- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) را بسیار دوست می داشت و نه تنها محبت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به آنها بسیار زیاد بوده بلکه همه را نیز به دوست داشتن و محبت آن دو سفارش می کرد. امام حسین (علیه السلام) از اصحاب کساء و از حاضران در ماجرای مباهله و یکی از اهل بیت پیامبر (ص) است که آیه تطهیر درباره آنان نازل شده است.
یکی از مظاهر محبت و عاطفه پدر و مادر نسبت به فرزند، بوسیدن اوست. در جاهلیت و پیش از ظهور آفتاب درخشان هدایت اسلام ارزش عاطفه و احساسات پاک انسانی، خصوصا در بین اعراب از میان رفته بود.
رحم، مهر، رافت، رحمت و رقت قلب را یک نوع ضعف نفس شمرده و سخت دلی را افتخار می دانستند و وحشتناک ترین مظهر قساوت قلب و سقوط عواطف همان زنده به گورکردن دخترها بود که پدرها با دست خود دختران خود را زنده در گور می کردند.
گردنکشان و متکبران از بوسیدن طفل و به دوش سوارکردن او که یک عمل متواضعانه و دور از ابهت بود خودداری میکردند و در پی آن بودند که با ریاکاری و تشریفات، خود را در نظر مردم بزرگ نشان دهند.
پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) رحمت عالمیان بود و از ریا و نفاق مبرا و مانند یک فرد عادی زندگی می کرد و از برنامه های مهم دعوت او بسط رحمت، مهر، احسان، محبت نسبت به همه مردم، بشردوستی، ایثار و هدایت عقل و احساسات بود؛ همین است که در آغاز سوره های کتاب آسمانی او (غیر از سوره توبه)، خدا به رحمانیت و رحیمیت یاد شده است.
و همان طور که نسبت به مردم مظهر تمام و کمال عواطف عالی انسانی بود، عاطفه پدرانه اش نسبت به فاطمه زهرا (علیهاالسلام) و فرزندان او نیز در حد کمال بود و وجود حسن و حسین (علیهماالسلام) را امتداد وجود خود و بقا و زندگی آنها را بقای زندگی خود می دید.
دکتر بنت الشاطی بانوی دانشمند مصری و استاد دانشگاه عین الشمس راجع به شدت حب و عاطفه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به فرزندان دختر عزیزش زهرا (سلام الله علیها)، فصل بلیغی نگاشته و درضمن آن می گوید:
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از روزی که به مصیبت مرگ خدیجه (س)، یگانه همسر عالی قدرش مبتلا شد، تا سال سوم هجرت غیر از ابراهیم که آن هم در دنیا چیزی زیست نکرد، صاحب فرزندی نشد و در مدت هفده سال بعد از خدیجه بااینکه با زنان متعدد، ازدواج نمود، هیچ یک را از پیغمبر خدا فرزندی روزی نگشت.
دل پیغمبر (ص) از حب و مهر فرزندان فاطمه (س) پر بود و به تمام قلب، آنها را دوست میداشت و به آنها انس یافت و نام حسن و حسین (علیهما السلام) برای او آهنگ خوش و صدای دلنوازی بود که پیغمبر از تکرار آن خسته نمی شد و آنها را پسران خود می خواند.[۱]
محبت و بوسیدن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
ابن عبدالبر قرطبی از ابوهریره روایت می کند که گفت: این چشم هایم دید و گوش هایم شنید که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هر دو دست حسین را گرفته بود و پاهای حسین بر روی پاهای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بود و پیغمبر می فرمود: «تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّهٍ»[۲]؛ حسین بالا رفت تا پاهایش را بر سینه پیغمبر گذارد، پس پیغمبر فرمود: دهان باز کن! پس بوسیدش، و سپس گفت: خدایا او را دوست بدار، زیرا من او را دوست می دارم.
قَالَ أَبُوهُرَیْرَهَ: أَبْصَرَتْ عَیْنَایَ هَاتَانِ، وَسَمِعَتْ أُذُنَایَ رَسُولَ اللهِ، وَهُوَ آخِذٌ بِکَفَّیْ حُسَیْنٍ وَقَدَمَاهُ عَلَى قَدَمِ رَسُولِ اللهِ وَهُوَ یَقُولُ: «تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّهٍ». قَالَ: فَرَقِّیَ الْغُلَامُ حَتَّى وَضَعَ قَدَمَیْهِ عَلَى صَدْرِ رَسُولِ اللهِ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ الله: «اِفْتَحْ فَاکَ». ثُمَّ قَبَّلَهُ ثُمَّ قَالَ: «اَللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّی اُحِبُّهُ».[۳]
پیغمبر (صلی الله علیه و آله) حسین را به آن بوسه شیرین می بوسید، چون جانش گنجینه معانی و حقایق بزرگ بود و آنگاه که می فرمود:
«اَللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّی اُحِبُّهُ»؛ خدایا او را دوست بدار چون من او را دوست می دارم.
گویی درحالی که به حسین (علیه السلام) اشاره میکرد به مردم می فرمود:
«أَنَا هُنَا»؛ من اینجا هستم. یعنی مرا پیش حسین (علیه السلام) بجویید.
علایلی می گوید: فرق حب و عاطفه این است که عاطفه کمتر از حب بوده و شرایط محبت در آن ملاحظه نمی شود اما حب وقتی پیدا می شود که محبوب برگزیده باشد و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) حسین (علیهالسلام) را به حقیقت دوستی و حب، دوست می داشت زیرا حسین برگزیده او بود و خدا حسین (علیهالسلام) را دوست می داشت زیرا که شفق آفتاب نبوت بود.[۴]
ابن اثیر و سبط ابن جوزی و طبری نقل کرده اند که: وقتی سرهای شهدا را نزد ابن زیاد آوردند با شمشیر یا چوب دستی به لب های مبارک حسین می زد؛ زید بن ارقم وقتی دید ابن زیاد دست از این بی ادبی و ستم بر نمیدارد، گفت: چوبت را برگیر! قسم به آن کس که غیر از او خدایی نیست، لب های پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را بر این لب ها دیدم که آنها را می بوسید. سپس گریست.
ابن زیاد گفت: خدا چشم هایت را بگریاند اگر پیری خرف نبودی، گردنت را می زدم.
زید بیرون آمد و می گفت: ای گروه عرب بعد از امروز شما مانند غلامان خواهید بود، حسین پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را امیر خود نمودید تا نیکان شما را بکشد و بدان شما را بنده خود قرار دهد.[۵]
در البدء و التاریخ نقل شده که یزید امر کرد تا پرده نشینان حرم حسینی و بانوان آن حضرت را بر در همان مسجدی که اسیران را نگاه می داشتند نگاه بدارند تا مردم آنها را ببینند و خودش سر مبارک حسین (علیهالسلام) را در جلو خود گذارد و با چوب یا شمشیر به آن روی مطهر می زد و می گفت:
لَیْتَ أَشْیَاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا
لأَهَلُّوا وَاسْتَهلُّوا فَرَحاً
جَزَعَ الْخَزْرَج مِنْ وَقْعِ الأَسَل
وَلَقالُوا یَا یَزِیدُ لا تَشَلِ
ای کاش پدران من که در جنگ بدر کشته شدند، می دیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه و شمشیر برنده؛ بی گمان از شادی فریاد می زدند و می گفتند ای یزید دستت شَلْ مباد.
ابوبرزه اسلمی برخاست و گفت: به خدا قسم چوب تو به همان موضعی می خورد که مکرر دیدم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) می بوسید.[۶]
ابن اثیر و ترمذی و طبری روایت کرده اند که ابوبرزه گفت: آگاه باش ای یزید که تو روز قیامت می آیی در حالی که ابن زیاد شفیع توست، و حسین (علیه السلام) می آید در حالیکه محمد (صلی الله علیه و آله) شفیع اوست. پس برخاست و بیرون رفت.[۷]
محبت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و بر بردوش گرفتن امام حسن و امام حسین (علیهما السلام)
ابوسعید در شرف النبوه (شرف المصطفی) روایت نموده که پیغمبر اکرم (ص) نشسته بود که حسن و حسین (علیهما السلام) به سوی او آمدند، چون پیغمبر (ص) آنها را دید برای ایشان برخاست و آمدنشان را دیر شمرد (یعنی فرمود دیر آمدید یا چرا دیر آمدید؟) پس از آنها استقبال کرد و آنها را بر دوش خود گذارد و فرمود:
«نِعْمَ الْمَطِیُّ مَطِیَّتُکُمَا، وَنِعْمَ الرَّاکِبَانِ أَنْتُمَا»؛[۸] خوب مرکبی است مرکب شما و خوب سوارهایی هستید شما.
شبلنجی روایت کرده که روزی آن حضرت بر حسن و حسین (علیهما السلام) گذر فرمود سپس گردن مبارک را فرود آورد و آنها را برداشت و فرمود: «نِعْمَ الْمَطِیَّهُ مَطِیَّتُهُمَا، وَنِعْمَ الرَاکِبَانِ هُمَا»؛[۹] خوب مرکبی است مرکب آنها و خوب سوارههایی هستند آنها.
ترمذی و جمال الدین حنفی زرندی و ابنحجر از ابن عباس روایت کردهاند که پیغمبر (ص) حسین (ع) را بر دوش گرفته بود، مردی گفت: خوب مرکبی سوار شدهای! پیغمبر (ص) فرمود: «نِعْمَ الرَّاکِبُ هُوَ»؛[۱۰] خوب سواری است او.
و در این موضوع زرندی روایات دیگری نیز از عمر و جابر و سعد و انس روایت کرده است.[۱۱]
پی نوشت ها
[۱] . بنت الشاطی، بناتالنبی، ص۱۹۶ – ۲۰۲ (ترجمه به اختصار و نقل به معنا).
[۲] . حُزُقَّه (به فتح حاء و ضم زاء، یا به ضم هر دو) چنانچه در قاموس گفته به کسی گویند که به واسطه ضعف یا خردی و کوچکی، قدم هایش کوتاه و به هم نزدیک باشد. «تَرَقَّ» به معنای «اصعدْ» است، یعنی بالا برو! و «عَیْنَ بَقَّهٍ» چنانچه علایلی گوید کنایه از کوچکی جسم و خردی جثّه است. این جمله را عرب هنگام اظهار ملاطفت و مزاح با طفل و به نشاط آوردن او می گوید.
[۳] . ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۷ ـ ۳۹۸؛ ر.ک: سیوطی، الجامعالصغیر، ج۱، ص۵۷۳.
[۴] . علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص۷۶ ـ ۷۷.
[۵] . ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج۲، ص۲۱؛ همو، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱؛ سبط ابنجوزی، تذکره الخواص، ص۲۶۷؛ نیز ر.ک: طبری، تاریخ، ج۴، ص۳۴۹٫
[۶] . مقدسی، البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۲.
[۷] . ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۵؛ همو، اسدالغابه، ج۵، ص۲۰؛ طبری، تاریخ، ج۴، ص۳۵۶.
[۸] . ابو سعید، شرف المصطفی، ج۵، ص۲۹۴؛ ر.ک: طبری، ذخائرالعقبی، ص۱۳۰.
[۹] . شبلنجی، نورالابصار، ص۲۷۹.
[۱۰] . ترمذی، سنن، ج۵، ص۳۲۷؛ زرندی، نظم دررالسمطین، ص۲۱۲؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص۱۳۷ – ۱۳۸.
[۱۱] . زرندی، نظم دررالسمطین، ص۲۱۱ ـ ۲۱۲.