- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
با این وصف، میتوان گفت که نفس کل قواست و مبدأ و مجمع و غایت وحدانی دارد. همان طور که قوه ی عالیه یی نسبت به مادون خود، حافظ و وحدت دهنده ی آن است، نفس انسانی یا حیوانی نیز جامع اجزاء مادی بدن و مولف و ترکیب کننده ی آنهاست؛ به نحوی که صلاحیت بدن شدن را بیابد: «فالنفس التی لنا او لکل حیوان فهی جامعه لاسطقسات بدنه و مؤلفها و مرکبها علی وجه یصلح لان یکون بدناً لها.»(۱۷)
همینطور تغذیه و تنمیه و استکمال شخص و نوع نیز با این نفس است؛ این نفس است که صحت را حفظ مینماید و مرض را دفع میکند و در واقع مبدأ افعال ادراکی و حیوانی و افعال نباتی و طبیعی در ماده ی بدنی است: «و هی ایضا التی تغذیه و تنمیه و تکمله شخصاً بالتغذیه و نوعاً بالتولید، و تحفظ صحته علیه، و تدفع مرضه عنه و ترده علی مزاجه الصحیح الذی کان به صلاحه اذا فسد… .»(۱۸)
پس نفس حیوانی یا انسانی، جامع قوای ادراکی و نباتی و موضوعات قریب و بعید اینهاست و همینطور کمال برای این موضوعات و مکمل نوع و صانع اشیاء متخالف نیز میباشد:
ان النفس الحیوانیه بل الانسانیه جامعه لهذه القوی الادراکیه و النباتیه و موضوعاتها القریبه و البعیده، فهی إذن کمال لموضوع هو لایتقوم الا به. و هو ایضاً مکمل للنوع و صانعه.(۱۹)
بر این اساس، نظام تعلیم و تربیت باید یک نظام جامع باشد؛ بگونه یی که حس، خیال، عقل و قلب انسان را در بر بگیرد. پس نظام تربیتی که مدنظر ملاصدراست، نظامی است که ناظر به همه ی قوا باشد. زیرا وقتی نفس فی وحدتها کل قواست، در اینصورت نمی شود که خیال راکد باشد و نظام تربیتی تنها ناظر بر عقل یا حس باشد یا اینکه عقل راکد باشد و نظام تربیتی ناظر بر قوای دیگر باشد.
بنابراین، نظام تربیتی از دیدگاه ملاصدرا، نظامی است که در آن، عقل و وهم و قلب و دل با هم در تعادل و همکاری باشند؛ برخلاف نظام آموزشهای فعلی که تنها به یکی از این قوا ارزش و اهمیت میدهند و دیگر قوا برایشان اهمیتی ندارد. بنابراین، نظامی از نظر ملاصدرا کامل است که هدف و غایتش ناظر به همه ی قوا باشد. بعبارت دیگر، انسان مجموعه جزایری که آرمانهایش بی ارتباط با هم باشند، نیست، بلکه هر کدام از قوای انسان در ارتباط با یکدیگر و مکمل هم میباشند.
پس نظام تعلیمی و تربیتی باید طوری طراحی شود که جامع باشد؛ یعنی در همه ی علوم که مرتبط با کلیه شئونات زندگی انسان است، رواج داشته باشد. ملاصدرا عباراتی دارد که از آنها میتوان- بشکل واضح و مستقیم- چنین استنباط کرد که از نظر او، جامعه یی مطلوب است که در آن همه ی علوم ادبی، انسانی، فرهنگی، اخلاقی، فنی، صنعتی، فلسفی و عرفانی و حتی هنری رایج باشد و تعلیم و تربیت با آموزش و پرورش در همه ی آنها رواج داشته باشد.
حتی میتوان گفت که چنین جامعه یی از نظر ملاصدرا کمال مطلوب است. زیرا از نظر او تنها در چنین جامعه یی است که اکثر افراد آن به عشق لطیف که مرتبه ی والایی از عشق است، دست مییابند؛ عشقی که خود مقدمه ی عشق حقیقی است.
ان هذا العشق- اعنی الالتذاذ الشدید بحسن الصوره الجمیله… التی یترتب علیها المصالح و الحکم؛ فلابد أن یکون مستحسناً محموداً، سیَّما و قد وقع من مبادی فاضله لاجل غایات شریفه.
اما المبادی، فلانا نجد اکثر نفوس الامم التی لها تعلیم العلوم و لاصنائع و الآداب و الریاضیات- مثل اهل الفارس و اهل العراق و اهل الشام و الروم و کل قوم فیهم العلوم الدقیقه و الصنائع اللطیفه و الآداب الحسنه- غیر خالیه عن هذا العشق اللطیف الذی منشؤه استحسان شمائل المحبوب. و نحن لم نجدا احداً ممن له قلب لطیف و طبع رقیق و ذهن صاف و نفس رحیمه خالیاً عن هذه المحبه فی اوقات عمره.(۲۰)
چنین جامع نگری در تعلیم و تربیت انسان، مبتنی بر همان نگرش فلسفی به انسان است،؛ نگرشی که انسان را در عین حال که دارای قوای گوناگون میداند، یک امر وحدانی بشمار میآورد.
بنابراین، در مکتب تعلیمی و تربیتی ملاصدرا، نباید قوه یی از قوای انسان مورد غفلت واقع شود؛ مثلاً نباید انسان منحصر در علوم دینی یا سیر و سلوک عرفانی باشد و از زیبایی شناسی، ظرافتهای هنری و مسائل ریاضی بی بهره بماند. ملاصدرا برخلاف بسیاری از فلاسفه و عرفا اعتقاد دارد که تمام علوم، مفید و پسندیده هستند، نه اینکه تنها یک یا دو علم مفید و ارزشمند باشد.
البته او نیز همانند بسیاری از پیشینیان خود علم الله و علم النفس را یکی از مهمترین و سودمندترین و با ارزشترین دانشها میداند، اما معتقد است که در کنار این علوم، همه علوم دیگر مانند ریاضی، هندسه، طب، … و حتی سحر و جادو نیز سودمندند و بر افراد بشر لازم است که از این علوم، باندازه وسع خود بهره گیرند:
ان لایدع طالب العلم فناً من العلوم المحموده، و نوعاً من الانواع الا و نظر فیه نظراً یطلع علی مقصده و غایته، و یقف علی مجامع مفصلاته و جمل مسائله فان ساعده العمر، طلب التبحر فیه… .(۲۱)
وی معتقد است که انکار هر یک از علوم متعارف زمان از سر جهالت و نادانی است: «و ایاه و انکار شیء من العلوم المتعارفه، فان ذلک منشؤه الجهل… .»(۲۲)
البته نکته یی را در اینجا تذکر میدهد و آن اینکه شخص باید ابتدا علمی را که سودمندتر است، فرا گیرد و سپس اگر توانست، علوم دیگر را به قدر وسع خود یاد بگیرد.
۳- رابطه ی روح و بدن در نظام تعلیم و تربیت ملاصدرا
اگر ما معتقد باشیم که هر فرد انسانی، علاوه بر بدن و بُعد جسمانی، دارای روح و بُعد روحانی است، آنگاه تحلیل ما از نحوه ی رابطه ی روح و بدن در تبیین اصول تعلیم و تربیت انسان، بشدت تأثیرگذار میباشد.
نظام های فلسفی که روح و بدن را بیگانه از هم و رابطه ی بین آنها را رابطه ی زندان و زندانی میدانند و قائل به ثنویت بدن و روح هستند، خودبخود در اصول تعلیمی و تربیتی یا نظام آموزشی و پرورشی خود، در مور جسم و ابعاد جسمانی انسان و در نتیجه در مورد ابعاد دنیوی تعلیم وتربیت، دچار غفلت میشوند و همه ی توجهات خود را به ابعاد باطنی و روحی انسان معطوف میسازند.
اما اگر در وجود شناسی انسان، معتقد به نیاز ذاتی و دو طرفه انسان و روح باشیم و ثنویت روح و بدن را طرد کنیم و این دو را نه دو حقیقت متمایز و دوگانه از هم که دو مرتبه از یک حقیقت بدانیم، آنگاه دیگر نمی توان اصول تعلیم و تربیت را بدون توجه به شئونات جسمانی انسان و شئونات زندگی دنیوی او بررسی کرد.
در فلسفه ی اسلامی و بخصوص در نظام صدرایی، انسان، جسم یا روح تنها نیست، حتی مرکب از روح و جسم به ترکیب انضمامی هم نیست. نفس جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است که با کسب معارف و حقایق و تحصیل ملکات و اعمال فاضله ی انسانی، اشتداد وجودی و سعه ی مظهری پیدا میکند و بسوی کمال مطلق ارتقا مییابد. «اعلم ان نفس الانسان جسمانیه الحدوث روحانیه البقاء اذ استکملت و خرجت من القوه الی الفعل.»(۲۳)
ملاصدرا با توجه به اصل بنیادین جسمانیه الحدوث بودن، معتقد است که نفس نتیجه ی حرکت جوهری بدن میباشد. در نظر او، نفس موجود خاصی است که در پیدایش و ظهور، نیازمند زمینه ی مادی است و نخست بصورت جسم ظاهر میشود. بر مبنای همین اصل، از نظر او، ارتباط روح و بدن، ارتباطی ذاتی و طبیعی است، یعنی همانطور که میوه و درخت بطور طبیعی در کنار هم قرار دارند، بهمان اندازه هم روح و بدن از اینگونه ارتباط طبیعی و ذاتی برخوردارند.
در حقیقت بدن و روح، هر دو از سنخ وجود هستند و هر دو مرتبه یی از یک حقیقت میباشند، نه اینکه دو حقیقت جداگانه باشند؛ بعبارت دیگر، جسم مرتبه نازله ی روح و روح مرتبه ی بالای جسم میباشد.
ملاصدرا با دو اصل ابتکاری خویش که عبارت است از: ۱) اصالت وجود ۲) تشکیک وجود، به بحث ثنویت توجه داشته و معتقد است ثنویتی که بسیاری از اندیشمندان اصالت ماهوی به آن اعتقاد دارند، چیزی پوشالی میباشد.
وقتی به وجود اصالت بدهیم و معتقد باشیم که آنچه در خارج موجود است و منشأ اثر میباشد، وجود است، دیگر ثنویتی در کار نخواهد بود و هر چه هست یک حقیقت میباشد. اما چون کثرات نیز در عالم وجود دارد و ملاصدرا هم منکر آنها نیست، معتقد است که منشأ این کثرتها ریشه در تشکیکی بودن وجود دارد، پس بدن و روح یک حقیقت وجودی هستند، اما در دو مرتبه ی مختلف قرار دارند.
در تبیین صدرایی از رابطه ی نفس و بدن، بدن خاستگاه نفس و گاهواره ی آن است و حرکت تکاملی نفس از ساحت بدن آغاز میگردد. در این دیدگاه، نوعی خویشاوندی و نزدیکی میان نفس و بدن شکل میگیرد که میتواند جهت گیریهای تربیتی را تحول بخشد.
از نظر ملاصدرا ، نفس در نقطه ی اوج حرکت بدن قرار دارد و بهمین دلیل نمی توان آن را کاملاً متمایز از بدن در نظر گرفت و بدن پیشینه ی نفس است و بهمین دلیل نمی توان و نباید نفس را در مقابل پیشینه ی خویش قرار داد. در همین راستا، وی علم طلب را یکی از علومی میداند که در سلوک آخرت و سیر مقصد و مرتبه ی عالی وجود انسانی حائز اهمیت است و در این رابطه، علم طب را همدرجه ی علم فقه میداند:
و اعلم ان العلوم بالقیاس الی سلوک الاخره، و طلب المقصد الاعلی و الثمره العظمی، علی ثلاث درجات و اقسام: قسم یجری مجری اعداد الزاد و الرحله فی السفر، و ذلک کعلم الفقه و علم الطب و ما یتعلق بمصالح البدن فی الدنیا؛ لان البدن مرکب النفس فی سفر الاخره.(۲۴)
همانطور که همگان واقفند، علومی که در مورد معرفت معاد و چگونگی رسیدن به سعادت حقیقی میباشند، از دیدگاه ملاصدرا، بهترین و سودمندترین علوم هستند و دارنده ی آنها، تنها شخص حکیم است. بنابراین، از اینکه ملاصدرا علم طب را یکی از علوم موثر در طی نمودن راه آخرت و رسیدن به قرب الهی میداند، این نکته حاصل میشود که او در جریان تربیت به بعد جسمانی و پرورش جسمانی متربی نیز عنایت داشته است و به زندگی دنیوی و تمام شئونات آن اهمیت میدهد و به آن توجه دارد.
شاید سر اصرار متون اسلامی بر رعایت تعادل در توجه به بدن و نفی راههای ریاضت گونه در همین نکته نهفته باشد. اسلام با نفی مطلق غرایز و پشت کردن به نیازهای آدمی مخالف است، چنانکه قرآن کریم میفرماید: «… کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لاَ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ».( بقره/۶۰)
با قبول دیدگاه ملاصدرا در مورد ارتباط روح و جسم، تقابل نفس و بدن از میان رخت برمیبندد و به بدن همچون عرصه ی عمل نفس نگریسته میشود؛ میدان مسابقه یی که مجال همت نفس و فرصتی برای محک خوردن عیار آن میباشد. از این منظر، بدی و خوبی، بنحوه ی ارتباط نفس با بدن و غرایز آن و نه به اصل بدن و غرایز اسناد داده میشود و برای اصلاح آدمی، توجه به نوع رابطه، جایگزین نفی بدن و غرایز میگردد.
بر این اساس، رابطه ی نفس و بدن، رابطه ی تعاملی است و هر یک در دیگری تأثیراتی را پدیدار میسازند؛ همچنان که حالات درونی نفس بر کردار و اعضای بدن تأثیر گذارند، افعال بدنی و حالات ظاهری بدن نیز در نفس به نقش آفرینی میپردازند. به طوری که انجام عبادات و تکالیف الهی، تاثیر بسیار زیادی در تکامل نفس آدمی و رسیدن او به قرب الهی دارد: «ان الاعمال الدینیه کالصلاه و الصیام و غیرهما انما یراد الاحوال اعنی طهاره القلب و صفاؤه عن الخباث و الشهوات و التعلقات… .»(۲۵)
بنابراین، نتیجه ی اعمالی همانند: روزه، نماز، حج و … باعث از بین رفتن امراضی درونی قلب و نفس و پاک کردن زنگار صفات ناپسند آن میگردد و بهمین ترتیب نیز انجام دادن اعمال خلاف شرع و ناپسند، تأثیر شگرفی در سقوط انسان و شقاوت و بدبختی او دارد.
همچنین وی معتقد است که انسان در زندگی، سه مرحله را پشت سر میگذارد: مرحله ی اول، از آغاز کودکی تا بلوغ صوری است. وی، انسان را در این مرحله ، بشر طبیعی یا انسان اول مینامد و معتقد است که تا بدن به رشد کافی نرسد و این مرحله را پشت سر نگذارد، نفس نمی تواند کمال خود را آغاز کند و حتی در این مرحله از کمال خود بی خبر است و تماماً سرگرم زندگی دنیوی و پرورش بعد جسمانی خود میباشد:
اعلم ان النفوس لما کانت ناقصه فی اصل الفطره، فتحتاج فی استکمالاتها الی الابدان الطبیعه. ثم ان للابدان تحولات طبیعیه بحسب اعراض النفس التی هی متصرفه فیها فی فصول العمر و اوقاته؛ فالنفس من وقت الطفولیه الی وقت البلوغ و الاشد الصوری ممنوه بایراد الغذاء علیه و تحصیل البدل فوق ما یحتاج الیه بدلا للمتحلل، فتورد منها ما یزداد فی الاقطار لضعف الاعضاء و شده الاحتیاج الی النمو و التصلب… .
فلما قربت الالآت من حد کمالها و انتقص الاحتیاج الی النمو، … فعند ذلک انفحت بصیره عقلها، فظهرت انوار فطرتها العقلیه، و تنبهت عن نومها فی بدنها… .(۲۶)
بنابراین، بعد از آنکه جسم به کمال رسید، در این زمان، دیده عقل باز میشود و پا به مرحله ی دوم که همان مرحله ی نفسانی است، میگذارد و بعد از طی کردن مرحله ی نفسانی به وجود عقلانی انتقال مییابد و در مرحله ی سوم با عقل بالفعل متحد میگردد:
فالانسان من مبدأ طفولیته الی اوان اشده الصوری انسان بشری طبیعی، و هو الانسان الاول. فیتدرج فی هذاالوجود و یتصفی و یتلطف حتی یحصل له کون اخروی نفسانی، و هو بحسبه انسان نفسانی، و هو الانسان الثانی؛… ثم اذا انتقل من الوجود النفسانی الی الوجود العقلی و صار عقلاً بالفعل… .(۲۷)
به این ترتیب، تا جسم سالم نباشد و به رشد کافی نرسد و نیازهای مادی انسان که از ضروریات زندگی اوست، برطرف نگردد. هرگز نفس نمی تواند به کمال نهایی خود برسد و این سر توجه دین اسلام و ملاصدرا به جسم و بدن انسان و زندگی مادی و شئونات آن میباشد.
به همین خاطر، ملاصدرا بر خلاف بسیاری از علمای الخلاق، بدن و جسم و زندگی دنیوی را پست نمی داند و معتقد نیست که در جریان تربیت باید کاملاً جسم و بدن و زندگی مادی را رها کرد و فقط به اخلاقیات و روحیات زندگی توجه داشت، بطوری که بسیاری از سالکان و عارفان عزلت گزیده را نکوهش کرده و معتقد است که اینان از بسیاری از نکات اخلاقی بدور میباشند:
ثم اعلم ان جماعه من المتصوفه الرسمیه- لقصور علمهم و ذهولهم عن فضیله الکمال الحقیقی الجمعی النسانی و مظهریه الاسماء الالهیه- آثروا العزله عن الناس… زعماً منهم ان ذلک ادخل فی طلب الکمال و التوجه الی عالم اللمکوت الاعلی و التقرب الیه تعالی… و اما ترک المعاشره و طریق الاعتزال عن الناس، فهو منبت النفاق و مغرس الوسواس… .(۲۸)
ادامه دارد…