- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
محاصره اقتصادی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و مسلمانان، یکی از روش های مشرکان و دشمنان اسلام برای مقابله با حرکت اصلاحی رسول خدا (ص) در مبارزه با جهل و بت پرستی بود.
مبارزه منفى که شالوده آن را، اصل اتفاق و اتحاد اکثریت تشکیل می دهد وسیله آسانى براى در هم کوبیدن جنبش اقلیت هاى جامعه است.
مبارزه مثبت به وسایل گوناگونى نیاز دارد، زیرا باید گروهى رزمنده دست به سلاح روز بزنند و با دادن تلفات جانى و مالى و هموار ساختن صدها پستى و بلندى به سوى مقصد پیش روند. ناگفته پیدا است که نوع مبارزه با صدها رنج و بلا، همراه است و زمامداران خردمند، پس از اتخاذ تدابیر لازم و آمادگى کامل، دست به چنین مبارزه اى می زنند و تا کارد به استخوان نرسد و چاره اى جز جنگ نباشد، چنین برنامه اى را اجرا نمی کنند.
ولى مبارزه منفى، در گرو این گونه مطالب نیست. فقط یک عامل نیاز دارد و آن اتفاق و اتحاد اکثریت است، یعنى گروهى که هدف و ایده دارند، از صمیم دل با یکدیگر، هم پیمان و متحد می شوند که همه گونه روابط خود را با اقلیت مخالف قطع کنند: خرید و فروش را با آنان تحریم کنند، ارتباط زناشویى موقوف شود و در کارهاى اجتماعى، آن ها را دخالت ندهند و نیز در امور شخصى با آنان همکارى نکنند.
در چنین هنگامى زمین با آن پهناورى براى اقلیت، بسان زندان کوچک و تنگى می گردد که هر لحظه فشارش، آن ها را به نابودى تهدید می کند.
اقلیت مخالف در چنین گیرودارى گاهى تسلیم می شوند و از نیمه راه برگشته و فرمانبردار اراده اکثریت می گردند، ولى چنین اقلیتى باید گروهى باشند که مخالفت آن ها جنبه اصولى و عقیده اى نداشته باشد؛ مثلا براى به دست آوردن ثروت، پست هاى حساس و مقامات رسمى، صف خود را جدا کرده باشند. چنین گروهى، وقتى احساس خطر می کنند و با رنج و زندان و محاصره روبه رو می شوند، چون محرک روحانى و ایمانى ندارند و فقط محرک آنان امرى مادى است؛ از این لحاظ، لذت زودگذر موقت را بر لذت بیشتر احتمالى، ترجیح داده و تسلیم خواسته اکثریت می گردند.
ولى دست هاى که شالوده مخالفتشان را ایمان به هدف تشکیل می دهد، هرگز با این بادها نمی لرزند؛ فشار محاصره ریشه ایمانشان را محکمتر می سازد و ضربه هاى دشمن را با سپر صبر و شکیبایى پاسخ می دهند.
نیرومندترین عامل براى استقامت و پایدارى اقلیت ها در برابر اراده اکثریت، همان نیروى ایمان و اعتقاد است که گاهى با ریختن آخرین قطره خون، نقش پایدارى را ایفا می کنند.
محاصره اقتصادی مسلمانان توسط قریش
سران قریش، از نفوذ پیشرفت حیرتانگیز آیین یکتاپرستى، سخت ناراحت بودند و در فکر چاره و راه حلى بودند و محاصره اقتصادی را تنها راه این مشکل دانستند. اسلام آوردن امثال «حضرت حمزه»، تمایل جوانان روشن دل «قریش» و آزادى عملى که در کشور «حبشه» نصیب مسلمانان شده بود، بر حیرت و سرگردانى حکومت وقت افزوده بود و از این که از نقشه هاى خود بهره اى نمی بردند، سخت متاثر بودند.
از این رو به فکر نقشه دیگرى افتاده و خواستند با «محاصره اقتصادى» که نتیجه آن بریدن رگهاى حیاتى مسلمانان بود، از نفوذ و پخش اسلام بکاهند و پایه گذار و هواداران آیین خداپرستى را در میان این حصار، خفه سازند.
بنابراین، سران قریش عهد نامه اى به خط «منصور بن عکرمه» و امضاى هیئت عالى قریش نوشتند و در داخل کعبه آویزان و سوگند یاد کردند که قریش تا لحظه مرگ طبق مواد زیر رفتار کنند:
- همه گونه خرید و فروش با هواداران «محمد» تحریم می شود.
- ارتباط و معاشرت با آنان اکیدا ممنوع میگردد.
- کسى حق ازدواج با مسلمانان را ندارد.
- در تمام پیش آمدها باید از مخالفان «محمد» طرفدارى کرد.
متن پیمان با مواد یاد شده به امضاى تمام متنفذان «قریش» جز «مطعم بن عدى» رسید و با شدت هرچه تمامتر اجرا شد. یگانه حامى پیامبر، «ابو طالب» از عموم خویشاوندان (فرزندان هاشم و مطلب) دعوتى کرد و یارى پیامبر را بر دوش آنان نهاد و دستور داد که عموم «فامیل» از محیط «مکه» به درهاى که در میان کوه هاى مکه قرار داشت و به «شعب ابى طالب» معروف بود و داراى خانه هاى محقر و سایبان هاى مختصرى بود، منتقل شوند و در آن جا سکنا گزینند و از محیط زندگى مشرکان دور باشند. همچنین، براى جلوگیرى از حمله هاى ناگهانى «قریش» در نقاط مرتفع افرادى را براى دیده بانى گماشت تا آن ها را از هرگونه پیشامد باخبر سازند.[۱]
این محاصره اقتصادی سه سال تمام طول کشید، فشار و سختگیرى به حد عجیبى رسید.
ناله جگرخراش فرزندان «بنى هاشم» به گوش سنگ دلان «مکه» می رسید، ولى در دلشان چندان تاثیر نمی کرد.
جوانان و مردان با خوردن یک دانه خرما در شبانه روز زندگى می کردند. گاهى یک دانه خرما را دو نیم می کردند. در تمام این سه سال، فقط در ماه هاى حرام- که امنیت کامل در سرتاسر شبه جزیره حکمفرما بود- بنى هاشم از شعب بیرون آمده و به داد و ستد مختصرى اشتغال می ورزیدند، سپس به داخل دره می رفتند، این پیمان در شب اول سال هفتم «بعثت» بسته شد. وقتى «ابو طالب» از پیمان تنگنای اقتصادى قریش آگاه شد، قصیدهاى سرود که نخستین بیت آن این است:
ألم تعلموا أنّا وجدنا محمدا نبیّا کموسى خطّ فی أوّل الکتب
رهسپار می شدند. پیامبر گرامى نیز، فقط در همین ماه ها توفیق نشر و پخش آیین خود را داشت. عمال سران قریش، در همین ماه ها با آزارشان، فشار اقتصادى آنان را به گونه اى فراهم می کردند، زیرا غالبا بر سر بساط ها و فروشگاه ها حاضر می شدند و هر موقع مسلمان ها می خواستند چیزى بخرند، فورا آن را به قیمت گرانترى می خریدند و از این راه قدرت خرید را از آنان سلب می کردند.
در این میان، «ابو لهب» پافشارى بیشترى می کرد. او در میان بازار فریاد می کشید و می گفت: مردم! قیمت اجناس را بالا ببرید تا از پیروان محمد قدرت خرید را و براى تثبیت قیمت، اجناس را گرانتر خریدارى می کرد. از این رو همیشه عقربه ارزش در یک افق بالاترى گردش می کرد.
وضع رقت بار بنى هاشم بعد از محاصره اقتصادی در شعب
بعد محاصره اقتصادی فشار گرسنگى به حدى رسیده بود که «سعد وقاص» می گوید: شبى از میان دره بیرون آمدم، در حالى که نزدیک بود تمام قوا را از دست بدهم. ناگهان پوست خشکیده شترى را دیدم، آن را برداشتم و شستم و سوزاندم و کوبیدم، بعد با آب مختصرى خمیر کرده و از این طریق سه روز به سر بردم.
محاصره اقتصادی به حدی بود که جاسوسان «قریش» در تمام راه مراقب بودند که مبادا کسى خواربارى به «شعب ابى طالب» ببرد، ولى با این کنترل کامل، گاه بیگاهى، «حکیم بن حزام» برادرزاده «خدیجه» و «ابو العاص بن ربیع» و «هشام بن عمر» نیمه شب ها مقدارى گندم و خرما بر شترى حمل کرده و تا نزدیکى «شعب» می آوردند. سپس افسار آن را دور گردنش می پیچیدند و رها می کردند و گاهى همین مساعدت موجب گرفتارى آنان می شد.
روزى «ابوجهل» دید، «حکیم» مقدارى خواربار بر شترى حمل کرده و راه دره را پیش گرفته است. وى سخت برآشفت، و گفت: باید تو را پیش قریش ببرم و رسوا کنم. کشمکش آنها به طول انجامید. «ابو البخترى» که از دشمنان اسلام بود، عمل «ابو جهل» را تقبیح کرد و گفت وى غذا براى عمه خود «خدیجه» می برد؛ تو حق ممانعت ندارى، حتى به این جمله هم اکتفا نکرد و او را لگدمال کرد.
شدت عمل «قریش» در اجراى عهدنامه، ذرهاى از صبر و بردبارى مسلمانان نکاست. سرانجام، ناله جانگداز فرزندان و کودکان و وضع رقتبار عموم مسلمانان گروهى را تحت تأثیر قرار داد و از امضاى عهدنامه سخت پشیمان شدند و به فکر حل قضیه افتادند.
روزى «هشام بن عمر» پیش زهیر بن ابى امیّه- که نوه دخترى عبد المطلب بود- رفت و چنین گفت: آیا سزاوار است که تو غذا بخورى و بهترین لباس ها را بپوشى، اما خویشاوندان تو برهنه و گرسنه به سر ببرند؟ به خدا سوگند، هرگاه تو درباره خویشاوندان «ابو جهل» چنین تصمیمى می گرفتى و او را براى اجرایش دعوت می کردى، هرگز تسلیم تو نمی گشت. «زهیر» گفت: من یکه و تنها نمی توانم، تصمیم قریش را بشکنم، ولى هرگاه کسى مرا همراهى کند، باشد، من عهد نامه را پاره می کنم.
«هشام» گفت: من با تو همراهم. وى گفت: شخص سومى را با ما همراه ساز. وى برخاست و به سراغ «مطعم بن عدى» رفت و گفت: هرگز تصور نمی کنم تو راضى شوى، دو گروه (بنى هاشم و بنى عبد المطلب) از فرزندان «عبد مناف» که تو نیز افتخار انتساب به آن خانواده را دارى، جام مرگ بنوشند. گفت: چه کنم از یک فرد کارى ساخته نیست. وى پاسخ داد: دو نفر دیگر هم با تو همراه است و آن دو نفر عبارتند از:
من و زهیر. «مطعم» پاسخ داد که باید کسان دیگرى نیز با ما همکارى کنند. از این نظر، هشام جریان را به ترتیبى که با «مطعم» در میان گذاشته بود، با «ابى البخترى» و «زمعه» در میان نهاد و آنان را براى همکارى دعوت کرد و قرار گذاشتند که همگى بامدادان در مسجد حاضر گردند.
جلسه قریش، با شرکت زهیر و گروهى از همرازان او منعقد گردید. وى مهر خاموشى را شکست و گفت: امروز، قریش باید این لکّه ننگین را از دامن خود پاک گرداند. باید امروز این نامه ظالمانه پاره شود، زیرا وضع جگرخراش فرزندان هاشم همه را ناراحت کرده است.
«ابو جهل» در آن میان گفت: این مطلب هرگز عملى نیست و پیمان «قریش» محترم است. از آن طرف «زمعه» به یارى زهیر برخاست و گفت: باید پاره شود و ما از آغاز راضى نبودیم. از گوشه دیگر، عده اى نیز که خود خواهان شکسته شدن این پیمان بودند، سخنان زهیر را تایید کردند. ابو جهل احساس کرد که مطلب جدى است و قبلا توطئه اى شده است و این گروه در غیاب وى تصمیم قاطع گرفته اند. از این رو، کوتاه آمد و ساکت نشست. مطعم فورا از فرصت استفاده کرد و به محل «صحیفه» (نامه اى که پیمان در آن نوشته بود) رفت تا آن را پاره کند، دید موریانه ورقه را خورده و فقط از آن کلمه «باسمک اللّهمّ»- که قریش نامه هاى خود را با آن آغاز می نمودند- باقى مانده است.[۲]
ابو طالب، آن روز جریان را از نزدیک میدید و منتظر ختم جریان بود. وى پس از آنکه کار یکسره گردید، جریان را حضور برادرزاده خود معروض داشت و با تصمیم و مشورت ابو طالب، گروه پناهنده به شعب، بار دیگر به منازل خود بازگشتند.
برخى می نویسند: پیامبر، ابو طالب و خدیجه، در این مدت تنگنای اقتصادی تمام دارایى خود را از دست داده بودند. ناگهان پیک وحى نازل شد و گزارش داد: موریانه تمام آن پیمان را که قریش نوشته و مهر کرده بودند خورده است، جز جمله نخست آن «باسمک اللّهم» که بر جاى خود باقى است.
رسول گرامى «ابو طالب» را از این امر آگاه ساخت و هر دو نفر با گروهى از «شعب» بیرون آمدند و در کنار کعبه نشستند. در این موقع دور «ابو طالب» را گرفتند و به او گفتند: آیا وقت آن نرسیده است که خویشاوندى خود را با ما به یادآورى و از حمایت برادرزادهات دست بردارى؟
ابو طالب رو به آنان کرد و گفت: عهدنامه را بیاورید. آنان عهدنامه را آوردند، در حالى که مهرها بر آن باقى بود. ابو طالب گفت: آیا این همان عهدنامهاى است که همگى نوشتهاید؟ گفتند: آرى. گفت: آیا کسى به آن دست زده است؟ گفتند: نه. گفت:
برادرزاده من از طرف پروردگار خویش خبرى دریافت کرده است؛ اگر سخنش راست باشد از کار خود دست بر می دارید؟ گفتند: آرى. گفت: اگر سخنش دروغ باشد من نیز او را تحویل شما می دهم تا او را بکشید. قریش به تصدیق ابو طالب برخاسته و گفتند: از در انصاف وارد شده اى. گفت: برادرزاده من می گوید که موریانه، عهدنامه را خورده است. آنگاه مهر عهدنامه را شکستند، دیدند موریانه همه را، جز نام خدا خورده است. این کار نه تنها مایه هدایت آنان نگشت، بلکه سبب شد که بر عناد خود بیفزایند و سرانجام بنى هاشم به شعب باز گردند[۳] و تا مدتى که محاصره باقى بود و «هشام» آن را نقض نکرده بود، در آنجا بمانند.
پس از نقض پیمان، ابو طالب اشعارى در تمجید این عمل (پیمان بی مهرى) سرود که همه را ابن هشام آورده است.[۴]
این ها نمونه هایى از واکنش هاى ظالمانه قریش، در برابر دعوت رسول گرامى بود؛ البته هرگز نمی توان به صورت قطعى ادعا کرد که این واکنش ها به همین ترتیب صورت گرفته است که ما در این جا نگاشته ایم، ولى از مراجعه به تاریخ می توان چنین ترتیبى را به دست آورد، بالاخص که یادآور شدیم مسئله پایان یافتن محاصره اقتصادی در نیمه رجب سال دهم بعثت اتفاق افتاد.
البته آزار و اذیت قریش و عکس العمل هاى آنان، منحصر به آنچه که در این جا یادآور شدیم- نیست، بلکه آنان در برابر این نهضت عظیم آسمانى، ترفند هاى دیگرى داشتند که از جمله براى خرد کردن شخصیت پیامبر او را «ابتر» می خواندند و عاص بن وائل سهمى هر موقع نام پیامبر به میان می آمد فورا می گفت: از او دست بردارید، او مردى است عقیم و اگر بمیرد، دعوتش خاموش خواهد شد. در این موقع سوره «الکوثر» نازل شد و گزارش داد که خدا، رسول گرامى را از نسل کثیرى برخوردار خواهد کرد.[۵]
جمع بندی
پیامبر اسلام و مسلمانان صدر اسلام برای پیشبرد اسلام سختی های فراوانی را متحمل گردیدند که یکی از آنها محاصره اقتصادی شدید در شعب ابی طالب بود. این محاصره اقتصادی سه سال طول کشید اما هرگز موجب نشد تا مسلمانان از مقاومت و پایداری دست بر دارند و سرانجام با سربلندی از آن نجات یافتند.
پی نوشت ها
[۱] . سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۳۵۰؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۷۸.
[۲] . سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۳۷۴ و تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۷۹.
[۳] . تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۹؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۶۱ و الطبقات ابن سعد، ج ۱، ص ۲۰۸، ۲۱۰.
[۴] . سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۳۷۴- ۳۸۰.
[۵] . فخر رازى در تفسیر خود مینویسد: این خبر غیبى آنچنان راست و پابرجا بوده و میباشد که هم اکنون فرزندان زهرا (س) در همه جهان منتشرند، با این که گروهى از آنان در حادثه هاى مختلف کشته و قربانى شده اند؛ مع الوصف فرزندان پیامبر از دخت گرامی اش زهرا (س) همه نقاط جهان را فراگرفته است- «مفاتیح الغیب، ص ۳۰، تفسیر سوره کوثر».
منابع
- السیره النبویه( لابن هشام)، ابن هشام حمیرى معافری، دار المعرفه، بیروت، ۱۴۰۰ق.
- تاریخ الأمم و الملوک، محمد بن جریر طبری، دار التراث، بیروت، دوم، ۱۳۸۷ق.
- تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابى یعقوب، اهل بیت ع، قم، بی تا.
- الکامل فی التاریخ، ابن اثیر جزرى، دار الصادر، بیروت، ۱۳۸۵ق.
- الطبقات الکبرى، ابن سعد کاتب واقدی، دار الکتب العلمیه، بیروت، دوم، ۱۴۱۸ق.
- التفسیر الکبیر( مفاتیح الغیب)، فخر رازى، محمد بن عمر، دار إحیاء التراث العربی، لبنان- بیروت، ۱۴۲۰ ه. ق