- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 3 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
فضل بن ربیع حکایت کند:
روزى هارون الرّشید با حالت غضب ، شمشیر به دست بر من وارد شد و گفت : همین الا ن باید این حجازى یعنى ؛ حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام را در هر حالتى که هست ، امانش ندهى و او را این جا حاضر کنى .
پس من به سوى محلّ سکونت حضرت حرکت کردم تا آن که به خانه اى که با حصیر و شاخه هاى درخت خرما درست شده بود، رسیدم ؛ غلام سیاهى در آن جا حضور داشت ، گفتم : اجازه ورود بر مولایت را مى خواهم ؟
غلام گفت : مولاى من حاجب و دربان و وزیر ندارد، بیا داخل ، چون وارد منزل شدم ، پس از عرض سلام ، گفتم : هارون الرّشید شما را طلب کرده است .
امام کاظم علیه السلام فرمود: مرا با هارون چه کار است ؟!
آیا با آن همه نعمت کفایت نمى کند؟
و پس از آن ، با سرعت حرکت نمود و اظهار داشت : اگر جدّم رسول خدا (صلى الله علیه و آله) نفرموده بود: تبعیّت از سلطان در حالت تقیّه واجب است ، هرگز نمى آمدم .
عرضه داشتم : یا ابن رسول اللّه ! آماده عقوبت و شکنجه هارون باشید، چون که بسیار غضبناک بود.
حضرت فرمود: همراه من کسى است که مالک تمام دنیا و آخرت است ، و هارون الرّشید امروز نمى تواند کمترین آسیبى را به من وارد نماید، انشاءاللّه تعالى .
و سپس دست مبارک خود را اطراف سر خود سه مرتبه چرخانید و زمزمه اى کرد که من متوجّه آن نشدم .
سپس حرکت کردیم و همین که جلوى دارالا ماره رسیدیم حضرت بیرون ایستاد ومن بر هارون الرّشید وارد شدم ، دیدم همانند مادر بچّه مرده ناراحت و سرگردان است ؛ و چون چشمش بر من افتاد گفت : آیا پسر عمویم را آوردى ؟
گفتم : بلى .
اظهار داشت : آسیبى که به او نرسانده اى ؟
گفتم : خیر.
گفت : بگو: وارد شود.
چون حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام وارد شد، هارون از جاى خود حرکت کرد و به استقبال حضرت رفت و او را در آغوش گرفت و با یکدیگر معانقه کردند.
سپس هارون الرّشید به حضرت خطاب کرد و گفت : اى پسر عمو! خوش آمدى ؛ و آن گاه حضرت را با احترام و تکریم کنار خود نشانید و اظهار داشت : چه شده است که با ما قطع رابطه کرده اى ؛ و به ملاقات ما نمى آئى ؟
امام علیه السلام فرمود: چون ریاست و نعمت تو فراوان گشته است و علاقه مند به دنیا گشته اى .
پس از آن ، هارون دستور داد تا هدایاى متعدّد و ارزشمندى براى حضرتش آماده کنند؛ و سپس آن هدایا را تحویل امام کاظم علیه السلام داد.
حضرت فرمود: اگر نمى خواستم به جوانان بنى هاشم در امر ازدواجشان کمک کنم تا نسل آنها افزایش یابد، این هدایا را نمى پذیرفتم ؛ و سپس حرکت نمود و رفت .
فضل بن ربیع در ادامه این حکایت افزود: چون حضرت موسى بن جعفر علیه السلام از دربار خلیفه خارج شد و رفت ، به هارون الرّشید گفتم : تو تصمیم تعذیب و جسارت داشتى ، ولى اکنون هدایائى گرانبها تقدیمش کردى ؛ و نیز با عزّت و احترام راهى منزل خویش گردید؟
هارون الرّشید در جواب اظهار داشت : همین که تو را به دنبال او فرستادم ، چند نفر ناشناس و مسلّح بر من وارد شدند و همگى گفتند: چنانچه آسیبى به موسى بن جعفر علیهما السلام برسانى ، تمام کاخ و اهل آن را نابود مى گردانیم ؛ پس سعى کن با او به نیکى و احسان برخورد نمائى .
فضل بن ربیع گوید: پس از گذشت چند صباحى خدمت امام موسى کاظم علیه السلام رفتم و عرضه داشتم : چگونه شرّ هارون الرّشید را از خودت دفع و برطرف نمودى ؛ و به حمد اللّه هیچ آسیبى به شما نرسید؟
امام علیه السلام در جواب فرمود: دعاى جدّم حضرت امیرالمؤمنین ، علىّ بن ابى طالب علیه السلام را خواندم و خداوند مرا کفایت نمود.(۱)
۱- عیون اخبارالرّضا علیه السلام : ج ۱، ص ۷۶ ۷۸، ح ۵، جهت اختصار دعا آورده نشد.