- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
حسب و نسب شریف امام(ع)
تولد حضرت امام عسکرى علیه السّلام در روز جمعه هشتم ربیع الآخر سال دویست و سى و دو اتفاق افتاد، و در سال دویست و شصت در هشتم ربیع الاول از جهان رفت، و در هنگام وفات بیست و هشت سال از عمر شریفش گذشته بود.
مدت امامت حضرت هادى علیه السّلام شش سال بود، و آن جناب ملقب بودند به: هادى، عسکرى و سراج، امام حسن عسکرى و پدر و جدش در میان مردم به ابن الرضا معروف بودند امامت حضرت عسکرى مصادف بود با ایام خلافت معتز، مهتدى و معتمد آن حضرت در زمان خلافت معتمد به شهادت رسیدند و در منزلش در سامراء پهلوى پدر بزرگوارش دفن شدند.
گروه کثیرى از شیعیان عقیده دارند که حضرت مسموم از دنیا رفتند همان گونه که پدر و جدش هم مسموم شدند، و همچنان تمام ائمه علیهم السّلام شهید از جهان رفتند، و در این جا به حدیث حضرت صادق علیه السّلام که فرمود: ما را یا با شمشیر و یا با سمّ شهید خواهند کرد استدلال میکنند.
ادله امامت حضرت علیه السّلام
شیخ مفید در ارشاد نوشته اند:
روزى که محمّد یکی از فرزندان امام هادى علیه السّلام رحلت نمود، سامرا عزادار بود و در صحن و سرای امام علی النقی ازدحام عجیبی بوجود آمده بود تا آنجا که تعداد شخصیت های سرشناس از آل ابوطالب و بنی عباس و قریش حدود ۱۵۰ نفر تجمع کرده بودند. راوی میگوید اینها فقط از اعیان و رجال آن زمان در سامرا بودند و الا از مردم عادی تعداد بی شماری اجتماع کرده بودند. امام علی النقی بر کرسی مخصوص خود نشسته و مردم در پیش پای امام به صورت گروهی ایستاده و گروه هم نشسته بودند در همین هنگام جوانی تقریباً بیست ساله با گریبانی چاک و چهره ای آشفته از منزل بیرون آمد و در پشت سر طرف راست امام ایستاد، ما این جوان را نمیشناختیم ولی سیمای اندوهناک و چهره پر از اشک او دل مارا به سوی او کشانید، ساعتی گذشت که او در آن مقام ایستاده بود و بعد از گذشت این مدت امام علی النقی سر به سوی آن جوان برگرداند و خطاب به او فرمود:« یا بنىّ أحدث للّه شکرا فقد أحدث فیک أمرا» یعنی خدای متعال را سجده شکر کن زیرا در سرنوشت تو امری پدید آمده و در این موقع ما فهمیدیم که این جوان پسر امام علی النقی است و تا این سخن را از پدرش شنید شروع به گریه کرد و فرمود:« ألحمد للّه ربّ العالمین، و إیّاه أسأل تمام نعمه علینا، إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون»[۱] این عبارات حاکی از این است که پدر از دار دنیا میرود و امام حسن عسکری پس از پدر ردای امامت را بر تن می کند.
این جریان در سکوت مطلق انجام گرفت و ما که مشتاق بودیم این ذات گرانمایه را بشناسیم درباره ایشان پرسیدیم گفتند: امام حسن عسکری است.
اعتراف دشمنان اهل بیت(ع) به فضائل امام حسن عسکری (ع)
قومی از بنی عباس و امثال آنها که در راه محو خاندان رسالت از هیچ گونه فسق و فجور و مظالم کوتاهی نمیکردند وقتی لب به فضائل خاندان بنی هاشم باز میکنند ما را از برهان و دلیل بی نیاز میکنند؛ از جمله آنها محمد بن یحیی است او میگوید: احمد پسر عبید الله بن خاقان که از وزرای خاندان عباسی و از شخصیت های سرشناس آن روزگار بود نسبت به عترت طاهره عداوت و دشمنی خاصی داشت، در محفل و مجلس او سخن از علویون به میان آمد و حاشیه نشینان در مجلس از عقاید علویون صحبت کردند، نوبت به احمد رسید او گفت:
« مَا رَأَیْتُ وَ لَا عَرَفْتُ بِسُرَّمَنْرَأَى مِنَ الْعَلَوِیَّهِ مِثْلَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا فِی هَدْیِهِ وَ سُکُونِهِ وَ عَفَافِهِ وَ نُبْلِهِ وَ کِبْرَتِهِ عِنْدَ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ بَنِی هَاشِمٍ کَافَّهً وَ تَقْدِیمِهِمْ إِیَّاهُ عَلَى ذَوِی السِّنِّ مِنْهُمْ وَ الْخَطَرِ وَ کَذَلِکَ کَانَتْ حَالُهُ عِنْدَ الْقُوَّادِ وَ الْوُزَرَاءِ وَ عَامَّهِ النَّاسِ» در جلالت قدر و عظمت شخصی مانند حسن بن علی(ع) نه دیده ام و نه می شناسم، در سامرا به تمام اعیان، رجال، قضات، امرای سپاه، وزراء و عامه مردم تقدم رتبی و علمی و فضلی دارد آنها پذیرفته اند که امام حسن عسکری بر همه ایشان مقدم است.
احمد بن عبیدالله خاقان ادامه میدهد:
روزی پدرم بار عام داد و تمام رجال و شخصیتها برای ملاقات با او آمدند، من بالای سر پدرم ایستاده بودم و بزرگان کشور دسته دسته برای ملاقات با پدرم میآمدند، در این هنگام پرده دار مخصوص تالار آمد و گفت :« أَبُو مُحَمَّدِ ابْنُ الرِّضَا بِالْبَاب » یعنی امام حسن عسکری جلوی درب ورودی است پدرم فریاد کشید هر چه زودتر اجازه بده تشریف فرما بشوند و این برای من خیلی تازگی داشت که اولاً کسی را با کنیه صدا نمیزدند ولی اینجا او را با کنیه نام برد که احترام درخشانی بود من فکر میکردم نباید در حضور پدرم به بیان میآمد و حاجب به خاطر این کارش باید توبیخ میشد اما پدرم تا نام ابو محمد به میان آمد احساس کردم با اشتیاق و احترام شدید گفت فوراً تشریف بیاورند من انتظار داشتم پدرم به حاجب پرخاش کند که چرا نام او را با کنیه برده است، من چشم به در دوختم تا ببینم این مردی که میآید چه هیبتی و شمایلی دارد که پدرم اینقدر مجذوب اوست. میگوید ناگهان دیدم مرد جوانی از در وارد شد که پوست صورت او گندمگون بود و خوش هیکل و زیبا روی و بی نهایت متشخص و موقر به نظرم رسید تا چشم پدرم به او افتاد سریع از جای خود پرید و به طرف او دوید و او را در آغوش کشید و صورت و سینه اش را بوسید و در مسند مخصوص خودش در کنار خود نشانید از همه رو برگردانید و فقط مشغول صحبت با او شد، من در حین گفتگوی ایشان چند بار شنیدم که پدرم گفت فدایت شوم و حتی یک بار پدرم به او گفت پدر و مادرم به فدای تو باد، در این وقت باز حاجب آمد و گفت «موفق[۲]» در حال ورود است او یکی از شخصیتها و رجال، پسر متوکل و برادر خلیفه بود، پدرم بدون آنکه رویش را به طرف حاجب برگرداند همچنان با ابو محمد ابن الرضا صحبت میکرد. این درحالی است که «موفق» هر وقت به دیدار پدرم میآمد گروهی از غلامان که ملتزم رکابش بودند او را همراهی میکردند و قبل از او به تالار وارد میشدند و در دو طرف تالار صف میکشیدند که موفق از بین آنها وارد میشد و کنار پدرم مینشست پدرم هنوز با ابن الرضا صحبت میکرد که غلامان موفق وارد شدند و صف را تشکیل دادند در این هنگام بود که پدرم با منتهای احترام گفت :« حِینَئِذٍ لَهُ إِذَا شِئْتَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ ثُمَّ قَالَ لِحُجَّابِهِ خُذُوا بِهِ خَلْفَ السِّمَاطَیْنِ لَا یَرَاهُ هَذَا» یعنی اگر شما میخواهید تشریف ببرید من به فدای شما هستم نمیخواست که موفق این احترام او نسبت به امام عسکری را ببیند و گزارش آن را به متوکل و امثال او بدهد تا برایش پرونده سیاسی درست نشود. از این جهت حضرت برخاست و پدرم به غلام گفت که از پشت صف ایشان را ببرید تا «موفق» او را نبیند من حیرت زده به این جریان نگاه میکردم و سخت تشنه بودم تا «ابو محمد» را بشناسم ابتدا از غلامان پدرم سؤال کردم که این مرد چه کسی بود که پدرم این اندازه به وی احترام کرد؟ در جواب من گفتند او یک علوی، معروف به «ابن الرضاست»، آن روز را من تا شب فکر میکردم این چه حرمت و احترامی بود نسبت به این سید علوی پدرم روا داشت، وقتی پدرم نماز عشا خواند و تنها ماند تا به گزارشهای روزانه رسیدگی کند من نزدیک او رفتم و گفتم اگر اجازه بدهید مطلبی را عرض کنم در نهایت حیرت و اعجاب از آن مرد سؤال کردم، پدرم جواب داد آن مرد «حسن بن علی» امام رافضی هاست، مدتی سکوت کرد و بعد ادامه داد« یا بنیّ لو زالت الإمامه عن خلفاء بنی العبّاس ما استحقّها أحد من بنی هاشم غیر هذا و إنّ هذا لیستحقّها فی فضله و عفافه و هدیه و صیانته و زهده و عبادته و جمیل أخلاقه و صلاحه » اگر خلافت از خلفای ما سلب شود هیچ کس در میان بنی هاشم جز ابو محمد شایسته مقام خلافت نیست، میدانی چرا؟ برای اینکه این جوان صاحب فضل ؛علم ،اخلاق جمیل ؛تقوی و زهد و عبادت است و تربیت پسندیده دارد و شایسته خلافت است، مقداری پدرم صبر کرد و ادامه داد
«، و لو رأیت أباه رأیت رجلا، جزلا، نبیلا، فاضلا، فازددت قلقا و تفکّرا و غیظا على أبی على ما سمعت منه و استزدته فی فعله و قوله فیه ما قال» افسوس که پدرش را ندیدی او شخصیت فاضل و نبیل و بزرگواری بود. در این حال بر حیرت من افزوده شد. از بزرگان دربار و قضات و امرای سپاه و شخصیت های گوناگون تحقیق کردم که در پیش همه محبوب و در نهایت عظمت و جلال است.
احمد بن عبیدالله در ادامه میآورد: بعد از فوت امام حسن عسکری برادر آن حضرت که به جعفر کذاب معروف است نزد پدرم آمد و گفت:اگر شما مرا به عنوان جانشینی برادرم به رسمیت بشناسید حاضرم هر سال بیست هزار سکه طلا مالیات بپردازم.
احمد میگوید پدرم به شدت خشمگین شد و گفت برو احمد مگر نمیبینی امیر شمشیرش را برهنه کرده و بر روی کسی که پدر و برادرت را امام میدانند کشیده است ولی این مردم از عقیده خود دست بردار نیستند تو گمان میکنی مقام امامت یک مقام انتصابی است و به هر کس میشود اعطا کرد و پدرم جعفر را طرد کرد و دیگر او را راه نداد.
البته متوکل به عنوان جانشینی؛ جعفر را که فرد شرابخوار و عیاشی بود پذیرفت و او را فرستاد موقعی که امام حسن عسکری از دنیا رفت بر جنازه آن حضرت نماز بخواند، اما ناگهان فرزند چهار ساله ای را دیدند که جلو آمد و گفت عمو من به نماز خواندن بر پدرم سزاوارترم دست رد به سینه عمویش زد و وجود مقدس امام زمان بر جنازه پدرش نمازی ملکوتی خواند و بعد جعفر کذاب بیرون آمد و به مأمورین اطلاع داد که آن فرزندی که قرار بود متولد بشود و دستگاه جور را به هم بریزد اکنون متولد شده و من اطلاعی نداشتم.
به خانه امام حسن عسکری(ع) ریختند و سرداب و خانه را احاطه کردند مدت مدیدی مأمورین اینجا بودند و خانه امام حسن عسکری را پلمپ کرده بودند که مبادا ایشان فرار کند اما از آنجا که خداوند میخواست حجت خودش را حفظ کند ایشان از نظرها غایب شد در غیبت به سر میبرند.
و موقعی که امام حسن عسکری(ع) بیمار شده بودند احمد میگوید پدرم عبیدالله بن خاقان به طور مرتب افرادی را میفرستاد تا از احوال ایشان جویا شوند و حتی پزشکان سلطنتتی را هم میفرستاد تا دقیقاً از ایشان مراقبت کنند البته عبید الله خاقان نبود که امام را به زهر جفا شهید کرد بلکه متوکل عباسی بود اما او علاقه خاصی داشت که از امام مراقبت کند دو سه روز گزارش داده شد تا حال ابو محمد وخیم شد، بالاخره امام رحلت فرمودند و پس از رحلت امام(ع) خیلی سعی کردند به امام زمان(عج) دست پیدا کنند اما بحمد الله موفق نشدند.
حدیثی زیبا از امام حسن عسکری (ع)
امام حسن عسکری حدیث معروفی دارد که
«نحن حجج اللّه على خلقه، و جدّتنا فاطمه حجّه علینا»[۳].ما حجت های خدا هستیم بر خلق عالم و فاطمه الزهرا حجه علینا، فاطمه زهرا بر ما حجت است ؛ فاطمه زهرا دارای مصحف و علم لدنی است بطوری که به حضرت علی(ع) عرض کرد که میخواهی من تو را آگاه کنم به علم ما کان و ما یکون و علم ما هو کائن که امام (ع) به پیامبر اکرم(ص) سخنان فاطمه(س) را توضیح دادند و پیامبر(ص) فرمود: بله «فاطمه» از همان گوهری است که خداوند ما را آفریده است و بنابر این فضل و علم فاطمه لدنی است لذا؛ بسیاری از علوم ائمه(ع) به حضرت فاطمه بر میگردد؛ بنابر این جا دارد که بفرمایند فاطمه زهرا بر ما حجت است و ما حجت بر تمام خلق هستیم.
بیانات: حجت الاسلام و المسلمین محمد باقر شریعت.
پی نوشت ها:
[۱]- الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج۲، ص: ۳۱۵
[۲] – الموفق العباسی: طلحه بن جعفر المتوکل بن المعتصم، أبو أحمد من أمراء العباسیّه لم یل الخلافه اسما و لکن تولّاها فعلا ولد فی بغداد و مات بها سنه( ۲۷۸) ه- النجوم الزاهره ج ۳/ ۷۹-.
[۳] – أطیب البیان (ج ۱۳، ص ۲۲۵)
منبع: شبستان