى هلاکت مىافکند و بیرونش نمىبرد. این خانهاى است کهخداوند بدان آفریدگانش را به بندگى گرفت تا با آمدن به سوى آنطاعتشان را بیازماید. پس آنان را بر تعظیم و زیارت آن برانگخیت و آنرا قبله نماز گزارانش گرداند. این خانه شعبهاى از رضوان خداست و راهىاست که به آمرزش او مىانجامد. این خانه بر قرار گاه کمال، استوار شدهو مجمع عظمت و شکوه است. خداوند آن را دو هزار سال پیش ازگستردن زمین آفرید پس سزاوارترین کس براى اطاعت از آنچه فرموده وخود دارى از آنچه باز داشته، همانا خداوند آفریننده ارواحوصورتهاست.
ابن ابى العوجاء گفت: براى کسى که غایب است و در میان نیست؟!
امام صادق علیه السلام فرمود:
“اى واى بر تو! چگونه غایب است کسى که باخلقش شاهد است و ازرگ گردن بدیشان نزدیکتر است سخنشان رامىشنود و نهفتههایشان را مىداند. مکانى از وجود او خالى نیست،ومکانى او را در بر نگرفته است، و به مکانى نزدیک تر از مکانى دیگرنیست نشانههایش برایش، به این گواهى مىدهد وافعالش بر آن دلالتمىکند. به خدایى که پیامبرش را به آیات محکم و دلایل آشکار مبعوثکرد، محمّد رسول خداصلى الله علیه وآله کسى است که این گونه عبادت را براى ماآورد. پس اگر در باره کار او اشکال دارى، بپرس.
ابن ابى العوجاء از شنیدن این سخنان، سر آسیمه شد و ندانست چهبگوید. از مقابل امامعلیه السلام برگشت به همراهانش گفت: از شما خواستم کهبسترى براى خوابم بگسترید، امّا شما جاى مرا بر سنگریزهها (آتش)افکندید! همراهانش به او گفتند: خاموش باش! به خدا سوگند که تو با سردرگمى ولب فرو بستن خویش، ما را رسوا ساختى و ما امروز هیچ کس رادر محضر جعفر صادق از تو حقیر تر ندیدیم. ابن ابى العوجاء گفت: آیا به من چنین مىگوید؟ او امام صادق علیه السلام فرزند کسى است که سرهاى همه اینان را که مىبینید (با دست به کسانىکه در مسجد الحرام بودند اشاره کرد) تراشید. یعنى آنان به فرمان جدّشحج مىگذارند.
یک بار دیگر ابن ابى العوجاء نزد امام آمد و از وى در باره حدوثجهان پرسید. امام به او فرمود:
“هیچ کوچک وبزرگى نیافتم مگر آنکه چون بدان پیوست، بزرگ شدو این خود انتقال از حالت نخست است و اگر جهان قدیم مىبود نه از بینمىرفت ونه دگرگون مىشد، زیرا چیزى که از بین مىرود و یا دگرگونمىشود رواست که وجود و یا بطلان هم بپذیرد. بنابر این با وجودش پساز عدم، داخل در حدث مىشود و با بودنش در ازل در قدم نیز داخلمىشود در حالى که صفت حدوث و قدم در یک شىء جمع نمىشود”.
ابن ابى العوجاء گفت: دانش خود را در این دو حالت و دو زمان بنابردلایلى که براى اثبات حدوث جهان ذکر کردید، به کار گیرید و بگوییداگر اشیاء بر همان کوچکى خود باقى مىماندند، چطور مىتوانستید برحدوث جهان استدلال کنید؟
امام صادقعلیه السلام فرمود:
“ما از همین جهان کنونى سخن مىگوییم، پس اگر آن را بالا بردیم یاپایین آوردیم جهان دیگرى خواهد شد که هیچ چیز همچون همین بالابردن و یا پایین آوردن آن توسط ما، بر حدوث آن دلالت نمىکند، امّا منتو را پاسخ مىگویم، زیرا توانستهاى ما را ملزم کنى. پس مىگوییم: اشیاءاگر بر همان حالت صغر وکوچکى خود باقى بمانند چون توهّم مىشود کهاگر چیزى بدانها بپیوندد بزرگتر مىشوند و همین جواز تغیّر، خود دلیلقدیم نبودن جهان است و تغیّر آن مستلزم دخول جهان در حدوث استودر پس این براى تو سودى نیست اى عبد الکریم”.(۴)
بار دیگر ابن ابى العوجاء که تمام نیرنگ و دلایل خویش را گرد آوردهو خود را مجهز ساخته بود براى بحث با امام جعفر صادقعلیه السلام به محضروى رفت، امّا هنوز مباحثه خود را آغاز نکرده بود که یک باره چهرهاشبهسختى سیاه شد پس برخاستامّا نتوانست باز گردد تا آنکهاز دنیا رفت.(۵)
با مرگ ابن ابى العوجاء آن هم به این شیوه، دفتر الحاد که یارانویاورانى هم داشت، درهم پیچیده شد و راهبر الحاد که داراى قدرتوشوکت و حزبى بزرگ بود از بین رفت.
۲ – از هشام بن حکم روایت شده است که گفت: زندیقى در مصرزندگى مىکرد که در باره ابو عبداللَّهعلیه السلام چیزهایى شنیده بود. از این رو بهمدینه آمد تا با آنحضرت مناظره کند، امّا او را نیافت. به وى گفته شد:امام به مکّه رفته است. زندیق نیز به سوى مکّه بیرون آمد. ما در آنهنگام با ابو عبداللَّه الصادق همراه بودیم. حضرت در حال طواف بود کهزندیق نزد ایشان آمد و به او نزدیک شد و سلام کرد.
ابو عبداللَّه از او پرسید: نامت چیست؟
گفت: عبد الملک.
پرسید: کنیهات چیست؟
گفت: ابو عبداللَّه.
پرسید: آن مَلِکى که تو بنده اویى، کیست؟ آیا از ملوک زمین است یااز ملوک آسمان؟ و در باره پسرت بگو آیا بنده خدایان آسمان است یابنده خدایان زمین؟ آن مرد خاموش ماند..
امام به او فرمود: بگو، امّا مرد خاموش بود.
پس امام به او فرمود: چون از طواف فارغ شدیم نزد ما بیا.
چون ابو عبداللَّهعلیه السلام از کار طواف فارغ شد، زندیق به نزد او آمد رو بهروى حضرت نشست. همه ما نیز آنجا حضور داشتیم. ابو عبداللَّه پرسید:آیا مىدانى که زمین زیر و زبرى دارد؟
مرد گفت: آرى!
پرسید: زیر آن رفتهاى؟
مرد گفت: نه!
پرسید: آیا مىدانى که زیر آن چیست؟
مرد گفت: نمىدانم، امّا گمان کنم زیر آن چیزى باشد.
امام صادق فرمود: گمان، تا زمانى که یقین به دست نیاورى (نشانه) عجز است.
سپس پرسید: آیا به آسمان رفتهاى؟
گفت: نه!
پرسید: آیا مىدانى در آن بالا چیست؟
گفت: نه!
پرسید: آیا به مشرق و مغرب رفتهاى و به آنچه پشت آنهاستنگریستهاى؟
گفت: نه!
فرمود: شگفت از تو! نه به مشرق و مغرب رسیدهاى و نه به زیر زمینو نه به آسمان رفتهاى و نه آنچه را که آنجاست یافتهاى تا از آنچه پشتآنهاست آگاهى یابى، در حالى که تو آنچه را که در آنهاست انکارمىکنى! آیا خردمند چیزى را که نمىشناسد منکر مىشود؟
زندیق پاسخ داد: هیچ کس جز تو این سخن با من نگفته بود!
امام فرمود: پس تو در این باره تردید دارى؟ شاید باشد و شاید نباشد.
زندیق گفت: و شاید این باشد (آنچه که من گویم).
ابو عبداللَّهعلیه السلام فرمود:
“اى مرد براى کسى که نمىداند حجّتى بر آنکه مىداند نیست و جاهلرا بر دانا حجت نیست. اى برادر اهل مصر از من دریاب، آیا مگرنمىبینى که خورشید و ماه و شب و روز داخل مىشوند و از یکدیگرسبقت نمىگیرند، مىروند و باز مىگردند و مجبور و خاضعند. براى آنانجز جایى که دارند جاى دیگرى نیست. پس آنان اگر نیرو و قدرت دارندمىتوانند بروند و باز نگردند اگر مجبور و مضطر نیستند. چرا شب بههنگام روز و روز به هنگام شب جلوه گر نمىشود؟ بلکه آنان براى خدابه اضطرار افتادهاند اى برادر مصرى. اعتقادى که شما به سوى آن مىگرایید و مىپندارید از دهر است. )ماده و طبیعت( اگر دهر آنان رامىبرد چرا بازشان مىگرداند و اگر بازشان مىگرداند چرا مىبردشان؟ آیامگر آسمان را بر افراشته و زمین را فرو گذاشته نمىبینى؟ نه آسمان برزمین فرومىافتد و نه زمین بر فراز آنچه در زیر آن است، به نشیبمىآید. به خدا سوگند که خالق ومدبرش آنرا نگهداشته است”.
هشام گوید: زندیق با شنیدن این سخنان بر دست ابو عبداللَّهعلیه السلام ایمانآورد و آنحضرت به هشام گفت: او را امشب دریاب و آموزشش ده.
۳ – زندیق دیگرى نزد امام صادق آمد و از او در باره برخى مسائلنظرى پرسش کرد میان امام صادق و زندیق این بحث در گرفت: زندیق:چگونه مردم خداى را عبادت مىکنند در حالى که او را ندیدهاند؟
امام صادق فرمود: دلها، خدا را با نور ایمان مى بینند و خردها بابیداریشان آن را مانند امور آشکار، ثابت مىکنند و دیدگان با دیدنزیبایى ترکیب واستوارى تألیف )پیوستگى( او را مىبینند.
از طرفى پیامبران و آیاتش و کتابها و محکماتش وجود او را اثباتمىکنند ودانشمندان از نشانههایش بر عظمت او بى آنکه دیده شود،بسنده کردهاند.
زندیق: آیا خداوند نمىتواند خود را بر مردم بنماید تا او را ببینند تابعد از آن با یقین کامل عبادت شود؟
امام صادق: براى امور محال پاسخى نیست.(۶)
زندیق: از کجا پیامبران و فرستادگان را اثبات مىکنى؟
امام صادق: وقتى که، ثابت کردیم که خالقى صانع و متعالى وجوددارد واین صانع، حکیم است روا نیست که آفریدگانش او را نظاره کنندوبر او دست سایند و یا او با خلایقش مباشرت کند و آنان نیز با اومباشرت کنند، او به آنان نیازمند باشد و آنان نیز بدو نیازمند باشند.ثابت شد که خداوند بندگانى را سفیران خود گرفت که مردم را به مصالح ومنافع خویش و چیزهایى که پایدارى ایشان در آنها است و فنایشان درترک آنها، دلالت مىکنند. پس وجود آمران وناهیان از جانب خداوندحکیم و دانا در میان مخلوقاتش ثابت شد. در اینجا ثابت مىشود که براىمخلوقات معبرانى هستند. آنان پیامبران و برگزیدگان خلق اویند.حکیمانى که به حکمت تأدیب شده و از جانب او مبعوث گشتهاند. دراحوال مردم با آنان شریکند بنابر آنکه مردم با او در خلق و تدبیرشریکند. از جانب حکیم دانا به حکمت و دلایل و براهین و شواهد، مثلزنده کردن مردگان و شفا دادن کوران و پیسها، مؤید و پشتگرمند.
زندیق: خدا، موجودات را از چه خلق کرد؟
امام صادقعلیه السلام: از هیچ چیز.
زندیق: چگونه شىء از لا شىء پدید مىآید؟
امام فرمود:
اشیاء از چند وجه برون نیستند. یا از چیزى خلق شدهاندو یا از غیر چیز. پس اگر از چیزى خلق شدهاند، آن چیز قدیم استوقدیم، حادث نیست و تغییر نمىکند و یا اینکه این شىء جوهرى واحدو رنگى واحد باشد. در این صورت این رنگهاى مختلف و این جوهرهاىفراوان و موجود در این جهان از انواع و اقسام گوناگون، چگونه پدیدآمدهاند؟ اگر چیزى که از آن اشیاء پدید مىآید، زنده باشد مرگ از کجاآمده است؟ و اگر چیزى که از آن اشیاء پدید مىآید، مرده باشد، پسحیات از کجا آمده است؟ ونیز جایز نیست از زنده و مرده پدید آمده باشند، زیرا زنده تا هنگامى که زنده است از او ، مرده پدید نیاید و نیزمیّت نمىتواند قدیم باشد چرا که همواره مرگ ملازم با اوست ومرده نه قدرتى دارد و نه بقایى.
زندیق: این سخن از کجا آمده است که اشیاء ازلى هستند؟
امام صادقعلیه السلام: این سخن کسى است که گرداننده اشیاء را انکار کرده و پیامبران و سخنان آنان و انبیاء و اخبارى را که از آن خبر دادهاند دروغ پنداشته و کتابهایشان را خرافه خوانده و براى خود دینى مطابق با آرا و خواسته هاى خویش وضع کرده است. اشیاء از گردش فلک بدانچه درآن است، بر حدوث خود دلالت مى کنند”.
هنگامى که ما گفتار خود را از این مباحثات سرشار از نظریات فلسفىاز یک سو و نظریات دینى از سوى دیگر به پایان مىبریم و آنها را با هموفق مىدهیم وافکار و اندیشههاى باطل را رد مىکنیم، باید دریابیم کهفلسفه اسلامى پس از گذشت یک قرن کامل از انقضاى مدرسه امامصادقعلیه السلام بود که توانست صاحب رکن و ستونى براى خود شود. اینجا بودکه مسلمانان توانستند مکتبى اصیل و با ویژگیهایى خاصّ خود در میانمکاتب فلسفى جهان به وجود آورند.
با وجود این مى بینیم این نظریاتى که در احادیث منقول از امام صادق علیه السلام به وفور یافت مى شود از اصالت و ویژگى کاملى بر خورداراست در حالى که نظریات دیگر همچون خس و خاشاک دریا مى ماند کهاز هر سویى گرد مىآمد بدون اینکه پاسخگوى مسائل مردم بوده و یا باآنها تناسب داشته باشد. این نکته در مورد صورت این نظریات بود، امّادر مورد واقعیّت آنها باید دانست که این نظریّات در ایجاد سازگارى میاناصول دینى وپژوهشهاى فلسفى به سختى محکوم به شکست شدند بطورىکه به تأویل در متون و نصوص صریح اسلامى پناه بردند و یا آنها را تا آنجامستقل مطرح کردند که هرگز جزو فلسفه اسلام محسوب نشدند.
امّا مىبینیم که نظریات امام صادقعلیه السلام همواره از ژرفاى اندیشهاسلامى وآیات قرآن و احادیث پیامبرصلى الله علیه وآله و نیز از قوانین و تعالیماسلامى نشأت مىگیرد تا آنجا که این نظریات به مثابه جزیى جدا نشدنىاز کیان واحد و اصیل اسلام به شمار مىآیند. در همین حال مى توان شاهد همساز کردن فطرت انسان و خود آگاهى او چه در معنى و چه در دلیل نیزبود..
پاورقیها:
۱) ابن عقده زیدى نام راویانى را که از حضرت صادق روایت نقل کردهاند، جمع آورىکرده که شمار آنان چهار هزار تن است. امّا ابن قضائرى با استدلال بر نظر ابن عقدهبر این شمار افزوده است.
۲) حلیه الاولیاء، ج۳، ص۱۹۹٫
۳) ان المجالس أمانات”، اعراب این عبارت را وقتى که مىخواهند چیزى بگویند کهاز مردم پنهان بماند، به کار مىبرند. )مؤلف(
۴) الاحتجاج، ص۷۶٫
۵) علّامه مظفّر در کتاب الامام الصادق مىنویسد که: “سلیمان، عامل منصور برکوفه، ابن ابى العوجاء را به خاطر الحاد و زندقهاش کشت.”
۶) اشاره به این نکته است که رؤیت خداوند محال است، زیرا خدا جسم نیست کهچشم آن را بینند و محاط نیست که فکر بدان احاطه یابد در تعریف نمىگنجد بلکهبرتر از تمام اینهاست و قدرت خدا هر چند که شامل و فراگیر است امّا اگر چیزىقبول مکان نکند چگونه مىتواند یافت شود؟!