- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
نگرانی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره خلافت و سرنوشت امت اسلامی موجب شده بود تا از یک سو، بارها به معرفی جایگاه و اهمیت محبت اهل بیت (علیهم السلام): بپردازد و از آنان با تعابیری چون: «امام»، «ولیّ»، «خلیفه» و «ثقل جدایی ناپذیر از قرآن» یاد کند. از سویی دیگر، با پیشگویی فتنه های قریب الوقوع، به افشاگری جریان های خط نفاق و گروه های انحرافی پرداخته، وظایف مردم را در این شرایط بحرانی به روشنی بیان کند.
شاید به جرات بتوان گفت در میان این گروه ها، «بنی امیه» مخوف ترین فتنه ای بود که چهره واقعی آن پیش از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در عالم رؤیا به ایشان نشان داده شد؛ رؤیایی که بعدها به خاطر غفلت مسلمانان، به حقیقت پیوست و جهان اسلام نزدیک به یک قرن گرفتار آن گردید. این، همان فتنه ای بود که امیرمومنان (علیه السلام) نیز در دوره خلافتش از آن به فتنه «کور»، «تاریک» و «فراگیر» [۱]یاد کرد و همگان را از آن بر حذر داشت.
در این نوشتار، تلاش می شود تا ماهیت و هویت پیدا و نهان بنی امیه از زوایای گوناگون شناسانده شود تا هم مظلومیت و ارزش مبارزه اهل بیت (علیهم السلام) با این جریان دین ستیز آشکار گردد و هم انگیزه ای باشد برای بیرون راندن دوست نمایان تفرقه افکن از صفوف به هم پیوسته مسلمانان.
نسب شناسی بنی امیه
«بنی امیه»، به کسانی گفته می شود که نسب آنها به امیه می رسد. در میان مورخان مشهور است لذا بنی هاشم و بنی امیه رابطه خویشاوندی با یکدیگر داشته، جزئی از قبیله قریش محسوب می شدند.
اما مجموع شواهد و دلایل حاصل از بازکاوی مجدد متون تاریخی و حدیثی، نشان می دهد نظر مشهور، فاقد دلیل است و قابل اعتماد نیست و وجود هرگونه خویشاوندی میان بنی هاشم ـ خصوصاً پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ـ و بنی امیه با تردیدهای فراوان و بسیار جدی روبه رو است؛ به طوری که احتمال جعلی بودن شناسنامه بنی امیه ـ که در آن قریشی و عرب بودن ثبت شده است ـ بیش از پیش قوت می گیرد. دلایل ما برای اثبات این دیدگاه عبارتاند از:
فرزند خواندگی در زمان جاهلیت
فرزند خواندگی، سنتی بود که در دوره جاهلیت میان مردم جزیره العرب و حتی سرزمینهای متمدن آن روز مانند روم و ایران، بسیار رواج داشت [۲]. آنان برخی کودکان را به عنوان فرزند خود انتخاب می کردند و آن را پسر یا دختر خود می خواندند و به دنبال این نامگذاری، تمامی حقوقی را که یک فرزند از پدر داشت، برایش قرار می دادند؛ یعنی اگر پدر خوانده میمرد، به او نیز مانند سایر فرزندان ارث می دادند و یا اگر دختر بود، ازدواج با او را حرام می دانستند و همچنین سایر احکام پدر و فرزندی را درباره اش اجرا می کردند.
اسلام با این قوانین خرافی به شدت مبارزه کرد، [۳] تا جایی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای ریشه کن سازی این رسم غلط، همسر پسر خوانده اش زید بن حارثه را ـ که پیش از آن، او را زید بن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) می خواندند ـ پس از طلاق زید، به ازدواج خود در آورد. [۴]
بنابراین با توجه به رایج بودن چنین سنتی خصوصاً در فضای جاهلیت نمی توان به مجرد اطلاق فرزند بر اشخاص، آنان را فرزند صلبی، حقیقی و نسبی دانست.
محرومیت بنی امیه از سهم ذی القربی
در منابع معتبر روایی اهل سنت آمده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگام تقسیم سهم «ذوی القربی» هیچ سهمی برای فرزندان عبد شمس(بنی امیه) و فرزندان نوفل قرار نداد [۵] و آن را مختص به بنی هاشم و بنی مطلب کرد.
این شیوه تقسیم، موجب اعتراض عثمان بن عفان و جبیر بن مطعم ـ که به ترتیب از خاندان بنی امیه و بنی نوفل بودند ـ شد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در پاسخ فرمود: «انما بنوهاشم و بنوالمطلب شیء واحد؛ [۶] تنها بنی هاشم و بنی مطلب مانند یکدیگرند».
پرسشی که در اینجا مطرح می شود، آن است که: چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سهم ذوی القربی را به بنی هاشم و بنی مطلب اختصاص داد و بنی امیه و بنی نوفل را از سهم ذی القربی خارج کرد؟ آیا ملاک این اختصاص، فقر آنان بود و اغنیای بنی هاشم و بنی مطلب هیچ بهره ای از این سهم نداشتند؟ [۷]
و یا دلیل آن، قرابت نسبی و نصرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که بنی امیه فاقد شرط دوم بودند؟ [۸] و یا اینکه خصومت و محاربه آنان با بنی هاشم، موجب شد تا از دایره ذوی القربی خارج شوند؟ [۹]
و یا اینکه چون مالک و صاحب اختیار این سهم، خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، پس میتوانست آن را به دلخواه خود به هر کسی عطا کند؟ [۱۰] و بالاخره آیا چون قرابتی حقیقی و صلبی میان بنی هاشم و بنی امیه نبود، ذوی القربی بر آنان اطلاق نشد و در نتیجه این سهم شامل آنان نشد؟ [۱۱]
احتمال نخست مردود است؛ زیرا عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، با آنکه در طبقه اغنیای بنی هاشم قرار داشت، اما رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را از سهم ذوی القربی بهره مند کرد. [۱۲]
احتمال دوم و سوم نیز پذیرفتنی نیست؛ زیرا گرچه گذشته آنان مملوّ از دشمنی و کینه ورزی با اسلام بود، اما معترضان به این اختصاص، اظهار ایمان کرده بودند و سابقه تاریک بنی امیه و بنی نوفل نمیتوانست مانعی موجه و جدی برای اعطای سهم به آنان باشد، مگر آنکه بگوییم وضعیت فعلی آنان با گذشتهشان تغییر محسوسی نکرده بود و اسلام را فقط برای حفظ جان و رسیدن به مطامع دنیوی شان اختیار کرده بودند. احتمال چهارم نیز صلاحیت تأیید را ندارد؛
زیرا اولاً، زبیر بن عوام ـ که از پدر هاشمی نبود ـ در فتح خیبر از سهم ذی القربی استفاده کرد [۱۳] و دیگر دلیلی ندارد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها او را استثنا کند. اینکه توجیه کنیم چون مادرش صفیه دختر عبد المطلب بود، پس به این خاطر از سهم ذوی القربی بهره مند شد، باز هم مورد قبول نیست؛ زیرا کسانی غیر از بنی هاشم بودند که از مادر هاشمی محسوب می شدند، اما این سهم آنان را در بر نگرفت. [۱۴]
ثانیاً، تقسیم اموالی که اساس آن گذشته افراد است، بیشتر با روحیه انتقام و کینه ورزی و تسویه حساب های شخصی سازگار است تا عدالت و انصاف، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از هر عیب، نقص، نسیان و عصیانی پاک و مبرّاست.
پس یگانه احتمال، آن است که بگوییم بنی امیه هیچ گونه قرابت صلبی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نداشتند و لذا هیچ سهمی به آنان تعلق نگرفت.
افشاگری نسب معاویه از سوی امام علی (علیه السلام)
امام علی (علیه السلام) در پاسخ به نامه معاویه، ضمن افشاگری چهره بنی امیه و شمردن فضایل اهل بیت (علیهم السلام) می فرماید: «و اما قولک انا بنو عبد مناف فکذلک نحن ولکن لیس امیه کهاشم و لا حرب کعبدالمطلب و لا ابوسفیان کأبی طالب و لا المهاجر کالطلیق و لا الصریح کاللصیق…؛ [۱۵] و اینکه ادعا کردی ما فرزندان عبد مناف هستیم، آری ما هم چنین هستیم؛ اما جد شما امیه چونان جد ما هاشم و حرب همانند عبد المطلب و ابوسفیان مانند ابوطالب نخواهند بود. هرگز ارزش مهاجران چون اسیران آزاد شده نیست و حلال زاده مانند مجهول النسب نیست…».
ظاهر این فراز از نامه، نشان می دهد که اولاً، اگر ادعای انتساب به عبد مناف (پدر هاشم و جد اعلای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) از سوی معاویه باعث فخر فروشی و اثبات فضیلت برایش شده است، باید بداند که امیرمومنان (علیه السلام) نیز چنین انتسابی را دارد.
ثانیاً، از کلمه «لکن» که برای استدراک و دفع توهم است و نیز به قرینه تقابل فضایل موهوم معاویه و فضایل واقعی علی (علیه السلام)، فهمیده می شود انتساب معاویه به عبد مناف، روشن و قطعی نیست؛ چرا که می فرماید: «هرگز کسی که نسبش آشکار و صحیح است (الصریح) مانند کسی که خود را به غیر پدرش چسبانده، نیست (اللصیق)»
علامه مجلسی (ره) در توضیح این بیان حضرت می نویسد: «بنی امیه، قریشی نیستند، بلکه خود را به این قبیله چسبانده اند و این است معنای سخن امیرمومنان (علیه السلام) که فرمود: بنی امیه، لصیق اند و نسبشان به عبد مناف نمی رسد». [۱۶]
ابن ابی الحدید معتزلی هم در ذیل عبارت «و لا الصریح کاللصیق» با طرح این سؤال که: آیا در نسب معاویه شبهه ای وجود دارد؟ [۱۷] ناخواسته تردید ما را در صحت انتساب معاویه و نسل او به عبد مناف، دو چندان می کند.
انکار صریح عرب بودن امیه در برخی منابع
در برخی منابع تاریخی کهن، عرب و قریشی بودن امیه به صراحت انکار شده است.
ابوالقاسم علی بن احمد کوفی، از دانشمندان سده چهارم، درباره امیه می نویسد: «عبد شمس بن عبد مناف، (برادر هاشم بن عبد مناف) برده ای رومی به نام امیه داشت که او را فرزندخوانده و منسوب به خود کرده بود. بنابراین نسب بنی امیه به اینجا منتهی می شود و اصل آنها رومی می باشد». [۱۸]
علامه مجلسی (ره) نیز با نقل همین مطلب از دو کتاب کامل السقیفه و الزام النواصب می نویسد: «امیه، غلام عبد شمس و از سرزمین روم بود. هنگامی که عبد شمس زیرکی و فطانت را در غلامش دید، آزادش کرد و او را فرزند خوانده خود کرد تا جایی که می گفتند: امیه بن عبد شمس». [۱۹] وی سپس نتیجه می گیرد که بنی امیه قریشی نیستند، بلکه خود را به این قبیله چسبانده اند.
مشکوک بودن انتساب معاویه به امیه
فرض کنیم امیه فرزند صلبی عبد شمس باشد، اما آیا تمام کسانی که خود را از طریق امیه به عبد شمس منسوب می کنند، نسبشان به امیه می رسد؟ سبط ابن جوزی می گوید: «در میان مردم معروف بود که معاویه به چهار نفر از قریش منسوب است: عماره بن الولید بن المغیره المخزومی، مسافر بن ابی عمرو، ابوسفیان، عباس بن عبد المطلب». [۲۰]
همچنین ابن ابی الحدید نقل می کند که زیاد بن ابیه در پاسخ به نامه معاویه ـ که وی را به خاطر بدکاره بودن مادرش سمیه سرزنش کرده بود ـ چنین نوشت: «اگر من فرزند سمیه هستم، بدانکه تو ابن جماعتی (فرزند یک گروه هستی!)» [۲۱]
حال اگر این مطلب را در کنار «معجم بنی امیه»، نوشته دکتر صلاح الدین المنجد، قرار دهیم که در آن، نام و نسب ۴۶۸ نفر از بنی امیه را ضبط کرده، بدون آنکه اشاره ای به نام و نسب عماره بن الولید و مسافر بن ابی عمرو کرده باشد، به این نتیجه می رسیم که نمی توان همه امویان را منسوب به امیه دانست.
مجموعه شواهدی که ذکر شد، ما را با انبوهی از شک و بد گمانی درباره نسب و هویت بنی امیه رو به رو می کند و این پرسش را فرا روی ما قرار می دهد که: به راستی خلافت بنی امیه دارای کدام پشتوانه دینی و روایی بود؟ چرا، چگونه و به چه استنادی بنی امیه خود را حاکم و مسلط بر سرنوشت مسلمانان نمودند در حالی که روایات فراوانی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وجود دارد که خلافت و امارت مسلمانان را از آنِ قریش می داند [۲۲] و برخی روایات دیگر به صراحت این مقام را مختص به بنی هاشم می کند؟ [۲۳]
عقیده بنی امیه
بنی امیه از همان آغاز بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دشمنی خود را با دین خدا آشکار ساختند و تکذیب نبوت و رسالت را در دستور کار خود قرار دادند. لحظه ای نور ایمان به خدا و معاد به دل هایشان نفوذ نکرد و آن گاه که در فتح مکه تمامی درها را به روی خود بسته دیدند، مجبور به پذیرش اسلام شدند.
امیرمومنان (علیه السلام) اسلام ظاهری امویان را این گونه به تصویر می کشد: «فوالذی فلق الحبه و برأ النسمه ما اسلموا و لکن استسلموا و اسروا الکفر فلما وجدوأ أعوانا اظهروا؛ [۲۴] به خدایی که دانه را شکافت و پدیده ها را آفرید! آنان (بنی امیه) اسلام را نپذیرفتند، بلکه به ظاهر تسلیم شدند و کفر خود را پنهان داشتند و آن گاه که یاورانی یافتند، آن را آشکار کردند».
ابن ابی الحدید معتزلی با ذکر نمونه های تاریخی، ایمان و اعتقاد برخی چهره های سرشناس بنی امیه را مورد تردید قرار می دهد. او درباره ابوسفیان می گوید: «ابوسفیان در روز بیعت با عثمان گفت: تلقفوها یا بنی عبد شمس تلقف الکره! فوالله ما من جنه و لا نار!؛ ای فرزندان عبد شمس! خلافت را مانند توپ بگیرید و به یکدیگر دهید. به خدا قسم، نه بهشتی هست و نه جهنمی!» [۲۵]
همچنین درباره اعتقاد معاویه می نویسد: «بسیاری از اصحاب ما در دین معاویه خدشه وارد کرده اند و به تفسیق او اکتفا نکرده اند. آنان درباره معاویه گفته اند: او ملحدی بود که به نبوت هیچ اعتقادی نداشت». [۲۶]
او در ادامه برای تأیید و اثبات ادعایش، داستان ملاقات و گفتگوی مغیره بن شعبه با معاویه را مطرح می کند که در آن، معاویه پس از ابراز تأسف و ناراحتی شدید از کمرنگ شدن یاد و خاطره خلفا، می گوید: «این شخص (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم) روزی پنج بار در اذان نامش با فریاد تکرار می شود، یاد چه کسی پس از او زنده خواهد ماند؟ به خدا قسم، نام او را دفن خواهم کرد!» [۲۷]
نکوهش بنی امیه در قرآن و روایات
در قرآن کریم آیات متعددی است که «بنی امیه» را مذمت و نکوهش می کند و این معنا در کتب تفسیر از باب بیان سبب نزول یا تأویل و تطبیق بر مصداق، انعکاس یافته است. این آیات با توجه به روایات ذیل آنها بدین شرح است:
- سوره هود، آیه ۱۷: (أَ فَمَن کاَنَ عَلىَ بَیِّنَهٍ مِّن رَّبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَ مِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسىَ إِمَامًا وَ رَحْمَهً أُوْلَئکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَن یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ)؛ «آیا کسی که از ناحیه پروردگارش برهانی چون نور روشن دارد و به دنبال آن نور شاهدی هم از سوی او پیرو آن است و پیش از او کتاب موسی که پیشوا و رحمت بود (دروغ می بافد؟) آنان (حق طلبان و حقیقت جویان) به او ایمان می آورند و هر کس از گروه های مختلف به او کافر شود، آتش وعدهگاه اوست».
ابن جوزی می گوید: «منظور از احزاب، کفاری هستند که در برابر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و برای دشمنی با او صف آرایی کردند. منظور از این افراد چه کسانی هستند؟ چهار قول وجود دارد: یهود و نصاراست (به نقل از قتاده)؛ یهود و نصارا و مجوس است (به نقل از ابن زید)؛ بنی امیه و بنی مغیره و آل ابی طلحه بن عبد العزی است (به نقل از مقاتل)؛ کفار قریش است (به نقل از ماوردی)». [۲۸]
- سوره ابراهیم، آیه ۲۸: (أ لَمْ تَرَ إِلىَ الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْرًا وَ أَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ)؛ «آیا ندیدی کسانی را که نعمت خدا را به کفر تغییر دادند و قوم خویش را به سرای نیستی و نابودی کشاندند؟»
طبری [۲۹] و برخی دیگر از مفسران سنی [۳۰] روایتی را از عمر بن خطاب ذیل این آیه شریفه نقل کرده اند که گفت: «منظور دو فامیل از قریش است که فاجرترین فامیل ها بودند: بنی مغیره و بنی امیه. اما بنی مغیره که خدا شرّ آنان را روز جنگ بدر از شما کوتاه کرد و اما بنی امیه چند روزی به ایشان مهلت داده اند».
- سوره اسراء آیه ۶۰: (وَ إِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْیَا الَّتىِ أَرَیْنَاکَ إِلَّا فِتْنَهً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فىِ الْقُرْءَانِ وَ نخَُوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیَانًا کَبِیرًا)؛ «و (به یاد آور) وقتی را که به تو گفتیم: پروردگارت بر مردم احاطه دارد و ما آن رؤیایی که به تو نشان دادیم و (همچنین) آن درخت لعن شده در قرآن را جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم و ایشان را می ترسانیم، ولی جز بر طغیان بیشتر آنها نمی افزاید».
اینکه منظور از رؤیا و شجره ملعونه چیست؟ میان مفسران بحث و اختلاف هست. طبری می گوید: «مفسران در مورد این آیه اختلاف نظر دارند.
برخی می گویند: این رؤیا در بیداری بود که در شب معراج پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از مکه به بیت المقدس اتفاق افتاد…. برخی دیگر معتقدند: آن رؤیا خوابی بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دید و آن، ورود آن حضرت همراه اصحاب به مکه بود. این رؤیا زمانی بود که هنوز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه حضور داشت.
گروه سومی می گویند: منظور خوابی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دید و آن، این بود که بنی فلان مانند میمون از منبرش بالا و پایین می روند. با دیدن این رؤیا، ایشان تا زمان وفاتش خندان دیده نشد». [۳۱]
ابوحیان اندلسی به جای بنی فلان، بنی امیه می گوید و سپس درباره مراد از شجره ملعونه می نویسد: «برخی گفته اند منظور بنی امیه است، تا آنجا که تعبیر بعضی از مفسران درباره بنی امیه فقط شجره ملعونه بوده است، آن هم به خاطر کارهای زشتی که از آنان صادر شد؛ مانند: مباح شمردن خون افراد بی گناه، گرفتن اموال مردم بدون دلیل شرعی و تغییر دادن احکام و قواعد دین». [۳۲]
ابن جوزی نیز پس از نقل روایتی که مؤید قول سوم در بیان طبری است، می گوید: «اگرچه این صحیح نیست، اما عموم مفسران آن را نقل کرده اند». [۳۳]
به هر حال، دودمانی که مانند یک درخت از یک ریشه منشعب شده، رشد کرده و به خاطر شرک و کفر و نفاقشان مورد لعن قرآن قرار گرفته اند، می توانند مصداق بارز «شجره ملعونه» باشند.
- سوره قدر، آیه ۳: (لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیرٌْ مِّنْ أَلْفِ شهَْرٍ)؛ «شب قدر از هزار ماه بهتر است».
ثعلبی نیشابوری در تفسیر خود می نویسد: «مفسران در بیان حکمت عدد هزار در این آیه شریفه، اختلاف نظر دارند». [۳۴] وی یکی از حکمت های مطرح شده را چنین توضیح می دهد: «شخصی نزد حسن بن علی (علیه السلام) آمد و گفت: آبروی مومنان را بردی و با این مرد (یعنی معاویه) بیعت کردی!»
[امام] حسن (علیه السلام) فرمود: «مرا سرزنش نکن! رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در خواب دید که بنی امیه یکی پس از دیگری بر منبرش سخنرانی می کنند. این رؤیا، وی را بسیار اندوهناک ساخت تا اینکه سوره (انا اعطیناک الکوثر) و (انا انزلناه فی لیله القدر) نازل شد؛ یعنی لیله القدر بهتر از هزار ماهی است که بنی امیه در آن حکومت می کنند». [۳۵]
سیوطی نیز از طرق مختلف، عدد هزار را بر حکومت بنی امیه تطبیق کرده است. [۳۶]