- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 12 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
در واقع، با خلافت ابوبکر – به عنوان پلی برای انتقال قدرت از بنی هاشم به بنی امیه – کاملا موافق بودند و حتی با آنان همکاری می کردند . اگرچه اثبات این همکاری، با توجه به تحریف های تاریخی بسیار مشکل است، ولی بعضی از قرائن بر این مطلب دلالت دارد;
مانند این که در روز وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، عمر با قاطعیت فوت پیامبر صلی الله علیه و آله را انکار می کرد تا وقتی که ابوبکر رسید و عمر با شنیدن آیه ای از قرآن از زبان ابوبکر، خبر وفات پیامبر صلی الله علیه و آله را پذیرفت . (۵۸)
مشخص بود که هدف عمر، کنترل اوضاع تا رسیدن ابوبکر بود . اما جالب آن است که عمر، تنها فرد منکر رحلت پیامبر نبود، بلکه عثمان نیز مدعی شده بود که پیامبر صلی الله علیه و آله نمرده است و مانند عیسی بن مریم به آسمان رفته است . (۵۹)
این هماهنگی ها نشانگر احتمال توافق های پنهانی میان آنان است .
خلاصه آن که، تلاش بنی امیه برای به دست گیری حکومت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، امری مسلم است و این امر، برای افراد آگاه آن زمان، همانند انصار به خوبی آشکار بود.
چنان که حباب بن منذر در سقیفه خطاب به ابوبکر گفته بود: ما درباره شما چندان حرف نداریم، ولی از این می ترسیم که پس از آن، کسانی بر سر کار آیند که ما پدران و برادرانشان را به هلاکت رساندیم . (۶۰) باید گفت: حقا، که او چه خوب فهمیده بود و چه درست پیش بینی نموده بود .
البته غیر از بنی امیه، بنی زهره نیز برای به دست گیری حکومت تلاش می کردند و آن ها نیز بر سعد و عبدالرحمان بن عوف اتفاق داشتند . (۶۱) همچنین در یک روایتی، از مغیره بن شعبه به عنوان کسی که محرک ابوبکر و عمر برای رفتن به سقیفه بوده، یاد شده است . (۶۲)
سوم . تلاش عده ای از مهاجران
عده ای بیش از همه و آشکارتر از همه، برای دست یابی به حکومت تلاش می کردند، اینان، ابوبکر، عمر و ابوعبیده بودند که تلاش های وسیعی را برای کنار زدن علی علیه السلام و در دست گرفتن اوضاع انجام می دادند; بر این مطلب شواهد بسیاری دلالت دارد که ما به نمونه هایی از آن اشاره می نماییم:
۱ . عمر در خطبه اش درباره سقیفه می گوید: «واجتمع المهاجرون الی ابی بکر» ; مهاجران درباره ابوبکر متفق بودند . وی سپس می گوید: «به ابوبکر گفتم بیا به سوی انصار که در سقیفه جمع شده اند برویم .»
با دقت در این عبارات، می توان از میزان تلاش این عده مطلع شد، زیرا توافق مهاجران بر ابوبکر، اگر یک ادعای صرف نباشد، نیازمند مذاکرات بسیار و رایزنی های فراوان است و نمی شود .
یکباره، پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، همه مهاجران بر ابوبکر اتفاق کنند، زیرا قبل از سقیفه هیچ جلسه ای تشکیل نشده بود، تا آنان نظر همه مهاجران را جویا شوند و بفهمند که آنان چه نظری دارند، پس می بایست این افراد، قبل از فوت رسول خدا، به تلاش وسیعی دست می زدند و با یکایک مهاجران به توافق قبلی می رسیدند .
۲ . در بسیاری از کتب تاریخی و روایی ذکر شده است که این عده از مهاجران، مامور بودند تا تحت فرماندهی اسامه بن زید، از مدینه خارج شوند .
در تعدادی از این روایت تصریح به اسم ابوبکر و عمر و ابوعبیده و … شده است، مانند روایتی که در الطبقات الکبری ذکر شده است.
که می گوید: «فلم یبق احد من وجوه المهاجرین الاولین و الانصار الا انتدب فی تلک الغزوه و فیهم ابوبکر الصدیق و عمربن الخطاب و ابوعبیده بن الجراح و سعد بن ابی وقاص و …» ; (۶۳) هیچ یک از بزرگان مهاجر و انصار باقی نمانده بودند مگر این که به این جنگ فراخوانده شدند.
که در میان آنان، ابوبکر صدیق و عمربن خطاب و ابوعبیده جراح و سعدبن ابی وقاص و … بودند .
ولی آنان به بهانه هایی از همراهی این لشکر امتناع می ورزیدند و با تعلل خود، در حرکت این لشکر، کارشکنی می کردند . (۶۴)
با توجه به تاکیدهای بسیار زیاد پیامبر صلی الله علیه و آله مبنی بر حرکت لشکراسامه و از طرفی دیگر تعلل این گروه از همراهی لشکر اسامه، به خوبی می توان از منویات و نقشه های این گروه با خبر شد .
۳ . پیامبر صلی الله علیه و آله در آخرین روزهای زندگی اش بر اثر شدت بیماری، مرتب بی هوش می شدند . وقت نماز شد و بلال اذان گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله چون توان رفتن به مسجد را نداشتند فرمودند: «به مردم بگویید نماز بخوانند» (۶۵)
و شخص خاصی را برای امامت آن مشخص نکردند، زیرا شاید اکنون نوبت مردم بود که با این همه سفارش ها و تاکیدها، می فهمیدند که پشت سر چه کسی نماز بگزارند .
همان طور که روایتی به نقل از بلال چنین بیان شده است: پیامبر صلی الله علیه و آله در آن هنگام بیمار بود، وقتی که برای نماز فراخوانده شد، فرمود: «یا بلال لقد ابلغت فمن شاء فلیصل بالناس و من شاء فلیدع » ; (۶۶) ای بلال من ابلاغ خود را نمودم حال هر که خواهد با مردم نماز گزارد و هر که خواهد ترک کند .
بسیار واضح بود که چه کسی باید امامت این نماز را بر عهده داشته باشد، چون گذشته از این که علی علیه السلام جانشین و وصی پیامبر صلی الله علیه و آله بود، اشخاص موجه دیگری – بنا به امر پیامبر صلی الله علیه و آله مبنی بر حضور بزرگان مهاجر و انصار در لشکر اسامه – در مدینه باقی نمی ماندند;
ولی جای تعجب است که روایات زیادی در کتب اهل سنت وجود دارد که می گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوبکر امر کرده بود که تا جای او نماز بگزارد! (۶۷)
این روایات در میان خودشان متناقض اند، زیرا هم در تعداد نمازهایی که ابوبکر به جای پیامبر صلی الله علیه و آله خوانده و هم در چگونگی آخرین نماز پیامبر صلی الله علیه و آله که ابوبکر به جای پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاده بود، اختلاف دارند.
چنان که بعضی گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوبکر اقتدا کرده است (۶۸) و بعضی می گویند: ابوبکر به نماز پیامبر صلی الله علیه و آله و روایات مختلف دیگری که در کتاب الطبقات الکبری ذکر شده است . (۷۰)
این تناقض های داخلی، ما را به بطلان این ادعا که پیامبر صلی الله علیه و آله چنین امری کرده باشند، راهنمایی می کند .
البته این احتمال هم وجود دارد که بعضی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله خودشان چنان مطلبی را عنوان کرده باشند و آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده باشند، مؤید این احتمال، احادیثی است .
که می گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله در یکی از روزهای بیماری، فرمودند: علی علیه السلام را خبر کنید تا بیاید، ولی عایشه، به دنبال ابوبکر فرستاد و حفصه، به دنبال عمر فرستاد و آنان نزد پیامبر علیه السلام آمدند، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله از آن ها روی گرداند .» (۷۱)
این روایت اگرچه مربوط به نماز نیست، ولی اصل تمرد بعضی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را ثابت می کند . پس آنان که چنین جراتی داشتند تا خلاف سخنان صریح پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کنند.
در اینجا نیز می توانستند از جانب خود مطلبی را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت دهند .به علاوه، ادله روشنی وجود دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوبکر یا عمر، چنین دستوری نداده اند; زیرا:
اول این که آن ها مامور بودند با لشکر اسامه به خارج از مدینه بروند و اگر آنان امتثال امر پیامبر صلی الله علیه و آله را می کردند، در آن زمان می بایست از مدینه خارج شده باشند، و هیچ روایتی یافت نشده است که پیامبر صلی الله علیه و آله، ابوبکر را از همراهی لشکر اسامه استثنا کرده باشد.
بلکه روایت صریحی وجود دارد که شخص ابوبکر و عمر و … وظیفه داشتند لشکر اسامه را همراهی کنند، (۷۲) پس چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله با تاکیدهای بسیار، آن ها را امر به خروج می کند، ولی بعدها خودش می فرماید: ابوبکر با مردم نماز بگزارد؟!
دوم این که بعضی از روایات اهل سنت می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله اصرار می کردند که ابوبکر نماز بخواند، ولی عایشه می گفت: ابوبکر مردی نازک دل است، و پیامبر صلی الله علیه و آله به اصرار خود ادامه می داد، تا این که بالاخره ابوبکر رفت و به نماز ایستاد.
و پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که از شدت بیماری توان آمدن به مسجد را نداشت، با تکیه بر دو نفر (که در بعضی از این روایات، آن دو نفر، علی علیه السلام و فضل بن عباس بودند) به مسجد آمدند .
ابوبکر با دیدن پیامبر صلی الله علیه و آله، کنار رفت و پیامبر صلی الله علیه و آله کنار ابوبکر نشست و ابوبکر با نماز پیامبر صلی الله علیه و آله نماز می گزارد و مردم با نماز ابوبکر . (۷۳)
اکنون می پرسیم اگر پیامبر صلی الله علیه و آله خودشان به ابوبکر امر کرده بودند که با مردم نماز بگزارد و ابوبکر نیز بر حسب امر پیامبر به جای ایشان به نماز ایستاد، چه دلیلی داشت که پیامبر با آن شدت بیماری که به اعتراف عایشه، دو پای مبارک رسول خدا بر زمین کشیده می شد .
توان ایستادن نداشت، به مسجد بیاید و نماز را خود با حالت نشسته اقامه کند؟ آیا چنین نبود که پیامبر صلی الله علیه و آله از پیش نمازی ابوبکر ناراضی بود و تصمیم گرفته بود که به هر صورت شده، جلوی آن را بگیرد و حتی نگذاشته بود ابوبکر نمازش را تمام کند؟
پس اگر ابوبکر طبق امر رسول خدا و به اصرار او به نماز ایستاده بود، معنا نداشت که پیامبر صلی الله علیه و آله با آن بیماری شدید، به مسجد بیایند و بخواهند خودشان نماز را با حالت نشسته اقامه کنند .
خلاصه آن که مسئله پیش دستی در نمازگزاردن به جای پیامبر صلی الله علیه و آله یکی از تلاش هایی بود که آنان می خواستند جانشینی خود را تثبیت کنند و مردم نیز گمان کنند که چون پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان چنین امری کرده، پس آنان جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله خواهند بود .
البته اگر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین امری هم کرده بود، باز دلیلی بر جانشینی آنان نمی شد، زیرا افراد دیگری در حالت صحت پیامبر صلی الله علیه و آله به جای آن حضرت نماز گزاردند . (۷۴)
پس اگر چنین امری دلالت بر جانشینی می کرد، آنان که در حال صحت پیامبر صلی الله علیه و آله به جای او نماز گزاردند، به این امر سزاوارتر بودند .
۴ . نوعی دیگر از تلاش این گروه، برای دست یابی به حکومت، عبارت بود از کسب اخبار از درون خانه پیامبر صلی الله علیه و آله، و فعالیت هایی در درون خانه پیامبر صلی الله علیه و آله جهت به دست گیری اوضاع، که این کار توسط بعضی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله، همچون عایشه دختر ابوبکر و حفصه دختر عمر انجام می گرفت .
از طریق اهل سنت احادیث بسیاری نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن لحظات آخر حیاتشان خطاب به بعضی از همسرانش فرمودند: «شما صواحب یوسف اید» (۷۵) و آنان را به زنانی که بر سر یوسف آن بلا را آوردند تشبیه کرده است .
همچنین طبری در جایی دیگر این مطلب را نقل کرده است که: «پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شخصی را به دنبال علی علیه السلام بفرستید و او را فرا خوانید، عایشه گفت: به سوی ابوبکر بفرستید و حفصه گفت: به سوی عمر بفرستید .
این افراد (ابوبکر و عمر) نزد پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر شدند . پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها فرمود: برگردید و بروید که اگر به شما حاجتی بود، به سوی شما می فرستادم (می فرستم)، پس آن ها رفتند .» (۷۶)
این احادیث، شواهد بسیار خوبی بر مدعای ما هستند، زیرا بیانگر آنند که آن ها برای مطرح کردن خود و این که از نزدیک ترین افراد نزد پیامبرند، پیش دستی کرده و نزد پیامبر رفتند، تا شاید اگر مطلبی را که می خواهد به علی علیه السلام بفرماید، به آنان بفرماید!
در بعضی از این احادیث اگرچه به اسم علی علیه السلام، تصریح نشده است و عباراتی مانند: حبیبم را، یا خلیلم را فراخوانید، دارند، (۷۷) ولی در این که پیامبر صلی الله علیه و آله آن افراد را رد کردند و یا چهره از آن ها برگرداندند مشترکند .
پس اگرچه پیامبر صلی الله علیه و آله نمی فرمودند: علی علیه السلام را خبر کنید تا بیاید و عبارت دیگری می فرمود، اما این مطلب یقینی است که منظور پیامبر صلی الله علیه و آله آنان نبوده اند .
در هر صورت پیش دستی این افراد مهم است که دلالت بر تلاش وسیع آنان، حتی در درون خانه پیامبر صلی الله علیه و آله، به منظور کنارزدن علی علیه السلام و به دست گیری حکومت توسط آنان می کند
.۵ . جلوگیری عمر و طرفدارانش از «کتابت » پیامبر صلی الله علیه و آله، یکی دیگر از تلاش های این گروه، برای کنار گذاشتن علی و به دست گرفتن حکومت بود .
تردیدی نیست که عمر، دریافته بود که منظور پیامبر صلی الله علیه و آله از کتابت، ثبت خلافت علی علیه السلام است و به همین خاطر تلاش کرد که تا این کار عملی نگردد و حتی حاضر شد که به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت هذیان دهد!
درباره کتابت پیامبر صلی الله علیه و آله احادیث زیادی در کتب تاریخی و روایی نقل شده است که همگی مسئله نسبت هذیان به پیامبر صلی الله علیه و آله را ذکر کرده اند که بعضی از آن ها، به صراحت، گوینده این کلام را عمر دانسته اند، (۷۸) و بعضی دیگر اسم شخص خاصی را نبرده اند و فقط گفته اند: بعضی چنین حرفی زدند . (۷۹)
در مجموع این روایات، به غیر از شخص عمر، از هیچ شخص دیگری نام برده نشده است که چنین حرفی زده باشد . پس تردیدی نیست که آن شخص، عمر بوده است، ولی بعضی از راویان اهل سنت، نخواسته اند به اسم عمرتصریح کنند .
بعضی از علمای اهل سنت برای کم کردن قبح این کلام عمر که گفته بود: «ان رسول الله یهجر» ، آن را توجیه کرده اند و گفته اند: منظور عمر از این کلام آن بود که بیماری، بر پیامبر صلی الله علیه و آله غلبه کرده است . (۸۰)
اما این توجیه از جهت لغوی چندان مستند نیست، زیرا همان گونه که لسان العرب از قول ابن اثیر ذکر کرده است: این جمله عمر باید به صورت استفهام باشد (اهجر) تا بتوان آن را به معنی «تغیر کلامه واختلط لاجل ما به المرض » دانست.
ولی اگر جمله، اخباری باشد، (که در بسیاری از روایات چنین است) یا به معنی فحش است و یا به معنی هذیان . وی سپس می گوید: چون گوینده این کلام عمر است، چنین گمانی به او نمی رود .
بر فرض که چنین توجیهی را بپذیریم، معنایش آن است که پیامبر به خاطر شدت بیماری اش نمی داند چه می گوید! بنابراین، کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در این حالت دیگر اعتبار ندارد.
آیا چنین نسبتی به پیامبر صلی الله علیه و آله که به تصریح قرآن «و ما ینطق عن الهوی » (نجم: ۳) ; «و هرگز از روی هوا سخن نمی گوید» ، قبحش کمتراز مطلب قبلی است؟!
وانگهی، معنای سخن عمر هرچه بوده باشد، مهم آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله از این کلام عمر، سخت ناراحت شدند، چنان که بعضی از روایات اهل سنت می گوید: غم وجود پیامبر را فرا گرفت، (۸۱) و بعضی دیگر می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله از این سخن عمر، برآشفت و عمر را از خود راند . (۸۲)
سپس بعضی از اطرافیان، به پیامبر گفتند، آیا وسایل کتابت را بیاوریم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: آیا بعد از آنچه گفتید؟ نه، ولی شما را درباره اهل بیتم سفارش به خیر می کنم . (۸۳)
معلوم است که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آن کلام عمر، دیگر نخواستند بنویسند، چون بر فرض پیامبر صلی الله علیه و آله اقدام به نوشتن هم می کردند، همان افرادی که در حضور پیامبر جرات چنان سخنی را داشتند.
به یقین پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن می افزودند و نسبت های دیگری به پیامبر می دادند و عملا این نوشته از اعتبار ساقط بود .
۶ . یکی دیگر از مسائلی که نشانگر نقشه های این گروه است، جریان انکار وفات پیامبر صلی الله علیه و آله توسط عمر است . این ماجرا در بسیاری از کتب تاریخی و روایی ذکر شده است . (۸۴)
علت این کار عمر، آرام نگه داشتن اوضاع تا رسیدن ابوبکر بود و به محض این که ابوبکر رسید و اعلام کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله وفات یافته است، عمر تازه وفات پیامبر صلی الله علیه و آله را قبول کرد . این جریان به خوبی بیانگر نقشه های مشترک و هماهنگی های قبلی در میان آنان است .
۷ . خبر اجتماع انصار در سقیفه به طور سری فقط به عمر و ابوبکر داده شد (۸۵) و هنگامی که آن ها شتابان روانه سقیفه شده بودند، افراد حاضر در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله از آن ماجرا، بی خبر بودند و عمر و ابوبکر نیز آن را با عموم مسلمانان، یا لااقل با دیگر بزرگان قوم، در میان نگذاشتند تا اگر شری هست، با همفکری دیگران برای آن چاره اندیشی کنند . آیا این ها نشان از نقشه و هماهنگی قبلی در به دست گرفتن حکومت ندارد؟
پی نوشت ها
۵۸ – انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۴۴ .
۵۹ – همان، ج ۲، ص ۷۶۲/الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۱۸۲ .
۶۰ – السقیفه و فدک، ص ۶۰/الامامه و السیاسه، ص ۲۸ .
۶۱ – السقیفه و فدک، ص ۶۸ .
۶۲ – الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۹۰ .
۶۳ – الارشاد، ج ۱، ص ۱۸۴ .
۶۴ – انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۲۹/الارشاد، ج ۱، ص ۱۸۲ (یصلی بالناس بعضهم)
۶۵ – السقیفه و فدک، ص ۶۸ .
۶۶ – انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۲۷ و ۷۲۹ و ۷۳۱ – ۷۳۲ و ۷۳۵/تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۹۷ .
۶۷ – الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۲۲ و ۲۲۳/ابی بکر احمدبن الحسینی البیهقی، دلائل النبوه، تحقیق عبدالمعطی قلعجی، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۵ ه . ق، ج ۷، ص ۱۹۱ و ۱۹۲ .
۶۸ – همان و الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۱۸/تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۹۷ .
۶۹ – الطبقات الکبری، ج ۲، از ص ۲۱۵ تا ۲۲۴ و ج ۳، از ص ۱۷۸ تا ۱۸۱ .
۷۰ – تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۹۶ .
۷۱ – الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۹۰ و ۲۴۹/السقیفه و فدک، ص ۷۴و۷۵/تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۳/الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵ .
۷۲ – تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۹۷ (از عایشه)
۷۳ – الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۲۰۵ درباره عبدالله بن ام مکتوم چنین می گوید: «و کان رسول الله صلی الله علیه و آله یستخلفه علی المدینه یصلی بالناس فی عامه غزوات رسول الله صلی الله علیه و آله .»
۷۴ – تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۹۷/انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۳۱ و ۷۳۲ و ۷۳۵/الامامه و السیاسه، ص ۲۰/دلائل النبوه، ج ۷، ص ۱۸۶ و ۱۸۷ و ۱۸۸/الارشاد، ج ۱، ص ۱۸۳ (شیخ مفید در این باره می گوید: «وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله حرص آنان را دید که هریک می خواهند پدرانشان را برای نماز فراخوانند، چنین سخنی را فرمود» ، ولی عموم روایات اهل سنت این سخن را درباره امر پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوبکر درباره نماز ذکر کرده اند که در آن عایشه مایل نبود که ابوبکر نماز بگزارد، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله بر این امر اصرار ورزیدند! البته مخفی نماند که بیشتر این روایات از عایشه نقل شده است .
۷۵ – تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۹۶/الارشاد، ج ۱، ص ۱۸۵ .
۷۶ – الامامه و السیاسه، ص ۲۰ .
۷۷ – السقیفه و فدک، ص ۷۳/الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۴۳ و ۲۴۴/الارشاد، ج ۱، ص ۱۸۴ .
۷۸ – الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۴۲ و ۲۴۳/انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۳۸/تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۹۲ .
۷۹ – تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۹۳ (در پاورقی) /السقیفه و فدک، ص ۷۳ (در ضمن یک روایت) .
۸۰ – انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۳۸ .
۸۱ – الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۴۳ و ۲۴۴/السقیفه و فدک، ص ۷۳ «فرفضه النبی صلی الله علیه و آله » (پس به این معنا، پیامبر اولین رافضی است).
۸۲ – الارشاد، ج ۱، ص ۱۸۴ .
۸۳ – ابن هشام، السیره النبویه، ج ۴، ص ۳۰۵ و ۳۱۱/انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۴۲/تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۲۱۰/البدایه و النهایه، ج ۵، ص ۲۶۲ و ۲۶۳ .
۸۴ – انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۶۴/السقیفه و فدک، ص ۵۵/تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۲۰۳ .
۸۵ – الارشاد، ج ۱، ص ۱۸۰ و ۱۸۱ .