- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
محمد بن حسام خوسفى (محمّد بن حُسام خوسْفى) (متوفاى ۸۷۵ ه. . ق) از سخنوران توانا و پرآوازه آیینى در سده نهم هجرى است. وى احتمالا به سال ۷۳۸ ه. . ق در شهرک خوسف . واقع در ۳۵ کیلومترى جنوب غربى شهر بیرجند . در خانواده اى متدین، ادب دوست و دانشمند، به دنیا آمد. از این شهرک تاریخى در متون جغرافیایى با اسامى مختلف یاد شده، مانند: خُسب، خسف، جسب، جوسف و خوصف۱.
از ایام تحصیل ابن حسام گزارش مستندى در اختیار نداریم، ولى مسلماً از محضر پدر دانشمند خود بهره هاى علمى و معنوى فراوانى برده است، و از بررسى دیوان اشعار او مى توان به این نتیجه قطعى رسید که وى از علوم صرف و نحو و معانى و بیان، نجوم، تفسیر قرآن، حدیث و علم رجال بهره وافى داشته و در تحصیل این علوم رنج هاى فراوان برده است۲.
مرحوم سعید نفیسى در تاریخ نظم و نثر فارسى، وى را از اصحاب صدرالدین رواسى معرفى کرده و طبق نوشته علامه على اکبر دهخدا در لغت نامه، صدرالدین رواسى از خلفاى شیخ زین الدین خوافى بوده و در علوم ظاهرى و باطنى دستى داشته است۳. وى پس از سال ها اقامت در مدینه، مصر و شام و چلّه نشینى ها به زادگاه خود اسفراین بازمى گردد و به ارشاد خلق مى پردازد، و در زمان سلطان ابوسعید فرزند میرزا سلطان محمّد به هرات مى رود و مورد عنایت وى قرار مى گیرد و سرانجام به سال ۸۷۱ ه. . ق بدرود حیات مى گوید و در ولایت شغان از توابع هرات به خاک سپرده مى شود.
مورخان و تذکره نگاران در این مطلب متفق القول اند که ابن حسام مردى وارسته، زاهد و با تقوا بوده و با کدِّ یمین و عَرَق جبین با قناعت امرار معاش مى کرده و طبع خدا داده خود را در مناقب حضرات معصومین(علیهم السلام) و نشر معارف شیعى به کار گرفته است۴.
اگر چه ابن حسام از شیوه قصیده سرایان بزرگ زبان فارسى سود جسته و گاه به استقبال و گاه به تضمین اشعار ظهیر فاریابى، حکیم خاقانى، انورى ابیوردى، حکیم سنایى، خواجوى کرمانى، کمال الدین اسماعیل اصفهانى، سلمان ساوجى، حافظ، سعدى، حسن کاشى و کاتبى نیشابورى پرداخته، ولى استادى و قدرت طبع و مهارت خود را در این گونه آثار نشان داده، و با مقایسه اشعار او با بزرگانى که از آنان یاد شد، مى توان به منزلت ادبى و وسعت معلومات وى پى برد.۵
آثار قلمى ابن حسام از این قرارند:
۱ . دیوان اشعار، که در آن اکثر قالب هاى شعرى را مى توان یافت و اشعار مناقبى او در ستایش آل اللّه(علیهم السلام) از بهترین آثار منظوم آیینى در زبان فارسى به شمار مى روند، خصوصاً ترکیب بند مهدوى او که از امّهات شعر مناقبى در زبان فارسى است با اسامى:
الف: مناقب هفت رنگ (سپید، سرخ، زرد، سبز، کبود، بنفش و سیاه).
ب: مناقب هفت معدن (گوهر، لعل، یاقوت، عقیق، پیروزه، مروارید و مرجان).
ج: مناقب هفت گل (نرگس، لاله، گل، نیلوفر، سنبل، سمن و سوسن)
ابن حسام در هر ترکیب بند به تفاوت، هفت رنگ، هفت معدن و هفت گل را ردیف شعرى قرار داده و هر بند از این سه ترکیب بند فاخر مهدوى هشت بیت دارد، و جمعاً داراى ۱۶۸ بیت مى باشد۶.
۲ . منظومه خاوران نامه در ۲۲۵۰۰ بیت در بحر تقارب که به تقلید از شاهنامه حکیم طوس ولى درباره جنگ هاى حضرت علىّ(علیه السلام) و یاران آن حضرت: مالک اشتر، ابوالمحجن، عمرو بن معدى کرب و عمرو بن امیّه با قباد پادشاه خاوران و امراى بت پرستى چون تهماس شاه و صلصال شاه سروده شده است. این منظومه هنوز به چاپ نرسیده و چند نسخه خطى از آن در کتاب خانه هاى داخل و خارج از کشور موجود است۷.
۳ . منظومه نثر اللّئالى در قالب مثنوى، ترجمه منظومى است از کلمات قصار امیرمؤمنان علىّ(علیه السلام)۸.
ابن حسام پس از ۹۲ سال، چشم از جهان بست و در زادگاه خود خوسف بر روى تپه اى سنگى معروف به پایتخت که مشرِف بر مزارع و باغستان هاست به خاک سپرده شد۹.
ابن حسام، داراى اشعار نبوى(صلى الله علیه وآله) بسیارى است و نقل تمامى آن ها از گنجایى این مقال بیرون است، به ناچار به درج نمونه هایى از آن بسنده مى کنیم: ابیاتى از یک قصیده مرصَّع نبوى(صلى الله علیه وآله)
اى جسم تو، پیرایه انواع کمالات *** وى اسم تو سرمایه اوضاع رسالات …
اوصاف تو افزون ز اشارات فصاحت *** الطاف تو بیرون ز عبارات مقالات …
نَقل تو، نهادست براهین مسایل *** عقل تو، گشاده ست قوانین سؤالات
والاتر از امکان بشر، مَنسب۱۰ عالیْت *** بالاتر از ایوان قمر، منصب والات
گه منبر اکرام نهد، ایزد بى چونْت *** گه افسر اِنعام دهد جَلَّ تعالات …
سنبل، سَبق موى تو راند به تطاول *** بلبل، ورق روى تو خواند به خجالات …
آراسته دنیا، صدف دُرِّ یتیمت *** پیراسته عقبى، شرف گوهر والات
تو احمد و محمود، زهى زَیْن زمانه *** تو مقصد و مقصود، زهى عین کمالات
در خلوت «اَدنى» نشدى راست تو را کار *** گر خلعت «اَوحَى» نبُدى راست به بالا
جاه تو صریح است، به قرآن و به حجّت *** راه تو صحیح است، به برهان و دلالات …
بر دامن قَدرت، نرسد دست توهّم *** پیرامُن صدرت، نرسد دست خیالات …
فکر تو انیس است مرا، در همهْ هنگام *** ذکر تو جلیس است مرا، در همهْ حالات
منظور عطاهاى تو تا (ابن حُسام) است *** منثور ثناهاى تو ریزد ز مقالات۱۱
* * *
بادْ مشک آمیز و عنبر بیز۱۲ و بُستان خوش هواست *** بر عِذار۱۳ یاسمین، زلف ریاحین عطرساست
زلف سنبل دلکش ست و، چشم نرگس دل فریب *** طُرّه باد بهارى، غم زُدا و جان فزاست …
یا ز نسرین دامن گل بر میان دارد نسیم؟ *** یا ز سنبل، آستینى در گریبان صباست؟
یا شمیم باغ رضوان، یا عبیر زلف حور؟ *** یا دم مشک ختا۱۴ یا بوى خُلق مصطفىست؟
صدر منشور «اَلم نَشْرَح» که صدر سینه اش *** مَهبَط۱۵ انوار مشکات۱۶ جلال کبریاست
عکس «وَاللَّیل» آیتى از گیسوى مشکین اوست *** سوره اى از صورت خورشید رویش «وَالضُّحى»ست …
مَکّىِ یثربْ۱۷ حرم، کز راه تعظیم و شرف *** کعبه را از سعى او الْحق همه عمره، صفاست …
در شب قُربَش۱۸ که طاووس فلک۱۹ را پر بسوخت *** منتهاى سدرهْ او را، رفعتى از ابتداست …
راى خورشید ضمیرش، آفتابى دیگرست *** روى شرع روشنش، آیینه گیتى نماست …
اى عطاى استقامت بر قدِ قدر تو راست *** وى قباى «فَاستَقِمْ» بر سروِ بالاى تو راست
مرغ زرّینْ بال شاح سِدره، یعنى: جبرئیل *** هُدهُد بلبل سُراى۲۰ باغ تنزیل۲۱ شماست
کرده رضوانش۲۲ به جاى سرمه اندر چشم حور *** هر سوادى کز غبار گَرد نعلین تو خاست
نور پاکت در جبین بوالبشر موجود بود *** زان جهت مسجود سُکّانِ السَّمواتِ العُلاست۲۳
خانه دار بیت حُزنت، پیر کنعانىْحرم۲۴ *** پیشکار ماه حسنت، یوسف زیبا لقاست
بانىِ ارکان شرعت، کارْپرداز قدَر *** کاتب دیوان وَحْیَت، دست منشىّ قضاست
زایران روضه رضوان مآبت، قدسیان *** چاوُشان درگه دولت سرایت، انبیاست
یا شفیعَ المُذنبین۲۵! پیغمبران مُستَشْفِع۲۶اند *** لطف تو عام ست و، خاصان را از و چشم عطاست …
یا رسولَ اللَّه! گذر کن سوى دشت کربلا *** خود تو مى دانى که خاک کربلا، کرب و بلاست
جَعد مشکین حسین، آغشته اندر خاک و خون *** این چنین بیداد و خوارى، موجب خشم خداست
گرنه بر خون شهیدان، خون همى گرید بتول؟ *** نرگس خاتون جنّت۲۷ این چنین گلگون چراست؟
زُهره بین از بهر زهرا در لباس نیلگون *** چشم خَیراتِ حِسان۲۸ گرینده بر خَیرِالنّساست
یا نَسیمَ الصُّبْح! قُم وَ انْزِل بِاَرض الیَثربِ۲۹ *** هیهُنا قبر النّبىِّ المصطفى، خَیرِ الوَرى ست۳۰
اِذْ دَنَوْتَ البَیت اقبِل، ثُمَّ قَبِّل قَبرَهُ۳۱ *** کان همایون بقعه، زُوّار۳۲ ملک را مُلتجا۳۳ست
ثُمَّ بَلِّغ تُحفَهً مِنّى بِرَوضِ السَّیّدِ۳۴ *** بَیْضَهً مَکنونَهً، مَنظومَها دُرُّ الثّناست۳۵
چون به عزِّ عرض آن حضرت رسانى حال من *** خلعتى در خواست کن کز لطف او اینست خواست:۳۶
گر گلیمى یابد از احسان او، (ابن حسام) *** خود چه باشد؟ کو چو حسّان بنده آل عباست۳۷ …
هم بِدان نسبت که: «السَّلمانُ مِنّى» گفته اى *** چشمِ آن دارم که گویى: این گدا هم زان ماست۳۸
* * *
حرفى که بر کتابه طاق زبَرْجد است *** نقشى که بر کرانه پیروزهْ گنبد است
آن حرف بر صحیفه دل نقش کن، که آن *** نقش حروف نام شریف محمّد است
او با اَحد یکى است ز روى یگانگى *** فرقى که هست در اَحد از میم احمد است …
آدم که بر ملایکه تفضیل علم یافت *** از درس مکتب تو سَبَق خوان۳۹ ابجد است …
نامى که جز به نام تو، نامى نمى شود *** نام محمَّدِ بن حُسامِ محمّد است
از لوح کاینات به کلى سِتُرده باد۴۰ *** نام رهى اگر نه به نام تو مُسند۴۱ است۴۲
* * *
اى رُفته آستان تو رضوان به آستین *** جاروىِ فرش مَسند تو، زلف حور عین
باد صبا ز نَکهَت۴۳ زلف تو، مُشکْ بوى *** خاک عرب ز نزهت۴۴ قبر تو، عنبرین …
موى تو، سایه بان قنادیل آفتاب *** لعلت، خزینه دار بسى گوهر ثمین۴۵
ذات تو، همچو نام شریف تو مصطفى *** حُسن تو، همچو خُلق عظیم تو، نازنین
ماه منیر مملکت آراى طا و ها۴۶ *** شاه سریر مَسند اعلاى یا و سین۴۷
چابکْ عنانِ شُبَّر و «اَسرى بِعَبدِه» *** کاندر رکاب او نرسد شهپر امین …
باباى مهربان بنى آدم و شفیع *** فرزند آدم، از همه لیکن خَلَف ترین
اى بر سریر «کُنْتُ نَبیّاً» نهاده پاى *** و آدم هنوز بوده مُخَمَّر به ماء و طین۴۸
اى رهروان راه حریم اله را *** شرع تو تا به روز ابد شارع مبین
اى نقل کرده رایت۴۹ رأیت به آفتاب *** وى عقل برده، رؤیت رویت ز ناظرین
اى مالک ممالک «ایّاکَ نَعْبُدُ» *** وى سالک مسالک۵۰ «ایّاکَ نستعین»
رویت بر آسمان «لَعَمرک»۵۱ مه تمام *** در باغ «فَاسْتَقِم»۵۲ قد تو سروِ راستین …
از نسل پاک توست که موجود مى شوند *** ابناى۵۳ طیّبین تو، ز آباى طاهرین …
در حال زندگیمْ نُمودى لقاى خویش *** بعد از وفاتم، از تو توقع بود همین …
دین من است منقبت خاندان تو *** بى دین بود کسى که نیاورد دین به دین
گر نعت اهل بیت تو کفرست، کافرم *** هم آسمان گواه بر این قول و، هم زمین
نسبت به کفر مى کندم، خصم خاکسار *** حاشا چه کفر؟ کفر کدام و؟ کدام دین؟!۵۴ …
* * *
پی نوشت:
۱ . دیوان محمد بن حسام خوسفى، به اهتمام احمد احمدى بیرجندى و محمدتقى سالک، از انتشارات اداره کل حج و اوقاف و امور خیریه استان خراسان، چاپ اول، ۱۳۶۶، ص ۱۱ و۱۲٫
۲ . همان، ص ۱۳٫
۳ . همان.
۴ . همان، ص ۱۳ و ۱۴٫
۵ . همان، ص ۱۷ و ۱۸٫
۶ . همان، ص ۳۷۸ تا ۳۸۷٫
۷ . همان، ص ۴۶ و ۴۷٫
۸ . همان، ص ۴۷٫
۹ . همان.
۱۰ . مَنْسَب: ریشه نسبى.
۱۱ . دیوان محمد بن حسام خوسفى، ص ۳۷ و ۳۸٫
۱۲ . عنبر بیز: عنبر افشان.
۱۳ . عِذرا: طلعت، صورت.
۱۴ . در متن اشتباهاً «خطا» آمده.
۱۵ . مَهبَط: محل فرود و هُبوط.
۱۶ . مِشکات: چراغ.
۱۷ . یثرب: نام اصلى شهر مدینه.
۱۸ . شب قُرب: اشاره دارد به شب معراج.
۱۹ . طاووس فلک: کنایه از امین وحى خدا جبرئیل. درروایات مأثوره از معصومین(علیهم السلام) از جبرئیل به طاووس ملایکه تعبیر شده است. از همین روى امکان دارد که «طاووس ملک» صحیح باشد نه «طاووس فلک».
۲۰ . هُدهُد بلبل سراى: هدهدى که همانند بلبل، خوش الحان باشد، کنایه از جبرئیل.
۲۱ . تنزیل: وحى، قرآن کریم.
۲۲ . رضوان: فرشته دربان و نگهبان بهشت.
۲۳ . یعنى: به همین خاطر وجود نازنین تو به امر خداوند، مسجود ساکنان آسمان هاى مرتفع شد.
۲۴ . پیر کنعانىْ حرم: کنایه از حضرت یعقوب(علیه السلام) که در کنعان اقامت داشت.
۲۵ . یا شفیعَ المُذنِبین: اى شفاعت گر گناهکاران!
۲۶ . مُستَشفِع: کسى که طلب شفاعت مى کند.
۲۷ . خاتون جنّت: کنایه از حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) است.
۲۸ . خَیراتُ حسان: کنایه از بانوان بهشتى.
۲۹ . یعنى: اى نسیم صبح برخیز و بر تربت پاک مدینه فرود آى.
۳۰ . یعنى: که آنجا آرامگاه خاتم الأنبیا حضرت محمّد مصطفى(صلى الله علیه وآله) است که بهترین خلق خدا بود.
۳۱ . یعنى: هنگامى که در آن بیت الشَّرف بار یافتى، مزار او را بوسه باران کن.
۳۲ . زُوّار: جمع زایر، زایران.
۳۳ . ملتجا: پناهگاه.
۳۴ . یعنى: سپس تحفه اى از من به آرامگاه آن بزرگوار نثار کن.
۳۵ . یعنى: تحفه اى است پوشیده که در آن گوهرهاى آبدار ثنا است.
۳۶ . خواست: خواسته، آرزو.
۳۷ . حَسّان بن ثابت از شعراى صدر اسلام است که مورد عنایت پیامبر مکرّم اسلام(صلى الله علیه وآله) قرار داشته و به او صله عطا مى کردند، و یک بار به رسم عطا و صله، رداى مبارک خود را بر دوش حَسان نهادند. ابن حسام مى گوید: من اگر قابلیت رداى آن حضرت ندارم، ولى آرزو دارم کهنهْ گلیمى را به رسم هدیه از دستان مبارک آن حضرت دریافت کنم.
۳۸ . دیوان محمد بن حسام خوسفى، ص ۴۲ تا ۴۷٫
۳۹ . سَبق خوان: الفبا خوان، ابجد خوان، نوآموز.
۴۰ . سِتُرده باد!: محو باد! پاک باد!.
۴۱ . مُسنَد: معتبر، در خور استناد.
۴۲ . دیوان محمد بن حسام خوسفى، ص ۵۰ و ۵۱٫
۴۳ . نَکْهَت: بوى خوش، عطر.
۴۴ . نزهت: شادابى، طراوت.
۴۵ . ثَمین: گران بها.
۴۶ . طا و ها: طاها، از اسامى رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله).
۴۷ . یا و سین: یاسین، از اسامى مبارک حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله).
۴۸ . اشاره دارد به این حدیث نبوى(صلى الله علیه وآله): «کُنتُ نبیّاً و آدم بینَ الماء و الطّین».
۴۹ . رایت: پرچم، بیرق.
۵۰ . مَسالک: مَسلک ها، راه ها.
۵۱ . اشاره دارد به آیه ۷۲ از سوره مبارکه «حجر».
۵۲ . اشاره دارد به آیه ۱۱۵ از سوره شریفه «هود».
۵۳ . اَبناء: فرزندان.
۵۴ . دیوان محمد بن حسام خوسفى، ص ۵۴ تا ۵۷٫
۵۵ . در متن دیوان به جاى این کلمه «کمر» آمده که مسلماً ناشى از خطاى کتابت است.
۵۶ . دیوان محمد بن حسام خوسفى، ص ۳۷۵ تا ۳۷۸٫
۵۷ . تُرک خرگه نشین: کنایه از خورشید است.
۵۸ . خَطایر: جمع خطیره.
۵۹ . اِنَّما: به درستى که.
۶۰ . مُصَلّیان: نمازگزاران.
۶۱ . مَضْجَع: مزار، مرقد.
۶۲ . بنده: مرادْ ابن حسام است.
۶۳ . دیوان محمد بن حسام خوسفى، ص ۴۱۱ تا ۴۱۸٫
۶۴ . مُهَیْمَن: صاحب هیمنه و شکوه و جلال.
۶۵ . ذوالمَنّ: خداوندى که بر موجودات عالم منت ها دارد.
۶۶ . فطن: زیرک، باهوش.
۶۷ . زَمَن: زمان، زمانه، روزگار.
۶۸ . این بیت از غضایرى رازى است که ابن حسام آن را تضمین کرده در دیوان او به این مطلب اشاره اى نشده است.
۶۹ . به پنج تن: سوگند به حُرمت پنج تن آل عبا(علیهم السلام).
۷۰ . دیوان محمد بن حسام خوسفى، ص ۴۳۰ تا ۴۳۲٫
۷۱ . همان، ص ۴۳۵ تا ۴۴۰٫
۷۲ . همان، ص ۵۴۷ و ۵۴۸٫