- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 22 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
مسئله روش شناسى که شرق شناسان از نیمه قرن نوزدهم در مطالعات خود در باب تاریخ اسلام دنبال مى کنند، به عللى چند حایز اهمیت است:
۱. این روش شناسى بر تمام کوشش هاى محققان غربى و شرقى که به مطالعات شرق شناسى توجه دارند، سایه افکنده است.
محقق غرب شناسى به این مسئله از زاویه معینى مى نگرد و آن دقیقاً عبارت است از این که ـ غرب چگونه به قضیه شرق نگاه مى کند و شرق تا به کى باید با این چارچوب ایدئولوژیک غربى سر کند، محقق شرقى ـ محقق مسلمان ـ با هدف دیگرى به این مسئله توجه دارد که عبارت است از این که چرا غرب با چنین دیدگاهى به شرق مى نگرد که این همه تعصّب و غرض ورزى در آن است؟ به طورى که جنبه هاى مثبت کتاب هایى که شرق شناسان در رشته هاى مختلف نوشته اند، بازده مثبت اندکى داشته، در حالى که ابعاد منفى شرق شناسى و کسانى که در پشت این حرکت بوده اند، در نتیجه مطالعاتى که در این اواخر به اتمام رسیده، روز به روز درخشان تر مى شوند.۱
۲. روش شناسى غربى در تاریخ اسلام، در کنار ورود روش شناسى در علوم اجتماعى به طور عام و در تاریخ به طور خاص، عامل محرکى است و سؤالات فلسفى از قبیل (تاریخ چیست؟) و سؤالات تاریخى مثل این که (چگونه باید تاریخ را بنویسیم؟) و اینکه (چه اهدافى را که باید در نگارش تاریخ در نظر بگیریم؟) در قلب مطالعات تاریخ اسلام قرار مى گیرند; به همان نسبتى که در سایر مطالعات تاریخى وجود دارند.
۳. روش شناسى شرق شناسان در تاریخ اسلام از این جهت اهمیت دارد که به موضوع دقیقى یعنى طبیعت و جوهره تاریخ اسلام پرداخته است و از این رو در روشى که مسلمانان به وسیله آن به چارچوب تاریخى خود شکل داده اند، تأثیر گذاشته است و سؤالى که حساسیت بیشترى را برمى انگیزد، یعنى این که چگونه شرق شناسان توانستند از طریق بسط موضوعات و نظریات و فرضیه هاى متعدد بر راه هاى پیشرفت در جهان اسلام دست یابند، به تاریخ اسلام مربوط مى شود که على رغم حفظ ظاهر آکادمیک خود، به جهت اعتماد زیاد به فعالیت هاى تبشیرى و استعمارى و امپریالیستى، بسیارى از انگیزه ها و اهدافى را که به عظمت جهان اسلام و شرق مربوط مى شود، پنهان نگه مى دارد.
مشکلات روش شناسى غربى در مطالعات اسلامى
۱. طبیعت موضوع مطالعات مربوط به روش شناسى و تاریخ اسلام در میان شرق شناسان با مشکلات متعددى رو به رو شده است; مانند مسئله اصطلاحات.
روش شناسى که شرق شناسان در حوزه تاریخ اسلام دنبال مى کردند، به طرز عجیبى از نیمه قرن نوزدهم به عللى چند دگرگون شد.
این تغییر کلى به همان تغییرات بنیادى برمى گردد که بر کیفیت تاریخ اسلام که شرق شناسان پدید آورده و شیوه هاى مختلف بحث و بررسى خود را بر آن منطبق ساخته اند، وارد شده اند.
از طرف دیگر مى بینیم که همین شیوه ها دگرگون شده است; زیرا شرق شناسان سده گذشته به طور کلى با ـ جانشینان خود اختلاف ـ البته غیر بنیادى ـ دارند.
در نهایت دگرگونى ـ یا شاید انقلابى ـ که شرق شناسان و تاریخنگارى آنها در حوزه تاریخ اسلام پدید آورده، دستخوش تغییرات انقلابى شده است; زیرا پیامدهاى فکرى و اجتماعى که در این دگرگونى شکل گرفتند، تغییر بزرگى در آن وارد ساختند و به خصوص در سال هاى نخست پس از جنگ جهانى، دگرگونى هاى شرق شناسان متأثر از شیوه هاى جدیدى بود که در علوم اجتماعى پدید آمده بودند; همچنان که تاریخنگارى ایشان تا حدّ زیادى و به شکلى محسوس، تحت تأثیر این شیوه ها قرار گرفت.۲
بدین ترتیب مى بینیم که روش شرق شناسان در آینده کاملاً روشن نیست; زیرا این مسئله پیوسته دستخوش مجموعه اى از تغییرات مى گردد.
با این حال برخى رویکردهایى که در توجیه شرق شناسى در گذشته و حال ظهور کرده اند و نشان دهنده شیوه مورد نظر شرق شناسان است و نیز بسیارى از مطالعاتى که براساس همین شیوه که از اهمیت زیادى برخوردار است، صورت گرفته مانند کتاب شرق شناسى ادوارد سعید، شمارى از ویژگى هاى بارز این حرکت در گذشته را باطل کرده و بدین گونه فرصتى براى پیش بینى رویکردهاى آینده شرق شناسى، پدید آورده اند.
موضوع روش شناسى مطالعات شرقى در تاریخ اسلامى، موضوع بسیار دشوارى است; زیرا اصطلاحات مورد نظر ما با توجه به انعطاف پذیریشان، نسبت به تفسیرات مختلف، تا حد زیادى تغییر پذیرند.
از این رو هدف ما در این گفتار این نیست که به طور کامل این موضوع را بررسى کنیم.
شرق شناسى با توجه به تغییرات مختلف آن، به خصوص آنچه در قرن نوزدهم و بیستم واقع شد، و طى آن شرق شناسى به بالاترین مراحل تکامل خود رسید، براى محقق پدیده اى پیچیده است و باید علل این پیچیدگى را به عواملى چون فزونى سنت هاى ملّى که در شرق شناسى سهیم بودند (مانند سنت هاى انگلیسى، فرانسوى، آلمانى و ایتالیایى) و ابعاد متنوع و متعدد این سنت ها، و علوم مختلف و نیروهاى گوناگون اجتماعى و سیاسى که در پیدایش این سنت ها دخالت داشتند، و بسیارى از جریان هاى فکرى که در طول دوره هاى مختلف فشارهاى خارجى را بر معروف ترین شرق شناسان وارد مى ساختند، بازگردانیم.۳
همین طور شیوه هاى بررسى و روش هایى که محققان شرق شناس در مطالعات اسلامى خود از حیث زمان و مکان دنبال مى کردند، متنوع بوده اند.
در نتیجه و با توجه به تعدد زمینه هاى این روش شناسى و تطبیق آن بر بسیارى از علوم، به طورى که مى توان آن را به نحوى به چارچوب تاریخ اسلام هم ضمیمه کرد، و با توجه به وسعت سرزمین ها و دوران طولانى که تاریخ اسلام ـ آن گونه که شرق شناسان مطالعه مى کنند ـ دربردارد، بر بعضى ابعاد این روش شناسى غربى و تطبیق آنها بر تاریخ اسلام تکیه کرده و ابعاد دیگرش را رها خواهیم کرد.
بدین رو اصطلاح (تاریخ اسلام) که موضوع مطالعات بسیارى از شرق شناسان است، در هاله اى از ابهام قرار مى گیرد و وقتى کتاب هاى تاریخى را که شرق شناسان درباره اسلام و تاریخ اسلامى نوشته اند، ملاحظه کنیم، مى بینیم که جامعیّتى را که خصیصه کارهاى آنها است و تغییر دائمى که ویژگى نظرات آنها در تاریخ اسلام است، نشان مى دهند و از همین جا درمى یابیم که روش شناسى که بر مطالعات تاریخ اسلام قرار داده اند، از یک طرف با گونه اى انسجام و از طرف دیگر با تنوعى شدید متمایز مى شود.
این انسجام با توجه به تشابه روش ها و ابزارهاى تحقیق در غرب نسبت به ویژگى هاى اصلى و کلى آشکارا در زمینه هاى هنرى بروز کرده و همین طور در زمینه هاى علمى، با توجه به ویژگى تکاملى که بحث تاریخ اسلام در نتیجه ارتباط شرق شناسان با یکدیگر و همکارى آنها در این امر، على رغم اختلافات نژادیشان از آن برخوردار است.
از سوى دیگر مى بینیم که این اختلافات از اختلاف دوره ها و ابعاد تاریخى نشأت مى گیرند که توجه شرق شناسان گوناگون را به خود جلب کرده است; زیرا کاملاً روشن است که مطالعه مناطق مختلف جغرافیایى که جهان اسلام دربردارد، یا حتى بررسى خود این مناطق در طى دوره هاى مختلف، تغییراتى مى یابند.
دسته دیگر اختلافات نیز از اختلاف روش هاى مطالعه و تأثیرات فلسفى که یک یا تمام شرق شناسان را متمایز مى سازند، ناشى شده اند.
با وجود این موانع، آیا راهى براى گفتگو درباره روش شناسى غربى در تاریخ اسلام وجود دارد؟
هرگونه مطالعه در روش شناسى غربى و تطبیق آن بر تاریخ اسلام، از همان ابتدا محکوم به شکست است.
محدوده جغرافیایى وسیعى که از اصطلاح غرب فهمیده مى شود، تقریباً یک نوع مطالعه را شامل مى شود.
همچنین شکل زبان هاى متعددى را که شرق شناسان مختلف به کار مى گیرند، نباید از یاد ببریم.
باید اضافه کنیم محققى که زبان هاى عربى، انگلیسى، فرانسوى و اسپانیایى را مى داند، تا حد زیادى از مطالعات شرق شناسى بهره مند مى شود; ولى این حد نسبى است; زیرا هر فعالیتى که خارج از چارچوب این گستره زبانى صورت گیرد، محکوم به شکست است.
همچنین نمى توانیم از نوشته هاى شرق شناسان آلمانى، ـ با توجه به نقش ممتاز آنها در گسترش مطالعات اسلامى در غرب ـ چشم پوشى کنیم.
مشکل دیگر عدم امکان دستیابى به ترجمه هاى خوب و سالم از تألیفات شرق شناسان روسى است که با توجه به نزدیکى آنان به امپراتورى عثمانى و سپس کشورهاى اسلامى مانند ترکیه، فعالیت هاى گسترده اى در مطالعات تاریخى اسلامى صورت داده اند.
همین طور مى توانیم آثار شرق شناسان ایتالیا و مجارستان و هلند و دیگر تألیفات مهم در تاریخ اسلام را به آنها اضافه کنیم.
اما از امورى که موجب دلسردى مى شود، عیب و نقص هایى هستند که در کار ترجمه وجود دارند و به هنگام مقایسه آنها با متن اصلى به آنها برمى خوریم.
با وجود این مشکلات، هرگز نمى توان به مطالعات روش شناسانه محققان غربى در تاریخ اسلام بسنده کرد; بلکه هرکس در حدّ توان خویش باید تلاش خود را بر شیوه هاى کلى روش شناسى غربى در تاریخ اسلام متمرکز سازد; بدون آن که مدعى کامل بودن آن ها باشد.
بنابراین باید شیوه ها و ابزارهاى فنى مختلف و نیز راه هاى مطالعه منطقه اى جهان اسلام و مشکلات تاریخ اسلامى را که جامعیت بیشترى دارند و نیز عواملى را که انگیزه هاى شرق شناسان را برمى انگیزاند و در بسیارى اوقات قابل توجه هستند، بررسیم.
در حقیقت طبیعت پرسش هایى که هر شرق شناسى مطرح مى کند بازتاب روش شناسى است که در میان شرق شناسان و مکاتب آنها وجود دارد.
بهرحال این مقاله بحث عمیقى درباره این پرسش ها مطرح نمى کند، ولى به بعضى از آنها اشاره کرده، امیدواریم این نکات بتوانند تعمق و تفکر در این موضوع را برانگیزند و به مطالعات تخصص ترى تشویق کنند که هدفشان پدید آوردن دیدگاه هایى باشد که از روح نقد و واقع گرایى در بین اهل علم و فرهنگ ـ نه فقط مسلمانان و اعراب بلکه در بین محققان غیر مسلمان هم ـ برخوردار باشند.
سال هاى متمادى است که شرق شناسان فقط براى غربیان مى نویسند و اینک محققان مسلمان و عرب نباید این اشتباه را ـ با نوشتن براى مسلمانان و اعراب فقط ـ تکرار کنند; بلکه بایستى آثارى را جایگزین آنها سازند که طیفى وسیع تر و جامع ترى از مخاطبان را دربرگیرد.
در نهایت مسائل دیگرى وجود دارند که به طور غیر مستقیم با روشن شدن روش شناسى غربى در مطالعات اسلامى ارتباط دارند; اما در این مقاله به جهت رعایت اختصار و موضوعاتى که در نظر گرفته ایم، از آنها مى گذریم; مثلاً براى دستیابى به درکى بهتر از روش شناسى غربى در تاریخ اسلام، ارائه خلاصه اى کلى از اصول روش هاى مختلف مطالعه و تحقیق و ویژگى هایشان مفید است و هرکس در حد خود مى تواند با تحقیق درباره انگیزه هاى تاریخى و ایدئولوژیکى که به مطالعه تاریخ اسلام در غرب منجر شده، به آنها دست یابد.
اما لازم است بدین منظور سؤالات زیر را مطرح کنیم: ـ تحت تأثیر چه عواملى مطالعات تاریخ اسلام در غرب به طور جدى متحول شد؟
ـ عوامل کلى که به طور مستقیم بیشترین اثر را بر این تحول داشتند، چه بودند؟
ـ طبیعت ارتباط میان روش شناسى غربى در تاریخ اسلام و پیامدهاى تاریخى که در چارچوب این روش شناسى پدید آمدند، چیست؟
ـ این پیامدها تا چه حدّى رویکردهاى کلى و شیوه ها و روش هایى را که در مطالعه تاریخ اسلام به کار گرفته شدند، شکل دادند؟
ـ آیا ممکن است این روش ها در موقعیت هاى متفاوت دیگرى تغییر یابند؟
۲. دسته بندى روش شناسى غربى در تاریخ اسلام
دسته بندى روش شناسى غربى قرن هاى نوزدهم و بیستم در تاریخ اسلام کار سخت و دشوارى است و گاه نمى توان آن را به گونه اى قابل قبول براى جهانیان تحقق بخشید.
به سبب ویژگى هاى متعددى که هر شرق شناسى به آنها متمایز مى شود و تفاوت مشخصه هایى که مجموعه شرق شناسان از آن برخوردارند و تناقضاتى که در بسیارى موارد بروز مى کنند.
به عنوان مثال مى بینیم که دو شرق شناسى که به اصول سیاسى واحدى وابسته هستند، یکى ترجیح مى دهد که ورود او به اسلام و تاریخ اسلامى ورودى کلى باشد و بر این اساس نظریه کاملى از جوانب گوناگون تاریخ اسلام مى سازد; در حالى که دیگرى به مطالعه امور جزئى در چارچوب اسلام مى پردازد تا فقط در آنها تخصص یابد.
یا مثلاً اگر سه شرق شناس را در نظر بگیریم، مشاهده مى کنیم که اولى و دومى در تفسیر تاریخى دوره اموى به گونه اى اتفاق نظر دارند که به طور کلى با نظرات شرق شناس سوم، متفاوت است و در همین حال نفر اول و سوم در تفسیر کلى مثلاً دوره عباسى در امورى هم عقیده هستند که نفر دوم هرگز آنها را نمى پذیرد.
در این مثال مشاهده مى کنیم که محقق دومى با تفسیر محقق اولى از دوره اموى موافق است; در حالى که با شرق شناس سومى در هر دو موضوع، اختلاف نظر دارد.
شرق شناسانى که به لحاظ عقاید دینى، آنها را در یک دسته قرار مى دهیم گاه تفسیرهایى ارائه مى دهند که با نظر شرق شناسانى تطابق دارند که داراى دیدگاه هاى ایدئولوژیکى متناقض با ایشان هستند.
به عنوان مثال تفسیر سوسیالیستى سیره پیامبر در دو کتاب محمد در مکه و محمد در مدینه نوشته وات۴ از این لحاظ با تفسیر ماتریالیستى که ماکسیم رودنسون مارکسیست در کتاب محمد۵ ارائه داده تطابق دارد و تطابق آن بیش از همگونى آن با دیگر تفسیرهاى ارائه شده از جانب شرق شناسان مسیحى است که بر عوامل دیگرى تأکید داشته اند;
مانند غلبه اندیشه روز قیامت بر ذهن پیامبر ـ به خصوص در نظریه کازانوفا۶ ـ و یا غلبه اندیشه خداى واحد یا (جلب رضایت الهى) بر ذهن رسول خدا، به گونه اى که دانکن بلاک مکدونالد مطرح کرده است.۷
از سوى دیگر مى بینیم که روش تحقیق مکدونالد را رودنسون پذیرفته، در حالى که وات که همکیش مکدونالد است این روش را رها کرده است; با این که وات به لحاظ سیاسى چپ گرا است، ولى دو نفر دیگر، چنین نیستند.
محدوده وسیع مطالعات اسلامى و شاخه هاى متعدد مربوط به آن در دسته بندى روش شناسى مورد استفاده شرق شناسان نقش به سزایى دارد; زیرا متخصصان در این شاخه ها گاه با بعضى شرق شناسان در همان رشته هاى مطالعاتى خودشان همگون هستند و گاه با گروه دیگرى از شرق شناسان و در رشته هاى مطالعاتى دیگر.
طبیعت مطالعات اسلامى و تاریخ اسلام متضمن تداخل دانش هاى بسیارى است که به یکدیگر وابسته هستند و همدیگر را کامل مى کنند، و این اقتضا مى کند که شرق شناس در چند شاخه از علوم، تخصص یابد.
همین طبیعت منجر به پیدایش تخصص هاى گوناگون نزد شرق شناسان شده است.
به عنوان مثال اگر سه شرق شناس را در نظر بگیریم، ملاحظه مى کنیم که اولى به جهت تخصص در لغت شناسى و فلسفه همانند دومى است و در نظرات جهان بینى و تاریخى با نفر سوم هم رشته است، ولى در عین حال از آگاهى و تخصص نفر دوم در جامعه شناسى و ادبیات و نیز تخصص نفر سوم در قانون و فقه بى بهره است.
همچنین در میان شرق شناسان متخصص در رشته هاى مشابه علمى، کسانى را مى بینیم که در آگاهى از بعضى رشته ها بر دیگران برترى یافته اند و یا بر کسانى که در ابعاد مختلف داراى تخصص هاى گوناگون هستند.
اگر به طور اجمالى به شرق شناسان نگاه کنیم که چگونه در شمارى از تخصص ها یکسان هستند و در تخصص هاى دیگر و سطح ها و رویکردهاى مختلف در زمینه هاى مطالعاتیشان متفاوتند، آشکار مى شود که هر تلاشى براى دسته بندى روشمند آنها کارى بیهوده است.
بدین ترتیب سرانجام دسته بندى روش شناسى غربى در تاریخ اسلام چیست؟ و آیا راهى جز مطالعه روش هایى که هریک از شرق شناسان دنبال کرده اند، وجود ندارد؟ اگر میزان پیچیدگى این دسته بندى را بپذیریم، ملاحظه مى کنیم که مى توان خط مشى کلى و مشخصات بارز روش شناسى غربى در مطالعات اسلامى را تعیین کرد و در گام بعدى باید براى توضیح اهمیت آن از طریق اشاره به نام شرق شناسان برجسته به عنوان رهبران حرکتى وسیع در شرق شناسى و روش شناسى غربى اقدام کرد.
مطالعه ویژگى هاى کلى روش شناسى غربى از عوامل محرک است; زیرا روش هایى که تمام شرق شناسان در بحث و تحلیل تاریخى به کار مى گیرند، روش هاى علمى هستند اما بى طرفى همین روش هاى علمى، در بسیارى اوقات به استفاده یا سوءاستفاده هاى شرق شناسان، به گونه هاى متناقض و مختلف منجر شده است و همین روش ها براى دستیابى به اهداف مختلف و اغراض متفاوت به کار برده شده اند.
مرزبندى جغرافیایى، علیرغم وسعت محدوده جغرافیایى، ویژگى مشترک میان همه شرق شناسانى است که تا حدى به یک فرهنگ مشترک تعلق دارند; صرف نظر از مسایلى چون اختلاف زبان و تفاوت هاى نژادى.
همچنین باید ویژگى مشترک دیگرى را اضافه کنیم و آن جریان هاى فلسفى است که غرب را رهبرى مى کنند.
نکته مهم در این موضوع این است که در طى بررسى روش هاى مطالعه کامل روش شناسى غربى در مطالعات اسلامى، باید متذکر یک ارتباط محکم بشویم که شرق شناسان و بسیارى از همفکران آنان را صرف نظر از اختلاف زبان، جدایى جغرافیایى و تخصص هاى مختلف و متناقض در یک مجموعه گرد آورده است.
تأثیرپذیرى شرق شناسان از یکدیگر به روشنى و وضوح صرف نظر از تبیین رویکردها و خط مشى هایشان، در روش شناسى آن ها آشکار مى شود و در نهایت مشاهده مى کنیم آنچه موجب تفاهم شرق شناسان شده، مصالح مشترک ـ شخصى یا اجتماعى ـ آنان است.
ساختار تداخلى علوم در حوزه مطالعات اسلامى
طبیعت تداخل علوم مختلف در حوزه مطالعات اسلامى، نتیجه تفاوت تأثیرات فرهنگى بر شرق شناسان است.
امروزه مطالعات اسلامى با ویژگى کلى تداخل رشته هاى مختلف علوم به عنوان نتیجه میزان تخصص در شاخه هاى مختلف متباین مشخص مى شوند.
به هر روى، خاصیت تداخل بین علوم مختلف، مطالعات اسلامى را به صورت یک مجموعه درمى آورند و فعالیت هاى علمى در این راستا با توجه به مشارکت ها و امکاناتى که رشته هاى مختلف فراهم مى سازند، قوت بیشترى مى گیرند.
روش تحقیقى که حالت فراگیر دارد، نتیجه مستقیم جمع میان علوم متعدد در چارچوب مطالعات کامل اسلامى است که شرق شناسان ناگزیر از آن هستند و اگر بر شاخه هاى مستقل تخصصى توزیع شود، امکان دارد به گونه اى ایده آل تحقق یابد.
شرق شناسان، خصوصیاتى دارند که در چارچوب استقلال حرفه اى آنها ساختارهاى مختلفى را شامل مى شوند که به برترى و تفوق آنها در بعضى علوم مورد مطالعه آنها مى انجامد.
مفهوم این برترى نسبى در بعضى ابعاد مطالعات اسلامى این است که آنان در بعضى رشته هاى دیگر علوم پیشرفت نکرده اند.
به عنوان مثال مى بینیم بعضى مطالعات در حوزه علوم اسلامى به خودى خود مورد نظر نیستند، بلکه به منظور تکمیل علوم دیگرى که مورد توجه شرق شناسان قرار گرفته، اهمیت مى یابند.
بنابراین رشته هاى علمى مذکور در عین حال که مى توانند به خودى خود مورد توجه باشند، در این مورد وسیله اى براى دستیابى به علوم دیگر هم هستند.
البته مى توان این ویژگى تداخل علوم در مطالعات اسلامى را با توجه به مطالعه موضوعاتى توضیح داد که همزمان ابعاد متعددى از اسلام را نمایان مى سازند.
از نمونه هاى این موضوعات متداول نزد شرق شناسان غربى، اصول تاریخى اسلام است.
این موضوع چنان انعطاف پذیر است که اجازه مى دهد تا محقق در میان مجموعه سرفصل هاى متعدد و تفسیرات متفاوت، به انتخاب بپردازد.
تاثیر ادیان، افکار، فرهنگ هاى مختلف و… بر اسلام یک موضوع معمول در تألیفات و مطالعات شرق شناسان غربى است که به منظور ایجاد هماهنگى بین فرضیه هایشان به آن مى پردازند.
توجیهات ایشان در این زمینه از برخى شاخه هاى معرفت شناسى سرچشمه مى گیرند که فقه، اندیشه اسلامى، ادبیات عرب و… از جمله آنها است.
این تأثیرات، حاکى از وجود نوعى ارتباط هستند; اما ملاحظه مى کنیم که منشأ بحث درباره تأثیرات وارد بر اسلام، وجود این ارتباط نیست، بلکه در واقع طبیعت این ارتباط است.
اسلام حقیقتاً آن نقطه اوج رسالتى توحیدى الهى است که در خلال رسالت انبیا و در طى قرون و اعصار و مناسب با شرایط هر دوره براى انسان ها فرستاده شد و در نهایت بر وجود خاتم الانبیاء حضرت محمد(ص) نازل گردید.
از این رو حقیقت رسالت هاى پیامبران از یک منبع نشأت گرفته است; على رغم تنوع آموزه ها و زبان ها و کتاب هایشان و روش هایى که براى تحقق این رسالت در پیش گرفتند.
اسلام با رسالت همه پیامبران اهل کتاب تطابق دارد و در تلاش براى ارتقاى روحى و معنوى انسان با آنها شریک است و همین طور با روح عقاید آنها هماهنگ است و بانگ مى زند که او ـ اسلام ـ دنباله همان وحى هاى آسمانى است و در پى نجات دینى و دنیوى بشر از راه یکتاپرستى است.
این تصور مسلمانان از دینشان است; گرچه تصوراتشان از دید بسیارى از محققان و روشنفکران غیر مسلمان با اصل دین آنان کاملاً متفاوت است.
شرق شناسان، اسلام را در بسیارى از اوقات، به گونه اى نگاه مى کنند که مسلمانان هرگز آن را نمى پذیرند.
در این باره مثال هاى زیادى وجود دارد، ولى بررسى تفصیلى آنها ما را از مسائل اساسى که در این بحث مورد نظر است، دور مى سازد و ما را به بررسى مسائلى چون انگیزه هایى که در پس این اقدامات غرض ورزانه است، مى کشاند.
اما نکته مهم در بحث ما این است که بپذیریم مسلمانان، ارتباط میان دینشان را با دیگر ادیان و فرهنگ ها انکار نمى کنند; اما نسبت به طبیعت این ارتباط با شرق شناسان اختلاف نظر دارند.
شرق شناسان به سبب داشتن اهدافى که اغلب خارج از چارچوب آکادمیک ـ که کتاب هایشان را در این چارچوب مى نویسند ـ است و همیشه در آنها جوامع اسلامى قربانى هستند، با مسلمانان تفاوت دارند.
شرق شناسان غربى به طور کلى تلاش مى کنند رابطه بین شبه جزیره عرب پیش از اسلام و بعد از اسلام را به شکل وابستگى مستقیم بین علت و معلول نشان دهند، و روش هاى تحقیق لائیک و غیر دینى و تنوع عناصرى که پیامبر با آنها روبرو شد، بحث درباره این تأثیرات را به مصادر متنوع و از طریق علوم مختلف مى کشانند.
البته موارد اندک خلاف این قاعده هم وجود دارند; مانند جورج سارتون از دانشگاه هاروارد که در تفسیر خود از این تأثیر از دیدگاه خاص خود و به عنوان مورخ علوم عربى شیوه اى معکوس ساخته است و تفاوت هاى اساسى بین نتایجى که سارتون به دست آورده و نتایجى که شرق شناسان دیگر گرفته اند، مشاهده مى کنیم;
مثلاً با این که او پذیرفته است که تحولات علوم اسلامى در ریاضیات و هندسه به طور کلى از منابع هندى و یونانى نشأت گرفته، کسانى را که از ارزش کارهاى دانشمندان مسلمان مى کاهند، سرزنش مى کند;
آنان که مى گویند کسى که از منابع مختلف استفاده کرده، هرگز برتر از کسى نیست که از یکى منبع بهره گرفته است!۸ و در نهایت سارتون به این نتیجه مى رسد:
در هر دو حالت فوق الذکر ریاضى دانان عرب هیچ کتابى را عیناً از مصادر یونانى و هندى استنساخ نکردند و اگر چنین بود کار بیهوده و عبثى بود، ولى آنها هر دو فرهنگ را جمع کرده و افکار یونانى را با افکار هندى درهم آمیختند و اگر این اقدامات نوآورى و ابتکار نیست پس در عالم دانش دیگر هیچ نوآورى وجود ندارد.
نوآورى علمى در حقیقت چیزى جز بافته اى یک دست از رشته نخ هاى پراکنده و ایجاد گره هاى جدید نیست و اختراعات زیادى وجود ندارند که یکباره و از هیچ، پدید آمده باشند.۹
به طور کلى مشاهده مى کنیم که مطالعات اسلامى و تاریخ اسلام در غرب در بسیارى اوقات با این فرضیه سنتى آغاز مى شوند که اسلام از رنگ هاى مختلف تأثیرات خارجى شکل گرفته است; تأثیراتى که اگر در آنها دقت شود سرّ پیچیده اى را که غربى ها به اسلام نسبت مى دهند، روشن خواهد کرد.
این رویکرد به گونه اى متفاوت در تألیفات اغلب شرق شناسان، صرف نظر از رشته هاى تخصصى آنان مشاهده مى شود.
از همین جا نظراتى نشأت مى گیرند که مى گویند فقه اسلامى دنباله قانون روم است۱۰ و اسلام به اعتبار این که دینى عربى است، چیزى جز ترکیب تازه یهودیت و مسیحیت نیست۱۱ و یا این که تمدن اسلامى در اوج تکامل خود، فقط یکى از اشکال تمدن یونانى است.۱۲
در حقیقت مسئله تأثیرات مختلف بر اسلام، از مسائلى است که هر شرق شناسى در آن به رأى خود نظر داده و لذا نظرات مختلف و متعددى پدید آمده است.
مثلاً وقتى گلدزیهر و هروخرونیه را مقایسه مى کنیم و این که چگونه هریک از آنها سعى کرده اند تأثیرات مختلف تاریخى را بر اسلام توضیح دهند، پرده از برخى این اختلافات برداشته مى شود.
گلدزیهر از وابستگى اسلام به سایر جریان هاى فکرى گفتگو مى کند و خلاصه کلامش این است که اسلام از ایرانیان و بودایى ها تأثیر گرفته و… در حالى که بِکِر و هروخرونیه ـ و دیگران ـ سعى کرده اند تأثیرات مسیحیت را بر اسلام روشن سازند، و محدوده بحث از شبه جزیره عرب پیش از اسلام تا تأثیرات نو افلاطونیان و اندیشه هاى یونانى بر صوفیه کشیده شده است.
بدون ذکر نظراتى معین در این باب، این جریان فکرى حتى در عنوان کتاب ها آشکار است; مثلاً کتاب روابط هفت گانه اسلام و مسیحیت، ازلویى ماسینیون و کتاب موضع جدید اسلام و مسیحیت، از دانکن بلاک مکدونالد یا کتاب مسیحیت و اسلام، از سى.اچ.بیکر.
ماسینیون در طرز فکرش در تمام مطالعات خود درباره حلاّج که عمرش را صرف آنها کرد، به همین شیوه پایبند بود; همان طور که میگوئیل آسین پالاسیوس مطالعاتش را به (تأثیرات مسیحیت بر اندیشمندان اندلسى) معطوف ساخت.
در همین زمینه کارهاى دیگرى از قبیل (اسلام و مسیحیت) وجود دارند که عنوان آنها آشکارا محتوا و جهت گیرى کتاب را براى ما نمایان مى سازد.
به هر حال باید با تمام دقت و بى غرضى تأکید کنیم که این محققان ـ امثال ماسینیون و پالاسیوس ـ توانستند با کارهایشان بر اغلب همکاران معاصر خود برترى یابند و با تلاش هاى فوق العاده خود ـ به رغم روحیه استعمارى که بر اندیشه هاى غربى سیطره داشت و تعصباتى که بین شرق شناسان رایج بود ـ توانستند مطالعات اسلامى خود را ادامه دهند.
خلاصه این که تمدن اسلامى را همچون گلوله اى برفى در سراشیبى زمان به حرکت درآمد و با چسبیدن جریانات فکرى خارجى که در نواحى مختلف امپراتورى اسلامى وجود داشت، به تدریج بر حجم و اندازه اش افزوده شد.
موضوع مهم دیگرى که مورد توجه مطالعات شرقى است (علل و آثار گسترش نخستین اسلام) است.
شرق شناسان علل این گسترش سریع و زود هنگام اسلام را به جنبه هاى دینامیکى اسلام به عنوان دینى جدید و ساده نسبت مى دهند و همین طور به روحیه تجاوزگرى که از خصوصیات زندگى بدوى عرب ها بود، و انحلال اجتماعى جوامع موجود پیش از اسلام، و خودکفایى خلافت اسلامى و انفجار جمعیتى در شبه جزیره، و برترى سلاح هایى که اعراب به کار مى گرفتند، و خصوصیات منحصر به فرد فرماندهان مسلمان و حالت روحانى که بر سپاه اسلام مستولى بود، یا عوامل تاریخى تأثیرگذار که از مدت ها پیش به وجود آمده بودند; مثل نتایج جنگ هاى ساسانیان و بیزانس یا عدم استقرار حکومت داخلى گُت ها در اسپانیا.
همین مسئله نسبت به همه عواملى که اهمیت بیشترى در تثبیت نتیجه نهایى گسترش اسلام داشتند، مطرح مى شود;
با این وجود بر فرض که عوامل غیر اسلامى، علت این گسترش بوده باشند، چرا این پدیده پیش از ظهور اسلام واقع نشد؟
و تا چه حد اهمیت اسلام در تبیین این پدیده سریع و ناگهانى که گاه تفسیرى براى آن وجود ندارد، پنهان مانده است؟
آیا ممکن بود چنین حادثه اى بدون ظهور اسلام پدید آید؟ مى توانیم تحولات این موضوع را در شرق شناسى غربى این گونه توصیف کنیم:
(اسلام پدیده اى ماوراى طبیعى، اجتماعى، سیاسى، انسانى، فنى، اقتصادى استراتژیکى، نظامى، هنرى و سرانجام تاریخى است.)
البته جنبه دینى مؤثر در انتشار اسلام، با توجه به نظام غیر دینى که شرق شناسان به طور کلى در مطالعات خود در پیش گرفته اند، به شدت مورد بى توجهى آنان قرار گرفته است.
به عنوان مثال وقتى شرق شناسى را که در تاریخ مطالعه مى کند، با یک مورخ حرفه اى مقایسه کنیم، مى بینیم که او نیازمند آموختن مطالب بسیارى است و از این رواست که کتاب تاریخ مسلمانان در اسپانیا، نوشته لوى پروونسال ـ به رغم نقش بارز آن در تبیین دوره تاریخى که همواره به مطالعات بیشترى از جنبه هاى مختلف نیاز داشته ـ همانند کتاب تاریخى یکى از مورخان دوره انقلاب صنعتى انگلستان ـ با وجود دو قرن فاصله زمانى ـ جلوه مى کند و شکى در آن نیست; زیرا برخى فرضیه هاى پروونسال نسبت به همان زمان و برخى نسبت به دوره هاى دیگر، باطل هستند.۱۳
این فرضیه ها از قبیل سیطره نظام قبیله اى، به عنوان نیرویى براى حرکت دینامیکى ـ اجتماعى در اندلس، عملاً در بعضى دوره ها به عنوان حقیقت جدا نشدنى از تاریخ اندلس قابل قبول هستند.
همین طور مطالعات غربى درباره فقه اسلامى، هیچ گاه به لحاظ عمق به تألیفات تخصصى درباره قانون عمومى انگلستان و یا حتى قانون بین المللى معاصر ـ که شاخه اى بسیار کوچک تر و کم شعبه تر از فقه اسلامى است ـ نمى رسند; در حالى که شرق شناسان، فقه اسلامى را به عللى که اغلب ارتباطى با شریعت ندارند، بررسى مى کنند.
محققان غربى در باب قانون انگلستان حوزه تخصصى با مرزهاى مشخص و وضوح بسیار به وجود آورده اند.
این سطحى نگرى نسبى در مطالعات اسلامى در همه سطوح تحقیقى نمایان است.
شرق شناسانى که درباره اسلام تحقیق مى کنند اغلب از نوعى عاطفه قوى تعبیر مى کنند که در تلاش هاى آنها رخنه کرده است; ولى على رغم برترى فنى آنها بر معاصرانِ مسلمان خود، مى بینیم که به زمینه هاى مطالعاتى مربوط به غرب دست اندازى مى کنند.
از نکاتى که حاکى از عقب ماندگى مطالعات اسلامى در غرب نسبت به سایر علوم مى باشد، این است که این مطالعات تأثیرات ناچیز و اندکى بر سایر علوم بر جاى گذاشته اند; در حالى که برعکس آن درست است; زیرا مطالعات اسلامى در دانشگاه هاى غربى، همواره با علوم اجتماعى ـ که جزء جدانشدنى آن است ـ مرتبط است و این ارتباط زمانى آشکارتر مى شود که مواضع مختلف نسبت به شرق شناسى و علوم اجتماعى را در نظر آوریم در این حال مى بینیم که بعضى محققان به شرق شناسى همچون یک علم مهم مى نگرند; در حالى که دیگران معتقدند این رشته علمى، عملاً از بین رفته و به طور کامل به پایان رسیده است.
اما چنین دیدگاهى نسبت به علوم اجتماعى که پیوسته افق هاى جدید و مرزهاى تازه اى را کشف مى کنند، وجود ندارد.
پس از اشاره اى به مطالعات اسلامى در غرب، اکنون باید دوباره به این موضوع بازگردیم و مشخص کنیم که مقصود از این اصطلاح چیست.
مطالعات اسلامى در دانشگاه هاى غربى، معمولاً مطالعات محدودى به شمار مى آیند و در همان دسته اى قرار مى گیرند که مطالعات مربوط به چین نیز در آن قرار دارد و این سؤال را پدید مى آورد که آیا ممکن است این مطالعات محدود را به عنوان یک شاخه علوم مانند جغرافیا یا جامع شناسى یا تاریخ به شمار آورد؟
با توجه به گستردگى حوزه اى که به این مطالعات اختصاص مى یابد، مطالعات اسلامى نمى توانند در دانشگاه هاى غربى به آن سطح تخصصى مطلقى برسند که در حد پذیرش عمومى مردم به عنوان شاخه اى از علوم تلقى شوند.
از طرف دیگر مطالعات اسلامى در دانشگاه هاى غربى، مى توانند بازتاب کامل شمارى از علوم متداول در دانشگاه هاى کشورهاى اسلامى و عربى به شمار آیند، و مى توان بین مطالعات اسلامى در دانشگاه هاى اروپایى و مطالعات اروپایى در دانشگاه هاى اسلامى یا عربى، مقایسه اى انجام داد.
براى توضیح بیشتر، مى توان مطالعه زبان عربى را به عنوان یک زبان خارجى در دانشگاه فرانسه، با مطالعه زبان فرانسوى در دانشگاه تونس یا مغرب، سنجید.
با وجود این تفاوت آشکار که زبان فرانسوى بر کشور مغرب سیطره دارد، در حالى که عربى در فرانسه عملاً زبان مرده اى است; مگر در آموزشگاه هاى مخصوص آن.
نکته اى که به همین موضوع مربوط مى شود، این که ما باید بدانیم آیا محدود کردن مطالعات اسلامى به همان اقسامى که در دانشگاه هاى غربى وجود دارد، در توان و ساختار آن نقصى پدید مى آورد که بر تکامل این مطالعات تأثیر منفى بگذارد؟ و اگر بپذیریم که مطالعات اسلامى در غرب چیزى جز بازتاب علوم متداول در دانشگاه هاى اسلامى نیست، آیا باید به مطالعات اسلامى به عنوان یکى از شاخه هاى علوم به طور مطلق بنگریم؟ شاید بتوان مطالعات اسلامى را در دانشگاه هاى غربى، علمى فراگیر و کلى به شمار آورد.
با این حال این مقایسه ها به دلیل این که مطالعات اسلامى تا حد زیادى پس از نیمه قرن نوزدهم به دانشگاه هاى عربى راه یافتند، از عدالت کاملى برخوردار نیستند; در حالى که وجود علوم اجتماعى متداول در دانشگاه ها به زمان تأسیس این مؤسسات باز مى گردد، و نمى توان انتظار داشت که در طى سال هاى نخست این قرن، مطالعات اسلامى تأثیر زیادى بر اقسام علوم در مشهورترین دانشگاه هاى غربى گذاشته باشد.
همین طور ملاحظه مى کنیم که مطالعات اسلامى با همه انسجامش، در شاخه هاى مختلف حاکى از این است که راه براى تحقیق موفقیت آمیز هنوز باز است و هر شاخه اى از رشته هاى مطالعات اسلامى نیازمند تکامل بیشتر مى باشد و مى بینیم بازتاب این مطالعات از تکامل آکادمیک شیوه هاى مورد قبول که با مطالعات ابعاد مختلف اسلام و تاریخ اسلامى سازگار باشند، تا مراجعه به نسخه هاى خطى و نوشته ها و دیگر مصادر اساسى دست اول در نوسان است.
البته این پیشرفت هاى آکادمیک پى درپى در رشته هاى معینى از علوم اسلامى به زودى محکوم به بى فکرى و خودرأیى ایشان در یک چارچوب کلى مى شود و همین امر در شکل گیرى روش هاى تحقیق و تفسیر تخصصى ترى سهیم خواهد بود که تا حدّ بیشترى به تنوع و احیاى روش شناسى غربى در مطالعات اسلامى فرصت بروز و ظهور مى دهد.
وارد کردن رشته هاى مختلف علوم در مطالعات اسلامى، گرچه موفقیت آمیز نبوده، ولى نقاط خالى بسیارى را پر کرده است و این حیرت، به لزوم انتخاب میان پذیرش سوال هایى که جوابشان ناتمام مانده یا پاسخ ناقص به آنها مى انجامد; زیرا شرق شناسان على رغم ناقص بودن شایستگى و توانایى هایشان تمایل دارند که محدوده کارشان را تا حدّ سؤال هایى که نیازمند جواب هاى سریع هستند، امتداد دهند; ولى این کار در حدّ و توان آنان نیست.
با این حال باید بدانیم که این یک دیدگاه عمومى نیست.
بعضى شرق شناسان مایل به گسترش محدوده فعالیت هایشان به خارج از تخصص خود هستند و این امر تحت پوشش بسیارى از علوم دخیله در بافت مطالعات اسلامى، تحقق مى یابد و افزودن بر این تخصص ها مشارکت مثبت در حلّ این مسئله را باعث مى شود.
اما افراط در آن احتمالاً به انزواى فکرى مى انجامد که به نوبه خود به خطر رکود منجر مى شود.
به هر حال پیوستگى علوم مختلف به یکدیگر از سطحى نگرى جلوگیرى مى کند; اما معنایش این نیست که ارزش و اهمیت تداخل رشته هاى مختلف علوم را در تحقیقات انکار کنیم.
با این وجود روش هاى تحقیقاتى مذکور، باید بررسى شوند تا به اتخاذ مواضع جدید; نسبت به اسلام و تاریخ اسلامى تشویق گردند و این فقط با تلاش نخبگان علمى مسلمان امکان پذیر است.