- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
انوار تبریزى
امیر سیّد قاسم انوار تبریزى (متوفاى ۸۳۷ هـ . ق) از عرفاى بزرگ و شعراى مطرح نیمه اول سده نهم هجرى است که در شعرگاهى (قاسم) و گاهى (قاسمى) تخلّص مى کرده، و کلیات اشعار او به سال ۱۳۳۷ هـ . ق با تصحیح شادروان سعید نفیسى توسط کتابخانه سنایى چاپ و منتشر شده است.
کهن ترین منبعى که شرح حالى از او به دست داده، کتاب مطلع سَعْدَین است و سپس در نفحات الانس ـ که به سال ۸۸۳ هـ . ق یعنى ۴۶ سال پس از درگذشت قاسم انوار توسط عبدالرحمن جامى تألیف شده ـ مطالب نسبتاً مبسوطى پیرامون زندگى نامه و آثار وى آمده است۱.
پس از این دو منبع ادبى و تاریخى، تذکره دولتشاه سمرقندى است که به شرح احول و آثار او پرداخته و ۵۵ سال پس از وفات قاسم انوار (سال ۸۹۲ هـ . ق) تألیف شده است. لذا مطالبى که در این سه منبع، خصوصاً مطلع سَعْدَین درباره او آمده به لحاظ تاریخى از سایر منابع مشابه معتبرتر است۲.
غیاث الدین بن همام الدین هروى معروف به خواند میر در اثر معروف خود حبیب السِّیر در سه مورد به مناسبت از او یاد کرده است. این منبع متقن تاریخى و ادبى به سال ۹۲۷ هـ . ق یعنى ۹۰ سال پس از درگذشت قاسم انوار تالیف شده و در نزد اهل پژوهش از اعتبار خاصى برخوردار است.
قاضى احمدبن شرف الدین حسین حسینى معروف به میر منشى قمى که به سال ۹۵۶ هـ . ق متولد شده، در خلاصه التواریخ خود ـ که تاریخ صفویه را تا وقایع سال ۹۹۸ هـ . ق با خود دارد ـ در شرح احوال صدرالدین موسى پسر صفى الدین اردبیلى مى نگارد:
از جمله مریدان آن حضرت با رفعت، سید ابرار امیر قاسم انوار است که شرح کمالات و بلندى قدر او محتاج به ایراد نیست. نام اصلى او معین الدین على است، و چون خوابى دیده بود که قسمتِ انوار مى کند و صورت واقعه به ذروه عرض آن حضرت رسانید، به موجب اشاره کثیرالبشاره آن حضرت، مسمّى به قاسم انوار شده (یعنى: قسمت کننده نورها). وفاتش به موضع خرجرد جام در شهر سنه سبع و ثلاثین و ثمان مأته۳، در همان جا مدفون گشته. میرعلى شیر (نوایى) عمارت عالى در آن بقعه احداث نموده …۴[
امین احمد تبریزى در تذکره هفت اقلیم (تألیف شده به سال ۱۰۰۲ هـ . ق) در بحث مربوط به بزرگان تبریز از امیرسید قاسم انوار یاد کرده و ضمن آنکه مطلب مؤلّف حبیب السّیر را درباره مراد روحانى او ـ صدرالدین موسى ـ نقل کرده، از قاضى احمد غفارى مؤلّف تاریخ جهان آرا نیز مطلبى در تأیید آن عنوان مى کند، ولى عبدالرحمن جامى در نفحات الاُنس، وى را از مریدان شیخ صدرالدین على یمینى معرفى مى کند که در زمان شاهرخ میرزا سال ها در هرات به ارشاد خلق پرداخته و بعدها به خاطر بایسنقر میرزا رهسپار ماوراءالنّهر شده و پس از آن که مورد بى مهرى قرار مى گیرد در سمرقند اقامت مى کند و سپس به خرجرد جام مى رود و در همان جا بدرود حیات مى گوید.
عبدالرحمن جامى به نقل یک قطعه۵ و دو رباعى از او بسنده کرده، و ما شعر معروف او را درباره «قضا و قدر الهى» نقل مى کنیم:
قضا، شخصى است پنج انگشت دارد *** چو خواهد از کسى کامى برآرد
دو بر چشمش نهد، دیگر دو بر گوش *** یکى بر لب نهد، گوید که: خاموش!۶
قاضى نوراللّه شوشترى مؤلف مجالس المؤمنین ـ مقتول به سال ۱۰۱۹ هـ . ق در شهر آگره در هند ـ درباره او مطالبى مى نگارد که در سایر تذکره ها نیست و ظاهراً چندان اعتبارى ندارد، از جمله این که در سه سالگى ابواب علم بر قاسم انوار مفتوح مى گردد و به دو بیت شعر استناد مى کند که هم به لحاظ معنى و هم از جهت قافیه مشکل دارد.۷
از اشعار نبوى(صلى الله علیه وآله) اوست:
جگر پردرد و، دل پر خون و، جان سرمست و ناپروا *** شبم تاریک و، مَرکبْ لنگ و در سر، مایه سودا …
مرا گویى: نشانى گو به ما از عالم معنى *** خبر از بى خبر پرسى، نشان از بى نشانى ها!
الا اى عشقِ سلطان وَش که اجمالى و تفصیلى *** تویى حکمت، تویى قدرت، تویى زیباتر از زیبا
محمّد را به مهمان بر، کنار خوان احسان بر *** شراب از جام سبحان بر، که «سبحانَ الَّذى اَسرى» …
اگر از اسم قَهّارى تجلّى مى کند، بارى *** ببین گر مرد اقرارى نشان، «طامَّهُ الکُبرى»۸ …
عجب در حسن یکتایى، عجب موزون و زیبایى *** عجب شاه دلارایى، زهى یکتاى بى همتا!
ز خورشید جمال او به هر وصفى که مى گویم *** همهْ ذرات مى گویند: «شَهِدْنا»۹ بعد «آمَنّا»۱۰ …
بیا اى جانِ خوشْ سودا ببین نور تجلّى را *** خطاب مستطابى را بگو: «لبَّیک ما اَوحى»
مگو «اَرْنى» بترس از منع «لَن» در عالم معنى *** که غرق بحر حیرت شد درین وادى دل موسى
گرانْ جانانِ «لا» مردند در ظلمات تاریکى *** به سر بردند این ره را سبکْ روحان به استثنا
ولى بشنو زمن پندى، که بیرون آیى از بندى *** گر از معنى خبر دارى ممان در «لا» و در «الاّ» …
عجب وابسته جسمى، مسمّى نیستى، اسمى *** چو اهل عادت و رسمى چه گویم با تو اى دانا؟!
به صورت آدم و حوّا به غایت روشن ست اما *** به معنى عقل و نفس کل مدان جز آدم و حوّا
اگر هشیار و بیدارى، ببین در قدرت بارى *** هزاران آدم و حوّا ز ناپیدا، شده پیدا
الا اى احمد مرسَل! چراغ مسجد و منبر! *** تویى سید، تویى سَرور، تویى مقصود از استقصا۱۱
شریعت از تو روشن شد، طریقت ها مُبرهن شد *** حقیقت ها معین شد، زهى یاسین! زهى طاها! …
تو دارى مقصد اقصى، تو دارى قرب «اَو اَدْنى» *** همه دُردند و تو صافى، همه گر صاف، تو اصْفى۱۲
ز هر کامل که پیش آید، کمالات تو بیش آید *** مثال کاملان با تو مثال: پشّه با عَنقا
بیا (قاسم)! چه مى گویى؟ چه مى پویى؟ چه مى جویى؟ *** اگر امروز با اویى، مگو افسانه فردا۱۳
* * *
درمان طلب کردم بسى، این درد را درمان نشد *** واندر پى سامان شدم، آخر سر و سامان نشد …
راهى ست روشن سوى حق، لیکن به قدر مرتبت *** هر مُسلِمى اَسلم۱۴ نگشت، هر سالمى سلمان نشد …
(قاسم) حریف وسوسه، در محنت است و مَخمَصه۱۵ *** هر احمدى مُرسَل نگشت، هر موسیى عمران نشد۱۶
* * *
بیا که عشق بر افروخت سنجَق۱۷ سلطان *** بیا که شهر شد، ایمن ز حیله شیطان
هزار شهر بگردیدم از فلک به فلک *** به غیر حضرت ایشان نیافتم همه دان
هزار عاشق صادق بُدند احمد را *** ولیک کمتر افتد چو بوذر و سلمان۱۸
* * *
«هُدىً لِلمُتَّقین» گفتند، یعنى: *** به صورت وا مَمان از صرف معنى
بگو تقوى چه باشد؟ راه پاکان *** هدایت؟ رفتن از مولى به مولى۱۹
حیات از حق بود هر جا که باشد *** ولیکن مظهرى باید چو عیسى
قمر، شق گردد از انگشت احمد *** عصا، ثُعبان۲۰ شود در دست موسى…
به یادش (قاسمى) رَطْبُ اللِّسان ست *** که مجنون دوست دارد ذکر لیلى۲۱
* * *
زنهار درین کوى به غفلت نخرامى! *** جویاى خدا باش اگر مرد تمامى
بیرون ز ره راست طریقى به خدا نیست *** گر پیر هرى۲۲ باشى، اگر احمد جامى۲۳ …
قرآن ز خدا آمد و سنّت ز پیمبر *** گفتند سلَف۲۴ قصه این نامه نامى۲۵
ار اهل دلى باز بپرسى که درین راه *** کس را خبرى هست از آن یار گرامى؟
مقصود از اسلام وز تسلیم همین بود *** باقى همه الفاظ و اشارات و اسامى۲۶ …
* * *
بفرما رحمتى، چون مى توانى *** که جانم را ز محنت وا رهانى
یکى جام مصفّا موهبت کن *** از آن خمخانه هاى لا مکانى …
به خاک آلوده اى تا در زمینى *** به خون آغشته اى، تا در زمانى
گرت معراج احمد آرزو هست۲۷ *** برون آى از سراى اُمِّ هانى۲۸
برو اى عقل! بس نا ایمنى تو *** بیا اى عشق! چون دارالامانى۲۹
* * *
حمد بر حضرت غنىِّ احد *** «الّذى لَم یَلِدْ و لَم یُولَدْ۳۰»
واهب۳۱ ملکِ بود و اصل وجود *** «لیسَ فى الملک غَیرهُ مَوجود۳۲»
آن کریمى که جود او عام ست *** واهب دین، ولىّ اسلام ست
صلَوات و درود بر احمد *** از کریم وَدود و، فردِ احد
آن که عالم رهین منّت اوست *** دولت جاودان محبّت اوست۳۳
براى آگاهى بیشتر از شرح احوال و اشعار او مى توانید به این منابع مراجعه کنید:
دانشمندان آذربایجان، ص ۳۰۴; از سعدى تا جامى، ص ۴۷۰ و ۵۰۹; طرایق الحقایق، ج ۲، ص ۱۴۴; قاموس الاعلام، ج ۲، ص ۱۰۵۷; مجالس المؤمنین، ج ۲، ص ۴۴; تاریخ ادبیات براون، ج ۴، ص ۵۱; تاریخ ادبیات هرمان اته، ص ۱۷۸; ریحانه الادب، ج ۱، ص ۱۲۲; مجمع الفصحا، ج ۴، ص ۵۲; ریاض العارفین، ص ۱۹۴; تذکره دولتشاه سمرقندى، ص ۳۸۵; مجالس النفائس، ص ۱۸۳ و دویست سخنور، ص ۳۲۳ تا ۳۲۵٫
* * *
پی نوشت ها:
۱ ـ مقدمه شادروان سعید نفیسى بر کلیات قاسم انوار، ص ۸٫
۲ ـ همان.
۳ ـ یعنى: سال ۸۳۷ هـ . ق.
۴ ـ همان، ص ۲۹٫ این کتاب هنوز به زیور چاپ آراسته نشده و مطلب فوق از ص ۳۴۰ نسخه خطى آن نقل شده است.
۵ ـ گویا تذکره نگاران تا سده ۱۲ هـ . ق به هر شعرى که داراى مطلب مستقلى بوده «قطعه» اطلاق مى کردند و با تعریفى که ما از قالب «قطعه» داریم سازگارى ندارد. براى نمونه همین دو بیت شاه قاسم انوار درباره «قضا و قدر الهى» است که در قالب مثنوى سروده شده ولى سخنور فاضلى همچون عبدالرحمن جامى از آن به نام «قطعه» یاد مى کند.
۶ ـ مقدمه شادروان سعید نفیسى، کلیات قاسم انوار، ص ۳۰٫
۷ ـ همان، ص ۳۱٫
۸ ـ طامّهُ الکبرى: یکى از نام هاى روز قیامت.
۹ ـ شَهِدْنا: گواهى مى دهیم.
۱۰ ـ آمَنّا: ایمان آوردیم.
۱۱ ـ استقصا: کاویدن، تحقیق و جستجو کردن، به کُنه چیزى پى بردن.
۱۲ ـ اَصفى: صاف تر، پاکیزه تر.
۱۳ ـ کلیات قاسم انوار، به اهتمام سعید نفیسى، تهران، کتابخانه سنایى، ۱۳۳۷، ص ۵ تا ۸٫
۱۴ ـ اَسْلَم: سالم تر، مسلمان تر.
۱۵ ـ مَخمَصه: گرفتارى، کشمکش درونى.
۱۶ ـ کلیات قاسم انوار، ص ۱۲۹٫
۱۷ ـ سنجَق: مأخوذ از لغت ترکى، علَم، رایت، پرچم.
۱۸ ـ کلیات قاسم انوار، ص ۲۴۱ و ۲۴۲٫
۱۹ ـ رفتن از مولى به مولى: از بندگى به سرورى و آقایى رسیدن. مولا از کلماتى است که داراى دو معناى متضادّند.
۲۰ ـ ثُعبان: اژدها.
۲۱ ـ کلیات قاسم انوار، ص ۲۸۶٫
۲۲ ـ پیر هرى: خواجه عبدالله انصارى هروى.
۲۳ ـ احمد جامى معروف به ژنده پیل از عرفاى نامى.
۲۴ ـ سَلَف: گذشتگان.
۲۵ ـ در متن «نامى نامى» آمده بود که بر اساس قراین موجود در شعر اصلاح شد.
۲۶ ـ کلیات قاسم انوار، ص ۳۰۴٫
۲۷ ـ در متن آمده «آرزو کرد».
۲۸ ـ بنابر قولى، شبى که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به معراج رفتند، در خانه اُمّ هانى بودند.
۲۹ ـ کلیات قاسم انوار، ص ۳۳۰ و ۳۳۱٫
۳۰ ـ یعنى: خدایى که نه زاده و نه زاییده شده است.
۳۱ ـ واهِب: عطا کننده، بخشنده.
۳۲ ـ یعنى: غیر ذات خداوند متعال در عالم هستى موجودى نیست.
۳۳ ـ کلیات قاسم انوار، ص ۳۵۶٫