- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
در حالی که اضطراب و دلهره، سراسر «مدینه» را فرا گرفته بود، یاران پیامبر(صلیالله علیه و آله) ، با دیدگانی اشکبار و دل هایی آکنده از اندوه، دور خانه پیامبر (صلیالله علیه و آله) گرد آمده بودند تا از سرانجام بیماری پیامبر (صلیالله علیه و آله) آگاه شوند. گزارش هایی که از داخل خانه به بیرون می رسید، از وخامت وضع مزاجی آن حضرت، حکایت می کرد و هر نوع امید بهبودی را از بین می برد. نوشته پیش رو این حادثه ناگوار را بازگو نموده است.
گروهی از یاران آن حضرت، علاقه مند بودند که از نزدیک رهبر عالیقدر خود را زیارت کنند، ولی وخامت وضع پیامبر (صلیالله علیه و آله) اجازه نمی داد در اتاقی که حضرت در آن بستری شده بود، جز اهل بیت وی، کسی رفت و آمد کند.
دختر گرامی و یگانه یادگار پیامبر (صلیالله علیه و آله)، فاطمه( علیها السلام) در کنار بستر پدر بزرگوارش نشسته بود و بر چهره نورانی آن حضرت نظاره می کرد. ایشان مشاهده می کرد که عرق موت، بسان دانه های مروارید، از پیشانی و صورت پیامبر (صلیالله علیه و آله) سرازیر می شود.(۱) زهرای مرضیه با دیدگانی اشک بار و اندوهگین، شعر زیر را که از سروده های ابوطالب درباره پیامبر (صلیالله علیه و آله) بود، زمزمه می کرد:
و ابیض یستسقی الغمام بوجهه ـ ثمال الیتامی عصمه للارامل. یعنی چهره روشنی که به احترام آن از ابر باران درخواست می شود، شخصیتی که پناهگاه یتیمان و نگهبان بیوه زنان است.
در این هنگام، پیامبر (صلیالله علیه و آله) دیدگان خود را گشود و با صدای آهسته به دختر عزیزش فرمود: این شعری است که ابوطالب درباره من سروده است، ولی شایسته است به جای آن، این آیه را تلاوت کنید: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکمْ وَمَن ینقَلِبْ عَلَی عَقِبَیهِ فَلَن یضُرَّ اللّهَ شَیئًا وَسَیجْزِی اللّهُ الشَّاکرِینَ(۲) یعنی محمّد پیامبر خدا است و پیش از او پیامبرانی آمده اند و رفته اند. آیا هر گاه او فوت کند و یا کشته شود، به آیین گذشتگان خود باز می گردید؟ هر کس به آیین گذشتگان خود باز گردد، خدا را ضرر نمی رساند و خداوند، سپاس گزاران را پاداش می دهد.»(۳)
پیامبر (صلیالله علیه و آله) با دختر خود سخن می گوید.تجربه نشان می دهد که عواطف در شخصیت های بزرگ، بر اثر تراکم افکار و فعالیت های زیاد، نسبت به فرزندان خود کم فروغ می شود. زیرا اهداف بزرگ و افکار جهانی، آن چنان آن را به خود مشغول می سازد که دیگر عاطفه و علاقه به فرزندان، مجالی برای بروز و ظهور خود نمی یابد. ولی شخصیت های بزرگ معنوی از این قاعده، مستثنی هستند. آنان با داشتن بزرگترین اهداف و ایده های جهانی و مشاغل روز افزون، روح وسیع و بزرگی دارند که گرایش به یک قسمت، آن ها را از قسمت دیگر باز نمی دارد.
علاقه پیامبر (صلیالله علیه و آله) به یگانه فرزندش، از عالی ترین تجلّی عواطف انسانی بود.(۴) تا آن جا که پیامبر (صلیالله علیه و آله) هیچ گاه بدون وداع و خداحافظی با دختر خود، به مسافرت نمی رفت و هنگام مراجعت از سفر، قبل از همه به دیدن زهرا (علیهاالسلام) می شتافت. در برابر همسران خود، از وی احترام شایسته ای به عمل می آورد و به یاران خود می فرمود: «فاطمه پاره تن من است. خشنودی وی خشنودی من و خشم او خشم من است».(۵)
دیدار حضرت زهرا (علیهاالسلام) پیامبر(صلیالله علیه و آله) را به یاد پاکترین و با عاطفه ترین، زنان جهان، حضرت خدیجه کبری (علیهاالسلام) می انداخت که در راه هدف مقدّس شوهر، به سختی های عجیبی تن داد و ثروت و مکنت خود را در آن راه بذل کرد.
در تمام روزهایی که پیامبر (صلیالله علیه و آله) بستری بود، فاطمه (علیهاالسلام) در کنار بستر پیامبر (صلیالله علیه و آله) نشسته و لحظه ای از او دور نمی شد. ناگاه پیامبر (صلیالله علیه و آله) به دختر خود اشاره کرد که با او سخن بگوید: زهرا (علیهاالسلام) قدری خم شد و سر را نزدیک پیامبر (صلیالله علیه و آله) آورد. آن گاه پیامبر (صلیالله علیه و آله) با دخترش به طور آهسته سخن گفت. کسانی که در کنار بستر آن حضرت بودند، از حقیقت گفتگوی آن ها آگاه نشدند. وقتی سخن پیامبر (صلیالله علیه و آله) به پایان رسید، زهرا (علیهاالسلام) به شدت گریست و سیلاب اشک از دیدگانش جاری شد. ولی مقارن همین وضع پیامبر (صلیالله علیه و آله) بار دیگر به دخترش اشاره کرد و آهسته با وی سخن گفت: این بار حضرت زهرا (علیهاالسلام) خوشحال شد. وجود این دو حالت متضاد در دو وقت مقارن، حاضران را متعجب ساخت، آنان از زهرا (علیهاالسلام) خواستند که از حقیقت گفتار پیامبر (صلیالله علیه و آله) آگاهشان سازد و علّت بروز این دو حالت مختلف را برای آنان روشن سازد. زهرا (علیهاالسلام) فرمود: من راز رسول خدا را فاش نمی کنم.
پس از درگذشت پیامبر (صلیالله علیه و آله) زهرا (علیهاالسلام) روی اصرار عایشه، آنان را از حقیقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود: پدرم در نخستین بار، مرا از مرگ خود مطلع کرد و اظهار نموده که من از این بیماری، بهبودی نمی یابم. برای همین جهت به من گریه و ناله دست داد، ولی بار دیگر به من فرمود که تو نخستین کسی هستی که از اهل بیت من، به من ملحق می شوی. این خبر مرا خوشحال کرد و فهمیدم که پس از اندکی به پدرم ملحق می شوم.(۶)
از ابن عباس روایت شده است که رسول خدا (صلیالله علیه و آله) هنگام بیماری لحظه ای بیهوش گردید، در آن هنگام در خانه کوبیده شد. حضرت فاطمه (علیهاالسلام) فرمود: کیستی؟ کوبنده در گفت: مرد غریبی هستم، آمده ام از رسول خدا (صلیالله علیه و آله) پرسشی کنم. آیا اجازه می دهید به محضرش برسم؟
فاطمه (علیهاالسلام) فرمود: بازگرد، خدا تو را بیامرزد. اکنون پیامبر (صلیالله علیه و آله) بیمار است. آن شخص غریب رفت و پس از لحظه ای باز آمد و در خانه را کوبید و گفت: مرد غریبی است که از پیامبر (صلیالله علیه و آله) اجازه ورود می طلبد، آیا به غریبان اجازه ورود می دهید؟
در این هنگام رسول خدا (صلیالله علیه و آله) به هوش آمد و فرمود: فاطمه جان! آیا می دانی این شخص کیست؟ این کسی است که جمعیت ها را پراکنده می کند. این فرشته مرگ (عزرائیل) است. به خدا سوگند قبل از من از کسی اجازه نگرفته و پس از من هم از احدی اجازه نمی گیرد. به خاطر مقام ارجمندی که در پیشگاه خداوند دارم، از من اجازه می طلبد، به او اجازه ورود بده.
فاطمه (علیهاالسلام) به او فرمود: داخل شو، خدا تو را بیامرزد. عزرائیل مانند نسیم ملایمی وارد خانه پیامبر (صلیالله علیه و آله) شد و گفت: «السلام علی اهل بیت رسول الله. سلام بر خاندان رسول خدا».(۷)
خداوند متعال تو را سلام می رساند و فرمان داده است تا بی اجازه تو قبض روح نکنم.
پیامبر (صلیالله علیه و آله) فرمود: از تو درخواستی دارم، منتظر بمان تا جبرئیل نیز حاضر شود.
در این هنگام جبرئیل به حضور پیامبر (صلیالله علیه و آله) رسید، حضرت فرمود: در چنین موقعیتی مرا تنها گذاشتی.
جبرئیل عرض کرد: بشارت باد که تو را مژده آورده ام.
حضرت پرسید: آن مژده کدام است؟
جبرئیل عرض کرد: آتش جهنم به مناسبت ورود تو به بهشت خاموش شده است و بهشت آراسته شده و حوریان سیاه چشم، صف در صف ایستاده اند و فرشتگان، قدوم روح تو را ستایش می گویند.
حضرت فرمود: چه نیکوست! آیا سخن دیگری دارید؟
جبرئیل عرض کرد: بهشت بر پیامبران، پیش از ورود تو حرام است.
حضرت فرمود: بشارت مرا افزون کن. عرض کرد: خداوند به تو آن داده که به هیچ پیامبری نداده است و آن حوض کوثر و مقام پسندیده و شفاعت امّت است که تنها مخصوص توست. حضرت فرمود: از شنیدن این بشارت، دلم آرام شد و احساس رضایت می کنم. ای ملک الموت! نزدیک بیا و قبض روحم کن.(۸)
آن حضرت در آخرین روز های بیماری خود، نماز و رعایت حال بردگان را زیاد سفارش می کرد و می فرمود: با بردگان به نیکی رفتار کنید و در خوراک و پوشاک آن ها دقت نمایید و با آنان به نرمی سخن بگویید و حسن معاشرت را پیشه خود سازید.
در آخرین لحظه های زندگی، چشمان خود را باز کرد و گفت: برادرم را صدا بزنید تا بیاید در کنار بستر من بنشیند. همه فهمیدند مقصودش علی (علیهالسلام) است. علی (علیهالسلام) در کنار بستر آن حضرت نشست، ولی احساس کرد که پیامبر (صلیالله علیه و آله) می خواهد از بستر برخیزد. علی (علیهالسلام) آن بزرگوار را از بستربلند کرد و به سینه خود تکیه داد.
چیزی نگذشت که علائم احتضار در وجود شریف پیامبر (صلیالله علیه و آله) پدید آمد، آن حضرت در آغوش علی (علیهالسلام) جان به جان آفرین تسلیم کرد.(۹)
امیر مومنان (علیه السلام) در یکی از خطبه های خود به این مطلب تصریح کرده و می فرماید: «و لقد قبض رسول الله و ان رأسه لعلی صدری… و لقد ولیت غسله و الملائکه اعوانی».(۱۰) یعنی پیامبر خدا در حالی که سر او بر سینه من بود، قبض روح شد من در حالی که فرشتگان مرا یاری و کمک می کردند، ایشان را غسل دادم.
گروهی از محدّثین نقل می کنند که آخرین جمله ای که پیامبر (صلیالله علیه و آله) درآخرین لحظات زندگی خود فرمود، جمله: «لا، مع الرّفیق الاعلی» بوده است. گویا فرشته وحی (جبرئیل) او را در موقع قبض روح، مخیر ساخته است که بهبودی یابد و بار دیگر به این جهان باز گردد. و یا پیک الهی (عزرائیل) روح او را قبض کند و به سرای دیگر بشتابد. وی با گفتن جمله مزبور، به پیک الهی رسانیده است که می خواهد به سرای دیگر بشتابد و با کسانی که در آیه زیر به آن ها اشاره شده، به سر ببرد: «وَمَن یطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیهِم مِّنَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِک رَفِیقًا(۱۱). یعنی کسانی که از خدا و رسولش اطاعت کنند، با کسانی هستند که خداوند به آن ها نعمت بخشیده. از پیامبران و و صدّیقان و شهیدان و صالحان و این ها چه نیکو دوستان و رفیقانی هستند».
پیامبر (صلیالله علیه و آله) این جمله را (لا مع الرّفیق الاعلی) فرمود و دیدگان و لب های وی روی هم افتاد.(۱۲)
پی نوشت:
- سبحانی، جعفر، فروغ ابدیّت، قم، نشر دانش اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۶۳.ش، ج ۲، ص ۵۰۳.
- سوره آل عمران ،آیه ۱۴۴.
- مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ترجمه رسولی محلاتی، سید هاشم، تهران، انتشارات علمیّه اسلامیّه، چاپ دوم، ۱۳۴۶ ش، ج اول، ص ۱۷۶ ـ ۱۷۷.
- سبحانی، پیشین، ج ۲، ص ۵۰۴.
- ربانی خلخالی، علی، زن از دیدگاه اسلام، قم، انتشارات قرآن، چاپ اول، ۱۳۹۹.ق، ص ۱۶ به نقل از: بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج ۲، ص۱۲۰.
- ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، داربیروت للطباعه و النشر، چاپ اول، ۱۴۰۵.ق، ج ۲، ص ۲۴۷ ـ ۲۴۸ . ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۲۳.
- محمدی اشتهاردی، محمد، سوگنامه آل محمد- صلی الله علیه و آله -، قم، انتشارات ناصر، چاپ اول، ۱۳۷۹ش، ص۱۸ـ۱۹ به نقل از: قمی، عباس، الانوار البهیه، ص۱۶ـ۱۷ . همو، کحل البصر، ص۱۹۲.
- اولیایی، سید نبی الدین، تاریخ انبیاء (قصص قرآن)، با مقدمه دکتر خلخالی، سید کاظم، تهران، نشر محمد، چاپ سوم، ۱۳۶۴ش، ص۷۲۰.
- ابن سعد، پیشین، ج ۲، ص ۲۶۳.
- سبحانی، پیشین، ص ۵۰۷ به نقل از نهج البلاغه.
- سوره نساء ، آیه ۶۹.
- ابن هشام، عبد الملک، السیره النبویه، قم، انتشارات ایران، چاپ اول، ۱۳۶۳ش، ج ۴، ص ۳۰۵. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۹۰.ق، ص۱۳۷.
منبع: نرم افزار پاسخ مرکز مطالعات حوزه.