- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 4 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
فقیه و محدث برجسته شیعه و جزء اصحاب برجسته و مورد اعتماد ائمه (علیهم السلام) بوده است. او پس از پدرش صالح بن محمّد از طرف امام حسن عسگری علیه السلام و پس از آن نیز توسط حضرت حجت (عج) به عنوان وکیل ایشان در امور مردم و ارتباط دهنده آنان با امام قرار داشته است.
زندگی نامه
وی اصالتا ایرانی است و چنان که از لقب «همدانی» او برمی آید، در این شهر تولّد یافت، اما تاریخ دقیق آن برای ما روشن نیست. او تحصیلات خود را در زادگاهش آغاز نمود، سپس از طریق پدرش با برخی از عالمان قزوین، قم و ری ارتباط یافت و هنگامی که به عراق سفر نمود، دوران میان سالی خود را می گذراند. پدرش صالح بن محمّد، وکیل امامان پیشین بود و پس از مرگ پدرش، مسئولیت وکالت به او سپرده شد. ظاهرا وی پیش از وفات پدرش سفری به عراق نداشته؛ زیرا گزارشی درباره ارتباط او با امامان پیش از امام حسن عسکری علیه السلام دیده نشده است، در حالی که اگر وی به عراق سفر کرده بود، طبعا به واسطه موقعیت پدرش نزد امامان پیشین، با آنان ارتباط می یافت. بنابراین، می توان گفت: وی بخش عمده ای از حیات علمی خود را در شهرهای ایران به انجام رساند، سپس وارد بغداد شد و تحصیلات فقهی و حدیثی خود را در آنجا تکمیل نمود.
وکالت امام حسن عسگری علیه السلام
در نامه ای که امام حسن عسکری علیه السلام برای وکلای منطقه نگاشت، به اسحاق بن اسماعیل نیشابوری (حامل نامه) دستور فرمود: «وقتی وارد بغداد شدی، آن را برای وکیل مورد اعتماد ما “دهقان” قرائت کن.» منظور از «دهقان» کسی جز او نمی تواند باشد؛ زیرا کسانی که ملقّب به «دهقان» هستند یا اصلاً وکیل نبوده اند؛ مانند ابراهیم دهقان و عبیداللّه بن عبداللّه دهقان و یا مورد اعتماد آن امام نبوده اند؛ مانند عروه بن یحیی دهقان که فردی خبیث و ملعون بوده است. به هر حال، از لقب «دهقان» استفاده می شود که وی به کار باغبانی اشتغال داشته و از این راه هزینه زندگی را تأمین می نموده است.
محمد بن صالح در دوران غیبت صغری
محمد بن صالح همدانی از شخصیت های دوره غیبت صغرا (۲۶۰ – ۳۲۹ ق) است. او پس از وفات امام یازدهم علیه السلام نیز همچنان در این مقام باقی ماند و به عنوان وکیل امام عصر(عج) فعالیت می نمود. در گزارش شیخ صدوق (م ۳۸۱ ق) آمده که وی از جمله وکلایی است که به طور حضوری با امام عصر(عج) ملاقات داشته و با آن حضرت صحبت کرده است.
دست کم تا سال ۲۶۰ ه زنده بوده، بلکه بر اساس سوابق او در سازمان وکالت، احتمال می دهیم که بخش زیادی از دوره غیبت را درک کرده باشد. بنابراین، می توان گفت: وی حداقل تا ۲۷۰ ه حیات داشته و سپس در بغداد وفات یافته است.
ظاهرا فعالیت سیاسی و اجتماعی او در عصر غیبت چندان بود که فرصت رسیدگی به امور خانواده اش را نداشت. به همین دلیل، خانواده اش با دست مایه قرار دادن حدیث «خُدّامنا و قوامنا شرارُ خلق اللّه» (خدمتگزاران و نمایندگان ما بدترین مردم هستند)، وی را مورد اذیت و آزار قرار می دادند. اما او طی نامه ای به امام عصر(عج) زبان به گلایه گشود و ماجرا را به آن امام خاطر نشان کرد. امام ضمن انکار حدیث مذکور و با استشهاد به آیه «و جَعلنا بینَهم و بینَ القریَ الّتی بارکنا فیها قریً ظاهرهً»(سبأ: ۱۸)، از وکلای خویش ستایش به عمل آورد.
وی بیشتر تعلیمات و آموخته هایش را به طور مستقیم از امامان عصر خود فرا گرفت. به همین دلیل، گزارشی از نام استادان او در منابع یافت نمی شود. تنها در یک مورد سراغ داریم که وی از سلیمان بن احمد نقل حدیث نموده است. از جلمه شاگردان او، احمد بن محمّد خلیلی و عبداللّه بن جعفر حمیری (م. بعد ۲۹۷ ق) هستند. وی ظاهرا دارای اثر تألیفی نبوده است.
داستانی از تقیه محمد بن صالح همدانی
شیخ عباس قمی در منتهی الامال به نقل از ارشاد شیخ مفید می آورد:
شیخ مفید روایت کرده از او که گفت: چون پدرم مرد و امر راجع به من شد. براى پدرم بر مردم دستکى بودم از مال (غریم)، شیخ مفید فرموده این رمزى بود که شیعه در قدیم آن را مىشناختند میان خود و خطاب ایشان حضرت را به آن براى تقیه بود، پس من بعد از وفات پدر عریضهاى به خدمت حضرت نوشتم در باب آن مالها، حضرت در جواب نوشت که آنها را مطالبه کن از آنها که مىخواهى.
و من آنها را مطالبه کردم و همه ادا کردند مگر یک مرد که در تمسک او نوشته بود که چهارصد اشرفى باید بدهد، من به نزد او رفتم و آن مال را از او طلب کردم او در دادن تأخیر مىنمود و پسر او به من استخفاف و سفاهت نمود، شکایت او را به پدرش کردم گفت: چه شده یعنى استخفاف به تو سهل است و چیزى نیست.
پس من چنگ زدم به ریش او و پاى او را گرفتم و کشیدم او را تا وسط خانه، پسر او در آن حال از خانه بیرون رفت، استغاثه کرد به اهل بغداد مىگفت قمى رافضى پدر مرا کشت. پس خلق بسیارى از ایشان دور من جمع شدند، من بر مرکب خود سوار شدم و گفتم: احسنتم اى اهل بغداد خوب کارى کردید، طرفدارى ظالم را مىکنید و او را مسلط مىگردانید بر غریب مظلوم که طلب از او دارد.
من مردى مىباشم از اهل همدان از اهل سنت و این مرد مرا نسبت به قم مىدهد و مىگوید رافضى است و مىخواهد که حق مرا ضایع گرداند و به من ندهد، چون اهل بغداد این را شنیدند بر او هجوم آوردند و خواستند داخل دکانش شوند من ایشان را ساکن گردانیدم پس آن مرد طلبید تمسک و صورت طلب را و سوگند یاد کرد به طلاق که آن مال را در حال ادا کند، پس من مال را از او گرفتم.
منابع:
حاج شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، قسمت دوم، باب سیزدهم: در تاریخ امام یازدهم
رحیم ابوالحسینی، عالمان شیعه، مجله شیعه شناسی، شماره ۹، در دسترس در سایت حوزه، بازیابی: ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴