- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
فتنه ابن تیمیه خاموش شده بود، و اندیشه هاى او و شاگردش ابن القیم مى رفت که در لابلاى کتابها دفن شود، که ناگهان چهار قرن بعد، این افکار مجددا جان تازه اى به خود گرفت و توسط محمد بن عبد الوهاب احیاء گردید.
محمد بن عبد الوهاب در سال ۱۱۱۵ در شهر«عیینه »واقع در صحراى «نجد»عربستان چشم به جهان گشود و در سال ۱۲۰۶ یا ۱۲۰۷ دیده از جهان فرو بست.
پدرش عبد الوهاب از علماى حنبلى و مورد احترام مردم شهر خود (عیینه) بود.
فرزند عبد الوهاب پس از به پایان رساندن دروس مقدمات، زادگاهش را ترک گفت و به مدینه مهاجرت کرد و پس از اقامت کوتاهى در مدینه به بصره و سپس به بغداد و آنگاه به کردستان و همدان و اصفهان روانه شد و در هر یک از این شهرها مدتى چند اقامت گزید تا آنجا که به شهر«قم »نیز آمد و سرانجام تصمیم گرفت که به زادگاه خود برگردد و پس از بازگشت، هشت ماه از مردم دورى گزید، و سپس مردم را به آیین جدیدى فرا خواند (۱) .
در بسیارى از کتابهاى عربى، مسافرت شیخ به شهرهاى مختلف و اقامت او در آن مناطق آمده است. و قدیمى ترین کتاب فارسى که در آن نامى از محمد بن عبد الوهاب و پاره اى از عقاید او به میان آمده است، کتاب «ذیل تحفه العالم »نوشته «عبد اللطیف شوشترى »است (۲) .
وى سالها در هند اقامت داشت و با محمد بن عبد الوهاب معاصر بود.
کتاب فارسى دیگرى که از این مردم نام برده، کتاب مآثر سلطانیه تالیف عبد الرزاق دنبلى ت (۱۰۶۷) – م (۱۲۴۲) است که توقف طولانى شیخ را در اصفهان براى فراگیرى فقه و اصول متذکر شده است (۳) سومین کتاب فارسى که از او نام برده کتاب سفرنامه میرزا ابو طالب اصفهانى است که او نیز با شیخ معاصر بوده و مسافرت او به اصفهان و اکثر بلاد ایران و خراسان تا سر حد غزنین را آورده است (۴) .
غالب بیوگرافى نویسان، درباره محمد بن عبد الوهاب یادآور میشوند که از همان دوران جوانى سخنان زننده اى از او شنیده مى شد، و پدر او که مرد صالحى بود، نیز انحراف او را پیش بینى میکرد.
شیخ در جوانى غالبا به مطالعه زندگى نامه کسانى که مدعى نبوت شده بودند مانند مسیلمه کذاب و سجاج و اسود عنسى و طلیحه اسدى علاقه خاصى داشت (۵) .
اگر این گزارش درست باشد، حاکى از آن است که او از همان آغاز، سوداى رهبرى را در سر مى پرورانده و سرانجام این سودا در دعوت وهابیگرى جلوه کرد، و از این طریق به تکفیر تمام فرق اسلامى پرداخته و دیگران را جاهل و نادان و مشرک و بدعت گذار نامیده و این سیره همه بدعت گذاران و فرقه سازان است.
انتقال به «حریمله»
پدر محمد بن عبد الوهاب از محل اصلى خود به نام عیینه به بخش حریمله منتقل شد و در آنجا زیست تا در سال ۱۱۴۳ مرگ او فرا رسید. او از فرزند خود راضى نبود و پیوسته او را سرزنش میکرد. حتى برادرش سلیمان بن عبد الوهاب از مخالفان سر سخت وى بود و بعدها کتابى در رد اندیشه هاى او نوشت. وقتى پدر فوت کرد، او محیط را براى اظهار عقاید خود بى مانع دید، ولى با هجوم عمومى مردم حریمله روبرو شد و نزدیک بود که خونش را بریزند. ناچار از آنجا به زادگاه خود عیینه باز گشت، پس از ورود به زادگاهش با امیر آنجا به نام عثمان بن معمر پیمان بست که هر یک از آن دو، بازوى دیگرى باشد و امیر اجازه دهد او عقاید خود را بى پرده مطرح کند.
شاید نتیجه آن، این باشد که امیر بر همه امیر نشینهاى منطقه نجد که عیینیه نیز یکى از آنهاست تسلط یابد. آنگاه براى اینکه پیوند محمد بن عبد الوهاب با امیر استوارتر گردد، وى خواهر امیر را گرفت و پس از بستن عقد، و وعده همکارى صمیمانه، شیخ به امیر گفت:امید است خدا نجد و اعراب نجد را به تو ببخشد!
بدینگونه پیمانى میان شیخ و امیر بسته شد که در حقیقت داد و ستدى بیش نبود (۶) .
شیخ، منطقه را به امیر بخشید، در حالى که نه از تقواى او آگاهى صحیح داشت و نه از سرانجام کار او!پس از این پیمان نخستین اثر آن این شد که قبر زید بن الخطاب، برادر خلیفه دوم، با خاک یکسان گشت زیرا از دید شیخ، بناى بر قبور بدعتى بود که باید از میان مى رفت، ولى همین کار، واکنشهایى در منطقه ایجاد کرد و امیر احساء و قطیف به نام سلیمان حمیرى، به امیر عینیه (عثمان بن معمر) فرمان داد که هر چه زودتر این فتنه را بخواباند و شیخ را به قتل برساند امیر عیینیه ناچار شد که عذر شیخ را بخواهد تا او عیینیه را ترک کند. در این موقع شیخ منطقه سومى را به نام «درعیه »برگزید و در سال ۱۱۶۰ به آنجا منتقل شد. این بخش همان زادگاه مسیلمه کذاب بود.
شیخ پس از آمدن به درعیه با امیر منطقه محمد بن سعود، نیاى خاندان سعودى، تماس گرفت و همان پیمانى که با امیر عیینیه بسته بود، با محمد بن سعود بست، و همان طور که منطقه را با عربهاى ساکن آن، به عثمان بن معمر فروخته بود، این بار به ابن سعود فروخت. (۷)
ناگفته پیداست جنگها و نبردهاى آنان با کفار و مشرکان نبود. حملات آنان در یک قرن و نیم تنها به قبائل اسلامى و کشورهاى همجوار بود که همگى گوینده «لا اله الا الله، محمد رسول الله »بودند و پیوسته خدا را عبادت میکردند و فرائض را به جاى مى آوردند.
اما چرا مردم از نظر محمد بن عبد الوهاب کافر و مشرک بودند؟دلیل آن این است که بر قبور صالحان سایبانى ساخته و به زیارت قبر پیامبر مى آمدند و به ارواح مقدسه توسل مى جستند!!
ابن سعود از پیمان خود با شیخ فوق العاده خوشحال بود، ولى دو چیز را با او مطرح کرد:
۱ – اگر ما تو را یارى کردیم و کشورها را گشودیم میترسیم ما را ترک کنى و در نقطه دیگرى سکنى گزینى!
۲ – ما در فصل رسیدن میوه ها از مردم درعیه مالیات مى گیریم. مى ترسیم که تو مالیات را تحریم کنى!
شیخ در پاسخ گفتار ابن مسعود گفت:من هرگز تو را با دیگرى عوض نخواهم کرد و خدا در فتوحاتى که نصیب ما خواهد کرد، غنائمى قرار خواهد داد که تو را از این مالیات ناچیز بى نیاز خواهد ساخت (۸) سپس براى تحکیم روابط میان دو خانواده، امیر درعیه دختر شیخ را به ازدواج فرزند خود عبد العزیز در آورد، و از این طریق رابطه زناشوئى میان دو خانواده برقرار شد و تا کنون نیز این رابطه در شعاع گسترده اى محفوظ مانده است (۹) .
موحدى جز من و جز چند نجدى نیست
پیمان شیخ با«محمد بن سعود»به مرور زمان استحکام بیشترى یافت. نخستین برنامه اى که شیخ براى محاربه با کفار!ریخت، گرفتن انتقام از امیر«عیینه »به نام «عثمان بن معمر»بود، زیرا وى به اشاره امیر«احساء»و«قطیف »که در منطقه از مقام برترى برخورددار بود، پیمان خود را شکست. اندیشه انتقام هنگامى قوت گرفت که شیخ آگاه شد وى با امیر«احساء»مکاتبات سرى دارد، و در صدد خیانت به شیخ مى باشد، از این جهت دو نفر از جانب شیخ به نامهاى «احمد بن راشد»و«ابراهیم بن زید»اعزام شدند که امیر عیینه را ترور کنند. هر دو نفر پس از ورود به منطقه او را در حال خواندن نماز جمعه ترور کردند، و این مطلبى است که هم اکنون سعودیها به آن اقرار دارند، و در کتابى که اخیرا به عنوان «رسائل محمد بن عبد الوهاب »با نظارت عبد العزیز بن باز مفتى عربستان سعودى منتشر شده چنین آمده است:
«عثمان بن معمر مشرک و کافر بود و مسلمانان وقتى از کفر و شرک او آگاه شدند، تصمیم گرفتند که او را بکشند. »
از این جهت در ماه رجب ۱۱۶۳ وقتى او از نماز جمعه فارغ گشت، هنوز از مصلى خارج نشده بود که او را به قتل رساندند. سه روز پس از قتل او، خود شیخ وارد عیینه شد و براى آنان حاکمى به نام «مشارى بن معمر»تعیین کرد (۱۰) .
این نخستین خونى بود که بوسیله ایادى شیخ، در منطقه ریخته شد. و در حقیقت نخستین کافرى!!!که به دست آنان کشته شد، مردى بود که در سنگر عبادت، اقامه نماز مى کرد!و هنوز دقایقى از پایان نماز نگذشته بود که به خون خود در غلطید. او جرمى جز این نداشت که حاضر به خضوع در برابر شیخ نشده بود. (و ما نقموا منهم الا ان یؤمنوا بالله العزیز الحمید) (البروج – ۸)
ترور امیر عیینه به اتهام کفر و شرک، حاکى از عقیده شیخ درباره همه مردم نجد، بلکه تمام مسلمانان است، زیرا جز گروه معدودى در«درعیه »همه مردم نجد و همه مسلمانان با امیر«عیینه »هم عقیده بودند. اگر انگیزه قتل او، کفر و شرک او بود، مى بایست همه را به این جرم بکشند.
اتفاقا کلیه لشکر کشى ها و نبردهاى شیخ با طوائف نجد و قبائل منطقه روى این اصل بود. و در حقیقت همه مسلمانان جهان جز شیخ و اتباع او کافر و مشرک بودند!!!
نظامى که شیخ در عیینه به وجود آورد و امیرى را که براى مردم آنجا نصب کرد، نتوانست رضایت مردم را جلب کند. سرانجام بر او شوریدند. وقتى خبر به شیخ و محمد بن سعود رسید، فورا با گروهى بر عیینه حمله و همه شهر را با خاک یکسان کردند، تا آنجا که درختها را سوزاندند، و چاهها را پر کردند و مردها را کشتند و زنان را اسیر کردند و به نوامیس مردم تجاوز نمودند و فزون تر از آن نیز جنایاتى کردند که قلم از بیان آن شرم دارد و این شهر تا به امروز، به صورت ویرانه اى باقى مانده است. به عقیده شیخ، این عذابى بود که خدا براى آنان فرستاد (۱۱) .
کشتن امیر عیینه و لشکر کشى مجدد و ویران کردن شهر و کشتن مردان و اسیر کردن زنان، رعب و وحشتى در منطقه بوجود آورد، و شیخ و محمد بن مسعود را بر توسعه حکومت تشویق کرد. از این جهت محمد بن عبد الوهاب نامه هایى به مردم نجد نوشت، و آنان را به مذهب توحید!!!دعوت کرد. آنان که آئین او را مى پذیرفتند، در امن و امان بودند. ولى آنان که مذهب او را رد مى کردند، پیوسته مورد هجوم اتباع شیخ بودند، و سالیان درازى نبرد میان نجد و احساء برقرار بود.
حملات وحشیانه اتباع شیخ، گروهى را بر آن داشت که پرده از اعمال شیخ بردارند. و جهان را متوجه جنایات وى سازند. برادر شیخ (سلیمان بن عبد الوهاب) در کتاب خود به نام «الصواعق الالهیه »به شیخ و اتباعش چنین خطاب مى کند:
«شما به کوچکترین چیز، بلکه با کوچکترین ظن و گمان مردم را تکفیر مى کنید. شما کسانى را که آشکارا معترف به اسلامند، کافر مى شمارید. حتى آنان را که در تکفیر این گروه توقف مى کنند، نیز کافر مى دانید» (۱۲) .
دعوت شیخ به آیین توحید و تظاهر به مبارزه با شرک، در آغاز کار بسیار جالب و فریبنده بود و افرادى که از دور ناظر بر دعوت شیخ بودند، مجذوب آوازه دعوت او شده، حتى سید محمد بن اسماعیل که یکى از امراى یمن بود، در یک قصیده طولانى شیخ را ستود که مطلع آن چنین است:
سلام على نجد و من حل فی نجد
و ان کان تسلیمی على البعد لا یجدى!
درود بر نجد و کسانى که در آنند
هر چند درود من از دور، سودى ندارد
ولى هنگامى که خبر کشتارها و حملات وحشیانه وهابیان به وى رسید، از قصیده اى که در مدح او سروده بود، پشیمان شد و قصیده دیگرى در نکوهش او سرود که مطلع آن چنین است:
رجعت عن القول الذی قلت فى نجد
فقد صح لی عنه خلاف الذی عندی!
از سخنى که درباره نجد گفته بودم، برگشتم، زیرا خلاف آنچه که در گذشته فکر میکردم، براى من ثابت شد.
شاعر یمنى به قصیده دوم اکتفاء نکرد و این قصیده را شرح کرد و نام آن را«محو الحوبه فی شرح ابیات التوبه »نهاد (۱۳) .
تکفیر مسلمین، یگانه شعار محمد بن عبد الوهاب!
آیین وهابیت، آیین نفاق افکن و تفرقه آفرینى است که از روز نخست چنین پیامدى را بدنبال داشت. محمد بن عبد الوهاب در خطبه هاى نماز جمعه مى گفت هر کس به پیامبر متوسل شود، کافر شده است، و عجیب این که برادرش سلیمان سخت با او مبارزه مى کرد. روزى به برادرش گفت:ارکان اسلام چند است؟گفت:پنج تا (شهادتین، بپا داشتن نماز، و پرداختن زکات، فریضه حج، روزه رمضان) (۱۴) . برادر گفت:تو رکنى را نیز بر آن افزوده اى، و آن اینکه هر کس از تو پیروى نکند مسلمان نیست و این نیز رکن ششم است (۱۵) .
روزى به برادر خود گفت:خدا در هر شب از شبهاى ماه رمضان چند نفر را از آتش دوزخ آزاد مى کند؟گفت:در هر شب صد هزار نفر، و در شب آخر ماه رمضان به اندازه همه کسانى که در آن ماه آزاد کرده، یکجا آزاد مى فرماید.
برادر گفت:پیروان تو به یک دهم این مقدار نیز نرسیده است، پس این مسلمانانى که خدا آنها را آزاد مى کند، کجا هستند؟تو که مسلمانان را در خود و اتباع خود محصور ساخته اى!شیخ در پاسخ برادر ماند و چیزى نگفت.
کار نزاع میان دو برادر به جایى رسید که سلیمان بر جان خود ترسید و در عیه را به قصد مدینه ترک گفت و در آنجا رساله اى بر رد برادر نوشت و برایش فرستاد. متاسفانه رساله مؤثر واقع نشد، بلکه کتابهاى دیگرى نیز که علماى حنبلى و دیگران نوشتند، در او مؤثر نیفتاد.
شعار وهابیان: تکفیر مسلمانان جهان
کفر چو منى گزاف و آسان نبود
محکم تر از ایمان من، ایمان نبود
در دهر یکى چو من، و آنهم کافر
پس در همه دهر، یک مسلمان نبود!
از روزى که احمد بن تیمیه مکتب خود را پى ریزى کرد، تلویحا و تصریحا خود و اتباع خود را موحد و مسلمان دانسته و دیگر طوائف را کافر و مشرک مى شمرد. برخى از اعمال مسلمانان از قبیل توسل به پیامبر و سفر براى زیارت قبر وى و جشن گرفتن در موالید را شرک و بدعت توصیف مى کرد و مفاد آن این بود که مرتکبین این اعمال، مشرک بوده و طبعا کافر نیز خواهند بود. پس از ابن تیمیه (کاسه لیس) سفره او محمد بن عبد الوهاب همین شعار را تکرار کرد و در رساله «اربع قواعد»در قاعده چهارم مى گوید:
«مشرکان زمان ما بدتر از مشرکان گذشته اند، زیرا مشرکان گذشته، در حال رفاه، شرک مى ورزیدند، اما در حال سختى به خداى یگانه پناه مى بردند و خالصانه، تنها او را مى خواندند، اما اینان در هر دو حال به پیامبر متوسل شده و مى ورزند»!! (۱۶) .
و در رساله دیگر مى گوید:
«توحیدى که مشرکان زمان ما آن را انکار کرده اند، توحید در عبادت است » (۱۷) .
ما در تحلیل عقاید وهابیت توحید و شرک را به صورت منطقى تعریف کرده و حد و مرز آن را بیان خواهیم کرد و روشن خواهیم ساخت که اگر معیارى را که این دو نفر براى توحید و شرک ترسیم مى کنند، صحیح باشد، هرگز در روى زمین نمیتوان موحدى یافت و اساس اشتباه هر دو نفر این است که براى عبادت حد صحیحى قائل نشده و هر نوع توسل به اسباب را پرستش سبب خوانده اند، و میان تعلق به سبب، و عبادت سبب فرقى قائل نشده اند.
شعار وهابیان در تکفیر مسلمانان به قدرى افراطى و شور است که به اصطلاح «حتى خان هم فهمیده »تا آنجا که یکى از طرفداران آنان مانند آلوسى صاحب تاریخ نجد، بر آنان خرده گرفته و مى گوید:
«سعود بن عبد العزیز به اطراف لشکرکشى کرد و بزرگان عرب در برابر او سر فرود آوردند ولى متاسفانه او مردم را از زیارت خانه خدا باز داشت و بر خلیفه عثمانى خروج کرد و مخالفان خود را تکفیر نمود و در قسمتى از احکام شدت عمل به خرج داد و درباره برخى از اعمال مسلمین با دیدى ظاهر بینانه قضاوت کرد و آنان را متهم به شرک ساخت، در حالى که اسلام، آیین سهل و آسان است، نه آیین سخت، آنچنان که علماى نجد اندیشیده اند و پیوسته بر مسلمانان منطقه یورش برده و اموال آنان را به عنوان جهاد فى سبیل الله غارت مى کنند» (۱۸) .
دگرگونى در موضع وهابیان
همان طور که گفته شد اساس وهابیت را ایجاد تفرقه و دو دستگى میان مسلمانان تشکیل مى دهد و این ایده تا آغاز زمامدارى عبد العزیز (۱۳۰۴ ه – ) باقى بود، ولى پس از اشغال حجاز به دست او و تماس وهابیان با ملل مختلف اسلامى، موضع آنان به تدریج دگرگون گردید، زیرا وهابیان پیش از اشغال حرمین در صحراها و بادیه ها زندگى مى کردند، و با گروه هاى معدود تماس داشتند، واقعا فکر مى کردند که اسلام واقعى همان است که فرزند عبد الوهاب به آنان آموخته است و جز آنان در جهان مسلمانى نیست، و پس از تسلط بر حرمین شریفین و گسترش تماسها، فکر خشونت به تدریج کاهش افت خصوصا پس از مرگ عبد العزیز و روى کار آمدن فرزندان او مانند سعود، و فیصل، که مدتها در اروپا و آمریکا زندگى کرده بودند، فکر خشونت و تکفیر مسلمین – به دست فراموشى سپرده شده و تصمیم گرفتند که دامنه تبلیغات را گسترده سازند. ولى موضع آنان نسبت به شیعه تغییر نکرد، بلکه پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، موضع آنان سخت تر شده است، زیرا پیوسته از آن میترسند که موج انقلاب به سرزمین آنان برسد و توده مستضعف بر آنان بشورند و ارکان سلطنت را متزلزل سازند و لذا ماه و یا هفته اى نمى گذرد که جزوه اى، رساله اى، نشریه اى و یا کتابى بر ضد شیعه ننویسند و پیوسته همان دروغهاى شاخدارى را که در ده قرن گذشته پشت سر شیعه گفته شده، تکرار مى کنند.
پى نوشت:
(۱) احمد امین:زعماء الاصلاح، ص ۱۰، ط بیروت.
(۲) سید عبد اللطیف:ذیل التحفه، ص ۸ به بعد. چاپ بمبئى.
(۳) دنبلى، عبد الرزاق:المآثر السلطانیه، ص ۸۲ به بعد.
(۴) میرزا ابو طالب:سفرنامه، ص ۴۰۹ به بعد.
(۵) صدقی الزهادی:الفجر صادق، ص ۱۷ و احمد زینی دحلان:فتنه الوهابیه، ص ۶۶.
(۶) فیلبی، عبد الله:تاریخ نجد، ص ۳۶ – چاپ بیروت.
(۷) فیلبی، عبد الله:تاریخ نجد، ص ۳۹٫
(۸) ابو علیه:محاضرات فی تاریخ الدوله السعودیه الاولى، ص ۱۳ – ۱۴.
(۹) فیلیب حتی:تاریخ العرب، ج ۲، ص ۹۲۶.
(۱۰) فلیبی، عبد الله:تاریخ نجد، ص ۹۷٫
(۱۱) ناصر السعید، تاریخ آل سعود، ص ۲۲ و ۲۳.
(۱۲) الصواعق الالهیه، ص ۲۷ – ۲۹ چاپ – ۱۳۰۶.
(۱۳) الامین، سید محسن:کشف الارتیاب، ص ۱۶.
(۱۴) صحیح بخارى کتاب ایمان، ۱/۷.
(۱۵) سید احمد زینی دحلان:الدرر السنیه، ص ۳۹ – ۴۰.
(۱۶) محمد بن عبد الوهاب:اربع قواعد، ص ۴.
(۱۷) محمد بن عبد الوهاب:کشف شبهات، ص ۳.
(۱۸) سید محسن امین، کشف الارتیاب، ص ۹ به نقل از تاریخ نجد.
نویسنده: استاد جعفر سبحانى