- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اُسامه بن زید از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که در بعضی از غزوات و سریه ها حضور داشت. پدرش زید بن حارثه، آزاد شدۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و از نخستین مسلمانان بود و به همین سبب زید و فرزندش اسامه را از موالی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می خوانده اند.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در اواخر عمر خویش، اسامه را که در آغاز جوانی بود، به فرماندهی لشکری برای حرکت به سوی شام و مقابله با رومیان منصوب کرد ولی به دلیل نافرمانی برخی از بزرگان صحابه این لشکر در زمان حیات پیامبر حرکت نکرد.
در زمان حکومت حضرت علی (علیه السلام)، اسامه جزو چند تن از صحابه بود که از بیعت با امام سرباز زدند.
تبارنامه
وی از تیره بنی کلب قضاعه بود[۱] و پدرش زید بن حارثه، آزاد شدۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و از نخستین مسلمانان بود و به همین سبب زید و فرزندش اسامه را از موالی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می خوانده اند.[۲] ام ایمن مادر اسامه نیز کنیز و آزاد شدۀ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود.[۳]
از آنجا که سن اسامه را به هنگام وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ۱۹ سال ذکر کرده اند، او میبایست در حدود سال چهارم بعثت به دنیا آمده باشد.[۴] کنیه اسامه را ابویزید و ابوخارجه آورده اند که ابویزید احتمالا تصحیف ابوزید است.[۵]
در عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
اسامه و پدر و مادرش در واقعه هجرت، به مدینه رفتند.[۶] گویا در جنگ بدر[۷] و نیز چنانکه بیشتر روایات نشان میدهد در جنگ احد[۸] به سبب خردسالی از جمله کسانی بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه شرکت در پیکار به آنان نداد، اما در سریه بشیر بن سعد به فدک در شعبان ۷ قمری[۹] و نیز در سریه غالب بن عبدالله لیثی در صفر سال ۸ قمری شرکت داشت[۱۰] و از جمله کسانی بود که در تنگنای غزوه حنین از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جدا نشدند.[۱۱]
در روایات مروبط به حادثه افک، ماجرای اتهام به عایشه، آمده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره این اتهام با علی (علیه السلام) و اسامه مشورت کرد.[۱۲] اما چنانکه همان روایات نشان میدهند این ماجرا پس از غزوه مریسیع در رمضان سال ۵ قمری روی داده[۱۳] و اسامه در آن هنگام خردسالتر از آن بوده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در چنین امر مهمی با او مشورت کند.
انتصاب به فرماندهی لشکر
از جمله مهمترین قضایای مربوط به اسامه، تعیین او به فرماندهی سپاه اسلام است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چندی پس از بازگشت از حجه الوداع، سپاهی از مهاجران و انصار، که بزرگان صحابه نیز در آن قرار داشتند، تشکیل داد تا جهت مقابله با سپاه روم به سرزمین بَلقاء (در اردن فعلی) بروند.
پیامبر اسامه را که در آن زمان جوانی حدوداً ۲۰ ساله بود را به فرماندهی سپاه تعیین کرد. واقدی نیز تأیید می کند و می گوید: «هیچکس از مهاجرین اولیه نمانْد، مگر اینکه به این جنگ فراخوانده شد».[۱۴] برخی از مدارک تاریخی نیز فراخواندهشدگان به این سپاه را افراد سرشناسی از مهاجرین و انصار ذکر کرده اند؛ از جمله أبوبکر،[۱۵] عمر بن الخطاب،[۱۶] عبد الرحمن بن عوف، ابوعبیدۀ جراح، و سعد بن ابی وقاص.[۱۷]
اسامه در منطقه جُرف نزدیکی مدینه اردو زد، اما این انتصاب با مخالفت برخی از صحابه مواجه شد. آنان از اینکه جوانی نوخاسته به فرماندهی چنین لشکری گمارده شده بود ناخشنود بودند. فرمان پیامبر به حرکت لشکر مصادف بود با بیماری پیامبر که منجر به فوت آن حضرت شد. اما در این میان برخی از اصحاب از اینکه جوانی نوخاسته به فرماندهی چنین لشکری گمارده شده بود آشکارا ناخشنود بودند و در فرستادن نیرو به محل اردو، آن چنان درنگ شد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با حال بیماری به منبر رفت و بر این امر تاکید فرمود.[۱۸]
به روایت واقدی[۱۹] پس از حدود چهارده روز از فرمان دستور هنوز سپاه حرکت نکرده بود، ظاهرا بیماری پیامبر، بهانه عدم اطاعت اصحاب از فرمان بوده است. یکی از کسانی که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه خواست حرکت سپاه تا بهبودی ایشان به تأخیر بیفتد، ام ایمن، مادر اسامه، بود که رسول خدا با درخواستش مخالفت می کنند.[۲۰] علی رغم تأکیدهای پیامبر بر حرکت سپاه اسامه،[۲۱] فراخواندهشدگان به سپاه تا زمان وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به نبرد نمیروند. پس از آنکه ابوبکر به خلافت انتخاب میشود، سپاه اسامه برای نبرد حرکت می کند.
محبت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به اسامه
روایات فراوانی نشان از علاقه و محبت بسیار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به اسامه دارد. چنانکه گفته اند حتی در فتح مکه زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به درون کعبه رفت، اسامه نیز با آن حضرت بود.[۲۲] در برخی مجامع حدیثی نیز بابی به عنوان مناقب اسامه گشوده شده است.[۲۳] اما به نظر میرسد که اینگونه روایات در برابر روایات حاکی از علاقه شدید پیامبر به اهل بیت (علیه السلام) یعنی علی (علیه السلام) و امامان حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) قرار داده شده است.[۲۴]
روایت حدیث از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
اسامه از راویان حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و از پدرش زید نیز احادیثی نقل کرده است.[۲۵] همچنین کسانی چون ابو عثمان نهدی، عروه بن زبیر و برخی دیگر از تابعین از اسامه حدیث روایت کرده اند.[۲۶] در مآخذ حدیثی به کتابی با نام مسند اسامه اشاره شده که آن را محمد بن عبدالله بَغوی، از عالمان اهل سنت قرن سوم هجری، تهیه کرده و ابن ندیم نیز در کتاب فهرست خود به آن اشاره کرده است.[۲۷]
دوران خلفای سهگانه
دوران خلیفه اول
زمانی که ابوبکر خلیفه شد، اسامه را به همان ماموریتی فرستاد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را مأمور کرده بود. تنها از اسامه خواست تا عمر را برای دستیاری خلیفه وانهد و بنابر همین روایت، خود در حالی که پیاده راه میسپرد، اسامه را همراهی کرد.[۲۸]
اسامه به ناحیه بَلقاء در شام لشکر کشید و بر قریه اُبنی هجوم برد و توانست پیروزیهایی را به دست آورد و بنا بر برخی روایات، قاتل پدر خود را بکشد و پس از ۴۰ یا ۶۰ روز به مدینه بازگشت. خبر پیروزی او از سوی مردم مدینه که از ارتداد قبایل عرب بیمناک بودند با خوشحالی و سرور بسیار تلقی شد.[۲۹]
پس از آن یک بار ابوبکر چون خود به پیکار ذی القصه برای جنگ با مرتدان از مدینه بیرون شد، اسامه را به جای خود گماشت.[۳۰]به روایت نه چندان مشهوری، اسامه همچنین در لشکر خالد بن ولید در سرکوب مسیلمه کذاب فرمانده جناح چپ سپاه بود.[۳۱]
از پارهای مآخذ چنین برمیآید که اسامه در آغاز موافقتی با خلافت ابوبکر نداشته است و این موضوع در نامهای که گفته اند ابوبکر پس از دست یافتن به خلافت برای او از مدینه نوشت و نیز در پاسخ درشت اسامه به وی کاملاً نمایان است.[۳۲]
اما توجه به برخی مضامین آن نامه که رنگ و بوی مناظرات کلامی در باره قضیه سقیفه در آن دیده میشود و نیز رفتارهای دیگر اسامه در همسویی با خلافت، جعلی بودن آن نامه، محتمل دانسته شده است. حتی به روایتی، اسامه پس از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در انتظار دریافت دستور از ابوبکر بود.[۳۳]
دوران خلیفه دوم
در روزگار خلافت عمر، درباره اسامه آگاهی چندانی در دست نیست، جز اینکه به استناد روایاتی عمر در تقسیم عطایا به او سهمی بیشتر از دیگران و حتی فرزند خود عبدالله اختصاص داد و سبب این کار را علاقه و دوستی بسیار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به اسامه ذکر کرد.[۳۴]
دوران خلیفه سوم
در خلافت عثمان، اسامه در زمره اصحابی بود که خلیفه به هر یک از آنان قطعه زمینی بخشید.[۳۵] آنگاه که مسلمانان بر عثمان و والیان او شوریدند اسامه از سوی وی ماموریت یافت تا به بصره رود و از مسائل و مشکلات آن شهر آگاهی یابد.[۳۶]
گفته اند چون شورشیان کار را بر عثمان سخت گرفتند، اسامه پیشبینی قتل عثمان را کرد و از علی (علیه السلام) خواست تا برای دور ماندن از تهمت قتل عثمان از مدینه برود.[۳۷]
دوران حکومت امام علی (علیه السلام)
زمانی که علی (علیه السلام) خلیفه شد، اسامه مانند برخی از صحابه چون سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر، محمد بن مسلمه و دیگران بود که از بیعت با امام سرباز زدند[۳۸] و امام علی (علیه السلام) در خطبه ای از این تخلف وی به تلخی یاد کرد.[۳۹] اگر چه عمار بن یاسر اصرار بر بیعت گرفتن از آنان داشت ولی امام آنها را به حال خود رها کرد.[۴۰]
کنارهگیری از جنگ جمل
بنابر گزارشهای تاریخی هنگامی که امیرالمومنین (علیه السلام) عزم پیکار جمل کرد، اسامه که سوگند یاد کرده بود با هیچ گوینده «لااله الاالله» نبرد نکند، از جنگ کناره گرفت.[۴۱] و حتی گفته اند که امام را از شتاب در آغاز کردن جنگ برحذر می داشت.[۴۲] با این همه بنابر چند روایت، اسامه خود را مطیع و دوستدار امیرالمومنین نشان میداد و تنها از شرکت در جنگ امتناع می جست.[۴۳]
درگذشت
درباره تاریخ دقیق مرگ اسامه اختلاف است. برخی آن را در آخرین سال های خلافت معاویه (۵۸ یا ۵۹ ق) دانسته اند.[۴۴] اما از آنجا که گفته اند به هنگام مرگ ۶۰ ساله بوده[۴۵] و حدود سال چهارم بعثت زاده شده است میبایست در حدود سال ۵۱ قمری درگذشته باشد. ابن عبدالبر[۴۶] سال ۵۴ را درستتر دانسته است.[۴۷] در روایت بسیار نادری هم مرگ او پس از قتل عثمان آورده شده که با اخبار تاریخی دیگر تناقض دارد.[۴۸] از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که امام حسن مجتبی (علیه السلام)، اسامه را کفن کرد.[۴۹]
بحثهای کلامی
جیش اسامه
جیش اسامه در مآخذ کلامی نخستین مورد استناد و بحث بوده است. محور بحث در این موضوع خاص، شامل بررسی حضور ابوبکر، عمر و دیگر اصحاب بزرگ در سپاهی است که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بر فرماندهی اسامه و عزیمت هرچه سریع تر آن تاکید بسیار فرموده بود، و همین موجب شد تا گروه های گوناگون ضمن بحث در این باب، به شخصیت اسامه نیز اشاره کنند؛
مثلا جاحظ که از معتزله بود فرماندهی او را دلیلی بر برتری و فضل او دانسته[۵۰] و به ویژه بر همسویی او با خلفای پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تاکید کرده است،[۵۱] همچنین در بحث از صحت امامت مفضول با وجود فاضل به فرماندهی اسامه و موضوع جیش او اشاره شده است.[۵۲] اما امامیه درباره ابوبکر و تخلف او از حضور در جیش اسامه به درشتی سخن گفته اند.[۵۳]
این موضوع گذشته از اختصاص بابی خاص به آن، حتی موضوع رساله مستقلی از یکی از علمای امامیه در سده ۱۱ قمری به عنوان محمد بن حسن شیروانی (د۱۰۹۸ق) با عنوان جیش اسامه قرار گرفته است.[۵۴]
امتناع از بیعت با علی (علیه السلام)
درباره سرباز زدن اسامه از بیعت حضرت علی (علیه السلام) و سپس کنارهگیری او از حوادث این دوران، برخی اسامه را با چند تن دیگر از صحابه جزء فرقه ای خاص محسوب کرده اند.[۵۵] اهل حدیث، اسامه و دیگر صحابه ای را که از فتنه دوری جستند، ستایش می کنند.[۵۶] اما علمای امامیه و برخی از معتزله این رفتار اسامه و دیگر اصحاب را به شدت مورد انتقاد قرار داده اند.[۵۷]
با این همه در پاره ای مآخذ حدیثی، از امامان چنین نقل شده که اسامه بعدها از نظر خود بازگشت و از این رو درباره او جز به نیکویی نباید سخن گفت و حتی بنابر همین مآخذ امیرالمومنین، بهانه او را برای همراهی نکردن با خود پذیرفت و به عامل خود در مدینه نوشت که برای اسامه عطایایی در نظر گیرد.[۵۸]
اسامه و امام حسین (علیه السلام)
هنگامیکه اسامه بیمار بود، امام حسین (علیه السلام) به عیادت وی رفت، اسامه گفت: «واغمّاه»، امام علت ناراحتی وی را جویا شد، اسامه علت ناراحتی را قرض شصت هزار درهمی عنوان کرد. امام فرمود: قرض تو را من میدهم، امام (علیه السلام) قبل از وفات اسامه قرض وی را ادا کرد.[۵۹]
اسامه در کتب رجالی شیعه
اگر چه اسامه ابتدا با حضرت علی (علیه السلام) بیعت نکرد. ولی بازگشت وی از نظر اول، دلیل توثیقش از سوی علمای رجالی شیعه میباشد.
ابن داوود بعد از مذمت، از او مدح کرده است، و میآورد که امام باقر (علیه السلام) فرمود: همانا اسامه به سوی علی (علیه السلام) بازگشت، پس درباره او به جز خوبی و خیر نگویید.[۶۰] علامه حلی در خلاصه الاقوال می گوید: اسامه به سوی علی (علیه السلام) برگشته و نهی شده که غیر از نیکی درباره او بگوئیم، ولی نقل حدیث از طریق او را ضعیف دانسته و گفته نزد من اولی و بهتر توقف کردن درباره روایات اسامه است.[۶۱]
شوشتری در قاموس الرجال نیز وی را ثقه دانسته و می گوید: خبری هست که بیانگر بازگشت اسامه به سوی علی (علیه السلام) است و این که نباید چیزی غیر از نیکی درباره او گفت و این برای حسن عاقبت او کافی است.[۶۲]
پی نوشت ها
- ابن قتیبه، المعارف، ۱۳۷۵ق، ص۱۴۴؛ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ۱۳۸۰ق، ج۱، ص۷۵؛ ابن حزم، جمهره أنساب العرب، ۱۴۰۳ق، ص۴۵۹.
- رجوع کنید به: ابن حبیب، المحبر، ۱۳۶۱ق، ص۱۲۸؛ طبری، تاریخ الأمم والملوک، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۱۶۹.
- رجوع کنید به: ابن سعد، الطبقات الکبری، دار صادر، ج۴، ص۶۱.
- واقدی، المغازی، ۱۹۶۶م، ج۳، ص۱۱۲۵.
- رجوع کنید به: بخاری، التاریخ الکبیر، حیدرآباد دکن، ج۲، ص۲۰؛ بلاذری، انساب، مکتبه المثنی، ج۵، ص۷۷؛ همچنین نگاه کنید به: ابن حبان، مشاهیر علماء الأمصار، ۱۳۷۹ق، ص۱۱؛ ابونعیم اصفهانی، معرفه الصحابه، ۱۴۰۸ق، ج۲، ص۱۸۱.
- ابن سعد، الطبقات الکبری، دار صادر، ج۱، ص۲۳۸.
- بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۹۵۹م، ج۱، ص۸۸.
- رجوع کنید به: واقدی، المغازی، ۱۹۶۶م، ج۱، ص۲۱۶؛ ابن هشام، السیره النبویه، دار المعرفه، ج۲، ص۶۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۹۵۹ق، ج۱، ص۳۱۶.
- واقدی، المغازی، ۱۹۶۶م، ج۲، ص۷۲۳ به بعد.
- ابن سعد، الطبقات الکبری، دار صادر، ج۲، ص۱۲۶.
- ابن سعد، الطبقات الکبری، دار صادر، ج۲، ص۱۵۱؛ طبری، تاریخ الأمم والملوک، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۷۴.
- رجوع کنید به: زهری، المغازی النبویه، ۱۴۰۱ق، ص۱۱۹، واقدی، المغازی، ۱۹۶۶م، ج۲، ص۴۳۰؛ ابن هشام، السیره النبویه، دار المعرفه، ج۲، ص۳۰۱؛ بخاری، صحیح، ۱۳۱۴ق، ج۳، ص۱۴۶-۱۴۷؛ طبری، تاریخ الأمم والملوک، ۱۳۸۷ق، ج۲، ص۶۱۵.
- واقدی، المغازی، ۱۹۶۶م، ج۱، ص۴۰۴.
- واقدی، المغازی، ۱۹۶۶ق، ج۳، ص۱۱۱۸.
- ابن سعد، الطبقات الکبری، دار صادر، ج۲، ص۱۴۶؛ ابن سید الناس، عیون الأثر، ۱۴۱۴ق، ج۲، ص۳۵۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۱۰، ص۱۳۹؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۹۵۹ق، ج۱، ص۱۶۹ و ۲۰۸.
- ابن سعد، الطبقات الکبری، دار صادر، ج۲، ص۱۴۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۹۵۹ق، ج۱، ص۱۶۹ و ۲۰۸؛ واقدی، المغازی، ۱۹۶۶ق، ج۳، ص۱۱۱۸؛ طبری، تاریخ الأمم والملوک، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۲۲۶.
- ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۲، ص۵۵؛ واقدی، المغازی، ۱۹۶۶ق، ج۳، ص۱۱۱۸؛ إبن سعد، طبقات الکبری، دار صادر، ج۲، ص۱۴۶.
- رجوع کنید به: واقدی، المغازی، ۱۹۶۶م، ج۳، ص۱۱۱۷؛ ابن هشام، السیره النبویه، دار المعرفه، ج۲، ص۶۵۰.
- واقدی، المغازی، ۱۹۶۶م، ج۳، ص۱۱۱۸ به بعد.
- واقدی، المغازی، ۱۹۶۶ق، ج۳، ص۱۱۱۹؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۲، ص۵۶.
- ابن سعد، الطبقات الکبری، دار صادر، ج۴، ص۴۵.
- واقدی، المغازی، ۱۹۶۶م، ج۲، ص۸۳۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، دار صادر، ج۴، ص۶۴؛ احمد بن حنبل، مسند، ۱۳۱۳ق، ج۵، ص۲۱۰.
- رجوع کنید به: ترمذی، سنن، ۱۴۰۱ق، ج۵، ص۶۷۸-۶۷۷؛ ابن ابی الشیبه، المصنف، ۱۴۰۳ق، ج۱۲، ص۱۳۸ به بعد.
- رجوع کنید به: طبرانی، المعجم الکبیر، ۱۳۹۸ق، ج۱، ص۱۲۱؛ ابن عبد البر، الإستیعاب، ۱۳۸۰ق، ج۱، ص۷۶؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ۱۴۰۵ق، ج۲، ص۴۹۸.
- رجوع کنید به: واقدی، المغازی، ۱۹۶۶م، ج۱، ص۱۳۵و۲۱۴؛ ابن أبی عاصم، الأحاد والمثانی، ۱۴۱۱ق، ج۱، ص۲۰۱-۱۹۹.
- رجوع کنید به: ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ۱۴۰۵ق، ج۲، ص۴۹۷و۵۰۷؛ مزّی، تهذیب الکمال، ۱۴۰۴ق، ج۲، ص۳۴۰-۳۳۸.
- رجوع کنید به: احمد بن حنبل، مسند، ۱۳۱۳ق، ج۵، ص۱۹۹ به بعد؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ۱۳۹۸ق، ج۱، ص۱۲۲ به بعد.
- رجوع کنید به: واقدی، المغازی، ۱۹۶۶م، ج۳، ص۱۱۲۲-۱۱۲۱؛ یعقوبی، التاریخ، ۱۳۷۹ق، ج۲، ص۱۲۷؛ طبری، تاریخ الأمم والملوک، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۲۲۳ به نقل از سیف بن عمر.
- ابن سعد، الطبقات الکبری، دار صادر، ج۱، ص۱۹۱؛ یعقوبی، التاریخ، ۱۳۷۹ق، ج۲، ص۱۲۷؛ طبری، تاریخ الأمم والملوک، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۲۲۷.
- رجوع کنید به: طبری، تاریخ الأمم والملوک، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۲۴۷-۲۴۱.
- رجوع کنید به: ابن أعثم کوفی، الفتوح، ۱۳۸۸ق، ج۱، ص۳۲-۳۱.
- رجوع کنید به: سُدآبادی، المقنع فی الإمامه، ۱۴۱۴ق، ص۱۴۲-۱۴۳؛ ابن طاووس، الیقین فی امره امیرالمؤمنین، ۱۳۶۹ق، ص۹۵.
- زهری، المغازی النبویه، ۱۴۰۱ق، ص۱۷۴.
- بلاذری، فتوح البلدان، ۱۹۵۶م، ج۳، ص۵۵۱؛ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ۱۳۸۰ق، ج۱، ص۷۶؛ ابونعیم اصفهانی، معرفه الصحابه، ۱۴۰۸ق، ج۲، ص۱۸۲.
- رجوع کنید به: بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۳۹۴ق، ج۲، ص۳۳۵.
- طبری، تاریخ الأمم والملوک، ۱۳۸۷ق، ج۴، ص۳۴۱، به نقل از سیف بن عمر.
- رجوع کنید به: بلاذری، أنساب الأشراف، مکتبه المثنی، ج۵، ص۷۷؛ ابن أعثم الکوفی، الفتوح، ۱۳۸۹ق، ج۲، ص۲۲۷.
- رجوع کنید به: طبری، تاریخ الأمم والملوک، ۱۳۸۷ق، ج۴، ص۴۳۱؛ مسعودی، مروج الذهب، ۱۹۷۰م، ج۳، ص۲۰۴؛ همچنین ببینید: ابن سعد، الطبقات الکبری، دار صادر، ج۳، ص۳۱.
- شیخ مفید، الإرشاد، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۲۴۳-۲۴۴.
- ابن أعثم الکوفی، الفتوح، ۱۳۸۹ق، ج۲، ص۲۵۶.
- رجوع کنید به: بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۳۹۴ق، ج۲، ص۲۰۸؛ دینوری، ص۱۴۳؛ شیخ مفید، الجمل، ۱۴۱۳ق، ص۹۶-۹۵.
- شیخ مفید، الجمل، ۱۴۱۳ق، ص۲۴۰.
- رجوع کنید به: بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۳۹۴ق، ج۲، ص۲۰۸؛ شیخ مفید، الجمل، ۱۴۱۳ق، ص۹۵.
- ابن سعد، الطبقات الکبری، دار صادر، ج۴، ص۷۲؛ ابونعیم اصفهانی، معرفه الصحابه، ۱۴۰۸ق، ج۲، ص۱۸۲؛ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ۱۳۸۰ق، ج۱، ص۷۵و۷۷؛ ابن اثیر، أسد الغابه، ۱۲۸۵ق، ج۱، ص۶۶.
- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ۱۳۴۲ق، ج۳، ص۵۹۶.
- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ۱۳۴۲ق، ج۳، ص۵۹۶.
- رجوع کنید به: ابن أثیر، أسد الغابه، ۱۲۸۵ق، ج۱، ص۶۶.
- رجوع کنید به: ابن حبان، مشاهیر علماء الأمصار، ۱۳۷۹ق، ص۱۱؛ ابونعیم اصفهانی، معرفه الصحابه، ۱۴۰۸ق، ج۲، ص۱۸۲.
- شیخ طوسی، إختیار معرفه الرجال، ۱۴۲۷ق، ج۱، ص۱۶۴.
- جاحظ، العثمانیه، ۱۳۷۴ق، ص۱۴۷-۱۴۶.
- جاحظ، العثمانیه، ۱۳۷۴ق، ص۱۶۸-۱۶۷.
- رجوع کنید به: ناشی اکبر، مسائل الإمامه، ۱۹۷۱ق، ص۵۱.
- رجوع کنید به: ابوالقاسم کوفی، الإستغاثه، ۱۳۸۶ق، ج۱، ص۲۶-۲۵؛ سید مرتضی، الشافی فی الإمامه، ۱۴۱۰ق، ج۴، ص۱۴۴ به بعد.
- رجوع کنید به: آقابزرگ طهرانی، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، ۱۴۰۳ق، ج۵، ص۳۰۴.
- رجوع کنید به: ناشی اکبر، مسائل الإمامه، ۱۹۷۱ق، ص۱۶؛ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۹۳۱ق، ص۵.
- رجوع کنید به: خیاط، الإنتصار، ۱۳۴۴ق، ص۱۴۳ که نظر اهل حدیث را آورده؛ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ۱۳۸۰ق، ج۱، ص۷۷ نقل قولی از وکیع؛ نیز رجوع کنید به: ابن تیمیه، منهاج السنه النبویه، ۱۳۲۲ق، ج۲، ص۱۷۸.
- رجوع کنید به: اسکافی، المعیار والموازنه، ۱۴۰۲ق، ص۳۵-۳۴و۲۲و۲۱؛ شیخ مفید، الجمل، ۱۴۱۳ق، ۵۱و۹۴و۹۷.
- برقی، رجال، ۱۳۴۲ش، ص۵۱-۵۰.
- ابن شهرآشوب مازندرانی، المناقب، ۱۳۷۹ق، ج۴، ص۶۵.
- ابن داود حلی، رجال ابن داود، ۱۳۸۳ق، ص۵۰-۵۱.
- علامه حلی، خلاصه الأقوال، ۱۳۸۱ش، ص۷۳.
- شوشتری، قاموس الرجال، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۷۲۰.