- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 23 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
چعُمَر بن خَطّاب بن نُفَیل خلیفه دوم مسلمانان بود. او از صحابه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از ابوبکر به خلافت رسید. حوادثی زیادی در زمان خلافت او اتفاق افتاده است. در این نوشته سعی شده که این حوادث از متون تاریخی و حدیثی همراه با زندگینامه او بیان گردد .
جایگاه
عمر بن خطاب از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)[۱] و دومین خلیفه مسلمانان[۲] است. اهل سنت به سیره عمر اهتمام فراوان دارند و برخی از اقدامات او برای آنان جنبه فقهی پیدا کرده است.[۳] در روایات اهل سنت، عمر یکی از عشره مبشره شمرده شده است.[۴] جایگاهی که روایات اهل سنت برای عمر تصویر کردهاند نزدیک به نبوت است.[۵] بر اساس این قبیل روایات، که به «موافقات عمر» مشهور است، در مواردی که نظر عمر با نظر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مخالف بوده، آیاتی از قرآن در تایید نظر عمر نازل شده است.[۶] از خود عمر نیز نقل شده است که خود را همردیف پیامبر میدانست.[۷] سیوطی در «تاریخ الخلفاء» روایات فراوانی در مدح عمر نقل کرده[۸] و زندگی زاهدانه عمر و سختگیری بر خود در خوراک و پوشاک در منابع اهل سنت ستایش شده است.[۹] بنابر نقل ابن کثیر، مورخ و مفسر سنی قرن هشتم هجری، روایتی در صحیحین اهل سنت به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داده شده که بر اساس آن، عمر محدَّث (کسی که فرشتگان با او سخن میگویند) بوده است.[۱۰]
برخی مواضع عمر، خصوصا مواضع او پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و برخی اقدامات او در دوره حکومتش مورد انتقاد شیعیان قرار گرفته است، از جمله تلاش برای به خلافت رساندن ابوبکر، (برخلاف سفارش پیامبر در واقعه غدیر و غیر آن درباره جانشینی امام علی (علیه السلام) پس از خود)[۱۱] تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها)،[۱۲]، ایجاد بدعتهایی در دین[۱۳] و همچنین مخالفت با نظر پیامبر در ماجرای صلح حدیبیه،[۱۴] ماجرای قلم و دوات[۱۵] و ماجرای سپاه اسامه.
زندگینامه
عمر بن خطاب بن نُفَیل در سال ۱۳ بعد از عامالفیل (۴۰ سال پیش از هجرت[۱۶]) در مکه به دنیا آمد.[۱۷] کنیه او ابوحفص بود.[۱۸] به گفته طقوش، نویسنده لبنانی، عمر از تیره بنیعدی بود که از نظر جایگاه، به قبایلی همچون بنیهاشم نمیرسید.[۱۹] بنابر نقل مقریزی، تاریخنگار مصری قرن نهم هجری، عمر از اشراف قریش به شمار میآمد و در دوره جاهلیت، سفیر قریش در جنگها بود.[۲۰]
اهل سنت لقب فاروق را برای عمر به کار بردهاند. به گفته طبری، تاریخنگار قرن ۳ و ۴ هجری، درباره اینکه چه کسی اولین بار عمر را فاروق نامیده اختلاف است: برخی گفتهاند پیامبر و برخی گفتهاند ابتدا اهل کتاب چنین لقبی به عمر دادند و سپس مسلمانان از آنها تبعیت کردند.[۲۱]در روایات شیعه و برخی روایات اهل سنت آمده است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) این لقب را برای امام علی (علیه السلام) به کار برده است.[۲۲][۲۳]
فرزندان و همسران
عمر بن خطاب نُه پسر و چهار دختر داشت.[۲۴] یکی از دختران او به نام حفصه به ازدواج پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درآمد[۲۵] و آیات نخستین سوره تحریم درباره او و عایشه که پیامبر را آزردند، نازل شد.[۲۶] عبدالله بن عمر در برخی منابع اهل سنت، شخصیتی ضعیف، محتاط و گوشهگیر در امور سیاسی توصیف شده است.[۲۷] وقتی امام علی (علیه السلام) به خلافت رسید، عبدالله از بیعت با او خودداری کرد.[۲۸] عبیدالله بن عمر پس از ترور شدن پدرش توسط ابولؤلؤ، چند نفر از جمله همسر و دختر خردسال ابولؤلؤ و یک ایرانی مسلمان به نام هرمزان را به قتل رساند. عمر وصیت کرد عبیدالله را قصاص کنند.[۲۹] به گفته شیخ مفید، عثمان که پس از عمر به خلافت رسید، از قصاص عبیدالله خودداری کرد و وقتی با پافشاری امام علی (علیه السلام) برای اجرای حکم خدا روبهرو شد، شبانه عبیدالله را از مدینه فراری داد. پس از به خلافت رسیدن امام علی (علیه السلام)، عبیدالله به معاویه پیوست و در جنگ صفین کشته شد.[۳۰]
طبری چند همسر برای عمر نام برده است از جمله زینب دختر مظعون بن حبیب، ملیکه دختر جرول خزاعی، امکلثوم دختر جرول بن مالک و امحکیم دختر حارث بن هشام و امکلثوم دختر علی بن ابیطالب (علیه السلام).[۳۱] درباره ازدواج عمر با امکلثوم دختر امام علی (علیه السلام) در منابع شیعه اختلاف نظر وجود دارد. برخی آن را پذیرفتهاند[۳۲] و عدهای نیز آن را رد کردهاند.[۳۳] آقابزرگ تهرانی چند کتاب نام برده که در ردّ این ازدواج نوشته شده است.[۳۴] سید مرتضی اصل این ازدواج را پذیرفته و با استناد به روایتی از امام صادق (علیه السلام)، که در کتاب کافی آمده،[۳۵] موافقت امام علی (علیه السلام) با این ازدواج را اجباری و پس از تهدید عمر دانسته است.[۳۶]
اسلام آوردن
بسیاری از منابع، اسلام آوردن او را سال ششم بعثت گفتهاند،[۳۷] ولی مسعودی، تاریخنگار قرن چهارم هجری، سال نهم بعثت را ذکر کرده است.[۳۸] بنابر نقل ابن حجر عسقلانی، محدث سنی قرن نهم، عمر قبل از اسلام آوردن، مسلمانان را آزار میداد[۳۹] و برخی از آنان را شکنجه میکرد.[۴۰] از خود او نیز نقل شده است که بیش از همه با رسول خدا دشمنی داشته است.[۴۱]
درباره ماجرای اسلام آوردن عمر نقل شده است که روزی شمشیر برداشت تا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را به قتل برساند، ولی خواهر تازهمسلمانش، او را از این کار منصرف کرد و عمر پس از شنیدن آیاتی از قرآن، اسلام آورد.[۴۲] پس از هجرت مسلمانان به مدینه، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بین عمر و ابوبکر، عقد اخوت بست. [۴۳][یادداشت ۱]
در برخی منابع اهل سنت همچون المنتظم اثر ابن جوزی، مورخ و مفسر سنی قرن ششم، آمده است که پس از اسلام آوردن عمر در سال ششم بعثت بود که دعوت به اسلام علنی شد و مسلمانان توانستند در مسجد الحرام جمع شوند و بر گرد کعبه طواف کنند و حق خود را از کسانی که به مسلمانان ستم کرده بودند، بگیرند.[۴۴]
سید جعفر مرتضی در این زمینه گفته است چگونه ممکن است قریش پیش از هجرت مسلمانان به مدینه از عمر واهمه داشته باشد، در حالی که عمر در سال ششم هجری در ماجرای صلح حدیبیه از رفتن نزد قریش واهمه داشت و درخواست پیامبر برای مذاکره با قریش را به این دلیل که ممکن است قریش به او آسیب برسانند، نپذیرفت.[۴۵]
حضور در غزوات
عمر در غزوات دوره پیامبر حضور داشت.[۴۶] برخی گزارشات تاریخی از فرار یا شکست او در این جنگها حکایت دارد از جمله طبری از خود عمر نقل کرده که در جنگ احد فرار کرده است.[۴۷] در جنگ خیبر که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عمر را پس از ابوبکر، مامور فتح قلعه خیبر کرد، عمر نیز همچون ابوبکر شکست خورد و سپس امام علی (علیه السلام) مامور فتح خیبر شد و به پیروزی رسید.[۴۸] در نبرد حنین هم عمر جزو کسانی بود که از میدان گریختند.[۴۹]
مخالفت با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
عمر بن خطاب در زمان حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، در مواردی با ایشان مخالفت کرد، از جمله اینکه در ماجرای صلح حدیبیه، بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به سبب صلح کردن با قریش، خرده گرفت و تصریح کرد که به نبوت او شک کرده است.[۵۰]
ماجرای قلم و دوات نیز از مواردی است که عمر بن خطاب با فرمان پیامبر مخالفت کرد؛ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چند روز پیش از درگذشت خود، کاغذ و قلم خواست تا چیزی بنویسد که مسلمانان هرگز گمراه نشوند، ولی عمر گفت: «همانا درد بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چیره شده است و کتاب خدا نزد شماست و ما را کفایت میکند.»[۵۱] در نقل دیگری آمده است که گفت: «این مرد هذیان میگوید.»[۵۲] پس از این سخن عمر، میان اصحاب اختلاف افتاد و پیامبر از آنان خواست از نزد او بروند.[۵۳]
همچنین پیامبر در آخرین روزهای عمر خود فرمان داد مسلمانان به فرماندهی اسامه بن زید برای مقابله با روم، اعزام شوند.[۵۴] به گفته شیخ مفید پیامبر بر پیوستن مردم به سپاه اسامه و تسریع در حرکت آن تاکید داشت،[۵۵] ولی عدهای از جمله عمر بن خطاب و ابوبکر از فرمان سرپیچی کردند و در سپاه حضور نیافتند. پیامبر وقتی از سرپیچی عمر و ابوبکر آگاه شد، آن دو را فرا خواند و بر پیوستن آنها به سپاه تاکید کرد.[۵۶] در برخی منابع آمده است که پیامبر فرمود: لعنت خدا بر کسی که از پیوستن به سپاه اسامه سرپیچی کند.[۵۷]
خلافت
عمر بن خطاب در ۲۲ جمادی الثانی سال ۱۳ هجری، پس از مرگ خلیفه اول مسلمانان به خلافت رسید[۵۸] و بیش از ده سال خلافت کرد.[۵۹] بنابر نقل طبری مورخ قرن سوم و چهارم، ابوبکر در هنگام مرگ، عثمان بن عفان را فراخواند تا عهدنامه جانشینی را بنویسد. ابوبکر وقتی شروع به گفتن وصیت خود کرد از هوش رفت و عثمان عهدنامه را به نام عمر بن خطاب نوشت. وقتی ابوبکر به هوش آمد، آنچه را عثمان نوشته بود، تایید کرد.[۶۰]
بنا بر نقلی پس از تعیین عمر به خلافت، به ابوبکر اعتراض شد که اگر خدا از تو درباره استخلاف عمر سوال کند چه جواب خواهی داد در حالی که از درشتخویی عمر آگاهی. ابوبکر در پاسخ به این اعتراض، عمر را بهترینِ مردم میخواند.[۶۱]
رسول جعفریان معتقد است، با نوشتن عهدنامه، عمر عملاً به خلافت منصوب شد و بیعت مردم نقشی در خلافت او نداشت و صرفا جنبه اظهار وفاداری در فرمانبرداری داشت؛ این در حالی بود که خود عمر، انتخاب ابوبکر به خلافت را کاری شتابزده (فلته) میدانست و معتقد بود انتخاب حاکم باید با مشورت مومنان باشد.[۶۲]
ترور و مرگ
عمر در ۲۶ ذیالحجه سال ۲۳ هجری به دست فردی به نام ابولؤلؤ مجروح شد.[۶۳] به گفته طقوش، ابولؤلؤ اصالتا ایرانی و خدمتکار مغیره بن شعبه بود که برای شکایت از سنگین بودن خراج خود نزد خلیفه رفته بود.[۶۴] در روایات اهل سنت آمده است که کعب الاحبار به عمر گفت: من در تورات دیدهام که تو کشته خواهی شد. پس از آن بود که عمر به قتل رسید.[۶۵]
عمر سه روز بعد از مجروح شدن، در سن ۵۵ سالگی از دنیا رفت و کنار قبر ابوبکر دفن شد.[۶۶][یادداشت ۲] در ایران و عراق، روز نهم ربیعالاول نیز روز مرگ عمر دانسته می شود که پیشینه آن به دوره آل بویه بازمیگردد.[۶۷] از عمر نقل شده که در روزهای پایانی عمرش میگفت: کاش مادرم مرا نزائیده بود؛ کاش هیچ نبودم؛ کاش به فراموشی سپرده شده بودم.[۶۸]
عمر قبل از مرگ خود شورایی شش نفره تشکیل داد تا از میان خود، یک نفر را به عنوان خلیفه بعدی برگزینند. اعضای این شورا عبات بودند از: امام علی (علیه السلام)، عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابیوقاص.[۶۹] بنابر نقل ابن قتیبه، تاریخنگار قرن سوم، عمر آرزو میکرد کاش کسانی همچون ابوعبیده بن جراح و معاذ بن جبل زنده بودند تا خلافت را به یکی از آنان واگذار میکرد.[۷۰]
به اعتقاد برخی پژوهشگران، عمر اعضای شورا را به گونهای چیده بود که عثمان به خلافت انتخاب شود و شانسی برای امام علی (علیه السلام) وجود نداشت.[۷۱]
شخصیت شناسی
در بسیاری از نقلهای تاریخی تصویری تندمزاج از عمر بن خطاب ارائه شده است؛ از جمله ابن قتیبه در عیون الاخبار آورده است که عمر عقیده داشت مردم جز با خشونت اصلاحپذیر نیستند.[۷۲] به گفته ابن ابی الحدید، در گفتار و رفتار عمر، درشتی و تکبری آشکار وجود داشت و طبیعت او خشن بود.[۷۳] از عبدالملک بن مروان نیز نقل شده که در خطبهای، عمر را تندخو و سختگیر خواند.[۷۴] با این حال سیوطی از پسر عمر نقل کرده که هرگز عمر را خشمگین ندیده است.[۷۵] از نگاه رسول جعفریان، عمر بن خطاب اسلام را تنها از زاویه سختگیری می شناخته است،[۷۶] ولی باید پذیرفت که برخورد با جامعه بدوی برای خلیفه کار آسانی نبوده است.[۷۷]
تندخویی عمر در فعالیتهای فکری و سیاسی و اجرایی او نیز نمود فراوان داشته است، از جمله در جنگ بدر اصرار داشت تا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همه اسیران را به قتل برساند و در ماجرای صلح حدیبیه نیز با پیامبر مخالفت کرد و اصرار به جنگ با قریش داشت.[۷۸] همچنین گفتهاند او نخستین کسی بود که در برخورد با مردم شلاق به دست گرفت و شلاق او ترسناکتر از شمشیر شمرده می شد.[۷۹] نقل شده است اگر کسی سوالی از عمر داشت جرأت پرسیدن نداشت و به واسطه افرادی همچون عثمان سوال خود را مطرح میکرد.[۸۰]
به گفته جعفریان عمر از نظر اقتصادی برداشت زهدگرایانه افراطی از دین داشت، ولی این بدان معنا نبود که وی در دوره خلافتش ثروت نداشته باشد و حتی نقل شده که عمر از ثروتمندترین افراد قریش بود.[۸۱]
نقش عمر در حوادث بعد از رحلت پیامبر
در برخی منابع شیعه و سنی آمده است وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت، عمر وفات او را انکار کرد و تهدید کرد هر کس بگوید محمد مرده است، او را خواهد کشت.[۸۲] بر اساس این گزارش، ابوبکر از راه میرسد و آیاتی از قرآن درباره طبیعی بودن مرگ پیامبر به عنوان یک انسان میخواند و عمر وفات پیامبر را میپذیرد.[۸۳] محمدباقر صدر، فقیه و اندیشمند شیعه قرن چهاردهم معتقد است هدف عمر از چنین سخنی آن بود که مردم را به این بحث سرگرم کند تا ابوبکر، که در آن ساعت بیرون مدینه به سرمیبُرد، از راه برسد و امر خلافت بدون حضور او سامان نیابد.[۸۴]
تلاش برای به خلافت رساندن ابوبکر
عمر بن خطاب با وجود آنکه در واقعه غدیر حضور داشت و بنابر نقل منابع شیعه و سنی جزو کسانی بود که ولایت علی بن ابی طالب را به وی تبریک گفتند،[۸۵] پس از رحلت پیامبر برای تثبیت خلافت ابوبکر تلاش بسیار کرد[۳۷] و به گفته ابن ابی الحدید اگر عمر نبود ابوبکر به خلافت نمیرسید.[۸۶] از انس بن مالک نیز نقل شده است که عمر در روز سقیفه، ابوبکر را به زور روانه منبر کرد.[۸۷] و از این جهت بود که امام علی (علیه السلام) تلاش او برای به حکومت رسیدن ابوبکر را تلاش برای حکومت آینده خود دانست.[۸۸][یادداشت ۳] در عین حال ابن ابی الحدید گفتگویی میان عمر بن خطاب و مغیره نقل کرده است که بر اساس آن عمر، تقدم ابوبکر بر خود در روز سقیفه را ظالمانه میداند و میگوید وقتی ابوبکر از اقبال حاضران در سقیفه به خود مطمئن شد، به من پیشنهاد بیعت داد تا مرا بیازماید که آیا به خلافت طمع دارم یا نه. اگر من پیشنهاد او را میپذیرفتم مردم مرا نمیپذیرفتند و او نیز کینه مرا به دل میگرفت.[۸۹]
به گفته ابن ابی الحدید امام علی (علیه السلام) در یکی از سخنان خود که به خطبه شقشقیه مشهور شده، تعبیری درباره خلیفه اول و دوم به کار برده است که شیعه امامیه آن را بیانگر غصب خلافت دانستهاند.[۹۰] ابن ابی الحدید با استناد به فرازی از همین خطبه، گفته است: امام علی (علیه السلام) انتخاب عمر به خلافت را کاری ناروا میدانست.[۹۱][یادداشت ۴]
ماجرای خانه فاطمه (سلام الله علیها)
بنابر نقل ابن عبد ربه، ادیب و مورخ قرن ۳ و ۴ هجری، عمر پس از انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه مسلمانان، به دستور وی به خانه فاطمه (سلام الله علیها) رفت تا از علی بن ابیطالب (علیه السلام) بیعت بگیرد. عمر در حالی که آتشی در دست داشت، تهدید کرد اگر اهل خانه بیعت نکنند خانه را آتش خواهد زد.[۹۲] منابع دیگری از اهل سنت همچون تاریخ طبری،[۹۳] انساب الاشراف[۹۴] و المصنَّف،[۹۵] و همچنین شیخ مفید در کتاب الجمل نیز این تهدید عمر را نقل کردهاند.
در برخی منابع شیعه همچون کتاب سلیم بن قیس[۹۶] و بحارالانوار[۹۷] آمده است که عمر این تهدید خود را عملی کرد و درب خانه فاطمه (سلام الله علیها) را آتش زد. به گفته علامه مجلسی، محدث شیعه قرن ۱۱ و ۱۲ هجری، عمر پس از آتش زدن درب خانه، وارد خانه شد و وقتی با مقاومت فاطمه (سلام الله علیها) رو به رو گردید با غلاف شمشیر به پهلوی او و با تازیانه به بازوی او ضربه زد.[۹۸] در نقل دلائل الامامه آمده است عمر به قنفذ دستور داد فاطمه (سلام الله علیها) را بزند و در اثر آن، فاطمه (سلام الله علیها) سقط جنین کرد.[۹۹]
پاره کردن سند فدک
ابوبکر پس از تصدی خلافت، فدک را، که پیامبر به فاطمه بخشیده بود، از او گرفت. بنابر نقل کلینی، محدث شیعه قرن ۳ و ۴ هجری، فاطمه نزد ابوبکر رفت و پس از گفتگویی او را راضی کرد تا فدک را بازگرداند. ابوبکر سندی برای بازگرداندن فدک به فاطمه نوشت، ولی عمر آن نوشته را از فاطمه (و بنابر نقل دیگری از خود ابوبکر[۱۰۰]) گرفت و پاره کرد.[۱۰۱]
ابراز ناراحتی فاطمه (سلام الله علیها) از عمر
بنابر نقل ابنقتیبه دینوری، پس از خشمگین شدن فاطمه در اثر حوادث پس از رحلت پیامبر، عمر و ابوبکر برای دلجویی نزد فاطمه رفتند، ولی او از پذیرفتن آنها خودداری کرد. آنها امام علی (علیه السلام) را واسطه قرار دادند و با فاطمه ملاقات کردند. در این ملاقات فاطمه از آنها اقرار گرفت که این سخن پیامبر را شنیدهاند که فرمود خوشنودی فاطمه خوشنودی من و خشم او خشم من است. سپس فاطمه گفت: من خدا و فرشتگان را گواه می گیرم که شما دو نفر مرا خشمگین کردید و وقتی پیامبر را ملاقات کنم از شما نزد او شکایت خواهم برد.[۱۰۲]
حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به جهت نارضایتی که از ابوبکر و عمر بن خطاب داشت، وصیت کرد، این دو در تشییع او شرکت نکرده و بر پیکر او نماز نخوانند.[۱۰۳]
شیوه حکومتداری
عمر بن خطاب پس از مرگ خلیفه اول و بنابر وصیت او به خلافت رسید[۱۰۴] و ده سال و شش ماه و چهار روز خلیفه مسلمانان بود.[۱۰۵]
محمد سهیل طقوش مورخ و نویسنده لبنانی در کتاب تاریخ الخلفاء الراشدین آورده است: در دوره حکومت عمر بن خطاب، قلمرو اسلامی گسترش یافت و غنایم فراوانی وارد بیتالمال مسلمانان شد و عنصر عرب و عجم با یکدیگر آمیخته شدند. این وضع میطلبید که فعالیت اداری حکومت مرکزی نیز گسترش یابد. برای ساماندهی این وضع، شهرهای جدید ساخته شد، قلمرو اسلامی به چند منطقه و ایالت تقسیم شد، بیتالمال و دیوان تاسیس گردید و امر قضاوت از کارهای حکومتی جدا شد.[۱۰۶]
به گفته ابن کثیر، عمر بن خطاب نخستین کسی بود که امیرالمومنین خوانده شد و نخستین کسی بود که برای تادیب مردم شلاق به دست گرفت. او سپاهیان را تجهیز و خراج وضع کرد و برای افراد، مقرّری تعیین نمود.[۱۰۷] بنابر نقل طبری، عمر مقرری افراد را بر اساس سابقه آنها تعیین کرد و برای اهل بدر پنج هزار درهم و برای کسانی که بعد از بدر تا صلح حدیبیه سابقه داشتند چهار هزار درهم تعیین کرد.[۱۰۸] به گفته ابن ابی الحدید، امام علی (علیه السلام) وقتی به خلافت رسید اعلام کرد بیتالمال را بدون در نظر گرفتن سابقه، به طور مساوی میان مسلمانان تقسیم خواهد کرد.[۱۰۹]
عمر در سال ۲۰ هجری، یهودیان خیبر و نجران را از دیارشان بیرون راند.[۱۱۰] در زمان او شهر کوفه ساخته شد و مسجد نبوی در سال ۱۸ هجری توسعه یافت.[۱۱۱]
مشورت با امام علی و اصحاب
عمر در دوره خلافت خود، با اصحاب مشورت میکرد ولی خود را ملزم به اجرای نظرات آنان نمیدید.[۱۱۲] او در چندین موضوع، نظر امام علی (علیه السلام) را ترجیح داد از جمله در امور قضایی، تکلیف زمینهای فتح شده عراق[۱۱۳] و تعیین هجرت پیامبر به عنوان مبدأ تاریخ اسلامی.[۱۱۴] ابن عبدالبر نقل کرده است که عمر بن خطاب امام علی را در امر قضاوت برتر از همه میدانست. [۱۱۵] ابن قتیبه نیز نقل کرده که عمر میگفت اگر علی نبود، عمر هلاک می شد. (لولا علی لهلک عمر)[۱۱۶] این سخن عمر در بسیاری از منابع شیعه[۱۱۷] و سنی[۱۱۸] آمده است.
سیوطی گفته است عمر نخستین کسی بود که تعبیر «أطال الله بقائک» و «أیّدک الله» را به کار برد. او این دو تعبیر را خطاب به امام علی (علیه السلام) استفاده کرد.[۱۱۹]
برخورد با صحابه و کارگزاران
عمر از شخصیتهای بزرگ صحابه به عنوان کارگزار استفاده نمیکرد[۱۲۰] و از او نقل شده است که نمیخواست آنها را به کار اجرایی آلوده کند.[۱۲۱] در عین حال از شعبی (از محدثان اهل سنت) نقل شده است که عمر از ترس فتنهانگیزی مهاجران، اجازه خروج آنان از مدینه را نمیداد و میگفت بیشترین ترس من پراکنده شدن شما در شهرها است.[۱۲۲] رسول جعفریان معتقد است این اقدام عمر دو دلیل داشت: یکی اینکه ممکن بود هر یک از آنها در هر شهر برای خود جایگاهی پیدا کند و در برابر خلیفه بایستد؛ دوم اینکه عمر نمیخواست احادیث پیامبر در شهرها منتشر شود.[۱۲۰] در کتاب الطبقات الکبری آمده است عمر از گروهی از اصحاب پیامبر که عازم عراق بودند خواست تا مردم را به احادیث رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سرگرم نکنند.[۱۲۳] در مقابل، احمد امین، اندیشمند سنی، معتقد است اهمیت شهر مدینه سبب شد، عمر صحابه را در شهر نگه دارد.[۱۲۴]
همچنین نقل شده است که عمر بر وضع مالی کارگزاران خود نظارت داشت و اموال آنان را پیش از انتصاب به امارت ثبت میکرد و در وقت بازگشت، اموالشان را دو نیم میکرد و نیمی از آن را به بیتالمال بازمیگرداند،[۱۲۵] چون معتقد بود آنها این مال را به ناحق گردآوری کردهاند.[۱۲۶] با این حال برخی کارگزاران که زندگی مرفهی برای خود ساخته بودند، از سختگیری و بازخواست عمر در امان بودند،[۱۲۷] از جمله معاویه حاکم شامات. عمر با اینکه معاویه را کسرای عرب میخواند،[۱۲۸] او را برکنار نکرد.[۱۲۷]
فتوحات
در دوره خلافت عمر بن خطاب، فتوحات، که از زمان ابوبکر آغاز شده بود، ادامه یافت و مناطق بسیاری فتح شد. بنابر نقل یعقوبی شهرها و مناطق فتح شده در شام و عراق و ایران، عبارتند از: اردن، فلسطین، مصر، اسکندریه، حمص، قِنّسرین، حلب، مَنبِج، قادسیه، بصره، حیره، نهاوند، آذربایجان، اهواز، اصطخر، همدان و اصفهان.[۱۲۹]
نخستین فتوحات این دوره در شامات بود و در پی آن، پادشاه روم که بخشی از قلمرو خود را از دست داده بود با لشکری بزرگ به جنگ مسلمانان آمد ولی در جنگ یرموک شکست خورد. وقتی شهر بیتالمقدس به محاصره مسلمانان درآمد، اهالی آن به شرط آنکه شخص خلیفه به قدس بیاید و پیماننامهای با آنان امضا کند، حاضر به تسلیم شدند. عمر با مشورت امام علی (علیه السلام) راهی قدس شد و پس از نوشتن پیماننامهای، بیتالمقدس به قلمرو اسلامی افزوده شد. در سمت عراق نیز (که در آن زمان جزو قلمرو ایران بود) سپاه مسلمانان دست به فتوحات زد. آنان علی رغم شکست اولیه در جنگی که به «یوم الجسر» معروف شد و ابوعبید ثقفی فرمانده مسلمانان در آن کشته شد، توانستند فتوحات خود را ادامه دهند. پس از تصرف حیره و بصره در عراق، مسلمانان در جنگ قادسیه با سپاه ایران، مدائن و سپس اهواز را به تصرف درآوردند. در سالهای بعد مناطق میانی ایران به قلمرو اسلامی افزوده شد. در شمال آفریقا نیز کشورگشایی شد و مصر و بخشهایی از مغرب به تصرف درآمد.[۱۳۰]
در خطبه ۱۳۴ و ۱۴۶ نهج البلاغه، به سخنان امام علی (علیه السلام) هنگام مشاوره عمر با وی درباره مسائل نظامی اشاره شده است.
منع کتابت حدیث
در دوره عمر بن خطاب، سیاست منع تدوین و کتابت حدیث، که پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آغاز شده بود، ادامه یافت. او به کارگزارانش سفارش میکرد که از نقل احادیث پیامبر خودداری کنند.[۱۳۱] در الطبقات الکبری آمده است که عمر از مردم خواست احادیث مکتوب از پیامبر را نزد او بیاورند؛ سپس دستور داد آنها را آتش بزنند.[۱۳۲] از ابوهریره نقل شده است که تا عمر زنده بود نمیتوانستیم بگوییم «قال رسول الله».[۱۳۳] عمر همچنین به شهرها نامه نوشت و دستور داد هرکس چیزی از احادیث پیامبر دارد آن را از بین ببرد.[۱۳۴] با این حال نقل شده است که عمر، برخی مطالبی را که کعبالاحبار از تورات نقل میکرد، نیکو می شمرد و میپذیرفت.[۱۳۵] کعبالاحبار از علمای یهود بود که در زمان عمر اسلام آورد.[۱۳۶] همچنین عمر برای اولین بار در اسلام به کسانی چون عبید بن عمیر و تمیم داری اجازه داد تا در مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برای مردم قصه بگویند.[۱۳۷]
بسیاری از نویسندگان شیعه هدف از ممنوعیت تدوین احادیث رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را جلوگیری از انتشار احادیث مربوط به فضائل امام علی (علیه السلام) و فرزندانش دانستهاند.[۱۳۸]
بدعت گذاری
برخی اقدامات و بدعتهایی که عمر در دوره خلافت خود انجام داد نیز مورد اعتراض شیعیان بوده است. رسول جعفریان، پژوهشگر ایرانی در زمینه تاریخ، در کتاب تاریخ خلفا، به برخی از اجتهادات شخصی عمر بر خلاف احکام اسلام اشاره کرده است،[۱۳۹] از جمله اینکه معتقد بود شخصی که غسل جنابت بر او واجب است اگر آب پیدا نکند نباید نماز بخواند.[۱۴۰] او متعه حج و متعه زنان[۱۴۱][۱۴۲] را نامشروع دانست، عبارت «حیّ علی خیر العمل» را از اذان حذف کرد[۱۴۳] و عبارت «الصلاه خیر من النوم» را به آن افزود.[۱۴۴] عمر نخستین کسی بود که مردم را برای به جماعت نماز تراویح جمع کرد.[۱۴۵] بنابر نقل یعقوبی، تاریخنگار قرن سوم، وقتی به عمر اعتراض شد که این کار در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ابوبکر مرسوم نبود، پاسخ داد: اگر هم بدعت است، بدعت خوبی است.[۱۴۶]
پی نوشت ها
۱. ابن حزم، جوامع السیره النبویه، دارالکتب العلمیه، ص۴۱.
۲. مقریزی، إمتاع الأسماع، ۱۴۲۰ق، ج۶،ص۱۵۰.
۳. جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۷۹ و ۸۶.
۴. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۰۹.
۵. جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۸۰.
۶. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۲۲-۱۲۵.
۷. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۴، ص۲۲۵؛ جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۸۱.
۸. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۱۶-۱۲۸.
۹. ابن کثیر، البدایه و النهایه، دارالفکر، ج۷، ص۱۳۴؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۲۸-۱۲۹.
۱۰. ابن کثیر، البدایه و النهایه، دارالفکر، ج۶، ص۲۰۱.
۱۱. ابن ماجه، سنن ابن ماجه، دار إحیاء الکتب العربیه، ج۱، ص۴۳ و ۴۵.
۱۲. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۲۰۲؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۵۸۶؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، دارالکتب العلمیه، ج۵، ص۱۳؛ ابن ابیالشیبه، المصنف، ۱۴۲۵ق، ج۱۳، ص۴۶۹.
۱۳. ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ۱۴۳۰ق، ج۱، ص۳۶۰؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ۱۴۲۱ق، ج۱، ص۴۳۷؛ علامه حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ۱۹۸۲م، ص۵۲۵؛ صنعانی، المصنف، ۱۳۹۰ق، ج۷، ص۵۰۰؛ مقریزی، إمتاع الأسماع، ۱۴۲۰ق، ج۹، ص۳۲؛ مالک بن أنس، الموطأ، المکتبه العلمیه، ج۱، ص۵۴؛ مجلسی، بحارالأنوار، ۱۳۶۳ش، ج۸۱، ص۱۴۰.
۱۴. ذهبی، تاریخ الاسلام، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۳۷۱.
۱۵. بخاری، صحیح البخاری، ۱۴۲۲ق، ج۶، ص۹، ج۷، ص۱۲۰؛ نووی، صحیح مسلم بشرح النووی، ۱۴۰۷ق، ج۱۱، ص۹۰.
۱۶. طقوش، تاریخ الخلفاء الراشدین، ۱۴۲۴ق، ص۱۷۳.
۱۷. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۱۱۴۵.
۱۸. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۱۱۴۴.
۱۹. طقوش، تاریخ الخلفاء الراشدین، ۱۴۲۴ق، ص۱۷۳.
۲۰. مقریزی، إمتاع الأسماع، ۱۴۲۰ق، ج۶، ص۱۵۰.
۲۱. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۴، ص۱۹۵.
۲۲. شیخ صدوق، الأمالی، ۱۴۰۰ق، ص۲۶؛ طوسی، الغیبه، ۱۴۱۱ق، ص۱۵۰.
۲۳. ذهبی، تاریخ الإسلام، ۱۴۱۳ق، ج۴۶، ص۳۹۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۴۲،ص۴۱-۴۲.
۲۴. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ۱۴۰۳ق، ج۳، ص۲۶۹-۲۷۰؛ مسعودی، التّنبیه و الاشراف، دار صعب، ص۲۵۱ – ۲۵۲.
۲۵. مسعودی، التنبیه و الاشراف، دار صعب، ص۲۵۲.
۲۶. طبری، جامع البیان، ج۲۳، ص۸۶.
۲۷. ابن قتیبه الدینوری، الإمامهوالسیاسه، ۱۴۱۰ق، ج ۱، ص۷۳. ابن اثیر، الکامل، ۱۳۸۵ق، ج ۴، ص۶.
۲۸. ابن قتیبه الدینوری، الإمامهوالسیاسه، ۱۴۱۰ق، ج ۱، ص۷۲ – ۷۳.
۲۹. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، دار صادر، ج۲، ص۱۶۰-۱۶۱.
۳۰. شیخ مفید، الجمل، ۱۴۱۳ق، ص۱۷۵-۱۷۶.
۳۱. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۴، ص۱۹۸-۱۹۹.
۳۲. کلینی، کافی، ۱۳۶۳ش، ج۵، ص۳۴۶؛ علمالهدی، رسائل، ج۳، ص۱۴۹؛ شوشتری، قاموس الرجال، ۱۴۱۹ق، ج۱۲، ص۲۱۶.
۳۳. مفید، المسائل السرویه، ۱۴۱۴ق، ص۸۶ و ۸۷.
۳۴. تهرانی، الذریعه، دارالاضواء، ج۲، ص۲۵۷، ج۱۱، ۱۴۶ و ج۱۵، ص۲۲۳ و ج۱۷، ص۲۱۴ و ج۱۸، ص۱۶۸.
۳۵. کلینی، کافی، ۱۴۳۰ق، ج۱۰، ص۶۲۹.
۳۶. سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، دارالقرآن، ج۳، ص۱۴۹.
۳۷. جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۶۱.
۳۸. مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۳۲۱.
۳۹. ابن حجر عسقلانی، الإصابه، ۱۴۱۵ق، ج۴، ص۴۸۴؛ طقوش، تاریخ الخلفاء الراشدین، ۱۴۲۴ق، ص۱۷۴.
۴۰. الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر ،ج۲، ص۶۹.
۴۱. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۱۱.
۴۲. ذهبی، تاریخ الإسلام، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۷۴.
۴۳. ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۴۱۸ق، ج۳، ص۲۰۶.
۴۴. ابن جوزی، المنتظم، ۱۴۱۲ق، ج۴، ص۱۳۵.
۴۵. عاملی، الصحیح من السیره النبی الأعظم، ۱۴۲۶ق، ج۱۵، ص۲۹۹-۳۰۰.
۴۶. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۱۶.
۴۷. طبری، جامع البیان،ج ۷، ص۳۲۷؛ سیوطی، جامع الاحادیث، ج۱۴، ص۵۲۹.
۴۸. مقریزی، امتاع الاسماع، ۱۴۲۰ق، ج۱۱، ص۲۸۹؛ ذهبی، تاریخ الإسلام، ۱۴۰۷ق، ج۲، ص۴۱۲.
۴۹. دلائل النبوه، البیهقی ،ج۵، ص۱۴۸؛ عاملی، الصحیح من السیره النبی الأعظم، ج۶، ص۱۸۹.
۵۰. ذهبی، تاریخ الاسلام، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۳۷۱.
۵۱. بخاری، صحیح البخاری، ۱۴۲۲ق، ج۶، ص۹، ج۷، ص۱۲۰؛ نووی، صحیح مسلم بشرح النووی، ۱۴۰۷ق، ج۱۱، ص۹۰.
۵۲. اربلی، کشف الغمه، ۱۴۲۱ق، ج۱، ص۴۰۲؛ مجلسی، بحارالأنوار، ۱۳۶۳ش، ج۳۰، ص۵۳۵.
۵۳. بخاری، صحیح البخاری، ۱۴۲۲ق، ج۶، ص۹، ج۷، ص۱۲۰؛ نووی، صحیح مسلم بشرح النووی، ۱۴۰۷ق، ج۱۱، ص۹۰.
۵۴. واقدی، المغازی، ۱۹۶۶م، ج۳، ص۱۱۱۷.
۵۵. مفید، الإرشاد، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۸۱.
۵۶. مفید، الإرشاد، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۸۳.
۵۷. شهرستانی، الملل و النحل، دارالمعرفه، ص۳۰؛ ایجی، شرح المواقف، ۱۳۲۵ق، ج۸، ص۳۷۶؛ ابن الیالحدید، شرح نهج البلاغه، کتابخانه مرعشی نجفی، ج۶، ص۵۲؛ علامه حلی، منهاج الکرامه، ۱۳۷۹ش، ص۱۰۹.
۵۸. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۳۱.
۵۹. ابن کثیر، البدایه و النهایه، دارالفکر، ج۶، ص۱۹۸.
۶۰. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۴۲۹.
۶۱. ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۴۱۸ق، ج۳، ص۱۴۹؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، دارالفکر، ج۳۰، ص۴۱۱؛
۶۲. جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۶۴-۶۵.
۶۳. ابن کثیر، البدایه و النهایه، دارالفکر، ج۷، ص۱۳۷؛ مجلسی، بحارالأنوار، ۱۳۶۳ش، ج۳۱، ص۱۱۳.
۶۴. طقوش، تاریخ الخلفاء الراشدین، ۱۴۲۴ق، ص۳۵۸-۳۵۹.
۶۵. ذهبی، تاریخ الإسلام، ۱۴۱۳ق، ج۳، ص۲۷۶.
۶۶. ابن کثیر، البدایه و النهایه، دارالفکر، ج۷، ص۱۳۸.
۶۴. جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ۱۳۸۳ش، ج۳، ص۱۰۳۷-۱۰۳۹؛ صادقی کاشانی، «نهم ربیع، روز امامت و مهدویت»، ص۴۳.
۶۸. ابن سعد، الطبقات الکبرى، ۱۴۱۸ق، ج۳، ص۲۷۴.
۶۹. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۳۴.
۷۰. ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۴۲.
۷۱. گروه تاریخ پژوهشگاه حوزه ودانشگاه، تاریخ تشیع، ۱۳۹۰ش، ص۳۵-۳۶.
۷۲. ابن قتیبه، عیون الاخبار، ۱۴۱۸ق، ج۱، ص۶۶.
۷۳. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مکتبه آیه الله المرعشی، ج۱، ص۱۸۳.
۷۴. صفوت، جمهره خطب العرب، المکتبه العلمیه، ج۲، ص۱۹۶.
۷۵. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۳۰.
۷۶. جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۶۷.
۷۷. جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۶۹.
۷۸. عاملی، الصحیح من السیره النبی الأعظم، ج۱۷، ص۲۳۲.
۷۹. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۳۷.
۸۰. ابن طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه، ۱۴۱۸ق، ص۸۳.
۸۱. جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۶۹ – ۷۰.
۸۲. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۲۰۱؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، دارالفکر، ج۵، ص۲۴۲؛ مجلسی، بحارالأنوار، ۱۳۶۳ش، ج۳۰، ص۵۹۰.
۸۳. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۲۰۱؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، دارالفکر، ج۵، ص۲۴۲؛ مجلسی، بحارالأنوار، ۱۳۶۳ش، ج۳۰، ص۵۹۰.
۸۴. صدر، فدک فی التاریخ، ۱۴۲۷ق، ص۶۲-۶۳.
۸۵. مفید، الإرشاد، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۷۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، دارالفکر، ج۷، ص۳۴۹؛ ابن عساکر، تاریخ مدیدرشتنه دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۴۲، ص۲۳۳.
۸۶. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مکتبه آیه الله المرعشی، ج۱، ص۱۷۴.
۸۷. صنعانی، المصنف، ۱۴۰۳ق، ج۵، ص۴۳۸.
۸۸. بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۵۸۷.
۸۹. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مکتبه آیه الله المرعشی، ج۱، ص۳۲-۳۳.
۹۰ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مکتبه آیه الله المرعشی، ج۱، ص۱۵۶.
۹۱. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مکتبه آیه الله المرعشی، ج۱، ص۱۶۳.
۹۲. ابن عبد ربه، العقد الفرید،دارالکتب العلمیه، ج۵، ص۱۳.
۹۳. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۲۰۲.
۹۴. بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۵۸۶.
۹۵. ابن ابیالشیبه، المصنف، ۱۴۲۵ق، ج۱۳، ص۴۶۹.
۹۶. سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، ۱۴۲۰ق، ج۱، ص۱۵۰.
۹۷. مجلسی، بحارالأنوار، ۱۳۶۳ش، ج۲۸، ص۲۶۹.
۹۸. مجلسی، بحارالأنوار، ۱۳۶۳ش، ج۲۸، ص۲۶۹.
۹۹. طبری، دلائل الإمامه، ۱۴۱۳ق، ص۱۳۴.
۱۰۰.حلبی، السیره الحلبیه، ۱۹۷۱م، ج۳، ص۵۱۲.
۱۰۱.کلینی، الکافی، ۱۳۶۳ش، ج۱، ص۵۴۳.
۱۰۲.ابن قتیبه، الإمامه والسیاسه، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۳۱.
۱۰۳.مجلسی، بحار الأنوار، ۱۴۰۳ق، ج۲۸، ص۳۰۴.
۱۰۴.ابن سعد، الطبقات الکبرى، ۱۴۱۸ق، ج۳، ص۲۰۷.
۱۰۵.ابن کثیر، البدایه و النهایه، دارالفکر، ج۶، ص۱۹۸.
۱۰۶.طقوش، تاریخ الخلفاء الراشدین، ۱۴۲۴ق، ص۳۲۸-۳۳۱.
۱۰۷.ابن کثیر، البدایه و النهایه، دارالفکر، ج۷، ص۱۳۳.
۱۰۸.طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۶۱۳-۶۱۴.
۱۰۹.ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مکتبه آیه الله المرعشی، ج۷، ص۳۷.
۱۱۰.سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۳۲.
۱۱۱.سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۳۱-۱۳۲.
۱۱۲.جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۱۲۹.
۱۱۳.جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۸۷.
۱۱۴.یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، دار صادر، ج۲، ص۱۴۵.
۱۱۵.ابن عبدالبر، الاستیعاب، ۱۴۱۲ق، ج۲، ص۱۱۰۲.
۱۱۶.ابن عبدالبر، الاستیعاب، ۱۴۱۲ق، ج۲، ص۱۱۰۳؛ ابن قتیبه، تأویل مختلف الحدیث، ۱۴۱۹ق، ج۱، ص۲۴۱.
۱۱۷.به عنوان نمونه نگاه کنید به: کلینی، الکافی، ۱۴۰۷ق، ج۷، ص۴۲۴؛ صدوق، من لایحضره الفقیه، ۱۴۱۳ق،ج۴، ص۳۵ و ۳۶؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ۱۴۰۷ق،ج۶، ص۳۰۶ و ج۱۰، ص۵۰؛ مفید، الاختصاص، ۱۴۱۳ق، ص۱۱۱و۱۴۹.
۱۱۸.به عنوان نمونه نگاه کنید به: ابن عبدالبر، الاستیعاب، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۱۱۰۳؛ خوارزمی، مناقب، مؤسسه نشر اسلامی، ص۸۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۴۰۴ق، ج۱، ص۱۸و۱۴۱ و ج۱۲، ص۱۷۹و۲۰۵؛ ماوردی، الحاوی الکبیر، ۱۴۱۹ق، ج۱۲، ص۱۱۵ و ج۱۳، ص۲۱۳؛ طبری، ذخائر العقبی، ۱۴۲۸ق، ج۱، ص۳۹۴؛ حمویی جوینی، فرائد السمطین، مؤسسه محمودی، ج۱، ص۳۳۷ و ۳۴۹-۳۵۱.
۱۱۹.سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۳۷.
۱۲۰.جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۷۱.
۱۲۱.ابن سعد، الطبقات الکبرى، ۱۴۱۸ق، ج۳، ص۲۱۴.
۱۲۲.ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مکتبه آیه الله الرعشی، ج۲، ص۱۵۹.
۱۲۳.ابن سعد، الطبقات الکبرى، ۱۴۱۸ق، ج۶، ص۸۷.
۱۲۴.امین، فجر الاسلام، مکتبه النهضه المصریه، ص۱۷۲.
۱۲۵.سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۴۱.
۱۲۶.جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۷۴.
۱۲۷.جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۷۷.
۱۲۸.ابن حجر عسقلانی، الإصابه، ۱۴۱۵ق، ج۶، ص۱۲۱.
۱۲۹.تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص ۱۴۱-۱۵۷.
۱۳۰.سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۳۱-۱۳۳؛ جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۱۰۴-۱۲۲.
۱۳۱.طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۴، ص۲۰۴.
۱۳۲.ابن سعد، الطبقات الکبرى، ۱۴۱۸ق، ج۵، ص۱۴۳.
۱۳۳.ابن کثیر، البدایه و النهایه، دارالفکر، ج۸، ص۱۰۷.
۱۳۴.ابن عبدالبر، جامع بیان العلم و فضله، ۱۴۱۴ق، ج۱، ص۲۷۵.
۱۳۵.ابن کثیر، البدایه والنهایه، دارالفکر، ج۲، ص۱۳۴.
۱۳۶.ابن کثیر، البدایه والنهایه، دارالفکر، ج۲، ص۱۳۴.
۱۳۷.ذهبی، تاریخ الإسلام، ۱۴۱۳ق، ج۳، ص۶۱۶ و ج۵، ص۴۸۱.
۱۳۸.شهرستانی، منع تدوین الحدیث، کتابخانه فقاهت، ص۵۶.
۱۳۹.جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۸۲-۸۳.
۱۴۰.ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ۱۴۳۰ق، ج۱، ص۳۶۰.
۱۴۱.احمد بن حنبل، مسند احمد، ۱۴۲۱ق، ج۱، ص۴۳۷؛ علامه حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ۱۹۸۲م، ص۵۲۵.
۱۴۲.صنعانی، المصنف، ۱۳۹۰ق، ج۷، ص۵۰۰؛ مقریزی، إمتاع الأسماع، ۱۴۲۰ق، ج۹، ص۳۲.
۱۴۳.مجلسی، بحارالأنوار، ۱۳۶۳ش، ج۸۱، ص۱۴۰.
۱۴۴.مالک بن أنس، الموطأ، المکتبه العلمیه، ج۱، ص۵۴.
۱۴۵.ابن کثیر، البدایه و النهایه، دارالفکر، ج۷، ص۱۳۳.
۱۴۶.یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، دار صادر، ج۲، ص۱۴۰.
[۱] به جای ابوبکر، از افراد دیگری همچون معاذ بن عفراء، عویم بن ساعده و عتبان بن مالک نیز نام برده شده است. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۴۱۸ق، ج۳، ص۲۰۶.)
[۲].درباره سن عمر در هنگام مرگ، اقوال دیگری نیز ذکر شده است.(سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۴۱۱ق، ص۱۳۶.)
[۳]. در نقل بلاذری آمده است: به خدا سوگند حرص تو برای حکومت امروز ابوبکر جز برای این نیست که فردا او تو را برای حکومت مقدّم بدارد. ابن ابی الحدید عالم سنی قرن هفتم نیز شبیه همین تعبیر را نقل کرده است(ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مکتبه آیه الله المرعشی، ج۶، ص۱۱.)
[۴]. برخی علمای شیعه همچون علامه مجلسی و سید جعفر مرتضی در مورد اقدامات عمر و همراهانش در واقعه سقیفه، که به کنار گذاشته شدن امام علی (علیه السلام) و به خلافت رسیدن ابوبکر انجامید، تعبیر غصب خلافت را به کار بردهاند. (مجلسی، بحارالأنوار، ۱۳۶۳ش، ج۳۰، ص۵۹۴؛ عاملی، الصحیح من السیره النبی الأعظم، ج۲۰، ص۱۶۸.)
منابع
- أحمد بن حنبل، مسند أحمد، دار صادر، بیروت.
- ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهجالبلاغه، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق.
- ابن ابیالشیبه، عبدالله بن محمد، المصنف، تحقیق محمد لحیدان، ریاض، مکتبه الرشد، ۱۴۲۵ق.
- ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری: شرح صحیح البخاری، تحقیق محب الدین الخطیب، بیروت، دار المعرفه.
- ابن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دار الکتب العلمیه، دوم، ۱۴۱۸ق.
- ابن طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه و الدول الإسلامیه، بیروت، دارالقلم العربی، ۱۴۱۸ق.
- ابن عبد ربه، العقد الفرید، بیجا، دار الکتب العلمیه، بیتا. (بر اساس نسخه موجود در کتابخانه فقاهت)
- ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۲ق.(بر اساس نسخه موجود در کتابخانه فقاهت)
- ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، جامع بیان العلم و فضله، عربستان سعودی، دار ابن الجوزی، ۱۴۱۴ق.
- ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، بیروت، دارالفکر، بی تا.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، بیروت، دار الفکر، بى تا.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النّهایه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق.
- ابن ماجه، محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، بیجا، دار الرساله العالمیه، ۱۴۳۰ق.
- ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۵۵ق/۱۹۳۶م.
- ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، بیروت، دارالأضواء، ۱۴۱۰ق. (نسخه موجود در کتابخانه فقاهت)
- ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، تأویل مختلف الحدیث، بیجا، المکتب الاسلامی-مؤسسه الإشراق، ۱۴۱۹ق.(بر اساس نسخه موجود در کتابخانه فقاهت)
- ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، عیون الاخبار، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.
- ابن اسحاق، محمد، سیره ابن اسحاق، رباط، معهد الدراسات والابحاث للتعریب.
- ابن حجر، احمد بن علی، الإصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق.
- ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر.
- ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۲ق.
- ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق.
- ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، قم، أدب الحوزه، ۱۴۰۵ق.
- ابنقتیبه، عبدالله بن مسلم، الإمامه و السّیاسه، مؤسسه الحلبی.
- ابی، نثر الدر، نرمافزار المکتبه الشامله.
- احمد بن حنبل، مسند احمد، بیجا، مؤسسه الرساله، ۱۴۲۱ق. (نسخه موجود در کتابخانه فقاهت)
- «ازدواج امکلثوم با عمر»، پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله مکارم شیرازی، تاریخ درج مطلب ۲۴ اسفند ۱۳۹۱ش، تاریخ بازدید ۶ شهریور ۱۳۹۹ش.
- «ازدواج امکلثوم با عمر در هالهای از ابهام»، پایگاه اطلاعرسانی حوزه (مجله مبلغان)، تاریخ بازدید ۶ شهریور ۱۳۹۹ش.
- اصبهانی، حلیهالاولیاء، دارالکتاب العربی، بیروت، چهارم، ۱۴۰۵ق.
- امین، احمد، فجر الاسلام، مکتبه النهضه المصریه، بیتا.
- اندلسی، أبو محمد عبدالحق بن غالب بن عطیه، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، تحقیق عبد السلام عبد الشافی محمد، دار الکتب العلمیه، لبنان، الطبعه الاولی، ۱۴۱۳ق.
- اندلسی، العقد الفرید، المکتبه الشامله.
- ایجی، میر سید شریف، شرح المواقف، قم، شریف رضی، ۱۳۲۵ق.
- بخاری، صحیح البخاری، دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع(طبعه بالأوفست عن طبعه دارالطباعه العامره بإستانبول)، ۱۴۰۱ق/ ۱۹۸۱م.
- بخاری، عبدالعزیز بن أحمد، کشف الأسرار عن أصول فخر الإسلام البزدوی، عبدالله محمود محمد عمر، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۱۸ق.
- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، بیروت، دارالطوق النجاه، ۱۴۲۲ق.
- بلاذرى، احمد بن یحیى، أنساب الأشراف، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق.
- جوهری، السقیفه و فدک، شرکهالکتبی لل طباعهوالنّشر، بیروت، دوم، ۱۴۱۳ق.
- حسنی، هاشم معروف، الانتفاضات الشیعیه، قم، منشورات الرضی، دوم، ۱۴۰۴ق.
- حلبی، علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، به تحقیق عبدالله محمد خلیلی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۹۷۱م.
- خراسانی، سعید بن منصور، سنن سعید بن منصور، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، الدار السلفیه، هند، الطبعهالأولی، ۱۴۰۳ق.
- خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفهبن خیاط، دارالفکر، بیروت.
- دینوری، الاخبار الطوال، دار احیاء الکتب العربی، قاهره، ۱۹۶۰م.
- ذهبی، تاریخ الاسلام، دارالکتاب العربی، بیروت، ۱۴۰۷ق.
- ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، دارالکتاب العربی، بیروت، دوم، ۱۴۰۹ق.
- ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق: عمر عبد السلام تدمرى، بیروت، دار الکتاب العربى، دوم، ۱۴۱۳ق.
- ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق: عمر عبد السلام تدمرى، بیروت، دار الکتاب العربى، دوم، ۱۴۱۳ق.
- زبیری، نسب قریش، المکتبه الشامله.
- سرخسی، محمد بن أبی سهل، المبسوط، دار المعرفه، بیروت.
- سلیم بن قیس، اسرار آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، قم، نشر الهادی، ۱۴۱۶ق.
- سلیم بن قیس، کتاب سلیم بنقیس الهلالی، تحقیق محمدباقر انصاری، قم، نشر الهادی، ۱۴۲۰ق/۱۳۷۸ش.
- سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، قم، دارالقرآن، ۱۴۰۵ق. (نسخه موجود در کتابخانه فقاهت)
- سیوطی، جلالالدین، تاریخ الخلفاء، قم، الشریف الرضی، ۱۴۱۱ق
- شافعی، کتاب الام، دارالفکر، بیروت، دوم، ۱۴۰۳ق.
- شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۹ق.
- شهرستانی، عبدالکریم، الملل و النحل، تحقیق: امیر علی مهنا، بیروت، دارالمعرفه، بیتا.
- شهرستانی، سید علی، منع تدوین الحدیث، بیجا، بیتا.(نسخه موجود در کتابخانه فقاهت)
- شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید، اول، ۱۴۱۳ق.
- صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد فی سیره خیر العباد، تحقیق عادل أحمد عبدالموجود وعلی محمد معوض، دار الکتب العلمیه، بیروت، الطبعه الأولی، ۱۴۱۴ق.
- صدر، محمدباقر، فدک فی التاریخ؛ التشیع و الاسلام؛ بحث حول المهدی، قم، مرکز الابحاث و الدراسات التخصصیه للشهید الصدر، ۱۴۲۷ق.
- صدوق، الامالی، بیروت، اعلمی، چاپ پنجم، ۱۴۰۰ق.
- صفوت، احمد زکی، جمهره خطب العرب، بیروت، المکتبه العلمیه، بیتا.
- صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، تحقیق عنی بتحقیق نصوصه وتخریج أحادیثه والتعلیق علیه الشیخ المحدث حبیب الرحمن الأعاظمی، بیجا، بیتا.
- طبری (صغیر)، محمد بن جریر، دلائل الإمامه، قم، نشر بعثت، ۱۴۱۳ق.
- طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، مؤسّسهالاعلمی، بیروت، چهارم، ۱۴۰۳ق.
- طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تأویل ای القرآن، المحقق أحمد محمد شاکر، مؤسسه الرساله، الطبعه الأولی، ۱۴۲۰ق.
- طحاوی، أحمد بن محمد، شرح مشکل الآثار، تحقیق شعیب الأرنؤوط، مؤسسه الرساله، لبنان، بیروت، الطبعهالأولی، ۱۴۰۸ق.
- طقوش، محمدسهیل، تاریخ الخلفاء الراشدین الفتوحات و الانجازات السیاسیه، بیروت، دارالنفائس، ۱۴۲۴ق.
- عبدالرزاق، عبدالرزاق، المصنف، تحقیق حبیب الرحمن الأعاظمی، بیروت، المجلس العلمی، ۱۴۰۳ق.
- علامه حلی، حسن بن یوسف، منهاج الکرامه، مشهد، موسسه عاشوراء، ۱۳۷۹ش.
- علم الهدی، سید مرتضی، رسائل، قم، دارالقرآن، ۱۴۰۵ق.
- کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تحقیق علی اکبر غفاری، تهران،دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۶۳ش.
- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، قم، دارالحدیث، ۱۴۳۰ق. (بر اساس نسخه موجود در کتابخانه فقاهت)
- گروه تاریخ پژوهشگاه حوزه ودانشگاه، تاریخ تشیع، قم، پژوهشگاه حوزه ودانشگاه؛ مرکز مدیریت حوزههای علمیه خواهران، چهارم، ۱۳۹۰ش.
- ماوردی، علی بن محمد، الحاوی الکبیر فی فقه مذهب الإمام الشافعی وهو شرح مختصر المزنی، تحقیق شیخ علی محمد معوض، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، الطبعه الأولی، ۱۴۱۹ق.
- متقی هندی، کنز العمال، مؤسّسه الرّساله، بیروت، ۱۴۰۹ق.
- مسعودی، التنبیه و الاشراف، دارصعب، بیروت.
- مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجره، دوم، ۱۴۰۹ق.
- مسلم النیسابوری، صحیح مسلم، دارالفکر، بیروت.
- مفید، الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق.
- مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التّاریخ، بور سعید، مکتبه الثقافه الدینیه، بیتا.
- ،مقریزی، تقیالدین، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق.
- «موضع شیعه نسبت به خلفا»، پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله صافی گلپایگانی، تاریخ بازدید ۶ شهریور ۱۳۹۹ش.
- نسائی، السنن الکبری، تحقیق: عبدالغفار سلیمان البنداری، سید کسروی حسن، دارالکتب الاسلامیه، بیروت، ۱۴۱۱/۱۹۹۱م.
- نهجالبلاغه، دشتی، مؤسّسۀ فرهنگی انتشاراتی شاکر، ۱۳۸۴ش.
- نووی، یحیی بن شرف، صحیح مسلم بشرح النووی، بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۴۰۷ق.
- واقدی، محمدبن عمر، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶م
- یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، بیجا، دار صادر، بیتا. (بر اساس نسخه موجود در کتابخانه فقاهت)
منبع: ویکی شیعه